شرافت ، عدالت و روشنفکر نماهاي آخونديسم

اعتصاب غذا و مکافات عمل

رسول عباسي

rasulabbasi@yahoo.com

 

بخش نخست

 

امروز نوشتن برايم سخت است بويژه پيرامون موضوعي که بصورت بادکنکي در صدر اخبار به اصطلاح اپوزيسيون رژيم آخوندي قرار گرفته و از سويي مقيدم به محذورات حزبي خويش و از طرفي مخالفت دوستان براي نوشتن و توصيه ها به سياست ورزي که مي شود !؟ چه بسا حق با آنان است . ولي من هم آدم عرصه اشتباهم و فردي براي آزمون و خطا !؟ و خوشا به حال ديگران !؟ چرا که از خطا ها و اشتباهات من ؛ آنان مصونند و آنکه زيان مي بيند منم ، رسول !؟ اين منم که تاوان اشتباهات خود پس مي دهم و ديگران به آتش اشتباه من نمي سوزند و حالا که اين ديگران جمع مردم و ملت ايران باشند چه بهتر .

دور زماني است که مي خواهم از شرافت و عدالت که اينک کيميايي شده در سرزمين من بنويسم و برا همين هم بود که چندي قبل تيتر ستون را چنان نوشتم تا حوصله کرده و چند سطري از کيمياي شرافت و عدالت و روشنفکرنماهاي وطني بنويسم که هنوز حوصله فراهم نشده و فرصت دست نداده ، پس بگذاريد هنوز بي عدالتي و بي شرافتي حکم فرما باشد و شارلاتانهاي مردم فريب عرصه گردان روشنفکري آن هم از نوع ديني !؟

داشتم فکر مي کردم که اين نوشته را با تيتر سلام و اعتصاب غذاي فلان كس شروع کنم ولي مبحثي در گرفت و گذشته غبار آلود را کمي شفاف کرديم لذا مکافات عمل را شايسته يافتم . و اما سلام !؟ سلام بيش از شصت روز در زندان ابوغريب دست به اعتصاب غذا زد تا او را دوباره به نزد سازمان مجاهدين برگردانند !؟ 1384.5.1

 

نوشته فوق نوشته اي ناتمام از يکماه پيش است !؟ به هر حال دوستان غالب بودند و من مغلوب !؟ توصيه ها بسيار شد براي اينکه ننويسم !!؟ 1384.6.1

از اينکه نتوانم حرف خود بزنم بسيار زجر مي بينم !؟ اينکه مماشات ورزم و ملاحظه کاري کنم و اينکه خودم نباشم . بسيار سخت است چنين زيستن !؟

چند شب پيش باز با دکتر تهراني هم صحبت بودم و باز سفره درد گشودم و از بغض فرو خورده دم زدم . دکتر به درستي توصيه به مدارا داشت و نصيحت اينکه بايد حرمت ديگران را پاس بداريم و با آنکه مرا درک مي کرد تاکيد نمود اگر بناست بنويسم خوب است که ديگران را و نگاهشان را رعايت کنم .

واقعيت  همان است که دکتر مي گويد . ولي حقيقت درد فرو خورده ماست !؟

واقعيت آن است که بايد سياست ورزيد و با شرايط همرنگي کرد !؟ مگر غير اين است که ما سياسي هستيم و مبارزه سياسي مي کنيم ؟ پس چرا نبايد سياست بورزيم ؟ بي آنکه به صحراي کربلا بتازم و معرکه بگيرم و از فلان و فلانه بگويم

دوست دارم با مخاطبينم ، با هموطنانم با ايرانيان با مردم درد دلي داشته باشم

مي خواهم خرمن کهنه هوا کنم و نبش قبر کرده و دست روي زخمها بگذارم و ناله از همدري ها داشته باشم . درد من و درد تو و درد ما و بدتر اينکه درد ايران !؟

براستي آيا براي درد ايران درماني خواهد بود ؟

اميد اينکه کلک کسي پريشان نشود !؟ و اگر هم شد با عرض معذرت !؟ به اسفل سافلين !؟ اين هم از نوع برخورد آخوندي !؟ و صد البته که بايد حکومت آخوندي برود !؟ نه تنها خامنه اي !؟ بلکه بايد انديشه آخونديسم از سرزمين ما رخت ژوليده و ژنده خود را برکنده  و هر جهنمي که مي خواهد سفر کند به درک !؟

اين حرفم رو در زندان لاکان رشت نوشته و به خاتمي فرستاده بودم که بايد حکومت آخوندي برود و مسلم اينکه تا آخوند هست مبارزه بايد کرد ! اين حرف مستند و مکتوب پاييز سال 1380 است . اگر امروز مردکي پريشان احوال و خود بزرگ بيني پروار شده در دامان آخونديسم به ابتر با توصيه دوستانش شعار حکومت آخوندي بايد بروند را به خامنه اي تخفيف داده است ! به نوچه هاي خميني مبارک باد !؟ خب غنميمت است ولي کفايت نمي کند !!؟ تا آنکه از سنگر خميني بيرون آييد و دخيل ملت ايران و آزادي شويد و از همه انديشه آخونديسم و قشري گري بيزاري بجوييد . تازه آنوقت است که ملت را به شما باور از شرمساريتان بشود وگر نه هنوز جزو رياکاران و دغلبازنيد و مکاران دوران که حس بوياييتان خبر از بوي کباب داده !؟ غافليد که خر داغ مي کنند !؟ براستي در کدامين کنج از اين دنياي حقوق !؟ جنايت مشمول مرور زمان شده ؟ که حال در آينده ايران ما ؛ جنايات شما مشمول مرور زمان باشد ؟ واي بر بيشرفاني که جنايتکاران را قهرمان پنداشته اند و بر طبل رسوايي خويش مي نوازند !؟

آري هموطنان !! همانگونه که مشاهده مي فرماييد ! اگر عنان قلم برهانم همه مصلحت انديشان و بسيار از جماعت که روز و روزگاري سري در توبره آخوند داشته اند و در مرتع تحجر و جهل چريده اند و با غارت اموال ملتي نجيب دمه بسته اند و خوب پروار گشته اند بر بخورد !؟ و يا بر قباي بسيار از ساده انديشان خود بين و ساده دلان از مردم که عوامانه با رژيم آخوندي در جناياتش همراه شده اند چاکي افتد و نازک دلانه اخمي بر ما گيرند بي آنکه ياد اعدامها باشند و شلاقها که شيحه الله اکبرشان گوش فلک کر مي کرد و انديشه چنين روزي نمي کردند !؟ دريغا که امروز به حق صاحب راي هستند و تعيين کننده و مدعي ؛ آنهم با ناز و کرشمه !؟ ولي مگر جز اين است که بايد حق را گفت هرچند به تلخي !

لذا اينک براي من مهم همدلي است نه هم زباني !؟ که همدلي بسيار زينده تر از همزباني نفاق آلوده است .

اينکه هموطن من با ضمير صادق خود به خلوت وجدان خويش سفر کند و در گذشته خود و ميهن غور خورد که چه بوده و چه کرده و چه مي کند و حال من نوعي چه مي گويم با کنايه و نيش ! باشد که براي آينده از انحراف واکسينه گردد .

 

حرف من اين است که بياييد کلاه خود قاضي کنيم و ببينيم ما را و يا شما را چه مي شود که چنين پريشان احوال هر روز به اين سو و آن سو تلو تلو مي خوريم !؟ و با هر دمي که از سويي مي وزد ، خيار چمبري علم مي سازيم و رخت قهرماني تنش نموده و بازوبند پهلواني بر آن بي خاصيت مي بنديم و درست آنکه مي بنديد !؟

يه نگاه به چند سال گذشته داشته باشيد که با خود چه کرده ايد و هر دم سازي کوک مي نماييد و آهنگتان گوش خراش که نه انکر الاصوات است و صوت الحمار !؟

تف بر اين نگاه !؟ که از بي عرضگي و در ماندگي بر دام اهريمن صيد است و جانيان را منجي مي پندارد و جنايتکاران را قهرمان مي شمارد !؟

براستي آيا تا حال صادقانه بيست و چند سال گذشته از انقلاب را حلاجي کرده و وقايع را تشريح نموده و آناليز !؟ کرده ايد ؟ آيا دوست و دشمن را به خوبي شناخته ايد ؟ روي سخنم با همه است و من جمله خودم ! آيا براستي تحولات را درست برش داده ايم و منصفانه به قضاوت نشسته ايم ؟

 

فرض بگيريم امروز خلخالي نمرده است ! امروز خلخالي به ولع بوي کباب و يا همان بوي داغ الاغ !؟ حرفهاي ديگري بزند و يک لابي قدرتمند رسانه اي که محصول سالها مقوله زر و زور و تزوير است او را ساپورت مي کند . اينجا وظيفه تو ايراني چيست ؟ چون رمه سر به زير و بي اراده پيروي ميش پيشرو کني ؟ و يا همچو بزي منگ که علف مي جود بر بالاي تکه سنگي چانه به چپ راست مي سايد تو خود روشنفکر باور هم بي آنکه بويي از فکر و انديشه برده باشي سخن سرايي در مدح آن جاني سر دهي !؟ گفته بودم که نبش قبر خواهم کرد !؟

حقا که عده اي ، بسياري را احمق پنداشته اند و با آنان به بازي مشغولند وگر نه چه فرق است با لاجوردي و بسياري ديگر که بلد بوده اند راه تزوير و نيرنگ را !؟

روزهايي چنين و البته نچندان دور از گذشته ، در ميهن ما ايران ، بسياري را بي گناه از بند و اسارات با کين و نفرت به مسلخ نيستي بردند . آنان مجاهدان راه آزادي بودند . فداييان راه ميهن و آرمانگرايان سعادت براي هم ميهن ، بسياري از آنان جواناني ناکام ، زنان و مرداني پاک که به جرم آزاديخواهي عذاب مي کشيدند و جلادان نيز مقرر کرده بودند که زجر آزاد انيشي را حدي است و مي بايست که بعد از مدتي آن بي گناهان رها شوند ولي ضحاک دوران و ابليس زمان به تحريک شياطين براي سيراب ساختن عطش خونخواريش قصد جان  زندانيان مظلوم نمود .

و هزاران چشم به راه آزادي را به دار آويخت و هزاران چشم به راه و منتظر از پدران و مادران و فرزندان و همسران را داغدار ساخت . و دردناک آنکه بسياري در آن جنايت شريک بودند و بسياري دم فرو بستند و بسياري به روي خود نياوردند و از کنار آن واقعه وحشتناک با سکوت گذشتند .

نمي دانم آن روز کجا بودند اين همه شاعره و شاعر و نويسنده عورد دار و مدعي ؟ نمي دانم چرا يک شريف پيدا نشد تا مصرع شعري از روي درد براي آن ستم رفته بر خلق بسرايد ؟ نمي دانم کجا بودند طومار نويسان پر مدعا تا براي محکوميت جلادان  امضا دوره گردي کنند ؟

دردا و دردا از اين مردمان نفاق آلود و اپورتنيست و بقول آن دوغ فروش تبريزي در عصر 28 مرداد !؟ بيا ببر از اين دوغ اي جماعت دو روي !؟ ( گل آپار بو ايراننان ، اي کي اوز لو ملت ،  اي سيک اوزلو ملت !!!؟ )  که البته قصه حال امروز روشنفکران خود مدعي است وگر نه ملت ما نجيب و خردمند است و در روز واقعه 28 مرداد هم بيچاره مردم کاره اي نبودند ! عرصه گردان چند چاله ميداني مريد آخوند کاشاني بود و بي خردي چند عوام ملي گرا نما و توده اي چنته خالي !؟ و قدرتهاي برتر و مناسبات جهاني که سياسيون ما را درک درستي از آن نبود . شد آنچه که نهايت با انقلاب 57 بر سر ملتمان آمد آنچه نمي بايست مي آمد و حال گريبانگيريم با جهل و تحجر از سويي و حکومت بي مسئول از سوي ديگر و واي بر حال و روز اين ملت و کشور !!؟ بيخود نيست که افتاده ايم به صحراي سينا بي آنکه بفکر دشت  لوت و صحراي کوير خويش باشيم . واي بر ملتي که روشنفکران آن عاجز از درک درد خويش بفکر درمان درد ملتي با هزاران کيلومتر فاصله در دور دست باشد !؟

روز پنجشنبه 6 مرداد سال 1367 بود و انتظار من و نصرالله براي ملاقات سر آمد . نه از مادر من خبري بود و نه مادر نصرالله !؟ مگر ممکن بود که ملاقات نداشته باشيم ؟ اگر يه وقت مادر نصرالله مشکل پيدا کرده و خود از ابهر براي ملاقات نرسانده بود ! پس مادر من چرا نيامده بود ؟ پرسش به حق نصرالله چنين بود و او نگران !؟ او با 30 سال سن جوان بود و من با 18 سال سن تازه جوان !؟ سرود مرز پرگهر که از خيابان شنيده مي شد با بلندگوي روي ماشين سوار و در شهر چرخان رنگ از چهره نصرالله پرانده بود و او نگران و آشفته در سلولمان که روزگاري کلاس درس بود قدم مي زد و من قبل از انتقال از زندان آندي خبر يورش مجاهدين به مهران را از اخبار ساعت 2 راديو رژيم که در راهرو پخش مي شد  شنيده بودم که مي گفت تانکهاي عراقي از تپه هاي مهران براي تصرف شهر هجوم آورده اند . مسئله را بو برده بودم و نصرالله را خبر کرده بودم و حال دريافته بوديم ملاقاتمان قطع گشته و خبرهاي بدي در انتظار است . بيچاره نصرالله گوشهاي خود را تيز ديوار سلول مي کرد تا صداي اخبار تلويزيون رژيم را از سلول بغلي که متعلق به پاسداران فراري بود بشنود . آن پاسداران برخلاف ما ملاقات داشتند و ما مي فهميديم که آنها را براي ملاقات برده اند ولي از سلول روبرويي ما هم که همه مخالف رژيم و سياسي و به نوعي مرتبط با مجاهدين ، کسي را به ملاقات نبرده بودند . همه اين وقايع وحشتزا بود و مرا گوش سنگين و اما نصرالله با گوش تيز خبرهاي خوشي از اخبار اتاق همسايه نمي شنيد . من تازه جوان منتظر در روياي خويش براي سرازير شدن نيروهاي آزاديبخش از تپه هاي مشرف بر زندان اشتري چه ذوق زده و هيجاني و نصرالله منتقد به مجاهدين با دلهره و پريشان حالي حس خوبي به اوضاع نداشت و در کمال تاسف حق با او بود . نصرالله بسيار روشنفکر بود دانشجوي ادبيات دانشگاه تبريز و حافظ قرآن و اهل نماز و روزه و مهمتر اين که امروزي بقول معروف معاصر انديش بود و سکولار .

دوران خوشي ما را دوامي چندان نبود . رسيد روز نحس يکشنبه 9 مرداد ساعت 4 بعد از ظهر و بيگدلي قصاب درب گشود که تو تمام وسايلت را جمع کن !؟ دل نصرالله هري ريخت !؟ صورتش سفيد شد . با عجله اينطرف و اون طرف در اتاق مي رفت تا لوازم شخصي خود جمع کند . درب سلولهاي ديگر هم باز شده و به تعدادي در اون سلولها هم پيام نحس ابلاغ شده بود و بيخود نبود که نصرالله چنين مضطرب بود و هي داشت با اون لهجه ابهري به آذري از من مي پرسيد رسول ، منو کجا مي برند ؟ و من ساده دل و خوشبين در عين خوش باوري مي گفتم که خب آزاد شدي ! مي برندت که آزادت کنند !!؟ آخه نصرالله بعد از يکسال و نيم بازداشت و انفرادي و محروم از آفتاب و هواخوري تازه دادگاهي شده بود به جرم نرفتن به پيش مجاهدين !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! آري به جرم عدم پيوستن به ارتش آزاديبخش زنداني بود !؟؟؟ خب چه کسي مي توانست باوري جز آزادي براي او داشته باشد ؟ آري نصرالله بي گناه بود . بي گناه بي گناه

مشکل نصرالله اين بود که ساکن ابهر شده بودند و ابهر شهري کوچک و امت بسيار شريف شاهد بوده اند که نصرالله نشريه مجاهد خوانده است !!؟

نصرالله به جرم اينکه نشريه مجاهد در دست او رويت شده در سال 60 دستگير مي شود و محکوم به 4 سال زندان مي گردد و از آن روي که آزاد انديش بود و اين ستم بر نمي تافت معترض آن شرايط و بعد از اتمام دوران محکوميت در سال 1364 نيز از آنجايي که اسم او به ناروا از سوي سازمان مجاهدين جزو اعداميهاي احتمالي ذکر مي شود 4 ماه بيشتر نيز زندان مي ماند تا دژخيميت رژيم آخوندي با اصلاح طلبان مدعي امروز و حاکمان آن روز اکمل گردد .

و دستگيري نوروز سال 1366 نصرالله در مراجعه به امضاي هفتگي نيز از آن روي بوده که نصرالله به پيک سازمان براي اعزام به عراق پاسخ رد داده بوده و مشکل ياران آن روز جناب حجاريان و زير دستان آن عاليجناب در وزارت اطلاعات و همپالگان جناب گنجي اين بوده که نصرالله بي گناه ما آن پيک را لو نداده بوده و خبرچيني نکرده بوده و هنوز اهل مرام و مسلک بوده و جوانمردي .

االبته نصرالله آنگونه هم ساده انديش نبوده که يه دستي خور باشد ، آن بيچاره مدعي مي شود فرصت براي اينکار نبود مسئله خورد به تعطيلات آخر سال و اصلا من نمي خواهم در فاز سياسي و چنين مناسباتي باشم ولي زير دستان عاليجناب حجاريان و تاجيک و عباد و بورقاني و پورنعيمي و پورنجاتي و فلاحيان و پورمحمدي وووووو قانع نيستند و البته اهل تساهل و تسامح !!؟ نيز نمي باشند چرا که آن روزها اشدا و .... خشونت و نصر به رعب مد آقايان بود و دعوت 5 دقيقه اي به اتاق بغلي 17 ماه به طول انجاميد و 5 ماه اول هم بي ملاقاتي و انفرادي و همه آن 17 ماه نيز محروم از هواخوري و آفتاب . مراجعه به ستاد خبري در ابهر براي يک امضا از سوي اطلاعات رژيم آخوندي و دوستان حجاريان به خانواده نصرالله اعلام شده بود که آن بيچاره را در کرمان دستگير کرده اند !!؟ و خانواده هي مي گفت پس آني که ما تا درب ستاد خبري ابهر همراهي کرده بوديم کي بود ؟

ولي مگر اطلاعات رژيم دژخيمان جز دروغ بافي هم کاري مي کند ؟ مگر هم امروز آن جماعت در قالب اصلاح طلبان دروغگو و کلاش نيستند ؟ مگر جز شارلاتاني و زد و بند و فريب ، کاري هم مي کنند ؟ ايل و تبار کلاشان را هم که پرورش داده و با کلي دفتر و دستک راهي بلادي كه تا ديروز بلاد کفر مي خواندند!؟ هم کرده اند که هم خوش باشند و هم با توجيه جنايات گذشته مشغول خدمت شوند و خاک بر چشم مبارزان بپاشند و با گل آلود ساختن اوضاع امور را بر بسياري مشتبه نمايند !؟ پس چگونه مي شود که يک جاني قهرمان مي شود و جاني ديگر جامه خادم تن مي کند !!؟

جايي که زر و زور و تزوير حاکم است . مجاهد و آزاديخواه مي شود منافق !؟ و منافقان و خائنين به ملت و کشور و استبداد انديشان و دژخيمان و آزادي ستيزان و جلادان ديروز ، امروز رداي اصلاح طلبي و جمهوريت خواهي بدوش انداخته و تازه کلي هم طلبکارند و قهرمان ساز و پرخاشگر به ملتي که فراخوانشان را لبيک نگفته اند براي سياهکاري مليجکي !؟ لابد متوقع بودند که مردم گذشته را فراموش سازند و کرور کرور براي بازگشت به قدرت تامه عده اي جاني با حضور خياباني سر و دست بشکنند !!؟ هر چند مردم ايران از هيچ فرصتي براي رسيدن به آزادي دريغ نخواهد ورزيد حتي اگر اين فرصت گذر از پل خاتمي باشد و يا استقبال از فراخوان مخالفين رژيم آخوندي براي تحريم انتخابات دور نهم رياست جمهوري .

 راستي از جمهوريت گفتم ! براستي موضع مانيفست جمهوريخواهي نويسان امروز در برابر ريس جمهور منتخب نخست ملت ايران چي بود ؟ آن رييس جمهوري که به حق به دفاع از جمهوريت برخواسته بود و در برابر آخونديسم از نوع بهشتي و رفسنجاني و خامنه اي مخالفت مي ورزيد و در مخالفت با ولايت فقيه و استبداد خميني مقاومت مي کرد و پيشرو بود . براستي آنروز اين جمع اصلاح طلبان مدعي امروز چکاره حسن بودند ؟!!! آيا جز اين است که بي شرفاني بودند حلقه زده در خيمه آخونديسم !؟ چرا که تزوير و زر و زور را آنجا مي ديدند و حسشان آن بود که شرعيت خميني براي تزوير مقتدر است و کارا براي عوام و بايد براي روزي خوري و منافع در حلقه چاکران و نوچه هاي خميني باشند . تا با جنايت ضد بشري و غارت اموال ملتي به قدرت امروز دست يابند . قدرتي از زر و تزوير تا که با رسانه افکار عمومي را شکل داده و براي اهداف قدرتمدار خويش منحرف سازند و باند جنايتکار خويش را قرباني حقوق بشر وا نمود کرده و جيغ و دادشان گوش عالم کر نمايد که مظلوم شده اند !! با آنکه من و ما همه مدافع مظلوم هستيم و مدافع نقض حقوق بشر حتي براي جانيان ، ولي اين ادعا نه براي مظلوميت از سوي آنان بلکه براي زير سازي ساخت قدرت آينده سياسي از سوي دژخيمان است تا مبارزات آزاديخواهانه مبارزان را ابتر سازند و خود با شيادي حاصل رنج و شکنج  آزاديخواهي فرزندان راستين و شايسته ملت را به يغما و سرقت ببرند . ........

بعدها که عباس محمدي کردي از اهالي تکاب را همراه با مهندس جليل خاوندگار به سلول من آوردند و از آنجايي که عباس محمدي دستگيري اش تازه بود که در ايست باز رسي به اتهام سرباز فرار و مشکوک بودن به او باز داشت شده بود از وقايع بيرون خبر آورد و گفت که زندانيان را بنا برشنيده ها از راديو مجاهدين اعدام کرده اند و اين خبري نا باورانه بود براي من که نصرالله هم مي تواند جزو اعدامي ها باشد ! حال خلوت شدن حياط زندان که از بند 1و 2 براي هواخوري قبل و بعد از ظهر مي آمدند و ما از سوراخي سوزني از پشت پنجره رنگ شده و گوشه ورق آهني که براي پوشيده شدن پنجره به نردهها جوش شده بود مي ديديم معني پيدا مي کرد . هر چند بعدها با هجوم به سلولم و به هم ريختن آن و ضرب و شتم مزدوران هار و فحاشيهايشان معلوم مي شد که من از قرار موقتا نجات يافته ام و ديگراني به آسمان پر گشوده اند . و چه جاهلانه و کين توزانه آن مزدوران فرياد خشم مي کشيدند که مي بايست تو هم مثل معدومان ديگر به انتقام حمله فلانها به اسلام آباد و سرپل و ذهاب به درک واصل مي شدي و در حالي که دندانم زير ضرب تخته چوب حکاکي شده به بسم الله نصرالله مي شکست پاسخ مي دادم من آنجا نبودم و حمله اونها چه رابطي به ما دارد !؟ هر چه از آثار نصرالله مانده بر اتاق چون آن تخته چوبها را نيز از اتاق بردند . تا نشاني از او نماند !؟

رفيق دوران کودکي و بعدها دوست دوران ورزشيم که بنا به متاهل بودن و تک فرزندي که پدرش مرحوم بود و سرپرستي مادرش را نيز برعهده داشت لذا در شهر خدمت مي کرد و نگهبان برجها بود . خبر زنده بودن مرا به پدر مرحوم و مادرم رسانده بود . تا مقداري از نگراني آنها را در آن دوران 6 ماهه ممنوعيت ملاقاتها بکاهد . همان ملاقاتي که با نصرالله بوديم و از تاريخ 6 مردادماه قطع شده بود . و آخرين ملاقات من با خانواده ام به هفته قبل باز مي گشت . در همان روز قطعي ملاقات پنجشنبه 6 مردادماه سال 1367 همانطور که در جايي ديگر نيز نوشته ام بر اثر اضطراب خانواده ها نسبت به حوادث جنگي که پايان يافته فرض مي شد و حمله مجاهدين و اخبار آن از سويي و مواجه با عدم ملاقات فرزندانشان در مقابل زندان تجمع کرده بودند که با يورش مزدوران مادرم که حامله نيز بود به جوي آب مي افتد و که بر اثر شوک وارده سقط جنين مي کند که بواسطه خاله اش که همراهي مي شده به بيمارستان منتقل مي شود .

مادرم و خويشان تعريف مي کنند از آن روزهاي تلخ که مادرم شبها را بر بالاي بام خانه رو به سمت باباييان ( محله اي که زندان در آن واقع بود ) و زندان مي نشسته و در وهم از صداي گلوله هايي بوده که مي شنيده که نکند فرزند من هم تيرباران مي شود . اين را مي گويم تا عده اي بر اين خيال نباشند که نسبت به آن قتل عام فضاي بي خبري وجود داشت !! نه اتفاقا خانوادهها نگران دهشت زده بودند و فضاي جامعه خفقان بود و استبداد زده و وحشيگرايانه !؟ چرا که بسياري از امت هنوز در خواب غفلت بودند و عوام ؛ نسبت به سرنوشت خود و تمييز خوب و بد نسبت به آينده يشان و به همين دليل بود که خانوداده من از محله قبلي فراري شدند تا شمادت و فحش و شعار مرگ بر منافق همسايگان بعدا شرمسار را نشنوند !!؟ و در حالي که اثاث کشي کرده بعدها خانه را زير قيمت فروخته بودند . خانواده زندانيان سياسي منزوي منزوي بودند و حتي نمي توانستند محفل بزنند و دور هم جمع گردند . مرحوم پدرم تعريف مي کرد که چگونه در سبز ميدان با سرهنگ مسعودي به هم مي رسيدند و اشک در چشمانشان حلقه مي زد و انگار دزدکي اگر فرصتي دست مي داد بر روي نيمکتهاي سبزه ميدان مي نشستند تا خبري از عزيزان خود بگيرند . و بعدها البته سرهنگ متوجه اعدام سعيد و مسعود شده بود و قدر مسلم شايد خود را نيز بنوعي ملامت مي کرد که چرا به ملاقات فرزندانش نمي رفت مگر جز 2 مورد در طول 7 سال !؟ که باز همه اينها بر مي گردد به فضاي سنگين رواني که از سوي جناحهاي هار حاکميت كه بر جامعه مستولي شده بود . و بيچاره مادر مسعوديها که هميشه پاي درب زندان براي ملاقات بود و بعدها که مسعود مسعودي را تبعيد به زندان ابهر کرده بودند بايد هم ابهر مي رفت تا سري به مسعود بزند و هم به زندان اشتري در باباييان مي آمد تا سري به سعيد بزند . از بهار 67 که مسعود را از ابهر به زندان اشتري بازگرداندند او را به بند عمومي ندادند . مسعود نيز در بند سلولهاي بسته بود . در اتاقي که هم پرونده من منصور حضور داشت . شايد حالا مادر مسعودي ها مقداري آسوده شده بود که مجبور نبوده به ابهر برود ولي باز بايد هفته اي 2 بار به جلوي زندان مي آمد تا توسط مزدوران سينه چاک خميني ملعون تحقير شود . چرا که ملاقات براي بند عمومي با ملاقات براي بندهاي بسته در روزهاي متفاوتي بود . حال در تابستان او را از ديدار فرزندان که محکوم بودند و مدتي براي آزادي آنها باقي نبود محروم مي ساختند تا در آغاز زمستان که کم کم ملاقاتها داير مي شد به او و مادران داغديده اي مثل او خبر شوم ديدار مانده به قيامت را حامل باشند و حسرت خداحافظي با جگر گوشه هايشان را بر دل بگذارند .

بعد از آزادي همراه با آشنايي به خانه مسعوديها رفتم تا مادر مهربان و پدر شکسته آن 2 جوان قرباني را ببينم و دلداري دهم و مسئوليت همدري با خانوادههاي زندانيان سياسي و قتل عام خونين 67 را به جاي آورده باشم .

سرهنگ مسعودي نگران بود که مبادا مورد تعقيب قرار گرفته باشم ولي توضيح داديم که به خانه دوستي رفته بوديم با علم به اينکه خانه آنها به کوچه پشتي نيز راه دارد و از آنجا آمديم و باز از همان جا بر مي گرديم به آن خانه و تا از درب جلو از خانه آنها خارج شويم !!؟ به هر حال آن شادروان حق داشت که محتاط باشد . چون دوستان خودم را فقط به اتهام پرسه زدن در حوالي خانه ما بعد از آزاديم از زندان ، درست حسابي گوش مالي داده بودند . حميد نجفي هنوز دبيرستان بود رفته و او را از سر کلاس درس کشيده بودند بيرون و با چند سيلي و چک او را نوازش داده بودند که حق ديدن رسول را ندارد و برادرش مجيد را در خيابان 17 شهريور مقابل استاديوم  گير انداخته بودند که اينجا چکار مي کني لابد آمده اي ديدن رسول و او هم تنبيه شده بود !!؟ اينها را مي گويم و موارد را با سند و اسم و مشخصات اعلام مي کنم تا فضاي آنروز دست مدعيان بيايد که پروسه مبارزه آزاديخواهانه ملت ايران از چه راههاي پر فراز و نشيبي طي شده و امروز مشتي اراذل آن دوران و گرگهاي آن زمانه رداي ميش تن کرده قصد چپاولي ديگر دارند . و تا زماني که جبهه ما با مرز بندي مشخص اخلاق روشن نشود . چه بسا که ميهنمان روي خوش آسايش نبيند با بودن بي شرفان شرافت مدار !!؟ نبايد از گذشته افراد غافل بود نمي شود با اين بهانه که حال روز افراد ملاک است روي عملکرد گذشته جنايتکاران خط بطلان کشيد بايد پذيرفت که امروز افراد انباشتي از ديروز و گذشته است و قدر مسلم مدعيان اصلاح طلبي در حاکميت آخوندي در زمره آنهايي هستند که امروز شان انباشته از دسايس و فتنه ها و جنايتها و پليديهاي گذشته است و با اينها نمي شود چراغي براي راه آينده ساخت .

 

اين نوشته طول کشيد و در اين فاصله گاها مسايلي پيش مي اومد که لاجرم من نياز مي بينم هر از گاهي به آنها اشاره داشته باشم و که مسئله قتل عام زندانيان سياسي از آن جمله بود و به همين دليل به آن پرداختم و دوست دارم اين مسايل را به موضوع اوليه اين نوشتار پيوند بزنم . مثلا همانطور که اشاره شد دوستانم مخالف بودند که بجهت مصالح تشکيلاتي من به اين نوشتار بپردازم چون از موضع من در اين پيرامون آگاه بودند و طبيعي است بيان اين مواضع به مزاج خيلي ها خوش نمي آيد . ولي خب معقوله شفافيت به همين مسايل بر مي گردد . بايد در برابر مردم شفاف بود و حتي اشتباهات جمعي آنها را گوش زد کرد و گاها به رخشان کشيد و يا اگر بناي بر مخالفت است نبايد در برابر اصول کوتاه آمد و بايد به مخالفت برخواست و شايد هم جايي بلاخره اگر ديدي سنبه طرف پر زور است فيتيله رو پايين کشيد . مثل گاليله رفتار کرد !!!؟ ياد گفته محمد رضا عبديل زاده بخير که مي گفت از قرار ما بايد با همه مخالف باشيم !!؟ با رژيم مخالف با مجاهدين مخالف با صدام مخالف حالا با اصلاح طلبها هم مخالف !؟ در آينده با که مخالف باشيم خدا مي داند !!!! شايد هم حق با او بود ولي خاطرم مي ياد در برابر يدالله صادقي و محمود موسوي در سال 64 که به طرفداري از رژيم با من بحث و مجادله مي کردند و در برابر استدالهاي من وقتي حرفي براي بيان نداشتند خود را به جماعت گره مي زدند که اکثريت مردم با رژيم است و اين خود دليلي براي حقانيت مي باشد !!؟ و من نيز به راحتي با اين بيان که بنابر اين هيتلر هم ذيحق بوده است چون اکثر مردم آلمان با او بود !؟ و اصلا مگر ملت نمي تواند اشتباه کند ؟ مگر ملت آلمان با شروع جنگ جهاني دوم اشتباه نکرد ؟ مگر مغولها با تجاوز و هجوم به ديگران اشتباه نمي کردند ؟ حالا چون مغولها از چنگيز حمايت مي کردند پس چنگيز خوب است !؟ چون آلمانها از هيتلر حمايت مي کردند . حالا هيتلر خوب است ؟ پس وجدان بشري و انصاف شما کجا رفته است ؟ اين دلايل ساده من بود در حمله به خميني و اينکه خميني را ملعون و جنايتکار و دجال بنامم و براي مقابله با آن جاني به پا خيزم و دست به مبارزه بزنم . حال اين را گفتم تا گوشي دست کساني باشد که فکر نکنند با حمايت حضرت بوش و جناب توني بلر نظر من نسبت به امثال اکبر گنجي و اذناب او فرق مي کند . من رسول عباسي استاندارهاي خود را دارم که آنرا مطابق با مفاهيم جهاني حقوق بشر مي دانم و فرهنگ و سنن ملي خويش ، سياست محترم است و تحصيل سياست هم کرده ام و تجربه آنرا هم دارم و مبارزهم بوده ام ، ولي سياست بجاي خود و حقوق جاي خود و ارزشهاي انساني و اخلاقي جاي خود دارد . اگر بنا بود که من براي سياست ارزشهاي انساني و حقوقي را زير پا بگذارم !! اصلا نمي بايد در عراق به مجاهدين خلق انتقاد مي کردم آنهم در شرايط عراق و حاکميت صدام !!؟ و اساسا نمي بايد پايم به زندان ابوغريب کشيده مي شد !!؟ مگر کاري داشت کمي دندان روي جگر گذاشتند و سر از اروپا درآوردن و بعد هم مثل بسياري پاچه مجاهدين را گرفتن !!؟ همسرم زهرا عموجاني بارها در داخل کشور مرا به مدارا فرا خواند و حداقل آنکه مدتي سکوت کنم تا پايه اقتصاديمان بقدري محکم شود که بتوانيم حرفمان را بزنيم ولي اين مسئله مانع از آن نبود که ما اعتراض به خامنه اي رهبر رژيم در برابر قلدري با مجلس ششم را براي طرح قانون مطبوعات ناديده گرفته و مقابله نکنيم .

 

حالا امروز هم قضيه چنين است . افرادي چو من برايشان پرسشي مطرح است که آيا براستي مي تواند فلان شاعره که امروز براي گنجي شعر مي سرايد را شريف ناميد ؟ يا او نيز از تبار صله بگيران در تاريخ و هزاران مفلوک سرزمين گل و بلبل است که به تعريف جنايتکاران دستگاه حاکمه پرداخته اند؟

براستي کجا بود اين شاعره وقتي جوانان اين ميهن را گمنام به مسلخ مي کشيدند و خونشان را تباه مي ساختند ؟ مگر اين سرپرست کانون نويسندگان در سرزمين ما زندگي نمي کرد ؟ مگر نمي ديد که بر سر ملت ما به دست گنجي ها و يارانش چه مي رود ؟ مگر بي خبر بود که بر جنس او زن ؛  چه ستمي که نمي شود ؟ و چه ظلمي که در زندانها بر زنان ايران نمي رود ؟  مگر او شلاق بدستان را نديده ؟ مگر او سرهاي بر دار را مشاهده نکرده ؟

مگر او از قتل عام زندانيان در تابستان خونين بي خبر است ؟

من از شارلاتانان سياسي بيزارم ، بيزار از شيادان بيزار از نان به روز خورها و بيزار از بي شرفان و بي وجدانان خود روشنفکر نما و خود روشنفکر پندار !!؟ آناني که در اوج رذالت خود را روشنفکر مي نامند و با تحقير ديگران و تحمير پنداري شنودگان با نخودت مي فرمايد من روشنفکر !!؟ زرشک !!؟ سر در آخور دستگاه حکومتي آنهم از نوع آخوندي که روشنفکر نمي شود !!؟ موجودي است دلال براي کارچاق کني دستگاه ستم در فضاي فرهنگي !؟ و افسارش به دست حکومت است تا آنچه خواست با او بکند و اي کاش افسار داده بود دست حکومتي که حداقلي از مشروعيت را مي داشت !!؟ ولي براي اين بوزينه هاي زالو صفت منافع فردي مهم است پرداختن به مردم که براي آنان آب و نان نمي شود !!؟ نان آنان با حکومتي که صاحب زر و زور و تزوير است در روغن است !!؟ اين دستگاه جبارانه است که آنان را هم نان مي دهد و هم آوازه آفاق مي کند !!؟

براستي چندتايي از مدعيان حقوق بشر امروز را سراغ داريد که با جسارت و شهامت در مقابل خميني اعلام موضع کرده باشند و در دوران حيات آن ملعون بر او بتازند ؟ منظورم اين جماعت گستاخ و پرو و طلبکاري است که تازگيها در خارج از کشور معرکه گرفته اند و تا ديروز خون جوانان ميهن را به شيشه مي کردند و يا حداقل در برابر ستمگري رژيم آخوندي اگر هم همدست نبودند بدشان هم نمي آمده که رقيبان را حذف ببينند و بسا که به وجد نيز مي آمده اند . جوانان مبارز و آزاديخواه ايران جانشان را باختند براي مردم و خانوادههايشان تحقير شدند و به خاک سياه نشستند و در مقابل عده اي با خوش خدمتي و دم تکاني به رژيم جنايتکار آخوندي به نام و نان و نوايي رسيدند تا امروز با اقامت در کشورهاي مملو از زيبا رويان و منظرهاي جلوه نما !!؟ با پروازي که از تهران کرده و لندن نشسته اند و يا در نقطه اي ديگر از اروپا و آمريکا جا خوش مي کنند تا با اموال به غارت رفته ملتي خوش باشند و با آن اندوخته هاي زر و پدر سوختگي تزوير که در ذات آنان است بدنبال خوش خدمتي عمو سام باشند جهت قدرت گيري تا زر و زور و تزوير را يکجا داشته باشند . اين شياطين هم جنس خميني چه مي دانند که بر سر ملت و جوانان مبارز  اين ميهن چه رفته است !؟ چه مي دانند آوارگي و زندان چه بوده است !؟ و گذر از کوه و دشت و جنگل چيست و سايه مرگ بالاي سر چگونه است !؟

همه اينها به کنار !!؟ حالا کلي هم طلبکارند !!!؟ نگاهي به نوشته هاي مرتيکه آشغال و مزدور و لوده رژيم در اثناي انتخابات داشته باشيد که چگونه افسار پاره کرده بود و به يابو گفته بود زکي !!؟ طنز و مسخرگي انتقادي را دستمايه اي ساخته بود براي کرنش به اربابانش و چماق سالهاي شصت خود را حالا آورده بود تا در اروپا بکوبد بر سر نيروهاي روشنگر و تحريم کننده نمايش شيادي رژيم !!؟ جاي تعجب دارد که ما از عناصر فاسد و مزدوراني چنين که همه هستي و نيستيشان از رژيم پليد آخوندي است توقع کار فرهنگي درستي داشته باشيم ؟ در شرايطي که هم اينها بودند که چفت و بند دستگاه ستم آخوندي بودند و حالا نبايد انتظار آن را داشت که اين سيدک ها !؟ مبارزان راه آزادي را همراه باشند !؟ اينها چرثومه هاي فساد دستگاه تزوير آخوندي هستند براي مانع تراشي مقابل روشنگري هاي اصولي و آزاديخواهانه  ، راستي اين همه عوامل دستگاه اطلاعات رژيم آخوندي در حوزههاي فرهنگي چه کساني هستند ؟

راستي بخاطر بياوريد چه کساني بعد از مسابقه حمايت از رفسنجاني جاني براي انتخابات و بعد از شکست رژيم در آن نمايش ، هار شده بودند و پاچه نيروهاي تحريمي را مي گرفتند. همان کسان پروژه گنجي را دنبال مي کردند و لحظه به لحظه آن موضوع را نشخوار کرده و سعي داشتند به مسئله ملت و کشور تبديلش کنند !!؟ انگار که ملت ايران هيچ مصيبتي ديگر ندارد !!! انگار که بخش بزرگي از اين ملت دچار فقر نيست !!! انگار که بخش بزرگي از اين ملت عزيزان خود را در زندانها حال به هر عنواني اسير ندارد !!!! انگار که اين مردم دچار ستم حکومتي نيستند که همينها متولي آن بوده و هستند !!!! انگار که مردم ايران داغ هزاران کشته جنگ خانمان سوز جانياني مثل صدام و خميني به سينه ندارد !!!؟ و يا کشته شدن بسياري از عزيزان خود به جرم آزاديخواهي !!! حالا لابد اين لاشخورها متوقع بودند که مردم مسئله شان يک مزدور ديروز و مدعي جنگ قدرت درون جناحي امروز باشد !!!؟ حقوق بشر را تعريف دوباره کردند !!!! حقوق بشر و نقض آن عبارت شد از سر و کله هم زدن چند عنصر کثيف درون حکومت رژيم آخوندي !!! و چند قلم بمزد دستگاه شيادي اسلامي !!! وگر نه هيچ صنف ديگر را که شب و روز در سرزمين مصيبت زده ما غرق در بد بختي و فلاکت هستند و حقوق اوليه انساني شان نقض مي شود و کرامت انساني آنها پايمال مي گردد در حلقه آنان راه نداشت !!! کجا آمدند از حقوق قشر کارگر دفاع کنند ؟ کجا از کارگران به خون غلييده شهر بابک دفاع کردند ؟ کجا از اعتراضهاي کارگري حمايت بعمل آوردند ؟ کجا از خونهاي به ناحق ريخته مظلومان دفاع نمودند ؟ ولي از تفاله هاي حکومتي که در دستگاه جبارانه آخوندي مشغول خدمت بودند و از جناح مقابل کمي جايشان تنگ شده بود آسمان به زمين آوردند !! که به اصطلاح دارند از حقوق بشر دفاع مي کنند !!! به اصطلاح دارند از آزادي عقيده و بيان دفاع مي کنند !!! و مشتي هرجايي خارجه نشين را هم با خود همراه ساختند !!! آيا براستي آنان از حقوق بشر دفاع مي کردند ؟ و يا خاک به چشم مبارزان راستين ملت مي پاشيدند و گرد و خاک به پا مي کردند تا مسئله اصلي ملت به فراموشي سپرده شود و مردم سره را از ناسره تشخيص ندهند !!!! آيا غير از اين بود که آلام واقعي مردم از ياد برود و مسئله اصلي مردم که سرنگوني کليت دستگاه ستم آخوندي بود فراموش شود و يا بي رنگ گردد ؟ آيا جز اين بود که با چنين بهانه هاي جنايات اصلي رژيم در اذهان عمومي مورد بي توجهي قرار بگيرد ؟ حقوق بشر مقوله اي شده سر پوش به غارتگريهاي اموال ملت و زد و بندهاي فاميلي اعوان حکومت رژيم آخوندي !!؟ پاسدار پدر و امنيتي و اطلاعاتي ديروز !! نماينده مجلس و رييس کميسون فلان مي شود و به چپالگري بيش از گذشته مشغول مي گردد و به فرزند هم فوت و فن تزوير و کار با رسانه براي عوام فريبي را مي آموزد !!؟ و در چنگ و دندان نشان دادن جناح مقابل ، درست يا غلط گير مي کند و پدر جنايتهاي گذشته خود فراموش مي سازد که چقدر از فرزندان اين آب و خاک را به خون کشيده اند و پدران و مادران را داغدار ساخته اند و آيا حالا دارند مکافات پس مي دهند !!!!

اما زر به غارت رفته از انبان ملت آنان را چاره ساز است !! مظلوم مي گردند و مشتي بي درد فريبکار در خارجه شيپور دست مي گيرند و جنگ وبلاگهاي اسير راه مي اندازند !! بي آنکه کسي يادي از دهها هزار زنداني و اسير ناکار آمدي رژيم آخوندي داشته باشد !! بي آنکه کسي از اين جرگه بي شرفان !! بيرق شرافتمداري بدوش ، يکبار هم شده از قربانيان ستم رژيم آخوندي که به بند در آمده اند يادي بکنند !! يکبار هم شده کسي از اين مدعيان!! مدافع بسياري از بيخانمانان نشد که آنها نيز حقوقي دارند و بودن رژيم ناکارآمد جمهوري اسلامي عاملي بوده در بي خانماني اين محرومان . کسي از اين رجاله هاي به اصطلاح خود روشنفکر پندار از حقوق دختران فراري دفاع نکرد . از زنان خياباني و از خيل عظيم بيکاران ، از ميليونها مردم فقير و زجر ديده که فقر عامل بيچارگي آنان بوده اين فقري که محصول غارتگري جناحين رژيم از راست و چپ و ندانم کاريهاي حکومتي بوده است که موجبات بسياري از بزههاي اجتماعي را فراهم ساخته و حال به آن عنوان بسياري از محرومان به بند کشيده شده اند ، کسي فرياد نياورد که آري اينان نيز جزو مردم هستند و داراي حقوقي براي بهتر زيستن !! بر عکس عربده آنها گوش فلک پاره کرد که چرا هم مسلکان آنان را که به بند شده اند سلف سرويس نميدهند و در هتل جاي نداده اند !! چرا تحويل موبايلشان در زندان تاخير داشته و چرا سوئيت آنها مرتب نبوده است !! زندان را با تفرجگاهها اشتباه گرفتند و مدعي طلبکار شدند و بودن در کنار زندانيان عادي را دون شان پنداشته و به اين منظور مشتي علاف بي درد و خوشگذران را بسيج کردند تا بجاي اعتراض به انباشته بودن زندانها از زندانيان و بجاي دفاع از حقوق زندانيان عادي به بودن با زندانيان عادي اعتراض کنند !!! چون خود را برتر مي پنداشتند !!! انگار با دفاع از حقوق مستضعفان و محرومان و پا برهنه ها بر گرده ملت سوار نشده و اموال مردم به غارت نبرده بودند !؟

حال بودن با آن محرومان را شکنجه و عذاب مي پنداشتند و آنان را جانيان و اراذل و اشرار و معتادان و قاچاقچيان مي ناميدند در حالي خود جنايتکاراني بودند که با بردن کشور به ورطه نابودي مردم را به روز سياه نشانده و طعم تلخ زندان را بلا استثنا به هر بهانه اي شده به کام تمام خانوادههاي ايراني چشانده اند . آيا براستي خانواده اي ايراني سراغ داريد که عضوي از آن به هر بهانه اي شده باشد پيه ستم رژيم اسلامي از زندان و شلاق بر او نماليده باشد ؟  1384.6.17

 

ادامه دارد .......

 

شايد بي مناسبت نباشد که شعر سهيلي را اينجا تکرار کنم با آنکه آنرا حفظ نيستم با اينحال جسته و گريخته آنرا مي آورم .

 

در اين سامان شرف اصلا خريداري ندارد

صداقت هيچ بازاري ندارد

جوانمردان تهيدست و تهي پاي

بساط عيش رياکاران برجاي

خداجو با خداگو فرق دارد

حقيقت با هياهو فرق دارد

خداجو موبد حسرت نصيب است

خداگو حاجي مردم فريب است

خداجو از براي حق خواهان حق است

خداگو از براي زر خواهان حق است

اگر بي زر شود از پايه لق است