سرعت تحولات در ایران ولزوم درک امر تشکیلات در سطوح و زمینه های مختلف

 

بر وزن :  ما قبل مقدمه                           

نمی دانستم این نوشته را از کجا آغاز کنم . به این فکر افتادم که از تفویض قدرت که رژیم نظامی جمهوری  اسلامی آنرا"بازگشت به دوران انقلاب بهمن" می نامدش و من آنرا "جمهوری نظامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش" می خوانمش شروع کنم و بگویم نه ، شما آقایان نمی خواهید به آستانهء انقلاب برگردید  . پیشاهنگان مردم ایران  در آستانهء انقلاب درهای زندان ها را گشودند و پادگان های ظلم را به اشغال در اوردند ، شما آقایان نه تنها خیال گشودن درهای این زندان ها ؛ که همین امروز نیز خارج از مرزهای انسانی ، بیش از ظرفیت ، مردم ایران را در آن ها به بند کشیده اید ؛ را ندارید بلکه از قرار اخبار واصله با این فکر افتده اید که دیگر اصلا زندانی نکنید

 

 با توطئه ، بمب گذاری و حتی ترور خودی ها فضا را برای کشتن معترضین در زندان ، بیمارستان ، کوچه و خیابان آماده می کنید . سیاستی که در سال هزار و سه صد و پنجاه و سهء شمسی برای کشتن مبارزین ؛ عمدتا مجاهدین خلق و فدائیان خلق ؛ از طرف کمیتهء مشترک مبارزه با "خرابکاری" به رهبری آقای ثابتی ، "مقام امنیتی" در پیش گرفته شد . این سیاست که به سیاست "دست به ماشه" معروف شد بر این منطق استوار بود که در سطح شهر چاقوکشان ویژهء" شهربانی" ، ساواکی ها ، ادارهء مبارزه با مواد مخدر غیر "خودی" و رکن دوم شکار ارتشیان آزادیخواه ؛ آخر در زمان شاه "تنها" چهار نهاد مسلح موازی وجود داشت که با تیر یکدیگر را می زدند ! و اینقدر "پیشرفت" نکرده بودیم که مثل امروز هفت ، هشت ، ده تا نهاد موازی و مسلح اطلاعاتی داشته باشیم . در آن ایام مزدوران شاه" وقت" نداشتند که بفهمند طرف چرا به ایست توجه نمی کند و فرار می کند ؟ دزد است ؟ قاچاقچی است ؟ چریک است و یا اصلا از پلیس در بچگی ترسانده اندش که پا بفرار گذاشته است ؟

 

شترقی با یوزی های نوی کمیتهء مشترک ثابتی ساخته ، فراری بیچاره را هدف رگبار گلوله های مرگبار نه میلیمتری قرار می دادند . تنها چون عجله داشتند که زود اطلاعات را از چریک ها در آورند و سریع به "مقام امنیتی" هماهنگ کنندهء این کمیته برسانند تا بگفتهء خود ایشان خواب راحت از چشم "اعلیحضرت" رخت بر نبندد . اول فراری را با تیر می زدند و بعد اگر زنده می ماند زیر مشت و لگد و نهایتا تخته شلاق از او در می آوردند که چرا در رفته است . اگر طرف  کشته می شد از خانواده و اطرافیانش به همین روش در می آدردند که کشته شان چرا در می رفته است !؟

 

نا گفته نماند گه این سیاست دست به ماشه ؛ بخاطر نتایج "مثبتش" در "آزمایشگاه" ایران با دو سال

تاخیر در ایالت کالیفرنیا به اجراء گذاشته شد که در جا مورد اعتراض نیروهای مردمی قرار گرفت . عواقب این  سیاست بویژه در شورش های" لس آنجلس" ارزش بازبینی دارد که در حوصلهء این گفتار نمی باشد

 

بر وزن : یک سوال تاریخی

   شما می خواهید در غیبت امام راحل با ترجمان رهبر حاضر به دوازده فروردین پنجاه وهشت برگردید و بسرکوب دگراندیشان و توده های مردم بپردازید . با این تفاوت که اینبار می خواهید از ترجمان رهبر حاضر بهره مند شوید و با جبران کم کاری های گذشتهء خود در این قلع و قمع مخالفین  ، کاری را که آقای لاجوردی با عدم موفقیت در حذف نیمی از جامعه ایران ، نیمه تمام گذاشت را ، به پایان برسانید

 

به درک من نیز اکثریت مردم ایران می خواهند که به دوران انقلاب باز گردند اما نه مثل شما  . اکثریت  مردم ایران  نیز می خواهند که اشتباهات گذشتهء خود را تکرار نکنند . اما درست در نقطهء مقابل شما ! یعنی اکثریت قاطع مردم ایران ، آنهائی که به آقای احمدی نژاد به هر دلیلی که رای داده اند ؛ حداکثر سی و پنج درصدی ها ؛ و آنهائی که با خواست عبور از این نظام رای نداده اند ؛ یعنی "ما" که نزدیک به پنجاه  درصدی ها می ناممشان ؛ هر دو طرف راه حل مسائل خود را در بازگشت به انقلاب می دانیم . این بازگشت را هر یک به یک زبان متفاوت ، به یک زمان متفاوت وبا یک روش متفاوت ، بیان می کنیم  . این راه و روش در زمینهء کسب قدرت سیاسی امروز از حساسیت کلیدی برخوردار است . حساسیتی که اوج انقلاب را از حضیض یک کودتا متمایز می کند . من هنوز هم بر این باورم که : بما بگوئید چگونه می خواهید بقدرت  برسید تا بگوئیم چگونه حکومت خواهید کرد ؟

 

بر وزن : ورشکستگی طرح خاورمیانهء بزرگ بطور خاص و دموکراسی   وارداتی بطورعام  ، در ایران                                       

درست در این نقطه است که در شکل هر دوی ما بازگشت به "انقلاب" و گذشته را می جوئیم ! اما آن نه میلیونی که به آقای رفسنجانی رای داده اند ؛ بویژه آقای حجاریان که از ترور برادران غیر "اصلاح طلب " جان سالم بدر برده است ؛ نه چون ما ؛ اکثریت جامعهء ایران ؛ در گذشته بلکه در "آیندهء روشن" خاورمیانه ء بزرک و مخملین بدون "خشونت" و "مدرن" آمریکائی بسر می برند و حتی " تی شرت" ها و کاسکت های تی تیش مامانیشان را در سایت60000000 شان می توانید زیارت کنید تا ناوگان های خیلی مدرن آمریکا ئی برای بمباران و "آزاد" کردن مردم ایران از راه برسند . شما آقایان فعلا از گردونهء دیالکتیکی مبارزات ایران "خارج" هستید . بنشینید تا شاید رژیم نظامی" اسلامی" کلک همهء مردم مبارز ایران را بکند ، خدا را چه دیدی شاید یک روز هم در چنین خلاء قدرتی نوبت شما شد تا از سر تا پا لباس های "رفراندومی" پوشیده سوار بر ناوگانهای آمریکائی در خاک ایران پیاده شوید . پس بنشینید و فعلا چند سالی سماق بمی کید با این امید که رژیم کلک همهء ما را بکند . آقای سازگارا آرزو بر جوانانی چون شما آقای دبلیو جونیور عیب نیست ولی برآقای همایون  چه رسیده است . ناظری می گفت ایشان دلشان جوان است مثل آقای د . ش. که هم اکنون در ایران مستقر شده است . برایش تو ضیح دادم که آن اسمش دل نیست ، دل آنست که نامبردگان در سینه ندارند

 

 بقدرت رسیدن آقای احمدی نژاد در ایران بنظر من در کلی ترین بیان آن ، اینست که جامعهء ایران تحمل چنین مخمل کاری هائی را ندارد .  تسلیت به همهء رهروان این راه ؛ "مشروطهء لیبرال اسلامی" ؛ بویژه آقایان حجاریان ها ، سازگارها و همایون ها . آنهائی که به آقای احمدی نژاد رای داده اند رسما اعلان کرده اند که در مقابل آمریکائی شدن ایران همچون دوران استقرار کودتای آمریکائی "پهلوی" در ایران ، خواهند ایستاد و این اصلا تقصیر ما مخالفین دو نظام ؛ شاه ، شیخ و قهرمان ؛ نمی باشد . این را مدتهاست که سی و پنج  درصدی ها به شما هیجده درصدی ها می گویند ولی برای شما و روابط تجاری بین المللی تان بهتر بوده است که آنرا نشنیده بگیرید وگر نه ساده اندیشی خواهد بود اگر فکر کنیم که شما و رهبران ینگه دنیائی تان اینقدر از مرحله پرت باشید . امری که البته نا ممکن نیز نیست

 

ما نزدیک به پنجاه در صدی ها هم که اعلام کردیم که به مدرنیتهء فرمایشی غرب که از خود برای ما و همسایگانمان بجز فقر و فلاکت و فحشاء واعتیاد و کودتا و زجر و شکنجه و ترور و اعدام نیاورده است ،  نه می گوئیم . رژیم جمهوری اسلامی را بطور تاریخی نتیجهء ناگزیر و "ممکن"  پنجاه سال دیکتاتوری رضا خانی و محمد رضا خانی می دانیم . نیم قرن عدم وجود حتی حداقل های آزادی های مندرج در اعلامیه ها و منشورهای حقوق بشر که ملت ایران را هفتاد و پنج سال پس از مشروطیت و در آستانهء انقلاب بهمن از داشتن سازمان ها و احزاب ملی و مردمی اش محروم کرد . ربع قرن حاکمیت ننگین و سیاه ،  کودتای استعمار کهنه بر علیه مشروطیت و دومین ربع قرن استقرار کودتای آمریکائی برای کنترل نفت در ایران بودند . پنجاه سالی که زمینهء کودتای بناپارتیستی آقای خمینی را در دوازده فروردین پنجاه و هشت ؛ در ممانعت از ایجاد حاکمیت جمهور  مردم ایران ؛ فراهم نمودند . ما با نرفتن به پای این صندوق های  تزویر اعلام کردیم که می خواهیم در ایران طرحی نو در اندازیم ، آنهم در "سده"ء  انقلاب مشروطیت

 

شایسته است که "حداکثر سی و پنج درصدی ها " و " حداکثر هیجده درصدی ها" ؛ که روز بروز رای دهندگانشان بخاطر ندانم کاری هایشان در حال کاهش می باشند ؛ خوب بفهمند که "ما" بزودی بیش از نیمی از جمعیت ایران ؛ که اکثرا از جوانان نیز می باشیم ؛ قاطعانه می گوئیم " نه " به آن مدرنیتهء فرمایشی که از سنای آمریکا  دیکته می شود . دیروز ما ؛ اکثریت جامعهء سی و اند میلیونی ایران ؛ به یک "دموکراسی" آمریکائی با یک فرهنگ وارداتی ، در زمان اعلیحضرت همایونی تن ندادیم  و  امروز نیز این اکثریت متناقض ؛ چه متحجر و چه مدرن ؛ هشتاد و دو درصدی به خاور میانهء آمریکائی تن نخواهد داد

 

بر وزن: اکثریت جامعهءامروز ایران به چیزهای دیگری نیز تن نخواهد داد

 به تداوم تقسیم و تفکیک و تجزیهء مردم سراسرایران به عزیز و ضعیف ، به خودی و غیر خودی و هر نوع درجه بندی شهروندان ایران ، تن نخواهیم داد . اگر می خواستیم به این تبعیضات تن بدهیم مگر مرض داشتیم که انقلاب کردیم ؟ رژیم شاه مگر چه اشکالی داشت ؟ موضع مملکت شاهنشاهی ، از نظر بین المللی در سرکوب حرکت های آزادیخواهانهء مردم ایران و منطقه بهتر "تثبیت" شده بود . آمریکائی ها با امام راحل بر سر اصول مملکت داری پس از شاه به توافق رسیده بودند . مجاهدین و فدائی ها و کمونیست ها هم تا ابد در زندان می ماندند تا بپوسند . "والاگهر" ها نیز در بدر نمی شدند و کارشان در تبعید بجای باریک نمی کشید . آنچه این انتخابات بروشنی در مقابل چشمان ما قرار داد همانا " نه"ی مردم ایران به راه حل های وارداتی است . مردم ایران که بگفتهء آقای سازگارا ، بزرگ آمار گیران ، همین چند سال پیش ، با اکثریتی هفتاد و چند درصدی خواستار روابط عادی با کشور آمریکا بودند ، در اثر سیاست های

خاورمیانه ای آمریکا و عمل مشخص "تجاوز نظامی" به افغانستان و عراق ، حداکثر هیجده در صد  به آقای رفسنجانی سمبل حل آمریکائی مسائل ایران رای دادند . این است از نظر من پیروزی خون وآگاهی وجدان عمومی جهانی بر شمشیر ظلم وستم امپریالیسم ، در ایران

 

 اما به هر دوی این جماعات ، در مجموعشان " حداکثر پنجاه و دو سه در صدی " های امروز ، بهتر است  یادآوری کنیم که جامعهء ایران با ورود اسلام به ایران ؛ بیش از هزار و سه صد سال پیش ؛ از شکل کاستی شاهنشاهی ساسانی خارج شد . شما امروز می خواهید به نام "اسلام ناب محمدی" با نفی مساوات حقوق شهروندی ، ایران رابه آن دوران کاستی ما قبل تاریخی شاهنشاهی باز گردانید . آقایان این کار چه به وسیلهء شما که امروز در قدرت هستید و یا هر کس دیگری در ایران ؛ تحت هر نامی که بخواهد صورت گیرد ؛ پس از چهارده قرن ناممکن است . وقت وآیندهء "خود"ی ها و کار و رنج و جان ما ، "غیر خود"ی ها را "قربانی" نکنید

 

دیروز نزدیک به نیمی از مردم ایران که به پای صندوق ها نرفتند و حتی بسیاری از آنها  در دور دوم انتخابات تنها بخاطر ترس بیشتر از یکی از کاندیداها به نسبت به کاندیدای دیگر ، به پای صندوق رفته اند ، امروز یکصدا می گویند که دوران انتخاب بین بد و بدتر در ایران بسر آمده است . این  بزودی اکثریت عظیم می خواهد که با آزادي کامل و بطور مستقیم در سرنوشت سیاسی خویش دخالت کند . می خواهد که در مساوات کامل نمایندگان لایق و مرد اعتماد خود را برای هر مسولیتی انتخاب نمایند . این اکثریت همچون اقلیت کوچکی از روشنفکران در دوران مشروطیت ، می خواهد همانگونه که خانواده در ایران حلقهء نخستین ، در شکل گیری جامعه می باشد ؛ چون از قرار در همه جای دنیا ، امروز اینچنین نیست ! ؛ انجمن ها و شوراهای نمایندگان مردم در روستاها وشهرها حلقهء اولیه یا "واحد پایه"ی قدرت و اقتدار سیاسی کشور باشند . می گوئید نه ، می گویم تاریخ بزودی نشانتان خواهد داد

 

"بر وزن : فاز پایانی ، سرکوب " رستاخیزی               

  اگر چه کلیت این نظام هیچ رابطه ای با "ادب" و ادبیات در هیچ قاموس بشری ندارد ، لیکن آنچه را که  "ادبیات" رژیم نظامی - اسلامی "بازگشت به دوران انقلاب" می نامندش را آقای احمدی نژاد با

بوسیدن دست رهبر حاضر و قربانی کردن ده ها تن از جوانان غیور کردستان ایران ،آغاز کرد . آغاز آنچه که من آنرا پایان دوران " جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم" می دانم 

 

 جوانان غرب ایران به پیشاهنگی جوانان سراسر ایران به خیابان های شهر های مختلف کردستان آمدند . بخیابان آمدند تا آینده ای روشن را به ملت ایران نوید دهند . آمدند تا بگویند از این همه ظلم و ستم جانشان به لب رسیده است . آنها را به گلوله بستید . اما آنها را چگونه به گلوله بستید ؟

 

آنها را چگونه به گلوله بسته اید ، بوسیلهء تک تیراندازانتان ، قاتلین آموزش دیده ای که این جوانان ، این دسته های گل را هنگامی که در حال دادن شعار و تظاهرات مسالمت آمیز بر علیه بختک نظامی در سراسر ایران بوده اند ، بخاک انداخته اید . با گلوله ای مغزسپید پاکشان را منفجر کرده اید و یا قلب سرخ عاشقشان را دریده اید . آنهم به نام لشگر "امیرالمومنین" . کدام امیرالمومنین ؟

 

امیرالمومنین" شما ، رهبر حاضر ، آقای سید علی خامنه ای است که دستش را می بوسید ؟ یا علی پسر"

 ابوطالب حرم دار خانهء ابراهیم ، که رسول خدا را در فرزندی داشت ؟ کدام یک امیر شما "مومنان" مسلح می باشند . این علی که در اسلامش بجز در مقابل خدا سر فرود نبایستی آورد را می گوئید یا آن سیدعلی که دستش را جلو می آورد تا آقای احمدی نژاد ، "منتخب" مردم آنرا ببوسد ، را می گوئید ؟ مومنان تازه سر هم در مقابل کسی فرود نباید بیاورند . اما "سرمومن" طایفهء "خودی" ها ی شما دست یک بندهء خدا و دشمن آشکار اصحاب علی ؛ چون گنجی ها ، رحمانی ها ، نوری ها ،  طبرزدی ها ، خوئینی ها و یوسفی اشکوری ها ؛ را می بوسد . مرا بگو که گمان کرده بودم که  فقط  دبلیو جونیور ، پیل سواران و اصحاب ًسلفیشان هستند که ؛ در پی ازهم پاشی سوسیالیسم واقعا ناموجود ؛ هوس خدائی بسرشان زده است

 

 دور نرویم در همین کشور خودمان ایران یکی دست را می گیرد و دیگری هم ؛ در آستانهء هزارهء سوم ؛ دست را می دهد که طرف ببوسد . بخصوص جلوی دوربین ها که همه بفهمند رئیس کیست ، خیال رفتن هم ندارد . رئیس کل این کشور یک "رهبر سیاسی" آنطور که آقای سازگارا دوست می دارد نمی باشد ، ایشان ولی سفها وامیر چاقوکشان است

 

 تازه رهبر حاضر می خواهد "کارش" را که آقای خاتمی به تاخیر انداخت ، شروع کند . آقای خاتمی و اصحاب "اصلاح طلب"ش  ملت ایران را در داخل و دول جهان در خارج را  هشت سال تمام با چیزهائی از قبیل " اصلاحات و گفتگوی تمدنها" علاف کردند . اما امروز رهبر حاضر با خواست قلع و قمع تمامی ارگانها و نهادهای جوان مردمی ، از اقتدار و حضور " دولت ومسجد نه یک ارگان  بیش و نه یک ارگان  کم سخن می گوید"! آقای خاتمی کدام تمدن ها ؟" تمدنی" که فرزندان کردش را ؛ که حلاج وار پیام جوانان سراسر ایران را بانگ می زنند ؛ به گلوله می بندد ؟ آقایان خاتمی ها ، یزدی ها ، حجاریان ها ، معین ها با این " تمدن " براستی با چه زبانی می توان سخن گفت ؟ گل های مردم کردستان را بنام امیر زورگویانتان ، آقای خامنه ای ، جلوی چشمان نا باور جهانیان پرپر می کنید . آیا تصور می کنید مردم ایران خواهند گذاشت که  این آدمکشان پایشان زنده به دادگاه های علنی جنایات سران رژیم جمهوری اسلامی برسد ؟

 

بر وزن : ناقوس                                

آقایان شما بزودی از قدرت بزیر کشیده خواهید شد . اگر می خواهید زنده در دادگاه هایتان ظاهر شوید و هنگام محاکمه بجای خودتان بر روی دو پا ،عکستان در ردیف متهمین به جنایات بر علیه مردم ایران نباشد ، دست از کشتن مردم بیگناهی که تنها خواستشان کوتاهی دست شما از سرنوشتشان می باشد بردارید ، زندانیان سیاسی و عقیدتی را بدون قید و شرط آزاد کنید و قدم به قدم عقب بروید تا حفظ جان کنید

 

آخر شما دو تا مشاور نظامی هم ندارید که بهتون بگه وضعتون چقدر خرابه و چقدر برای تک تیراندازان نیروهای مردمی کردستان ساده است که به همین روش تک تیراندازی ، تک تیراندازان منصوب به علی بن   ابی طالبتان را دراز کنند . آنها را راهی دیار رفیق اعلی کنند تا در حضور رفیق اعلی  ، علی پسر ابوطالب همونجا با ذوالفقارش ؛ که در موزهء توپکاپی در استانبول در حال خاک خوردن است ؛ از وسط مثل خیار تر به دو نیمشان کند که به نام او رشید ترین فرزندان رنجور و بیدفاع مردم کردستان را به خاک می اندازند 

 

آی مردم ایران ، ای خداشناسان و ای نه خداشناسان ، ای شیعه ها و ای سنی ها ، ای پیرها و ای "جوونا" بیائید شمائی که در صحنه هستید ؛ و این چنین چون ما به هر دلیلی از مام وطن دور نیفتاده اید ؛  بگوئید با این رژیم با چه زبانی بایستی حرف آخر را بزنیم ؟ با این هلیکوپتر قراضه های ساخت آمریکا که در سراسر ایران از بلوچستان تا خوزستان ، از خوزستان تا کردستان ، از اسلام شهر تا شهر بابک و از شهر بابک تا اهواز ، از آسمان آبی وطن بر سر زن و مرد و کودک و پیر و جوان آتش می بارند چه باید کرد ؟

 

 بر وزن : حرف آخر را بزودی اکثریت مردم ایران خواهند زد     

  هرگز با خود اندیشیده اید که چگونه است که زنان قهرمان کرد برای "آزادی" با اتوبوس ، اینهمه راه به تهران می آیند و سرود خوانان در مقابل دانشگاه تهران به سایر شیرزنان این میهن می پیوندند ؟ هرگز با خود اندیشیده اید که در فردای خونریزی های اخیر رژیم جمهوری اسلامی در کردستان ایران ؛ که بحق کردستان شرقی می باشد ؛ در شهرهای غربی کشور خشم مشترک آزری ها و کردها با این خون ها آبیاری می شود واعتصاب عمومی و تظاهرات  مشترک بر علیه این چاقوکشان انسان کش واسلام ستیز غنچه می زند ؟ هرگز با خود اندیشیده اید که چگونه است که امروز بر خلاف دوران پس از انقلاب بهمن هر چه رژیم فشارش را بیشتر می کند ما ، غیر خودی ها را به یکدیگر نزدیکتر می کند ؟

 

امروز اگر چه شبیه دوران انقلاب در سراب آقایان دیده می شود اما واقعیت اینست که هیچ شباهتی بین امروز و آستانهء انقلاب وجود ندارد . اثبات این امر یکی از هدف های این نوشته می باشد که برای اثبات از ترسیم فضای دو دوره استفاده می کنم قضاوت را می گذارم بر عهدهء خود خوانندگان محترم . تا آنجائی که من بخاطر دارم ، بیست و هفت سال پیش ، در یک حرکت عمومی ؛ همه بجز وابستگان درجهء یک و دوی خاندان پهلوی ؛ در سرنگونی رژیم کودتای آمریکائی بیست و هشت مرداد سی و دو ، شرکت داشتند

 

از فردای در هم شکسته شدن ماشین نظامی رژیم شاهنشاهی همه به سازماندهی برای شرکت در قدرت سیاسی پرداختند و از همین رو روند  طبیعی ؛ با در نظر گرفتن عقب ماندگی شرایط ذهنی در ایران آنروز ؛ ولی نا درست " تجزیهء نیروهای مردمی" آغاز گردید . روند تجزیه ای که عمدتا نه بر مبنای منافع اقشار و طبقات مختلف مردم بلکه بر مبنای منافع ایدئولوژیک اکثریتی از سازمانهای جدا از مردم رقم خورد . تجزیه ای  که چند صباحی است  با امر "اتحاد" دموکرات ها با جدیت و بطور مستمر از طرف همهء آنهائی که به موقعیت خطیر میهنمان ایران و به عدم تجزیهء نیروهای مردمی در مقابل رژیم باور دارند از همین امروز روند زیبای همگرائی را در پیش گرفته است . در انداختن این طرح نوین تنها صد سالی است که  شروع شده است ! صد سال کار و فکر و تجربه و اشتباه و درس آموزی برای همهء آنهائی که دلی دارند سری و هنوز به یک حساب بانکی و پر کردن آن به هر قیمتی تبدیل نشده اند

 

سپاه پاسداران این نظام مذهبی در ایران از این روند تجزیهء نیروهای مردمی ، به سلاح سنگین مجهز شد و آزری و بلوچ و  ترک و ترکمن و عرب و فارس و کرد و لر و سیستانی و قشقائی و بختیاری و شمالی و جنوبی و شرقی و غربی و خلاصه هر چه ایرانی بود را ، کوبید . جوانان آزادیخواه و مبارز ایرانی بر خاک می افتادند و برخی از فرهیختگان  نیز برایشان کف می زدند . این هم وضع امروز همهء ما . در تاریخ جمهوری اسلامی سرکوب عمومی در یک سیکل بسته دو باره تکرار می شود . اما همه می دانند که این سرکوب جدید و سیاست " باز گشت به دوران انقلاب" جائی  بیش از یک کمدی مرگبار در کل این تراژدی  تاریخی  نخواهد بود ! چرا ؟

 

 به این دلیل که درک حزبی یکی از بنیانگزاران اطلاعاتی وآمار گیر سپاه ، آقای سازگارا چنین است  . ایشان در جواب سوال خبرنگار رادیوی بین المللی فرانسه دائر بر اینکه نظر حضرتشان راجع به شورای مصلحت سپاه ؛ شورائی که بخاطر خفه کردن اختلافات "انتخابات" دورهء نهم ریاست جمهوری بوجود آمده است ؛ فرمودند که سپاه امروز چون کاملا در قدرت دخالت می کند ، به صورت یک حزب تمام در آمده است ! به به از این همه سواد . آقا جان شما که از قرار در آمریکا هستی و بودجهء تحقیق هم دریافت کرده ای ، دست ببر اقلا یک دیکسیونر بردار و تعریف حزب را بخوان تا قبل از اینکه از این دنیا بروی بفهمی که این دست پختهء مسلح حضرات ، سپاه پاسداران ، به همه چیز شباهت دارد الا حزب!آنهم حزب تمام . آقا جان یکی اون دور و بر شما نیست که به شما "محققین" آمریکائی بگوید که اگر حزب "تمام" شود که دیگر حزب نخواهد بود . سکت خواهد بود . سکت مسلحی چون سپاه ؛ دست ساز مهدوی کنی ، یزدی ، سازگارا ؛ برهبری رهبر حاضر و نوکری احمدی نژاد ها . البته این جملات آخر به درد اهل فلسفه آید ، آقای سازگارا را فایده ای نباشد ، اما امید است که رفیقای نیمه راه ما را بکاری آید

 

  آری این چنین است که آقای سازگارا آزادی احزاب را قبول ندارد . ببینید این بندهء سابق خدا و بندهء امروز طرح خاورمیانهء بزرگ درکش از حزب و تحزب چیست . اول سپاه رو بقول خودش راه انداخته است . حالا از دست پخت خودش حالش بهم خورده است واز طریق انترنت دارد تی شرت و کاسکت پخش می کند تا شاید با یک پروژهء جدید آمریکائی چند سال دیگر جوانان ایران را علاف کند  . آقای سازگارا راستی حال رفراندوم کذائی شما با به قدرت رسیدن آقای احمدی نژاد ،آنهم سر ضرب بدنبال سخنان بقول شما "غیر سیاسی" آقای رهبر حاضر چطور است ؟

 

بر وزن : من، فدائی، مجاهد، کمونیست و شکستن ماشین نظامی این رژیم

دوستان و رفقای بسیاری می گویند این مثلث "ماشین نظامی در هم شکن" مجاهد ، فدائی و کمونیست مفهوم نیست و برخی "سازمان" ها را تداعی می کند و ....  بسیاری از این قبیل مسائل . از آنجا که "من" هنوز زنده هستم و درد مند هستم ، برای کم کردن مشکل خوانندگان احتمالی و بهتر قابل فهم کردن استدلالات ذنی - سیاسی ام ، سعی در تعریف این مقولات خواهم نمود

 

یکم : من

یک من معادل سه هزار گرم می باشد . این را بخصوص " فرهیختگان" ایرانی بایستی بفهمند که وقتی نطفه ای بسته شد و " من" ی بوجود آمد این من همان سه کیلو گرم می باشد " نه یک گرم بیش و نه یک گرم کم" . کرد و لر و عرب و بلوچ و فارس و ایرانی و غیر ایرانی و ... هم حالیش نیست . قوانین فیزیکی هم در موردش صادق نیست . این "من" را اگر به کرهء ماه هم ببریدش سبک نمی شود . اگر به خورشید ببریدش ؛ که آرزو می کنم بعضی از این "من" های جنایتکار ؛ که "ما" شدن را نمی فهمند ؛ را برای "آزمایش" به خورشید بفرستند ؛ یک گرم هم بر منشان اضافه نخواهد شد . همان سه کیلو خواهد ماند نه یک گرم به وزنش اضافه می شود و نه یک گرم کم . با خواندن و انباشت معلومات چه در کتابخانه ها و چه در صحنهء مبارزه نیز نه گرمی بر وزنش اضافه شده و نه از آن کم خواهد شد . من از این " من " سخن می گویم و تا زنده هستم نیز از مساوات این "من" های مساوی در همهء زمینه های اجتماعی ؛ و نه در شال و ریش و قد و مو وکلاه و وزن و .... ؛ دفاع می کنم . در ضمن بر این باورم که این من های مساوی بلحاظ اجتماعی در درون منیت خویش اساسا با یکدیگر متفاوت و گاه متناقض می باشند ، بحثی که در حوصلهء این مقاله نمی باشد . اصلا تو گوئی من با دفاع از این صلبیت "من" به زندگی ادامه می دهم . این من در زبان های آریائی باستان همان آدم و یا انسان نخستین معنی می داده است . این "من" در  فرهنگ من اولین عنصر مجرد و قائم بالذات خویش می باشد . اصالت این "من" برای من از مجرد و قائم بالذات بودن آن حاصل می گردد . تجربهء شخصی دهه ها کار تشکیلاتی برایم چون روز روشن کرده است که با "من" های حتی یک گرم کم و یا بیش از سه کیلو ؛ برغم هر زوری که بزنیم ! ؛ هرگز "ما"ئی به منصهء ظهور نخواهد رسید . برای "ما" شدن "من" بایستی سه هزار گرم باشد نه یک گرم کم  و نه یک گرم بیش . وگر نه "ما" یمان در بهترین حالت یک فرقه خواهد شد و از آن "ما"ئی که در اسطورهء ایرانی سیمرغ نامیده می شود بیرون نخواهد آمد

 

این "ما" در نبرد آخرین و خلع ید از این رژیم نظامی زنده و بر روی پا ، در میان مردم ایران خواهد بود . روزی بیش از یکبار از خودم این سوال را تکرار می کنم  آیا در این آخرین نبرد که "ما" با یک حرکت شیطان کوچک بومی را از پای در خواهد آورد ، شیطان بزرگ را به دیار خود ، آنطرف دریاها خواهد فرستاد و سیمرغ خرد ایرانیان را به جهانیان هدیه خواهد کرد ، من نیز بر روی دو پای خود و در کنار مردم ایران خواهم بود ؟

 

 دوم : فدائی و مجاهد

 اینکه فدائی اول آمده تنها بخاطر تقدم حرف "ف" بر حرف "میم" در نظم الفبائی می باشد و بس .  امیدوارم که همانطور که دوستان ما اشاره کرده اند باعث بحث های انحرافی نشود ! حرکت آزادیخواهانهء مردم ایران آنچنان اوج و شتابی گرفته است که برغم ایمان بیست و شش ساله ام به  نا حق ، نا مردمی و بروز نبودن این رژیم وبروشنی دیدن رفتن این رژیم پس از پایان دورهء اول ریاست جمهوری آقای خاتمی ، این چنین شتابی در نفی این نظام "کذا" پس از انتخابات مجلس هفتم را ، هرگز در خواب هم ندیده ام . شتابی که مرا از این فاصلهء دور نه تنها به تحسین بلکه به باز گشت به خویش و بروز کردن برداشت ها و تحلیل هایم از آیندهء ایران وادار کرده است

 

واما از نظرمن نقطهء قوت این جنبش درست در نقطهء ضعف جنبش نوین ایران، در جوان بودن آن است .این "جنبش عبور از نظام"  را اکثرا جوانان تشکیل داده اند . جوانانی ده ها هزاران هزار و نا متشکل که اکثریتشان از خانواده های کم درآمد از قدرت بدور نگاه داشته ، می آیند . این اکثریت جوانان خانواده های کم در آمد ، امروز کم آینده ترین قشر از مردم ایران را تشکیل می دهند . اکثریت بیکاران از این قشر اجتماعي می باشند . آن بخشی از این قشر که به آگاهی سوسیالیستی و یا هر یک از فرهنگ های سیاسی عدالت جویانهء توحیدی موجود در فرهنگ ایران  دسترسی پیدا کند ، تنها اگر چند دهان باز گرسنه شب ها در خانه منتظرشان نباشد ، خود را سازماندهی خواهد کرد وآماده خواهد بود تا برای آزادی دیگران سر ببازد . این است عنصر فدائی واین است عنصر مجاهد حداقل با یک سابقهء صد ساله در ایران . عناصری که در هر تند پیچ تاریخی و برای بقای ایران ؛ حداقل در صد سال گذشته ؛ با الهام از وجدان خود  و یا در پیمان با خدای خود بر عهد "من" در رهائی "ما" و دیگران ؛ "خارج" از من و منیتشان ؛ وفا کرده اند

 

بروزن : کمونیست                                             

 و اما بعد می رسیم به بحث شیرین کمونیست . اگر از روش تعرف الاشیاء باضدادها ،برویم جلو بحث های آقای گیلانی فرزند کش ، حاکم ضد شرع شیعهء جعفری معرف این مقوله از آن سر طیف سیاسی خواهد بود  :  " کمونیست کشتنی ترین کشتنی هاست . کمونیست ها ( بویژه کمونیست های مظلوم ایرانی ) بدترین ملحدینند . از کافر حربی هم بدتر هستند . از آمریکا هم بد تر هستند .  حداقل این آمریکائی ها دولتشان با ایمان بخدای بزرگ آدم می کشد درست مثل خود ما . تازه در این زمینه  با کشتن کمونیست ها از اندونزی تا دماغهء آمریکای جنوبی زحمت آیندهء ما را کم می کنند . اما خطر  اصلی کمونیست ها در "غیبی" بودنشان است . از بس که این ها را در قرن گذشته بویژه دردوران حضرت استالین کشتند عین شیعیان علی افتادند به تقیه . همه جا هستند اما اسم و رسم ندارند که بشود آنها را شناخت . می تواند یک استاد  باشد . می تواند هر دانشجوئی باشد . بیشتر بهش می آید که کارگر باشد اما حتی می تواند کارفرما باشد . عین این گربهء مرتضی علی است که در اخبار و روایات آمده است ؛ زبانم   لال دور از جون گربهء حضرت که یک مویش می ارزد به سر صد تا از همین کمونیست های وطنی ؛ نه تا جون داره و هر جوری می اندازیش هوا با دست و پا پائین میاد . اما اینجانب ، حضرت خودم  ، از غیبی بودن این پدیده ، در بیداری به کشف جدیدی نائل آمدم که این پدیدهء کمونیست غیبی همان جن خودمان است که هر وقت می خواهند به شهاده آمده و به چشم ما می آید  و هر گاه که اراده می کنند از چشم ما پنهان می شود

..........................................................................................................................................

اما فرق اساسی کمونیست ها با اجنهء دوران باستان در این است که پاهایشان سم ندارد و نمی توانیم از روی پاهایشان آنها را شناسائی کنیم . اما کف پاهایشان که عین پای خود ماست و از بس که همچون زندیقیان پیاده گز کرده اند ؛ بر عکس کف لطیف پای ما آقایان ؛ پوستش خوب کلفت شده است و جون می دهد برای شلاق زدن قبل از کشتن . باز هم در  بیداری به این کشف نائل آمدم که کمونیست ها  تحول همین پدیدهء جن در آخر زمان می باشند و یکی از پیغمبرانشان بنام لنین با دو عمل جنی ما را دچار مشکلات امروز نموده است . عمل اولش اختراع معجونی جنی بنام "سازمان انقلابیون حرفه ای" است که بتمامی علوم ظاهر و باطن ، غیب و شهاده ، معروف و منکر و .... احاطه و اشراف دارد و همگی اعضاء آن ورد غیب شدن از چشم "پاسداران زور" را بر زبان دارند . اسم اعظم را می دانند  اگر هر یک از این کمونیست ها در اثر حادثه ای مثلا سیل و یا زلزله در اطاقی با هر یک از شما آقایان روبرو شود چون مزدک ملعون به آنی شما را فریب خواهد داد و انبارهای ثروت را در میان مردم تقسیم خواهید کرد

..........................................................................................................................................

 پس بخاطر حفظ جان و روح ، حفاظت از بیتالمال و خوشایند حضرت مهدی اگر کمونیستی را دیدید و یا حتی کسی ؛ بجز ما آقایان ؛ این کلمه را بر زبان آورد در دم او را بکشید . از نظر شما آقایان که جوانتر هستید ممکن است تصور شود که ظاهرا در حکم آنکه این کلمه را بر زبان آورده و به هلاکت رسیده است "عدالت اسلام ناب محمدی" رعایت نگردیده است و آنطور که در قصاص دیده بان یک عمل حرام فرموده بودم که چشمانش رابایستی سریع در بیاوریم ، این مفسد فی الارض را هم بایستی زبانش را در بیاوریم . این از جوانی شما آقایان احمدی نژاد ها و بویژه عدم شناخت کمونیست هاست . کمونیست را اگر زبانش را در بیاورید با قلمش کارش را به پیش می برد . اگر دستش را بشکنید با ایما و اشاره کارش را به پیش می برد . کمونیست آسایشی در این جهان نخواهد داشت و برای  تداوم انقلاب "اسلامی" در جا بایستی به هلاکت رسد .................................................................................................." پایان نقل قول

 

   در رابطه با خطراتی که کمونیست ها را در سراسر جهان امروز تهدید می کند ، به تحدید این بحث می پردازم و خواهشمندم که خواننده در گذشتن از این بحث پیچیده را بر من ببخشد . بخاطر خطرات ناشی از این بحث در دوران حیات رژیم جمهوری اسلامی برای کمونیست ها ، من تنها در "خصوص" حاضر به پیش بردن این بحث هستم اما بحث عمومی را ترجیح می دهم که واگزار به پیروزی جنبش نوین ایران مردم ایران بکنم . در آن روز مردم ایران کمونیست های مظلوم ایرانی را برای نخستین بار در تاریخ ، بر جای مناسب خود خواهند نشاند و به جهانیان معرفی خواهند نمود . در نظم عمومی فردای این بی نظمی ، هر "من" آنجائی بر زمین خواهد نشست که مردم ایران او را بنشانند ، طبیعتا در  این روز بر این تاکید خواهد شد که : ایهاالناس هر جا که نشانده شده اید چه در زندان و چه در بیرون زندان "من" هر یک از شما سه هزار گرم می باشد ، نه یک گرم کم و نه یک گرم بیش

 

بر وزن : پایان پیش در آمد و طرح بحث                 

نقطهء ضعف جنبش نوین ایران در جوان بودن آن است . سازماندهی سراسری هنوز بوجود نیامده است . وظیفهء تک تک ما چه در از جا کندن رژیم و چه در فردای این روز ، روز استقرار آزادی ها در ایران  هنوز مشخص نیست . ما در حالی که بایستی جنبش های مردمی را برای کسب قدرت سیاسی در فردای رژیم مذهبی – نظامی جمهوری اسلامی سازماندهی ؛ ونه رهبری ، که بحثش در حوصلهء این نوشته نمی باشد ؛ کنیم باید معتمدین مردم ، رهبران آینده را ، در کوی و برزن ، از دید اطلاعات  و تیررس تک تیراندازان رژیم بدور نگاه داریم . ما هر کجا که هستیم بایستی در سازماندهی هسته هائی که اعتراضات مردمی را سازماندهی می کنند شرکت کنیم و از طرف دیگر بی وقفه در بوجود آوردن شوراهای سایه ؛ برای ادارهء امور در فردای سرنگونی ؛از معتمدین مردم تلاش بنمائیم

 

بر وزن : آغاز بحث                              

کوروش عرفانی آنچه را که در مقالهء " بدترین زمان برای رژیم ، بهترین زمان برای دشمنانش" می گوید ، بحق می گوید . اما دراین مقاله مرا قانع نمی کند که این زمان جارو کردن این رژیم ، همین امروز است و مثلا فردا نخواهد بود . من از ایرادات سلیقه ای و نظری با ایشان که باعث اختلاف می شود ، همانطور که خود تذکر داده اند در می گذرم ولی  بر این باورم که ایشان یک حلقه را جا انداخته اند و از رویش عجولانه پرواز کرده اند . از طرف دیگر مهرداد بابا علی به درستی در مقالهء مستدل " جمهوری اسلامی و ....کودتای بر آمده...... »  به آغاز این حلقه رهنمون شده است  ولی از نظر من ایشان نیز بحث را کم حوصله و بدون اشاره به "سازماندهی"لازم به پایان رسانده است  . بنظر من نافرمانی مدنی ، با رعایت اصل حداقل تلفات ،  برسر خواسته های اقشار و طبقات مختلف مردم سراسر ایران ،آغاز حلقهء سازماندهی های لازم مردم ایران در از جا کندن این رژیم از یکطرف و از پیش ساختن قدرت جایگزین از طرف دیگر  می باشد

 

 آقای بابا علی در پایان یک بحث آکادمیک به آغاز این حلقه "نافرمانی مدنی" می رسند . نا فرمانی مدنی که با مقاومت مردم ایران در مقابل خلع سلاح و دفاع جانانه در مقابل انحلال نهادهای مردمی از دوازده فروردیم پنجاه و هشت در سراسر کشورآغاز گردید . اما آقای عرفانی در مقالهء خود به پایان این حلقه می رسد و مقالهء خود را با آخرین مرحله از این نافرمانی مدنی ، حرکت نهائی پیشاهنگان مردم و سرنگونی نظام کنونی آغاز می کند . این دو مقاله هر دو عین حقیقند اما یک فاصلهء پر نشدنی با یکدیگر دارند که به نظر من همانا تنها حدود چند سال فاصله زمانی "سازماندهی مردمی" است و لاغیر . آغاز و پایان این فاز که این دو محقق  به آن اشاره کرده اند ، چند صباحی است که در دستور کار مردم معترض ؛ ولی هنوز سازمان نیافته ؛ در مقابله با نظام مسلح اسلامی  ، قرار گرفته است . کاری برای سازماندهی دو نهاد لازم  برای کسب آزادی  و استقرار دموکراسی  لازم می باشند و من ادعا می کنم که این دو سازماندهی یکی نیستند و یکی الزاما و بدون ارادهء ما ، یکی از دل دیگری بیرون نخواهد آمد . دو پدیدهء مستقل و موازی می باشند که در نبرد آخرین چون " ذوج نیرو" عمل خواهند کرد . ذوج نیروئی که پیچ جمهوری اسلامی را باز خواهد کرد و آب حیات را در سراسر ایران جاری خواهد کرد 

 

 ما جهت سرنگونی این رژیم ، کسب آزادی  و بدنبال ان استقرار دموکراسی درایران ، به هر دوی این ارگانها در کنار یکدیگر احتیاج داریم . با ایجاد اولی ، ماشین نظامی رژیم را در هم خواهیم شکست اما بدون یک جایگزین سراسری آماده از قبل تنها قادر به ایجاد وضعی بدتر از این در ایران خواهیم بود . من به عنوان یکی از مروجین این شعار که " شاه برود ،از این که بدتر نمی شود " که جان و مال خود و نزدیکان خود را نیز در این راه گذاشته ام ، امروز پس از عمری کارگری در غربت و جمعبندی گذشتهء خود به سراسر غلط بودن این استدلال ، تا بن استخوان پی برده ام . آقای عرفانی من امروز با کمال شهامت اعلان می کنم که انقلاب بهمن پنجاه و هفتی که ما سازمان دادیم ،زندانیان سیاسی را آزاد نمودیم و با شرکت در آن جان خود را برای نجات مردم از نظام ستم شاهی در ایران در طبق اخلاص گذاشتیم ، همانا در یک جمله ، جمعبندی مردمی از مبارزهء مسلحانهء جدا از توده ها بوده است . "تئوری قیام مسلحانهء توده ای شهروندان برای در هم شکستن ماشین نظامی " و این که "انقلاب کار توده هاست" و اینکه برغم تمامی فداکاری ها و از جان گذشتگی های فرقه ای "مبارزهء مسلحانهء جدا از توده" ؛ چه در کوه چه در دشت و چه در شهر و چه در ....  که بحق پیشگامان جنبش مسلحانه در ایران با "رد تئوری بقاء" آنرا به آزمایش گذاشتند ؛ هرگز عمومی و مردمی نمی شود ، از درس های مستقیم همین انقلاب بوده است

 

 دوستان عزیز عرفانی و باباعلی اگر شما در آن حرکت پنج روزه ای که تهران و ایران را آزاد کرد و منطقه را تکان داد شرکت داشته اید بخوبی بیاد دارید که این حرکت از یک ارادهء توده ای پس از سرکوب هفده شهریور پنجاه و هفت در تهران ؛ بویژه در سطح دانشگاه تهران ؛ مستقل از ارادهء "رهبر فرزانه" ؛ بقول اپورتونیست های وطنی ؛ شکل گرفت و با حداقل سازماندهی از نوزده بهمن پنجاه و هفت بطور مستقیم وارد کار زار  شد و تا بیست و سوم بهمن در کمتر از پنج روز ؛ برغم مخالفت "رهبر فرزانه" ، کار را یکسره کرد

 

این دو مقاله برغم اختلافات شکلی ، بویژه در زمینهء برخورد به رژیم کنونی ، در رابطه با کسب قدرت از طرف مردم ایران در آینده با هم کاملا  متفاوت اما همگون عمل می کنند . هر دو بطور همگون بخاطر عدم توجه به ایجاد ابزار لازم برای یک زمین لرزهء سیاسی ، " نبرد آخرین" را به تعویق می اندازند . در زمینهء برخورد به رژیم هر دو قبول دارند که رژیم جمهوری اسلامی با جون من ، مرگ من  ، قدرت را به مردم تفویض نخواهد کرد . این بسیار خوب است بسیار ایرانی است اما کافی نیست . کافی نیست چون هیچیک روشن نمی گویند هدف از این نافرمانی های مدنی سازماندهی است . کاری که با نا فرمانی مدنی بدون هدف سازماندهی آغاز گردد یک آنارشیسم تمام عیار است . هر سازماندهی مردمی بدون هدف سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نیز هیچ چیز بجز یک رفرمیسم ناب و تمام عیار نخواهد بود و ما را از بختک "اصلاحات" بیرون نخواهد آورد و تداوم حیات این عامل قهقرا در ایران و منطقه را تسهیل خواهد نمود . هر دوی این سیاست ها که  دو سر  حلقه را می بینند اما موفق بدیدن خود حلقهء "سازماندهی" نمی باشند در صورت عمومی شدن ؛ یکی با کندی و یکی با عجله ؛ این روز موعود رهائی از دولت ایدئولوژیک در ایران را به تعویق خواهند انداخت

 

بر وزن: جمع بندی و یا نتیجه گیری دلخواه یک قاسم آبادی از این مقدمات

 یکم : برای اینکه مردم تشنهء ایران فرشتهء آزادی را در آغوش کشند ، برای اینکه مردم ایران همای سعادت حاکمیت تمام و کمال جمهور مردم بر سرنوشت سیاسی خویش را به ایران و منطقه بیاورند و برای اینکه از سیاهی یک دولت ایدئولوژیک به روشنائی یک دولت مدرن برسیم ، نظام جمهوری اسلامی ؛ و نه تنها آقای "ولی فقیه" ؛ بایستی از حاکمیت سیاسی با قدرت مردم بزیر کشیده شود

 

دوم : مردم رنجدیدهء ایران با هماهنگی در دو زمینهء از خواسته های انسانی ، آزادی های فردی و خواسته های عمومی - اجتماعي قادر به سازماندهی خواهند بود تا با دادن حداقل تلفات در روزهای پایان حیات این رژیم وحشی و مسلح آنرا مهار کنند و در یک حرکت نهائی عمومی ؛ مساوات طلبانه و عدالت خواهانه ؛ و سراسری کلیت نظام مذهبی و مسلح را با آرامش ، حداقل خونریزی و در کمترین زمان ممکن بزیر کشیم

 

سوم : آنچه که به حرکات ما هویت ایرانی خواهد داد را تیتر وار خواهم آورد

 

الف : اصل حداقل تلفات و خونریزی در تمامی فعالیت های ما تا روز آخرین نبرد که تاریخ ، محل و چگونگی آنرا آقای احمدی نژاد با سیاست های رهبر حاضر رقم خواهد زد ، بایستی بطور مطلق رعایت شود . جوانان بزرگترین ثروت این مردم می باشند بر تک تک ماست تا از این ثروت برای آیندگان ایران و جهان چون مردمک تخم چشم پاسداری کنیم

ب : اصل فوق حکم می کند که تا قبل از نبرد آخرین ، " نبرد بزرگ تهران" اگر سلاحی در دست مردم ایران است ؛ بجای ترور و ایجاد رعب و وحشت که مستقیم و غیر مستقیم در خدمت رژیم کنونی است ؛ آیا شایسته  نیست تا از این سلاح ها در دفاع از حرکت های اعتراضی مردم بی گناه که از طرف این رژیم به خاک و خون کشیده می شوند ، استفاده کنیم ؟ در دفاع از مردم استفاده کنیم تا از یکطرف  این بی گناهان آزادیخواه بخاک و خون کشیده نشوند و به سازماندهی آلترناتیو مردمی این  رژیم تا روز موعود ادامه دهند و از طرف دیگر کوشش عوامل سازمان های اطلاعاتی خودی و خارجی را در سوءاستفاده از وضع پیچیده و حساس کنونی ، در ایجاد ترور و وحشت را عقیم نمائیم

ج :  روز موعود که در همهء کتابها از آن صحبت شده است  و می شود ، خارج از خواست من ، تو ، او ، ما ، شما ،ایشان به ارادهء مردم آزادیخواه ایران رقم خواهد خورد . بیائید تا  بدون عجله و با نسوزاندن مراحل لازم برای این تحول بزرگ در جامعهء ایران و این زایمان بزرگ ؛ بیرون آمدن جامعه ای مدرن از بطن ابهام وسنت هایمان ؛ را با سازماندهی هر روزهء فکر و ارادهء جمعی  در همه جا ، آسان تر و کم دردتر نمائیم

د : برای نزدیک شدن به اهداف فوق گریزی نیست جز دوری روزمره از اصالت دادن به "من" های مفرد   و کوشش در جهت ایجاد سیمرغ خرد و ارادهء جمعی در ایران . تندرست و پیروز باشید

 

  جواد قاسم آبادی ، پاریس ، هفدهم اوت دو هزار و پنج                                                                 

 

javad.ghassemabadi@no-log.org