نکاتی پیرامون سوسیالیسم علمی                  

                                  

این روز ها فریاد های " تصور سنتی " ، " برخوردهای سنتی " که کویا از جانب زارادخانه شوروی بیرون آمده اند گوش فلک را کر کرده است . این روزها دیگر مد شده است که هرکس می خواهد نقط نظرات انحرافی خود را بنام مارکسیسم لنینیسم بخورد جنبش دهد ، با مارک ضد " سنتی " بدنبال الغای آن می باشد .

این افراد و یا جریانات در حالی که خود را سوسیالیست و کمونیست می نامند بما نمی گویند این برخوردهای سنتی که از زارادخانه شوروی بیرون آمده اند به کدامین دوره از تاریخ شوروی تعلق دارند ، به اردوگاه خروشچفی رویزیونیستی و یا به اردوگاه سوسیالیستی .

این مردمان بما نمی گویند این " سنت " کجایش اشتباه است ، کجایش در تقابل با اصول اساسی م – ل می باشد و کجایش ضدعلمی است .

این افراد در حالی که خود را پیام آوران طرح و تز های نوین می دانند ، " تز و دورنما " های نوینی که چیزی جز اکونومیسم ، رفرمیسم ، ترتسکیسم ، کائوتسکیسم و رویزیونیسم نمی باشد . نوآوری هایی که توسط آموزگاران بزرگ پرولتاریا از دیر زمانی به ذ باله دان تاریخ سپرده شد وحال این نوباوگان در صددند تحت عنوان " تز های جدید " آنرا مجدداً از زیر خروارها خاک بیرون بکشند .

دست بر قضا این نخبگان از برکت رشد تکنیک کامپیوتری مالک سایت انترنتی و اطاق پالتاکی می باشند و در حالی که خود را طرفدار " آزادی های بی قید و شرط " می دانند نظرات دیگران را که خوشآیند حالشان نیست بدست تیغ بی رحم سانسور می سپارند و از درج نظرات دیگران نه تنها در سایت خود جلوگیری می کنند بلکه بسبک قاضی القضات باشتین این امر نکوهیده و ناپسند ( سانسور ) را بدیگران هم توصیه می کنند .

استدلال این طراحان نوین بسیار شبیه به کسانی می ماند که خود را سوسیالیست های جدید می نامند و نظرات مارکسیت لنینیست های واقعی را قدیمی و تکراری می دانند و اظهار می دارند : دنیا تغیر کرده و تغیر و تحولات عظیمی در جهان بوجود آمده است و باید از سوسیالیسم جدید صحبت کرد و تصور جدیدی از دنیا داشت .

نگارنده در نظر دارد اگر نفسی باقی باشد سلسله مقالاتی پیرامون اصول اساسی م – ل و نقد نظرات این " متحولان " نوآور به نگارش درآورد و قضاوت را بعهده دیگران واگذارد .

در ابتدا توضیح نکاتی از بدیهیات را خالی از فایده نمی دانم  .

اینکه در جهان کنونی بویژه از اواسط نیمه دوم قرن بیستم یعنی از سال های 70 به بعد تغییرات عظیمی در جوامع بشری بویژه در صنایع مدرن و ماشین های خودکار – در تکنولوژی – در بخش سخت افزارها و برنامه ریزی کامپیوتری – در بخش علوم طبیعی و بطورکلی رشدو تکامل دانش بشری در تمامی زمینه ها چنان عظیم وشگرف بوده که هرگز با دوران مارکس و انگلس و لنین قابل مقایسه نمی باشد امری است مسلم .

منتها باید به بیک مسئله بسیار مهم توجه داشت وآن این است که آیا با توجه به تغییرات عظیم بوجود آمده ، با توجه به تازگی های جهان امروزی ، اصول اساسی م – ل کهنه شده وباید همراه  با این تغییرات  جدید به تغییراتی در اصول اساسی آن پرداخت .

تا هنگامی که طبقات و جوامع طبقاتی در جهان باقی است ، اصول اساسی و کلیدی مارکسیسم لنینیسم همانند 150 سال پیش نه تنها از اعتبارش کاسته نشده بلکه بمراتب با ارزش بیشتر و با حقانیت بیشتری هم چنان پابرجاست .

این اصول چون سلاحی کارساز در میدان نبرد کارو سرمایه تنها سلاح برنده ای است که قادر است حریف جان سخت طبقاتی خودش یعنی بورژوازی را مغلوب گرداند و راه رهائی را برای بشریت نه اکنون بلکه در 300 سال آینده هم هموارگرداند .

این اصول در میدان عمل ثابت کرده تنها راه رهائی نیروی رنج و کار از قید استثمار سرمایه داری – از قید ظلم و ستم و بطور کلی از ستم طبقاتی را در محو طبقات امکان پذیر می داند ، و اولین پله جهت تحقق آنرا در انجام انقلاب سوسیالیستی به رهبری طبقه کارگر نشان داده است .

مارکس و انگلس و در ادامه آن لنین در نشان دادن این راه از خودشان چیزی اختراع و ابداع نکرده اند . کار سترگ این آموزگاران بزرگ پر ولتاریای جهان ؛ کشف احکام و قوانینی بود که از دل واقعیات های موجود طبقاتی بیرون کشیده شد . انکشاف قوانینی بود که از دل زندگی روزمره انسانها بیرون آورده شد .

این قوانین اسلوبی بود که اساس کارش بر پایه آخرین دستآوردهای دانش بشری در عرصه های اجتماعی و طبیعی بنیان کشته است . قوانینی است که در پروسه رشد دانش بشری بر اعتبارش افزده می گردد .

باید دانست سند مدون این اندیشه یعنی " مانیفست کمونیست " در 150 امین سالش یکی از پرفروش ترین کتب در جهان و بویژه در امریکای ضد کمونیست شناخته شد .

در سال گذشته در نظرسنجی از مردم آلمان در باره بهترین شخصیت برجسته و انسان مورد علاقه ، مارکس بعنوان دومین شخصیت برجسته قرن انتخاب گردید .

گذشته از آن و مهمتر از همه اصول اساسی مارکسیسم لنینیسم ، اصولی هستند  چون هر اصل علمی که مبتنی بر تجربه و عمل است یعنی همانند هر علمی که در آزمایشگاه و مراکز تحقیقاتی درستی آن در تجربه و عمل ثابت می شود ، حقانیت و درستی این اصول نیز در آزمایشگاه بزرگ اجتماعی به اثبات رسیده است .

هر چه دانش بشری گسترش می یابد این قوانین از اعتبار بیشتری برخوردار می گردد . کافی است این قوانین را شناخت و برای پیاده کردن آن مبارزه کرد . طبیعی است که درک و شناخت این اصول ساده نیست ، نه از این نظر که مانند هر رشته تحصیلی چون علم مهندسی و یا پزشکی باید به دانشگاه رفت تا آنرا آموخت ، بلکه علاوه براینکه باید مدت زمانی را صرف آموختن این اصول نمود ، می باید برای شناخت کامل آن در دانشگاه پرولتاریا یعنی در سازمان پیشاهنگ طبقه کارگر شرکت عملی داشت تا توانست قوانین علمی را در پروسه مبارزه طبقاتی آموخت . در غیر این صورت اگر 50 سال هم زمان صرف مطالعه آثار م – ل بکنیم ، باید مطمئن بود بدون شرکت داشتن در پراتیک مبارزه طبقاتی درک درست آن مقدور نخواهد بود .

طبق تجربه اجتماعی ، تجربه ایکه از عمل مبارزاتی میلیونها انسان بدست آمده است ، تا هنگامی که یک فرد کمونیست در پراتیک مبارزه طبقاتی ، در کنار زحمتکشان قرارنداشته باشد و با آنها زندگی نکرده باشد قادر نخواهد بود به عمق مارکسیسم لنینیسم پی ببرد . قادر نخواهد بود تا آخر چون مارکس ، انگلس ، لنین ، استالین ، مائو ، هوشیمین و هزاران کمونیست دیگر ثابت قدم و استوار باقی بماند .

مبارزه طبقاتی ، مبارزه ای است بسیار سخت و دشوار . نه از این جهت که مانند یک دانشجو باید زحمت درس خواندن کشید بلکه از این جهت که باید فداکاری و ایثارگری را سرلوح آموختن این اصول دانست . چرا که یک دانشجوی پزشکی با هدف ؛ کسی شدن ، سری در بین سرها داشتن ، زندگی بهتر و مرفه تری بدست آوردن ، مقامی برای خود در جامعه پیدا کردن و اصولاً با این هدف و انگیزه دانشگاه را شروع می کند .

در مقابل یک کمونیست کسی است که ؛ داوطلبانه در راه آموختن م – ل قدم می گذارد و آگاه است که اولین شرط اساسی آموختن این اصول فداکاری و از خود گذشتگی تا سر حد جان در راه منافع زحمتکشان می باشد . امری را که هزاران هزار مبارز و کمونیست در جهبه طبقاتی در عمل باثبات رسانده اند .

در این دنیای پر و زرق و برق ، در جهانی که جاذبه های بورژوازی در تمامی عرصه ها انسان را در محاصره قرار داده و وسوسه می کند ، کمونیست راستین بودن و در جهت منافع زحمتکشان مبارزه کردن بسادگی گفتار نیست که برخی ها می پندارند.در حالی که دیگران در حال عیش و نوش هستند ، تو در حال پخش اعلامیه و شبنامه و یا درخانه های تشکیلاتی در حال آموختن این اصول باشی .

مبارزه طبقاتی شوخی بردار نیست ؛ گذشتن از پول ، مقام ، زن و بچه و خانواده ، راحتی و رفاه  ، خوشی و لذت ، دست برداشتن از یک زندگی بی دغدغه ، زندان و شکنجه ، فداکاری تا پای جان و اینها امری است که آزادانه و داوطلبانه انجام می گیرد .

بی دلیل هم نیست که پاره ای از م – ل ها در نیمه کار رفیقان نیمه راه از کار درمی آیند . بخشی از روشنفکران ( شاید خود من هم از زمره آنان باشم ) بخاطر مد روز به جبهه مارکسیست لنینیست ها پیوستند . و این در زمانی بود که کمونیست بودن در آن هنگام افتخار بود . در دوران رشد و اعتلای جنبش کمونیستی در جهان . ولی زمانی که تب و تآب این جذابیت اردوگاه خوابید ، این افراد از آنجائیکه از اول هم نمی دانستند برای چه کمونیست می شوند و به چه منظور در این راه قدم می گذارند ، بعداز افول این دوران پرفروغ بعضاً از بدترین دشمنان م – ل می شوند . هر چه بد و بی راهست  نثار کمونیست های " قدیمی " می کنند و افسوس گذشته می خورند .

برخی از آنان هم اکنون بخاطر همان گذشته با افتخار خود اینجاه و آنجا " منتقد " ، نظریه پرداز و محقق شده اند و علیه م – ل واقعی هر آنچه از دهانشان خارج میشود نثار می کنند و ناتوانی خود  در امر مبارزه را در " نادرستی " اصول م- ل  می دانند . خود را مدرن و دموکرات و یا سوسیالیست های نوین می نامند و دم از تغییرات دنیای جدید می زند . این قبیل افراد آن زمان هم که کمونیست بودند فدا و ایثار را شرط شرکتشان در مبارزه طبقاتی نمی دانستند .

اگر نظری به سرگذشت و زندگی مارکس ، انگلس ، لنین ، استالین ، و مائو و دیگرکمونیست ها بیافکنید شاید درک مطلب بهتر باشد .

آنان که براستی آموزگاران واقعی پرولتاریا بودند شبی 3 الی 4 ساعت نمی خوابیدند . دائماً حتی در هنگام خواب در فکر زحمتکشان بودند و آنی از شرکت عملی در مبارزه طبقاتی غافل نبودند .

مارکس در حالی که دکترای اقتصاد و فلسفه داشت ، در حالی که از خانواده نسبتاً مرفه ای بود ، در حالی که زنش جنی از خانواده پولدار و اشرافی بود تا پای جان و با بدترین شرایط زندگی – تا آخرین لحظ حیاتش یک آن از مبارزه در راه تحقق منافع زحمتکشان دست نکشید و در حالی که در حال نوشتن قوانین مبارزاتی بود در روی صندلی درگذشت .

انگلس هم همین طور ، زندگی پر ثمر لنین و استالین ، مائو ، هوشی مین و هزاران کمونیست بدین صورت سپری شد . این افراد از خمیر مایه ویژه  و بقول لنین از سنگ خارا بودند .

باز بی جهت نبود افرادی چون خروشچف ، برژنف ، تن سیائوپینگ و .. تنوانستند در مقابل سختی های ادامه ساختمان سوسیالیسم در شوروی و چین در برابرفشار خارجی امپریالیست ها و تهدید های آنها دوام بیآورند و راه سخت و پر مسئولیت رهبر زحمتکشان  بودند را با همین استدلال که : دنیا تغییر کرده است ، پس باید سوسیالیسم علمی مارکس و لنین هم تغییر کند آنرا دگرگون نمودند و براه بورژوازی قدم گذاشتند .

آنها در اساسی ترین و پایه ای ترین اصول مارکسیسم لنینیسم تجدید نظر کردند و با " تز " هایی از قبیل  ؛ " مبارزه مسآلمت آمیز – " مسابقه مسالمت آمیز " و " همکاری مسالمت آمیز " را سازش با بورژوازی خودی و جهانی را طی کردند .

بی جهت نیست در جهانی که انحصارات سرمایه داری و بویژه انحصارات آمریکا نه تنها بر اقتصاد کشورها بلکه بر سیاست و فرهنگ و حتی  بر امنیت آنها تصمیم می گیرند و دنیا را زیر سیطره خود قرار داده اند . به هرجایی که دلشان بخواهند در جهت منافشان بدون اضطراب و دلهوره لشگرکشی می کنند شاهدیم علیرغم یکه تاز بودنشان در جهان ، باز از بام تا شام توسط ماشین عظیم تبلیغاتی علیه کمونیسم و سوسیالیسم به تبلیغات دیوانه وار می پردازند .  روشن است بخاطر ضربه ای که دژ سرمایه از وجود سوسیالیسم در جهان خورده است و هنوز نتوانسته کمر راست کند . هنوز که بیش از 50 سال از شکست سوسیالیسم در جهان می گذرد ولی نام آن لرزه بر اندام امپریالیسم می اندازد . بدین جهت است که می خواهد از هر طریق ممکن ، سوسیالیسم علمی مارکس و لنین را از اذهان براندازد . به هر وسیله ای که شده درصدد است راه مبارزه و انقلاب قهرآمیز را در ذهن توده ها بخشکاند . ماشین دروغپردازی و جعل سازیش آنی در وارونه کردن واقعیات تاریخی بیکارنیست ، توسط مزدوران جیره خوار چون احمد چلبی ، ایاد علاوی و حامدکرزای کنگره های دورغین ملی برپا می کند ، بمنظور نفاق در میان خلقها  و تکه تکه کردن کشور های جهان سوم ( برای بلعیدن راحتتر ) تجزیه طلبان کرد و آذری و ... را علم می کند تا تسلط بدون منازع خویش را بر جهان حاکم گرداند .

امپریالیسم از انقلاب توده ها وحشت دارد . تجربه انقلابات سوسیالیستی در شوروی ، چین ، ویتنام و دیگر کشورهای جهان برای وی بسیار گران تمام شده و به هر وسیله ای که شده می خواهد از بوجود آمدن مجدد انقلاب در هر کجای جهان که باشد جلوگیری کند . با خریدن روشنفکران واداده و درمانده ، با زبان و قلم این خودفروختگان به جعل اسناد تاریخ دست می زد . سفید را سیاه و سیاه را سفید نشان می دهد تا واقعیت های طبقاتی را کتمان کند .

به هیچ عنوان نباید تحت تأثیر تبلیغات امپریالیستی حتی از زبان باصطلاح نویسدگان بنام ، ادبا و محققان غیر کمونیست قرار گرفت . نباید به نوشته ها ، گفته ها و تصاویر رسانه ای آنها باور داشت . امپریالیست ها بزرگترین دشمنان بشریت اند . امری که بارها در طول تاریخ با اعمال جنایتگارانه و غارتگرانه شان باثبات رسانده اند . اسناد گذشته کمونیستی جهان را باید از منابع کمونیستی و نه امپریالیستی و غیر کمونیستی بدست آورد و مورد مطالعه و قضاوت قرار داد . حتی نباید به نقل و قول های آنها باور داشت .

امپریالیست ها بزرگترین دورغگویان تاریخ اند . نمونه دروغ هایی  که با آن سه کشور یوگسلاوی سابق – افغاتستان و عراق را به خاک و خون کشیده اند را نباید از خاطر برد . این آدمکشان  " متمدن " براحتی آب خوردن دروغ می گویند و بر اساس آن دروغ یک کشور را با تمام هستی اش با بمبهای 9 تنی نابود می کنند و در آخر که دروغ هایشان رو شد ، آنرا بگردن سازمانهای امنیتی خود می اندازند. و باز پرو پرو همان کشورهایی را که با دروغ نابود کرده بودند بحال خود نمی گذارند و این بار بهانه " جنگ داخلی " را علم می کنند . گویا اکنون در آنجا یعنی در  یوگسلاوی ، افغانستان و عراق شیرینی تقسیم می کنند و مردم در صلح و آسایش بسر می برند . بقول معروف طلبکار هم هستند و توقع دارند دنیا اعمال جنایتکارنشان را تأئید کند .

متاسفانهً شاهدیم که برخی از جریانات باصطلاح کمونیستی و کارگری از قبیل " حزب کمونیست کارگری عراق "  با امکانات رادیویی و تلویزیونی که در منطقه سبز بغداد در اختیار دارد ، به بلندگو تبلیغاتی آمریکا تبدیل شده است . آنها با توسل به همان بهانه امپریالیستی  ماندگاری آمریکا را تبلیغ می کنند .تمام همشان این استکه : از دختران مین ژوب پوش و پسرانی که تی شرت مایکل جاکسون بتن دارند مواظبت کنند . باور نمی کنید به گفته های خودشان توجه کنید . رهبر آنها می گوید :

" امروز در کردستان ( منظور کردستان عراق است ) ، هم می توان نفوذ اسلامیست ها را دید ، و هم جوانانی را که با تی شرت مایکل جکسون در خیابان می رقصند . ما گروههای زیادی  بنیان گذارده ایم ، که علیه فعالین اسلامیست ها هستند ( منظور نهضت مقاوت مردم عراق ) چنانچه اسلامیست ها در خیابان مزاحم زنی شوند ، مثلاً به این خاطر که دامن کوتاه بپا کرده است ، آن وقت ما آدمهائی داریم که به فنون کونک-فو ، واردند. آنها بر علیه اسلامیست ها وارد صحنه می شوند . معروفیت ما از این جهت است که با اسلامیست ها در خیابانهای پر رفت و آمد دست به یقه شده و کتک کاری کرده ایم . "

ملاحظه می کنید آیا از این بهتر می توان به امپریالیسم آمریکا و صهیونیست های اسرائیلی خدمت کرد . ما می دانیم که تبلیغات صهیونیست ها و امپریالیست ها این است که هر فعالیت آزادیبخش نهضت مقاومت مردم عراق را کار تروریست ها و اسلامیست ها نشان بدهند و برای این مسئله سرمایه کلانی بکار انداخته اند.

در کشور اشغالی که امپریالیست ها و بوبژه امریکا بعداز بمباران بربرمنشانه ، روزانه دو میلیون لیتر نفت اش را غارت می کنند ، یک چنین جریانی آنهم بنام کمونیست و کارگری  ، بجای اینکه خواهان خروج بدون قید و شرط قوای اشغالگر باشد ، در جهت ماندگاری آن تبلیغ می کند .

و یا به حزب رویزیونیست عراق که برادر دو قلوی حزب توده ایران است نظری اقکنید که نه تنها تجاوز امپریالیست ها را تأئید کرده بلکه در دولت موقت هم شرکت داشت و  دست دردست آمریکا علناً در سرکوبی جنبش مردم عراق مستقیماً وارد عمل شد .

وقتی مردم عادی در عراق ، ایران و دیگر نقاط جهان این تبلبغات امپریالیستی و صهیونیستی را از دهان باصطلاح کمونیست ها و آنهم از نوع کارگری – توده ای بشنوند ، دیگر چه توقعی می توان از امپریالیست ها داشت .

روشن است آن وقت امپریالیست ها اعلام می کنند جنگی را که در عراق برپا کرده اند ، جنگ بر حق و در دفاع از " حق حاکمیت مردم در تعین سرنوشتشان " است . اعلام می کنند که جنگ در عراق علیه تروریست های اسلامی است ، اگر قبول ندارید از این کمونیست های کارگری و توده ای ها بپرسید .

بی حکمت نیست که لنین می گفت : در دوران انحصارات امپریالیستی – در دوران تسلط و فرمانروایی انحصارات سرمایه داری هر کنونه مبارزه آزادی بخش و سوسیالیستی باید از کانل مبارزه ضد امپریالیستی بگذرد ، یعنی مبارزه برای آزادی و سوسیالیسم بدون مبارزه علیه امپریالیسم امکان پذیر نیست .

تمام این توضیحات بدین خاطر است که باید با توجه به واقعیت های طبقاتی موجود در جهان سخن گفت و بر اساس آن  سوسیالیسم " جدید " را معرفی نمود .

آیا سوسیالیسم مارکس و لنین چیزی به غیر از برملا کردن این واقعیت های مسلم بود و می باشد ؟

ایا سوسیالیسم علمی مارکس و لنین چیزی بغیر از برملا کردن استثمارگری و ستمگری موجود که هر روزه از طرف نیروی سرمایه بر نیروی رنج و کار در جهان انجام می گردد ، بوده و می باشد ؟

سوسیالیسم علمی مارکس و لنین سوسیالیسم جهان شمول است . تا هنگامی که در جهان استثمار و ستم طبقاتی وجود دارد – تا زمانی که طبقات ستم دیده و طبقات ستمگر وجود دارند ، این قانون تا ابدو الا دهر اعتبارش باقی است و هر روزه تازه تر شاداب تر و جوانتر می گردد.

کسانی که دم از سوسیالیسم " جدید " می زنند لااقل باید بتوانند با فاکتورهای تاریخی در جهان نشان دهند که درجه استثمارگری و ستمگری علیه نیروی رنج و کار کمتر شده است .   لااقل باید نشان دهند که شرایط زندگی توده های رنج و کار همراه با این تحولات و متناسب با درآمد ها بهبود یافته است .

به نظر من با توجه به تحولات عظیمی که در رشد و توسعه نیروهای مولده در جهان انجام شده است ، نه تنها از شدت ستمگری و استثمارگری طبقات ستمگر علیه نیروهای ستمدیده کاسته نشده ، نه تنها شرایط زندگی توده های رنج و کار نسبت به درآمد ها و افزایش ثروتهای اجتماعی بهتر نشده  بلکه در همین 30 ساله اخیر ما شاهد وحشیانه ترین نوع ستمگری و بیدادگری ها از طرف امپریالیست ها علیه ملت های تحت ستم بودیم .

امپریالیست ها بمنظور بدست آوردن بازار های جدید – برای بدست آوردن منابع مواد خام طبیعی – بخاطر بدست آوردن نیروی کارارزن – جهت وابسته کردن کشورهای عقب نگهداشته شده و تبدیل آنها به مستمرات خود جنگ های تجاوزگرانه برپا می دارند .

تنها راه جلوگیری از این جنگهای وحشیانه ، ویرانگرانه و غارتگرانه  بسیج عمومی خلق های تحت ستم در جبهه جهانی ضد جنگ است . شرط پرهیز از هر گونه انحراف و سازش در این جبهه وسیع ضد جنگ ، رهبری آن توسط احزاب کمونیستی که در خانواده بین الملل متشکل شده اند می باشد .

جنگهای امپریالیستی جهانی اول و دوم – جنگهای تجاوزگرانه علیه کشورهای کره شمالی ، کامبوج لائوس ، یوگسلاوی سابق ، افغانستان و عراق دو بار در همین 30 –40 سال اخیر نشاندهنده حقانیت و درستی نظرات آموزگاران سوسیالیسم علمی می باشد .

اتقاقاً جهان بسمت و سویی پیش می رود که همواره  نظرات آموزگاران مارکسیسم لنینیسم با درخشش بیشتر صحت آن باثبات می رسد .

اینکه جهان تغییرات عظیم و شگرفی در ونش بوجود آمده – اینکه دانش بشری  گام های عظیمی برداشته است – اینکه ابزارها و وسائل تولید رشد سرسام آوری کرده اند ، دقیقاً می باید بیانگر بهتر شدن شرایط زندگی انسانها و  توده های زحمتکش باشد و نتیجه منطقی آن کمتر شدن اختلافات طبقاتی ، تقلیل درجه استثمارگری و ستمگری بر مردم باشد. حال چرا چنین نیست دلیل اش روشن است . مادامی که مالکیت خصوصی بر ابزار و وسائل عمده تولید در جهان اساس مناسبات تولیدی باشد ،  یعنی بخاطر تملک بر ابزار و وسائل تولید توسط عده قلیلی از سرمایه داران ، ثروت های تولید شده که محصول نیروی کاراجتماعی است فقط به جیب این عده اقلیت سرمایه دار می رود . در مقابل تولید کنند گان اصلی از حاصل کارخویش بهره و نصبی نمی برند .  در حالی که این اقلیت سرمایه دار روز بروز ثروتمند تر می شوند ، تولید کنندگان اصلی که اکثریت را در جهان تشکیل می دهند فقیر تر می گردند .

شاید یگویند این حکم در مورد سوئد ، امریکا ، آلمان ، فرانسه و..  صدق نمی کند . در پاسخ باید گفت اولاً : اختلافات طبقاتی در این کشور ها را باید با توجه به حجم انباشته شده ثروت مورد ارزیابی و قضاوت قرار داد . یعنی اینکه بطور مثال ، 50 سال پیش را در نظر گرفت و اختلافات طبقاتی و ثروت افزایش یافته را با  اختلافات طبقاتی و حجم ثروت بدست آمده امروزی مورد قیاس قرار داد و در نظر داشت آیا رفاه نسبی زندگی کارگران امروزی که طبیعتاً از 50 سال گذشته بیشتر است با افزایش سرمایه در این فاصله زمانی متناسب بوده و یا برعکس با آن نسبت معکوس دارد ؟

برای مثال اگر سرمایه والن بری ( سرمایه دار معروف سوئدی ) در 50 سال پیش 10 میلیون کرون بوده است ، و اکنون به 50 میلیارد افزایش پیدا کرده است ، آیا سطح زندگی کارگران به نسبت این افزایش سرمایه بالا رفته است و یا برعکس با آن تسبت معکوس دارد ؟

ثانیاً : این نکته مهم را حتماً باید در نظر داشت که ؛دفاه نسبی زندگی کارگران در این کشور ها نه حاصل تقسیم عادلانه ثروت ،  بلکه ناشی از غارت انحصارات سرمایه داری از نیروی کار کشورهای آسیائی – آفریقائی و آمریکای لاتین است . زندگی بهتر و رفای نسبی کارگران در این کشورها برابر با استثمار هر چه بیشتر نیروی کار در کشورهای عقب نگاهداشته شده می باشد .

اگر به کرسنگان آسیائی ، آفریقائی و آمریکای لاتین  طبق گزارش سازمانهای بین المللی که سالانه بالغ بر 18 میلیون انسان بیگناه ( بیشنر آنرا کودکان تشکیل می دهند ) در اثر کرسنگی و بیماری  بکام مرگ کشیده می شوند  نظری افکنیم  و بدانیم که این مرگ و میر ها نه ناشی از کمبود تولید فرآورده های مورد نیاز زندگی در جهان ، بلکه برعکس ناشی از افزایش بیش از اندازه فرآورده های تولیدی می باشد .   تولید بی برنامه و هرج و مرج طلبانه سرمایه داری که نه بر اساس نیاز انسانها ، بلکه بر اساس سود هرچه بیشتر انجام می گردد .

به میلیون ها کودکان و نو جوانان 9 تا 15 ساله در کشور های فقیر جهان از جمله تایلند و سریلانکا نظر افکنید که چگونه این شگوفه های نشگفته روزانه بارها بخاطر امیال های پست فطرتانه سرمایه داران تحت وحشیانه ترین و کثیف ترین شگنجه های روحی و جسمی قرار می گیرند .

به همین کشور خودمان ایران نظر بیافاکنید که طبق گزارش مقامات رژیم  30 در صد مردم زیر خط فقر و در شرایط اسفباری زندگی می کنند . هزاران هزار از خانواده هایی هستند که برای گذران زندگی بخور و نمیر مجبور هستند کودکان خود را بجای فرستادن به مدارس ، به خیابانها روانه کنند تا با جمع آوری کاغذ – مقوا – پلاستیک – شیشه خرده و ... و با فروش آن پولی جهت تهیه لقمه نانی بدست آورند .

امروزه در ایران هزاران هزار از خانواده ها کودکان نوزاد خویش را به شبکه های دلال کرایه می دهند .

امروزه در ایران هزاران هزار از خانواده ها برای امرار معاش روزانه ، اجزاء بدنشان از قبیل کلیه خویش را بطور رسمی و علنی بفروش می رسانند .

امروزه در ایران هزاران هزار از دختران جوان بطور رسمی و غیر رسمی در ابعاد گسترده ، به تن فروشی مجبور شده اند .

امروزه پدیده کودگان خیابانی در ایران بی داد می کند .

امروزه در ایران اعتیاد به مواد مخدر در میان جوانان در اثر بیگاری و بی برنامگی ، به پدیده عمومی تبدیل شده است . بیکاری در بین کارگران حد و مرز نمی شناسد. همچنین دهها معضلات و ناهنجاری های دیگر .

این مسائل پلید و دلخراش که ناشی از غارتگری سیستم سرمایه داریست فقط مخصوص ایران نمی باشد بلکه بیشتر کشورهای آسیایی ، آفریقایی و آمریکای لاتین را در بر دارد .

بنابراین ملاحظ داریم سوسیالیسم مارکس و لنین بعداز 155 – 100 سال که از عمرش می گذرد تمامی قانونمندی هایش دقیقاً در تطابق با واقعیایات استثمارگرانه و ستمگرانه جهان پر زرق و برق کنونی است . این سوسیالیسم هرگز کهنه و قدیمی نمی گردد بلکه برعکس هر روز تازه تر و جوانتر و شاداب تر می شود و تا هنگامی که طبقات در جهان باقی است این اصول علمی زتده و پابرجاست .

کسانیکه از سوسیالیسم " جدید " صحبت می کنند در واقع درختان را می بینند ولی جنگل عظیم و گسترده فقر و سیه روزی توده های رنج و کار را نمی بیند . وضع خوب و رفاه نسبی کارگران در برخی از کشورهای پیشرفته را می بینند ولی زندگی سراسر از درد و رنج میلیون ها انسان پر آرزو در سراسر جهان را نمی بینند .

بهمن ادیب 17/02/2005

( 1)

 

پس ازنگارش سلسله مقالاتی پیرامون ترتسکسیسم و نقش خرابکارانه ترتسکیستها درجنبش که اخیرا در سایتهای اینترنتی انعکاس یافته اند، نامه هائی از برخی سایتهاو همینطور دوستان علاقه مند به مسائل مارکسیستی دریافت داشتم که سوای لطف و  بزرگواریشان نسبت به نگارنده  صمیمانه خواهان ادامه بحث حول سوسیالیسم و مبانی پایه ای آن شدند تا از این طریق بتوان به بحثی دامن زد که موجب شناخت عمیق تر در مورد مفهوم سوسیالیسم  از منظر  مارکسیسم گردد. من با سپاس و تشکر از این دوستان تلاش میکنم با تکیه به آثار بنیانگزاران سوسیالیسم علمی به  تعریف سوسیالیسم به پردازم تا شاید از این طریق  گامی ولو کوچک در تنویر افکار برداشته باشم.

 

مارکسیسم سیستم واحد تکامل یابنده ای است مرکب از آموزش های فلسفی ، اقتصادی و سیاسی .

فلسفه مارکسیستی : شناخت عام ترین اصول قوانین تکامل جهان مادی ( طبیعت و اجتماع ) است که بر پایه آخرین دستآوردهای دانش بشری استوار  می باشد .

اقتصاد مارکسیستی : شناخت قوانین تکامل جوامع بشری و بویژه تکامل جامعه سرمایه داری می باشد .

سوسیالیسم علمی : مجموعه ای از احکام و قوانینی است که قانونمندی های دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم را از طریق انقلاب نشان می دهد .

مبارزه پرولتاریا و بورژوازی در هر جامعه سرمایه داری آن عامل پیشرفت و تکامل جامعه و در عین حال عامل تعیین کنند سرنوشت این جامعه می باشد . از طریق مبارزه طبقاتی است که سرانجام پرولتاریا ، بورژوازی را از اریکه قدرت پائین می کشد و حکومت خویش را  بر ویرانه های آن بنا می گردا ند .

مبارزه طبقاتی در عرصه های سیاسی ، اقتصادی و ایدئولوژیک انجام میگردد . آنچه در این جدال طبقاتی ارجحیت دارد و مقدم بر دیگر عرصه ها می باشد ، مبارزه سیاسی است .به بیان دیگر ؛ سیاست چیزی جز مبارزه طبقاتی نیست . لنین در این مورد می گوید :

" سیاست روابط میان طبقات است " ، همان " مبارزه طبقاتی است "

مارکس هم مبارزه طبقاتی را مبارزه سیاسی می داند  :

" هرمبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است "     ( مانیفست کمونیست )

زمانی که ترتسکی و بوخارین به لنین می تاختند که گویا همه چیز را از دیدگاه سیاست می بیند لنین بردرستی امر سیاست تاکید می ورزید :

" سیاست نمی تواند در رابطه با اقتصاد از اولویت برخوردار نباشد . برداشتی دیگر بمعنی فراموش کردن الفبای مارکسیسم است " . ( لنین در باره اتحادیه های کارگری )

 

"  مانیفست کمونیست " سند برنامه ای حزب کمونیست است . آنچه که در این سند پایه ای و اساسی است ، مشی سیاسی پرولتاریا برای نیل به قدرت حاکمه است . سیاست اساس مبارزه طبقاتی پرولتاریا است ، مبارزه اقتصادی و ایدئولوژیک در خدمت مبارزه سیاسی است .

 

سوسیالیسم علمی ؛ تنها راه حل عقلانی و علمی رهائی انسانها از خود بیگانکی موجود بین انسانها  ،از یک طرف و از خود بیگانگی بین انسانها و طبیعت ، از طرف دیگر را ، در انقلاب سوسیالیستی می داند .

مارکسیسم مانند هر علمی ، مانند علم شیمی –فیزیک و علم های دیگر که در آزمایشگاه با ابزار های مادی صحت و درستی آنها باثبات رسیده است ، در آزمایشگاه جامعه بشری از آغاز تا کنون در طول اعصار تاریخ درستی نظرات خویش را باثبات رسانده است .

 

مارکسیسم با بررسی همه جانبه زندگی اجتماعی انسانها عملاً ثابت کرد که ؛ عامل اصلی فقر و بدبختی - ظلم و ستم –جنایات و غارتگری –جنگهای خانمانسوز – پستی و سقوط انسانها – انحطاط اخلاقی گسترده بین انسانها – دزدی و هزاران رذالت های ضد انسانی دیگر ، مالکیت خصوصی بر وسائل تولید می باشد .

در واقع مالکیت خصوصی بر وسایل و ابزار تولید علمل اصلی از خود بیگانگی بین انسانها می باشد . مادامیکه جامعه به طبقات متخاصم که دارای منافع اقتصادی متضادی هستند ، تقسیم شده است یعنی سرمایه داران که مجموعه وسایل تولید از قبیل : ماشین آلات ، زمینها ، منابع موادخام ، بانکها ، تاسیسات اقتصادی و تجاری و ... را در انحصار خودشان دارند ، و درمقابل زحمتکشان و بویژه کارگران ( آفریندگان واقعی ثروتهای اجتماعی ) از هر نوع مالکیت بر وسایل تولید محروم هستند و برای گذران زندگی مشقت بار خویش ناچاراً نیروی کار خود را به سرمایه داران بفروشند . تا زمانیکه این اختلافات طبقاتی در جامعه وجود دارد بشریت زحمتکش در چنبره این دنائت ها ، این وحشیگری ها ، این نابخردی ها و این استثمار ظالمانه کرفتار خواهند بود .

 

مارکسیسم با بررسی های علمی پایه های فلسفی – اقتصادی و سیاسی عامل اصلی این نابرابری اجتماعی ، راه برون شد از این منجلاب را بصورت تئوری مدون سوسیالیسم علمی بما نشان داده است .

 

از نظر مارکسیسم : " جامعه " محصول کار انسان ها است ، جامعه بشری در واقع مجموعه مناسباتی است که افراد بمثابه عوامل فعال اجتماع در جریان تولید و باز تولید ِ زندگی مادی خودشان با یکدیگر برقرار می کنند . پراتیک اساسی این افراد در جامعه ، کاراجتماعی است . و این کار اجتماعی است که آفرینده تمامی ثروت های بشری است که اکنون در اختیار اقلیتی از سرمایه داران قرار دارد و همین ثروت ربوده شده در جریان تولید توسط سرمایه داران ، اساس پایه های حکومت های ستمگرانه در طول تاریخ بوده است .  برپائی حکومت های استثمارگرانه ، بر اجساد میلیونها انسان پر امید – به بهای به بردگی گشاندن میلیونها افراد بشری و به قیمت نابودی نطفه های صنعتی شدن ممالک استوار می باشد .

مارکسیسم ثابت کرده است که تنها راه نجات بشر زحمتکش ، یگانه راه رهایی از این خود بیگانگی که ستمگران و استثمارگران با تسلط بر وسایل تولید اجتماعی در میان افراد بوجود آورده اند ، به " خود آگاهی " ، تنها از طریق انقلاب سوسیالیستی امکان پذیر می باشد .

آگاه شدن به حق و حقوق اجتماعی خود – آگاه شدن به منافع طبقاتی – آگاه شدن به نقششان در تولید جامعه – آگاه شدن زنان به نقششان در تولید همپای مردان با حقوق ویژه – آگاه شدن به سرشت پاک انسانی که افراد بشری از بدو تولد دارا بوده اند .

 

مارکسیسم راه دستیابی به این خودآگاهی در بین انسانها را  در این دنیای دورغ و تقلب – درمیان جهان دو رویی و

تزویر سرمایه داری – در دنیایی که سلاطین سرمایه با در دست داشتن ماشین عظیم تبلیغات سازی انسانها را مسخ   کرده است و با اشگال گوناگون به از خود بیگانگی بیشتر دامن می زند ، نشان داده است .

تئوری مارکسیسم که از پراتیک زندگی اجتماعی انسان ناشی شده است کلیدی ترین عامل رهایی از این خود بیگانگی و راه رسیدن به خودآگاهی را در ایجاد ستاد پیشاهنگ زحمتکشان ، در ستاد فرماندهی استثمارشوندگان یعنی تشکلیل حزب کارگری و یا حزب کمونیست می داند . آنرا اساس و ضروری ترین گام در تولد جامعه نوین ، برای خلق انسان نوین می داند .

 

مارکس و انگلس بزرگترین آموزگاران بشریت زحمتکش از جمله افرادی بودنند که تمامی زندگی پربار مبارزاتی خویش را صرف تشکیل اساسی ترین عامل بوجود آورنده جامعه نوین انسانی کردند .

" اتحادیه کمونیست ها " ( توجه داشته باشید سخن از اتحادیه ای است که نظرات مارکسیسم در آن غالب بود )، سازمان سیاسی طبقه کارگر در سال 1848 محصول کارخستگی ناپذیر این بزرگان علم انقلاب بود که قادر گردید نمایندگان طبقه کارگران کشورهای مختلف اروپا را درآن متشکل گرداند .

توسط این ستاد فرماندهی سنگ بنای به خودآگاهی رسیدن زحمتکشان پایه گذاری گردید . پیدایش دهها احزاب کارگری در اروپا و دیگر نقاط جهان حاصل کار این ستاد مرکزی زحمتکشان می باشد .

توسط همین احزاب کارگری بود که کمونیستها توانستند میلیونها کارگر و دیگر زحمتکشان را علیه حکومت های سرمایه بسیج و سازماندهی کنند .

 

کمون پاریس اولین حکومت کارگری در جهان محصول فعالیت مبارزاتی اتحادیه کمونیست ها می باشد . گرچه عمر پربارش بخاطر درنده خویی بورژوازی کوتاه بودولی عظمت کمون بقدری وسیع و گسترده بود که مارکس و انگلس بررگترین درس های مبارزات طبقاتی را از قلب بخون طپیده آن بیرون کشیدند و سرلوح تئوری مبارزات سیاسی خویش قرار دادند .

 

نقش عظیم و کلیدی احزاب کارگری در جهان بعنوان عامل اصلی عنصر آگاهی دهنده در طول تاریخ دارای اهمیت بسزایی است .  برای نمونه می توان بر نقش اتحادیه کمونیست ها بعداز کمون پاریس بمثابه عامل آگاهی دهنده کارگران آلمان نظری افکند .

 

از دل " اتحادیه کمونیست " ها بود که اولین حزب کمونیست آلمان تشکیل شد .حزبی که توانست بیش از یک میلیون از کارگران را در خود متشکل کند – حزبی که قادر گردید بیش از سه میلیون از کارگران را در اتحایه های کارگری سازماندهی گرداند . امری که هم اکنون توسط کسانی که خود را " مارکسیسم " نوین می دانند و در تقابل با مارکسیسم ، با تبلیغ " اتحادیه مستقل کارگری " ( اتحادیه هایی که بدون ارتباط با سازمان طبقه کارگر باشد ) ، مبارزات کارگران ایران را به انحراف می برند .  و ویروس خطرناک اکونومیست را با " تز "ها و طرح های نو ، به تن و بدن جنبش کارگری وارد میکنند .

 

این مدعیان ناآگاه مارکسیسم ، سرفرود آوردن در مقابل جنبش خودبخودی را در میان جنبش کارگری تبلیغ می کنند. و از قضا همین افراد چون ترتسکیست ها در حالی که با پتک " سنت گرایی " بر سر مارکسیسست لنینیست های واقعی که از حامیان راستین سنت های انقلابی م – ل می باشند  می کوبند ، تحت عنوان " تز " های نو در حال احیاء  سنت های کهنه ، غیر مارکسیستی و انحرافی محتوم شده ای هستند که بیش از یک قرن توسط آموزگاران پرولتاریا در پروسه مبارزات طبقاتی به گور تاریخ سپرده شد .

 

در واقع این " مارکسیست " های نوین نا خواسته بدنبال شعار " بی حزبی " که بورژوازی برای طبقه کارگر تبلیغ می کند می روند . گر چه در پایان مقاله خویش ، خود را جای حزب طبقه کارگر قرار می دهند ( در مقاله جداگانه ای به نقد این نظرات خواهم پرداخت ) .

باید در نظر داشت سازماندهی حزب کمونیست آلمان با توجه به تعداد کل کارگران درآن زمان ( 15000 نفر ) در تاریخ احزاب کمونیستی بینظر بود .

با توجه به نکات توضیح داده شده باید در نظر داشت در مرکز فلسفه مارکسیسم عمل قرار دارد ، عملی که فعالیت آگاهانه انسانها برای تغییر محیط پیرامون خویش می باشد .

مارکس در نقد نظرات فلسفی فویرباخ ، در " تز " یازدهم خویش گفت : " فیلسوفان تاکنون به تفسیر جهان می پردازند ، در حالیکه باید آنرا تغییر داد " . و یا در " تز " هشتم : " هرگونه زندگی اجتماعی ذاتاً پراتیک است . راه حل عقلانی همه رموزی که تئوری را به راز پنداری می کشاند ، در پراتیک انسانی و در درک این پراتیک نهفته است"

با توجه بدین جوهر اساسی دیدگاه مارکس بود که وی راه رهائی انسان از خود بیگانگی و رسیدن به خودآگاهی را در ادغام و یا ترکیب تئوری با عمل می دید . و کاتالیزور این ترکیب را ؛ تشکیل حزب کمونیست  در برگیرنده انقلابیون حرفه ای که به قوانین مبارزه طبقاتی آگاهی دارند ، می دانست .

 

مارکس و انگلس با توجه به اهمیت یک ستاد پیشاهنگ – یک ستاد رزمنده – یک فرماندهی منضبط و آگاه به قوانین علم انقلاب یعنی به تشکیل  سازمان سیاسی طبقه کارگر که دارای اندیشه و عمل واحد باشد پرداختند .

نام آن " اتحادیه کمونیستها " بود . در این اتحادیه افرادی چون شاپر ، ولف و اتوبائر و دیگران که دارای نظرات متفاوتی با مارکس و انگلس بودند وجود داشت . طبیعی است که مبارزه بین نظرات مختلف در این اتحادیه وجود داشت . ولی باید توجه داشت ، وجود نظرات گوناگون در یک سازمان سیاسی هرگز بمعنای آن نیست که این سازمان یا حزب را نماینده تمامی نظرات دانست و از آن نتیجه گرفت که : حزب یا سازمان دربرگیرنده تمامی نظرات موجود در آن است .

این مسئله آن نکته مهمی است که بخشی از جنبش " چپ " ایران از اتحادیه کمونیستها دارند و آنرا مجموعه ای از نظرات متفاوت می دانند . و نه غلبه نظری بر دیگر نظرات موجود – یعنی نظری ( نظر مارکس و انگلس ) که دربرگیرنده نظرات اکثریت بر اقلیت بود .

 

دقیقاً از همین برداشت نادرست است که اعتقاد دارند ؛ در حزب کمونیست باید فراکسیون وجود داشته باشد –  سانترالیسم دمکراتیک ، یعنی تبعیت اقلیت از اکثریت نباید در حزب وجود داشته باشد-  حزب تاریخ ساز بلشویک به رهبری لنین و استالین را متهم به نقض دمکراسی در حزب ، به نقض دمکراسی در جامعه ، متهم به دیکتاتوری حزب و سپس دیکتاتوری دبیر اول حزب می کنند –  علت اصلی شکست ساختمان سوسیالیسم در شوروی را در رهبری حزب بلشویک بر شورا ها میدانند.

 

در نتیجه : تصور دارندگان این  تفکر از حزب ، معجون هفت رنگ است . تصورشان از حزب ، ارگستر موسیقی متشکل از 20 نفر که 13 ساز مختلف می نوازند و شرکت گنندگان حاضر در آن همایش موسیقی را کیج و منگ می کنند ، میباشد . و آنرا عین مارکسیسم می دانند و بدتر از آن مارکس و انگلس را موجد چنین " اتحادیه " ای می دانند .

یک لحظه تصور کنید و یک تشکل سیاسی را در نظر بگیرید که بطور مثال دارای 30 عضو رهبری باشد و 12 نفر از این اعضای رهبری دارای 12 نظر متفاوت باشند . و باز در نظر بگیرید که روز قیام مردم فرارسیده است . توده ها منتظر فرمان رهبری حزب هستند . لذا 12 فرمان از 12 مرکز یک حزب به توده ها صادر می گردد .  این حزب بمعنی سازمان پیشاهنگ آگاهی دهنده توده ها ، با داشتن مراکز متعدد فرماندهی ، آیا قادر خواهد بود توده های رنج و کار را در یک صف واحد علیه دژ سرمایه متشکل گرداند ؟ مسلم است که جواب منفی می باشد .

در واقع دارتدگان این تصور با درک نادرست از سوسیالیسم علمی که تمرکزو تشکل جوهر اساسی آن می باشد ، یکی از عوامل سردرکمی در جنبش کمونیستی ایران هستند . این در حالی است که اسناد تاریخی ِ مکتوبه مارکس و انگلس خلاف آنرا نشان می دهد .

مانیفست در مجموع یک برنانه کامل تئوریک و عملی حزب کمونیست با خطوط برجسته ، روشن و صریح ؛ سوسیالیسم ارتجاعی – سوسیالیسم فئودالی – خرده بورژوازی – سوسیالیسم محافظه کار – سوسیالیسم تخیلی و کمونیسم انتقادی را در پروسه مبارزه طبقاتی افشا و طرد نمود .

لذا این سند تاریخی را کمونیست ها باید بمثابه پیروزی نظرات مارکس و انگلس و غلبه نظرات این آموزگاران بر دیگر نظرات انحرافی تلقی کنند .

سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس دارای یک برنامه کامل تئوریک واحد برای تمام احزاب کارگری می باشد . این سوسیالیسم دارای یک مرکزیت واحد رهبری کنند است . فراکسیون را در داخل حزب نمی پذیرد – به سانترالیسم دمکراتیک کاملاً اعتقاد دارد و تبعیت اقلیت از نظرات اکثریت در آن اجباری و حتمی است . در غیر این صورت در تشکل هایی که دارای نظرات متفاوت و فاقد رهبری واحد هستند ، مطمئناً طبق تجربه تاریخ هرگز قادر نخواهند بود یک روز هم بتوانند بر بخشی از مردم رهبری کنند .

 

چنین تشکلی بودن برنامه واحد ، هرگز قادر نخواهد بود یک اعلامیه مشترک صادر کند ، تا چه رسد به اینکه ستاد فرماندهی توده های زحمتکش باشد – چنین تشکلی در عالیترین شکلش اگر قادر به ادامه حیات گردد ، تنها و تنها تشتت فکری و ایجاد سردرکمی در میان توده ها و سرانجامش تفرقه در میان صف متحد زحمتکشان و شکست جنبش را بدنبال خواهد داشت . لذا چنین تشکلی نمی تواند مارکسیستی باشد و در جهت منافع زحمتکشان گام بردارد .

دقیقاً یکی از علت های شکست کمون پاریس در فقدان ستاد فرماندهی واحد ( اندیشه و عمل واحد ) بود . و باز علت پیروزی زحمتکشان شوروی در فردای انقلاب سوسیالیستی در مقابل تجاوز بربرمنشانه 14 کشور امپریالیستی و جنگ ضد انقلاب داخلی را باید در وجود ستاد و فرماندهی واحد دانست .

 

نمونه بارز و تیپیک چنین تشکلی را از نظر تاریخی می توان در وجود حزب سوسیال دمکرات آلمان دید . باید توجه داشت که این حزب در آن زمان یکی از بزرگترین حزب سوسیال دمکرات در اروپا بود .

مارکس و انگلس در بوجود آوردن این حزب کوشش های فراوانی کردند و بویژه در تدوین برنامه و اساسنامه آن توجه خاصی بکار بردند ، دائماً با نظرات انحرافی و ضد مارکسیستی آن در مبارزه بودند و نظرات اشتباه آمیز رهبران این حزب را اصلاح نمودند .

 

اینکه این حزب راه ارتداد و خیانت به طبقه کارگر را در پیش گرفت ، علتش وجود رهبران اپورتونیستی بود که بعداز مرگ مارکس و انگلس سیاست رفرمیستی و رویزیونیستی را راهنمای اندیشه و عمل خویش نموده بودند .

باید توجه داشت که نظرات ضد مارکسیستی رهبران این حزب در زمان حیات مارکس و انگلس امکان بروز پیدا نکرد. یکی از دلایل اصلی رشد حزب سوسیال دمکرات آلمان در میان کارگران در رهبری این تشکیلات بطور غیر مستقیم توسط مارکس و انگلس بود . بعداز مرگ این دو رهبر کبیر و بویژه بعداز مرگ انگلس در سال 1896 نظرات ضد مارکسیستی این خائنین به طبقه کارگر یکی پس از دیگری امکان بروز پیدا کرد .

 

در آن دوران تنها لیبکنخت و روزالوکزامبورک از رهبرانی بودند که بطور روشن و قاطع علیه  نظرات بغایت انحرافی دیگر سران حزب مبارزه تا پای جان نمودند . و سرانجام توسط همین خائنین بطرز فجیعی بقتل رسیدند .

این دو انقلابی مارکسیست همواره در حزب در اقلیت قرار داشتند و بعداز ارتداد کامل حزب از آن خارج و با تشکیل حزب مارکسیستی بنام اسپارتاکوس در دوران اعتلای جنبش کارگری در انقلاب آلمان در سال 1918 در سازماندهی و بسیج کارگران نقش با اهمیتی را ایفا نمودند .

غرض از توضیح مختصری در باره حزب سوسیال دمکرات آلمان ، بیان دو دوره از حیات این حزب ؛ یکی در زمانی که از رهبری پایدار و از خط فکری منسجم برخوردار بود و توانست در توده های میلیونی کارگران راه پیدا کند ، آنرا بسیج و سازماندهی گرداند . و اگر این رهبری در موضع مارکسیستی باقی مانده بود ، با توجه به وضیعتی که در اواخر جنگ جهانی اول در سال 1918 در آلمان بوجود آمده بود و با توجه بانقلاب پیروزمند سوسیالیستی شوروی ، بدون شک می توانست اتقلاب سوسیالیستی آلمان را سازماندهی کرده و پیش بینی مارکس مبنی بر شروع انقلاب در روسیه و تلاقی آن با انقلاب در آلمان می توانست پرچم دار انقلاب سوسیالیستی در سراسر اروپا گردد.

عکس این موضوع هم صادق است . زمانی که اکثریت رهبران حزب کارگری آلمان در موضع ضد مارکسیستی قرار داشتند ، این حزب قادر نشد بخاطر ماهیت ضد کارگری خویش از موقعیت بسیار مطلوبی که در آلمان در اواخر جنگ جهانی اول بوجود آمد و باعث بصحنه آمدن توده های رنج و کار گردید ، بتواند در جهت منافع زحمتکشان ، جامعه را با انقلاب توده ها متحول و دگرگون سارد .

 

نتیجه اینکه : نقش رهبری در بسیج و سازماندهی توده های زحمتکش همواره در طول تاریخ مبارزات طبقاتی یکی از فاکتور های تعین کنند بوده است .

یک رهبری مارکسیستی قادر است با بسیج توده ها و نشان دادن راه درست انقلاب ، با دست توده ها بزرگترین و مخوف ترین رژیم ها را سرنگون سازد . همانطوریکه در شوروی و چین انجام شد .

یک رهبری ضد مارکسیستی هم قادر است بزرگترین شور انقلابی توده های رنج و کار را به انحراف ببرد و آنها را در مسلخ ارتجاع قربانی کند .

طبق تجربه تاریخ هر دو رهبران این حزب کارگری در آلمان ، در دو دوره متفاوت چنین کردند و این اولین درس تاریخی از سوسیالیسم علمی مبنی بر وجود حزب طبقه کارگر با فرماندهی واحد بمنظور انجام انقلاب سوسیالیستی جهت رهائی استثمارشوندگان از یوغ استثمارگران میباشد . حزب اسلحه پرولتاریا برای کسب قدرت سیاسی است. درقسمت بعدی به حزب و حزبیت خواهم پرداخت.

        

           حزب و حزبیت   (2 )      

 

همانطوریکه در بحث قبل توضیح داده شد ، مارکسیسم یعنی رهایی انسانها از خود بیگانگی - رهایی از خودبیگانگی نسبت به سرشت پاک و آزاده انسانها که با آن متولد شده اند – رهایی از خود بیگانگی نسبت به نقش تاریخ ساز انسانها -  رهایی از خود بیگانگی نسبت به نقش انسانها در جریان تولید – رهایی از خود بیگانگی نسبت به تشکیل جامعه ای که محصول کارجمعی انسانهاست – رهایی از خود بیگانگی نسبت به سرچشمه اصلی ثروت های اجتماعی که حاصل کارجمعی انسانهاست – رهایی از خود بیگانگی نسبت به ماهیت ضدانسانی و انسان کش نظام سرمایه داری، نظامی که محصول پیدایش طبقات و اختلافات طبقاتی و مبارزه میان آنها می باشد  و ... ، مارکسیسم راه رهایی از این " خود بیگانگی " را در آموختن قوانین علم انقلاب اجتماعی می داند . قوانین علم انقلاب اجتماعی هیچ چیزی جز پراتیک زندگی اجتماعی انسانها در طول اعصار تاریخ نمی باشد . یعنی درک درست واقعیت های طبقاتی آنطور که بوده و نه آنطور که ما تفسیر می کنیم .

در واقع ریشه اصلی این " از خود بیگانگی " بعداز تجزیه کمون اولیه که زمین در میان آنها مشترک بود ، با پیدایش طبقات و اختلافات طبقاتی توسط صاحبان ثروت بصورت ابتدایی ولی با ماهیت حفظ امتیازات ناشی از قدرت بدست آمده ، در میان انسانهای اولیه پدیدار کشت .

ثروتمندان ، صاحبان ابزارهای کار و صاحبان غلام ها برای حفظ قدرت خویش به انکارحقایق طبقاتی و وارونگری پرداختند . بطوریکه صاحبان ثروت و قدرت در جامعه یونان باستان که از قضا آنرا دمکراتیک ترین جامعه دوران می دانستند ، تولید کنندگان یعنی کارگران ، کشاورزان و پیشه وران را انسانهایی فاقد حقوق اجتماعی می پنداشتند و این امر را در قانون اساسی خویش نهادینه کرده بودند .

ارسطو فیلسوف مشهور یونان جهت توجیه محروم کردن زحمتکشان چنین می گوید :

" در دولتی که تشکیلات منظم داشته باشد ، نباید پیشه وران را از حقوق اجتماعی بهره داد . "

در واقع باید دقت داشت که چگونه ثروتمندان این حکامان اولین جامعه دمکراتیک دوران توانستند : این ناحقی ، این بی حقوقی و این محروم کردن تولیدگنندگان واقعی جامعه را ، با وارونگری و انکارحقایق دوران موجود در قانون اساسی نهادینه کنند .

سرانجام این عامل اصلی " از خود بیگانگی " توسط صاحبان بزرگ ابزار و وسایل تولید بمثابه شئی مذهبی ، مقدس و قابل احترام اعلام گردید و آنرا  در روبنای قانون اساسی جوامع طبقاتی نهادینه گرداندند و هرگونه چشم چپی را با خشن ترین شیوه ها سرکوب نمودند .

اکنون این " از خود بیگانگی "ِ نهادینه شده ، چنان در اذهان عمومی جا خوش کرده است که انحصارات سرمایه داری آمریکا با قضاوت تمام به خود جرئت می دهند و از آنطرف اقیانوس ها ادعای مالکیت بر منابع مواد خام دیگر قاره ها و از جمله قاره آسیا را رسمناً اعلام می دارند  و برای تصرف آن " منافع مشترک " با غول پیکرترین ماشین جنگی بربرمنشانه از  زمین و هوا و دریا به کشورهایی چون افغانستان و عراق لشگرکشی می کنند .

جهت تحقق این " منافع مشترک " با سنگدلی تمام صدها هزار انسان پرامید را وحشیانه با بمب های 9 تنی نابود می کند . صدها هزار تن را معلول می گرداند . میلیونها انسان را آواره و بی خانمان می کند . با اعمال پست فطرتانه تر از شیوه های قرون وسطایی دهها هزار نفر از مقاومت کنندگان را با شنیع ترین شیوه های ضد بشری شکنجه می کنند و نام آنرا هم دفاع از " آزادی و دمکراسی " می گذارند .

مارکسیسم پدیده ها را در تولد ، رشد ، تکامل و زوالشان در نظر می گیرد . پدیده ها را در ارتباط ارکانیک ، در تاثیر گذاری و تاثیر پذیری می داند . پدیده ها را دارای نیرو های متضاد  دانسته و تکامل را محصول مبارزه اضداد .

در نتیجه انقلاب سوسیالیستی را حاصل مبارزه نیروهای متضاد جامعه سرمایه داری – حاصل مبارزه میان کارگران و بورژوازی بعنوان یگانه راه رهایی نیرو کار از یوغ سرمایه می داند .

انجام انقلاب سوسیالیستی بمثابه غلبه قطب نو و بالنده ، بر قطب کهنه و میرنده را ناشی از تکامل اضداد جامعه سرمایه داری و علت اصلی غلبه قطب نو بر کهنه را در هسته مترقی  نیرو بالنده ، در ماهیت انسانی و انسان دوستانه نیروی کار می داند .

مارکسیسم طبق تجربه ثابت کرده است که ؛ سرنگونی دیکتاتوری بورژوازی و یا قدرت بورژوازی بدست پرولتاریا امکان پذیر می باشد . چرا که شرایطه اقتصادی زندگی کارگران  آنها را برای اجرای این سرنگون ساختن آماده می کند . شرایطه زندگی اقتصادی کارگران به آنها امکان و نیروی این اقدام را می دهد .

همانطوری که می دانیم : بورژوازی در جریان رشد نیروهای مولده در حالیکه دهقانان و کلیه قشرهای خرده بورژوازی را متفرق و پراکنده می کند ، پرولتاریا را بهم فشرده می سازد . آنها را متحد و متشکل می سازد و در زیر یک سقف در کارخانجات و فابریک ها گرد هم می آورد . این امر نه بر اساس خواست آگاهانه بورژوازی بمنظور پیشرفت جامعه ، بلکه براساس باز دهی بهتر نیروی کار بمنظور کسب سود بیشتر انجام می گردد .

از نظر مارکسیسم فقط پرولتاریا بخاطر نقش اقتصادی که در تولید بزرگ دارد –  تنها طبقه ی ثابتی است که دائماً در حال رشد و گسترش می باشد - از آنجائیکه پرولتاریا تنها طبقه ای است که قادر است تمام طبقات را ابتدا به کارکنان جامعه تبدیل کند و سپس محو طبقات و اختلافات طبقاتی را فراهم آورد ، لذا می تواند و باید پیشوای همه توده های زحمتکش و استثمارشونده گردد .

مارکسیسم با پروردن حزب کارگر ، پیش آهنگی از پرولتاریا را پرورش میدهد که قادر است قدرت حاکمه را بدست گیرد و همه مردم را بسوی سوسیالیسم راهنمائی کند – پیش آهنگی که قادر است نظام جدید را هدایت کند ، پیش آهنگی که قادر است در امر تنظیم زندگی اجتماعی خود ، بدون بورژوازی و علیه آن ، معلم ، رهبر و پیشوای همه زحمتکشان و استثمارشوندگان باشد .

از نظر مارکسیسم : " دولت یعنی پرولتاریائی که بصورت طبقه حاکمه متشکل شده است " . تشکل پرولتاریا در طبقه حاکمه : یعنی در دست گرفتن زمام امور کشور توسط زحمتکشان . شرکت مردم در اداره امور کشور : یعنی دمکراسی پرولتری – یعنی پرولتاریا بطور آزادانه با برنامه نقشه مند به تولید نعم مادی و معنوی بر مبنای نیاز انسان ها می پردازد .

این تئوری مارکسیسم با تمام آموزشش درباره نقش انقلابی پرولتاریا در تاریخ ارتباط ناگسستنی دارد . فرجام این نقش : دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در جامعه می باشد .

مارکسیسم در تجربه و عمل ثابت کرده است که این قوانین آموخته شده می باید توسط حزب کمونیست ( حزب طبقه کارگر ) به درون کارگران و دیگر زحمتکشان برده شود ، تا زحمتکشان با آگاهی یافتن از منافع طبقاتی خویش بتوانند به نیروی عظیم مادی تبدیل شده و با انجام انقلاب سوسیالیستی عامل اساسی استثمار و ستم طبقاتی که چیزی جز مالکیت خصوصی بر وسایل و ابزار تولید نمیباشد را ، به مالکیت اجتماعی تبدیل کنند .

از منظر مارکسیسم مقام مرکزی در شناخت جامعه در عمل انسانها قرار دارد . عملی که با هدف تغییر طبعیت و اجتماع پیرامون خود انجام می گردد .

مارکسیسم را بدون توجه به نقش مرکزی ِ فلسفه عمل نمی توان بدرستی شناخت . و عمل انقلاب سوسیالیستی در جامعه سرمایه داری بدون نتیجه فعالیت عملی انسان ها و به ویژه پرولتاریا امکان پذیر نخواهد بود .

در این انقلاب سوسیالیستی ؛ مارکس پرولیاریا را با توجه به نقش عظیمی که در تولید دارا می باشد بمثابه عضو طبقه اجتماعی ای متشکل و تحت ستم انقلابی ترین نیروی جامعه دانسته و برای او رسالت رهبری در امر انقلاب سوسیالیستی را قائل می باشد .

مارکس و انگلس برای ادغام تئوری و عمل ، به عنصر حزب پرولتری بمثابه کاتالیزوری که بدون وجود آن انقلاب پرولتری امکان پذیر نیست ، تاکید اکید داشتند .

برای نخستین بار عنصر عینی ( حزب کارگری ) در بیانیه مانیفست کمونیست در سال 1848 به بارزترین وجهی توضیح داده و در عمل به مورد اجرا گذاشته شد .

در واقع مارکس و انگلس همراه با تعداد دیگری از کمونیست ها به تشکیل " اتحادیه کمونیست " به منظور مداخله عملی در جنبش کارگری مبادرت کردند . به بیان دیگر " بیانیه کمونیست " نتیجه چنین عملی بود . این نخستین بار بود که کمونیست ها تئوری انقلابی را با پراتیک عملی تلفیق می کردند .

در واقع با تشکیل حزب طبقه کارگر است که می توان پیوند تئوری با پراتیک  را به عمل انقلابی تبدیل نمود و غیر از آن ، راه دیگری را تاریخ مبارزات طبقاتی جهت رهایی زحمتکشان متصور نمی باشد .

مارکسیسم در عمل نشان داد چنین سازمان تشکیلاتی که قادر است وحدت بین تئوری و عمل را به تحقق درآورد ، حزب طبقه کارگر می باشد .

بنابراین مارکسیسم را بدون توجه به نقش مرکزی ِ فلسفه " عمل " نمی توان به درستی درک کرد . و در عین حال باید توجه داشت ؛ فلسفه " عمل " را بدون بوجود آوردن پل ارتباطی یعنی حزب طبقه کارگر نمی توان به پراتیک انقلابی تبدیل نمود .

نتیجه اینکه : سرنگونی استثمارگران و رهایی زحمتکشان بدون انقلاب سوسیالیستی به رهبری حزب طبقه کارگر امکان پذیر نمی باشد .

طبق اصل اساسی ماتریالیسم تاریخی که سازندگان واقعی تاریخ را توده ها می داند ، امر انقلاب کارتوده هاست و توده ها بدون ستاد فرماندهی طبقه کارگر نمی توانند با انجام انقلاب پیروزی را درآغوش بگیرند .

درستی این نظر را مبارزات زحمتکشان در طول تاریخ بارها ثابت کرده است . انقلابات کبیر اکتبر شوروی در 1917 و  چین 1949 بهترین اثبات عملی تئوری فلسفه " عمل " مارکس می باشند .

اکنون می توان نظرات مارکس و انگلس این آموزگاران پرولتاریا در مورد حزب طبقه کارگر را با نظرات آنارکوسندیکالیستی جریاناتی که ضرورت تشکیل حزب پیشتاز انقلابی طبقه کارکر را تحت عناوین مختلف از جمله تحت لوای تشکیل " شورا " ها نفی میکنند و یا تشکیل حزب طبقه کارگر را فقط توسط خود کارگران می دانند  ، نظری افکند تا به نظرات غیر مارکسیستی تمامی آنان که با هدف نفی حزب طبقه کارگر انجام می گردد ، پی بریم .

حکومت شورایی که برخی از این جریانات طرح می کنند ، حکومتی است جدا از حزب طبقه کارگر و آنرا در مقابل حزب قرار می دهند . و اصولاً این تفکر ، به حزب طبقه کارگر بعنوان مغز متفکر شوراها اعتقادی ندارد .

در واقع طرح حکومت شورائی بدون رهبری حزب طبقه کارگر چه آگاهانه و یا غیر آگاهانه بمعنی قبول رهبری شوراها از طرف بورژوازی می باشد . بخاطر اینکه در جامعه سرمایه داری که تضاد عمده بین کارو سرمایه است،دو ایدئولوژی : ایدئولوژی بورژوازی و پرولتری در مقابل هم قرار دارند و نفی هر یک بمعنی قبول دیگری است .

از دیدگاه مارکسیسم لنینیسم ؛ تشکیل شوراها به هیچ عنوان در تناقض با حزب طبقه کارگر نیست ، بلکه لازم و ملزوم آن می باشد .

شوراها و دیگر سازمانهای طبقه کارگر ، تسمه ها و اهرم های ارتباطی توده های میلیونی رنج و کار با حزب طبقه کارگر ( ارتباط مغز متفکر با بدنه خود که همانا توده های میلیونی است ) بمثابه عامل اساسی در امر انجام انقلاب سوسیالیستی می باشد . تاریخ نمونه ای غیراز آن را بخاطر ندارد .

از نظر مارکسیسم لنینیسم شوراها : حاکمیت مردم بر مردم هستند ، ارگان حاکمیت زحمتکشان می باشند و زمانی تشکیل می گردند که ؛ اولاً  جامعه در شرایطه اوج و اعتلای جنبش مبارزات طبقاتی قرار داشته باشد . در غیر اینصورت شوراها ارگان های زرد حکومت سرمایه داری بمنظور فریب توده ها خواهند بود . مانند شوراهای اسلامی کارگران در ایران – یا شوراهای شهر و محلی در کشورهای سرمایه داری کنونی .

ثانیاً  شوراها هنگامی بوجود می آیند که مردم خود به لزوم سرنگونی هیت حاکمه استثمارگر پی برده باشند . به بیان دیگر شوراها زمانی تشکیل می شوند که شرایط عینی و ذهنی انقلاب کاملاً آماده باشد . یعنی بالائی ها تنوانند پائینی هارا کنترل کنند و پائینی ها هم بالائی هارا قبول نداشته باشند . مانند شوراهای کارگری کارگران نفت در خوزستان و یا شوراهای زحمتکشان در کردستان و کنبد کابوس که در دوران اعتلای اانقلاب بوجود آمدند . تشکیل شوراها به غیر از دوران اوج انقلاب فقط برای تهی کردن ماهیت انقلابی این ارگان توده ای است ، بمنظور فریب زحمتکشان و کارگران است .

تشکیل حزب طبقه کارگر با هدف بردن آگاهی سوسیالیستی در میان توده های میلیونی کارگران و دیگر زحمتکشان می باشد .

بر طبق بینش مارکسیستی : ابتدا حزب طبقه کارگر توسط کمونیست ها ( انقلابیون حرفه ای ) که تعداد آنان محدود میباشد ( بویژه درشرایط اختناق و دیکتاتوری ) تشکیل می گردد و سپس آگاهی سوسیالیستی از طریق حزب بمثابه پلی ارتباطی بمیان توده های میلیونی رنج و کار برده می شود . و سرانجام حزب با بسیج و متشکل کردن توده های میلیونی و رهبری آنان قادر می گردد انقلاب سوسیالیستی را به تحقق درآورد .

لذا در اثنای این انقلاب است که شوراهای کارگران و زحمتکشان که عمدتا رهبران این شوراها از اعضاء حزب و یا نمایندگان با اعتبار آنان هستند در ارتباط با ستاد فرماندهی انقلاب ، یعنی در ارتباط با حزب طبقه کارگر جهت سرنگونی حاکمیت استثمارگران و کسب قدرت سیاسی تشکیل می گردد

حزب طبقه کارگر چه تشکلی می باشد :

حزب طبقه کارگر سازمانی است که بر اساس ایدئولوژی مارکسیسم لنینیسم استوار بوده و دارای تعدادی افراد انقلابی حرفه ایست که تمام وقت خود را در راه تحقق اهداف حزب بکار گرفته باشند . بعبارت دیگر حزب همان سازمان انقلابیون است . سازمان انقلابیون شامل تعدادی انقلابی حرفه ایست ، اعم از اینکه از دانشجویان باشند یا از

کارگران . لنین می گوید :

" در این مورد فرقی نمیکند  آن شخصی که خود را انقلابی حرفه ای بار می آورد دانشجو باشد یا کارگر .... "

سازمان انقلابیون بنابر کیفیتی که داراست محدود بوده و بخصوص در شرایط دیکتاتوری فقط از افرادی تشکیل میشود که شیوه مخفی کاری و مبارزه با پلیس سیاسی را بخوبی فراگرفته اند .

طبیعی است کسانی که وارد چنین سازمانی می شوند کمونیست هستند ، صرف نظر از اینکه از چه طبقه یا قشری برخواسته باشند . و اما عموماً و در وحله نخست بیشترین کمونیست ها از روشنفکران دانشور طبقات دیگر تشکیل می گردند . زیرا برای اینکه قادر بود سوسیالیسم را آموخت و پی ریزی نمود، باید در راس علم قرار گرفت .

در جامعه ای نظیر ایران که امکانات تحصیل و برخوداری از علم برای کارگران و فرزندان آنها مهیا نیست این امکان تنها برای روشنفکران بورژوازی که با  کتب و رسالات علمی سرو کار دارند وجود دارد ، که قادر باشند در راس علم قرار گیرند .

طبقه کارگر مادامیکه بصورت طبقه کارگر باقی بماند قادر نخواهد بود که در پیشاپیش علم قرار گرفته و علم را جلو برد . او می تواند آگاهی کسب کند ولی این آگاهی بسیار نازل خواهد بود .

طبقه کارگر می تواند حزب کارگر بوجود آورد ، ولی نه یک حزب کمونیست . علت آن هم روشن است . طبقه کارگر با نیروی خود منحصراً می تواند آگاهی تردییونیستی ( اقتصادی ) حاصل کند ، یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد - بر ضد کارفرمایان برسر مسایل مطالبات اقتصادی از قبیل افزایش دستمزد ، کم کردن ساعات کار و بهبود شرایط بهتر محیط کار و ... مبارزه کند و دولت را مجبور بصدور قوانین بنماید که برای کارگران لازم است .

حزبی که کارگران بوجود می آورند نمی تواند حزبی کمونیستی باشد ، که سرنگونی سرمایه داری و استقرار دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را هدف خود قرار می دهد . و در بهترین حالت حزبی که کارگران خود تشکیل می دهند مانند حزب کارگر انگلیس که وظایف اتحادیه های کارگری را تعقیب می کند  ، خواهد بود و نه حزبی انقلابی .

تاریخ نمونه ای را بخاطر ندارد که حزب تشکیل شده  توسط خود کارگران توانسته باشد بخودی خود علت تغییرات ریشه ای و بنیادی در جامعه گردد . یعنی با سرنگونی مناسبات سرمایه داری ، قادر باشد مناسبات سوسیالیستی را جایگزین آن گرداند .

حزب دارای چه وظایفی می باشد :

وظیفه اساسی حزب بردن آگاهی سوسیالیستی بدرون طبقه کارگر و توده زحمتکشان و متشکل کردن فعالیت آنها میباشد ،  در حالی که باید نقش رهبری کنند در جنبش انقلابی در تمام زمنیه ها را بعهده بگیرد .

حزب در واقع ستاد تئوریک ، سیاسی و عملی انقلاب در تمام زمینه ها ، در قلمرو سیاست ، قلمرو ایدئولوژی ، در قلمرو نظامی می باشد .

آگاهی سوسیالیستی تنها و تنها از طریق حزب بدرون طبقه کارگر برده می شود ونه از طریق محفل ها و گروه ها ، و یا روشنفکران منفرد .

اکونومیست ها با درک عامیانه و سطحی از جریان حزب کمونیست بعنوان انعکاس عین (طبقه ) در ذهن ( حزب ) ، چنین نتیجه می گیرند که حزب کمونیست باید از درون طبقه و از میان کارگران تشکیل شود . آنها استدلا ل می کنند که هر تلاشی بمنظور بوجود آوردن حزب کمونیست از " بالا " بمنزله تحمیل رهبری خرده بورژوازی به جنبش کارگری است . در حالیکه لنین می گوید :

" شعور سیاسی طبقاتی را فقط از بیرون ، یعنی از بیرون مبارزه اقتصادی و از بیرون مدار مناسبات کارگران با کارفرمایان می توان برای کارگر آورد "

حزب طبقه کارگر نه توسط خود کارگران بلکه در ابتدا توسط روشنفکران انقلابی تشکیل می گردد . سوسیالیسم علمی ابتدا توسط نمایندگان دانشور طبقات دیگر یعنی توسط روشنفکران انقلابی اخذ شده و از طریق آنان مطابق با " نقشه ای مرتب و منظم " درون طبقه کارگر برده میشود .

معنی ایجاد حزب توسط خود کارگران این است که کارگران سوسیالیسم علمی را فراگیرند و آنرا با جنبش خود بخودی خویش پیوند می دهند . ولی این تصور یک اشتباه فاحش معرفتی است که در تقابل با پراتیک روزمره اجتماعی طبقه کارگر می باشد .

برای اینکه قادر باشیم سوسیالیسم علمی را پی ریزی کنیم ، باید در راس علم قرار گرفت ، باید بدانش علمی مسلح شد و قادر باشیم قوانین تکامل تاریخی را عمیقاً بررسی نمائیم . ولی طبقه کارگر مادامیکه بصورت طبقه کارگر باقی بماند، قادر نخواهد بود که در پیشاپیش علم قرار گیرد ، قادر نخواهد بود علم را جلو برد و قوانین تاریخی را بطور علمی مورد تحقیق قرار دهد .

دلیل آنهم روشن است . طبقه کارگر تا زمانی که بصورت طبقه کارگر باقی می ماند بخاطر شرایطی که مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری به او تحمیل کرده است – بخاطر نداشتن وقت و استطاعت مالی ، قادر نخواهد بود بعداز 10-12-14- ساعت کارسخت روزانه و با هزاران مشکلات روزمره زندگی با کتب و رسالات علمی سر و کار داشته باشد . باید توجه داشت ؛ این شرایط تحمیل شده به طبقه کارگر در کشور ایران بقدری سنگین و غیر قابل تحمل است که کارگران ما با دو شیفت کار ( اگر کاری وجود داشته باشد ) کردن هم قادر نخواهند بود حتی بصورت بخور و نمیر از پس مخارج سنگین و طاقت فرسای زندگی روزمره برآیند . و این امر چیزی نیست که من و یا ما می گوئیم بلکه خود مقامات رژیم بدان نیز اذهان دارند و بار ها اعلام داشته اند : با درآمدی کمتر از 250 هزار تومان در خط فقر زندگی کردن است . در حالی که حقوق کارگران بطور متعارف از 90 هزار تومان بیشتر نیست .

حال چگونه امکان دارد طبقه کارگر ایران با چنین شرایط اسفباری ، شرایطی که هم اکنون برای بخش عظیمی از کارگران وجود دارد بقدری دهشتناک می باشد که بیان آن دردناک است و اصلاً نمی توان آنرا با زندگی ما که در خارج کشور بسر میبریم مقایسه کرد و برای طبقه کارگر و بویژه کارگران ایران بدون در نظر گرفتن شرایط  نسخه پیچید و تحت عنوان " تز ها و دورنما ها " وی را تشویق به راه و روشی کرد  ، که فرجام آنرا نه تنها مبارزات کارگران ایران در طول 25 ساله اخیر ، بلکه مبارزات کارگران در سراسر جهان بیهودگی آنرا هزاران بار باثبات رسانده است .

بیهودگی از آن جهت که مبارزات کارگران بخودی خود ، بدون پیوند با عنصر آگاه ( حزب کمونیست ) حتی اگر بخشاً در زمینه مطالبات اقتصادی دارای دستآوردی باشد ، قادر نخواهد بود منجر به رهائی نیروی کار از یوغ سرمایه شود .  امری که هدف هر انقلاب سوسیالستی است .

می توان برای طبقه کارگر بدون در نظر گرفتن واقعیت های طبقاتی – بدون در نظر گرفتن تجربه های تاریخی – بدون الهام از آموزش های بزرگان پرولیاریا  با " تزها و دورنماها " ، طرح های " نو " صادر کرد . ولی دیگر نمی توان نام آنرا مارکسیسم لنینیسم گذاشت و با این کار به سردرگمی و آشفته فکری بیشتری در جنبش دامن زد .

سوسیالیسم علمی توسط روشنفکران بورژوازی آموخته شده و بوسیله حزب کمونیست بعنوان یک جریان علمی بدرون طبقه کارگر برده می شود . و این عمل بهیچ عنوان بمعنی این نمی باشد ؛ که تشکیل حزب طبقه کارگر از 

" بالا " و تحت رهبری خرده بورژوازی است .

دلیلش این است : روشنفکران بورژوا که در یک جریان علمی ، سوسیالیسم علمی را آموخته اند . در درجه اول از لحاظ فلسفی و تاریخی موقعیت ممتاز طبقاتی  خود را نفی می کنند .

آنان تمامی نظامات استثماری و مزدوری را به زیر شلاق می گیرند . آنان هم در شیوه تفکر و هم در نحوه زندگی

( از لحاظ شرکت در مبارزه طبقاتی پرولتاریا ) از منشاء خود فاصله کامل می گیرند . آنان تنها با جدا شدن از جریان خرده بورژوازی است که می توانند برضد هر آنچه که از قرون کهن آمده است به مبارزه پردازند .

" خود مارکس و انگلس موجدین سوسیالیسم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمره روشنفکران بورژوازی بودند . "     ( لنین )

آکاهی سوسیالیستی تنها از طریق حزب بدرون طبقه کارگر برده می شود . هرگونه کم بها دادن به نقش حزب و ایدئولوژی سوسیالیستی که در خارج از مبارزه طبقه کارگر شکل می گیرد ، بمعنی خلع سلاح پرولتاریا در میدان نبرد طبقاتی است . و بمعنی تقویت ایدئولوژی بورژوازی می باشد .

آیا جنبش کارگری خود بخود سوسیالیستی می شود ؟

( 3 )

در راستای بحث امکان پیدایش سوسیالیسم از دل جنبش کارگری خود بخودی  بی فایده نیست به بینش اکونومیستی  نهفته در مقاله ای تحت عنوان " تزها و دورنماها " که از قضا نقطه مشترک تمام جریانات غیر مارکسیستی است ، نظری افکنیم .

نگارنده مقاله اساس استدلات خویش را بر  پایه اکونومیسم گذاشته و با تصور زایش سوسیالیسم از جنبش خود بخودی ، کارگران ایران را از پیوند با عنصر آگاه برحذر می دارد . و این در حالی است که لنین کبیر این آموزگار بزرگ پرولتاریا ، بانی و موجد حزب بلشویک در مذمت اکونومیست ها چنین می گوید :

" در روسیه نیز آموزش تئوریک سوسیال دموکراسی کاملاً مستقل از رشد خود بخودی جنبش کارگری و بمثابه نتیجه طبیعی و ناگزیر تکامل فکری روشنفکران انقلابی سوسیالیست بوجود آوده است "

اکونومیست ها در مقابل نظریه سازمان انقلابیون حرفه ای که حزب طبقه کارگر بود و باید رهبری سیاسی جنبش طبقه کارگر را بعهده می گرفت از " مبارزه در راه اقتصاد " بمنزله اقتصاد اساس جنبش ، یا به بیان دیگر " کارگران برای کارگران " سخن می گفتند . آنها با اعتقاد به " ماتریالیسم اقتصادی " سیاست را همواره امری پیرو اقتصاد تبلیغ می کردند . آنها هوادار " نهصت صد در صد کارگری " و مخالف هرگونه روشنفکر کمونیست هستند . آنها می گویند باید جنبش کارگری را بحال خودش گذاشت تا از درون آن حزب خود ، رهبران خود ، جنبش اجتماعی خود را بوجود آورند .

لنین در مقابل اکونومیست ها می گفت :

" هرگونه سرفرود آوردن در مقابل جنبش خود بخودی کارگر ، هرگونه کوچک کردن نقش " عنصر آگاه " یعنی نقش سوسیال دموکراسی ، در عین حال معنایش اعم از این که کوچک کننده بخواهد یا نخواهد ، تقویت نفوذ ایدئولوژی بورژوازی در کارگران است . همه کسانیکه از " مبالغه در ارزیابی ایدئولوژی " و از پربها داده به نقش عنصر آگاه و غیره سخن می رانند ، خیال می کنند که جنبش صد در صد کارگری بخودی خود می تواند ایدئولوژی مستقلی برای خویش تنظیم کند و تنظیم می کند و تنها باید کارگران سرنوشت خود را از دست رهبران خارج کنند " .

و یا در جای دیگر می گوید :

" هر تبعیتی از جنبش خود بخودی کارگری ، هرگونه تحقیر نقش عنصر آگاه ، نقش سوسیال دمکراسی ، چه کسی بخواهد و چه کسی نخواهد ، بمعنی رشد نفوذ ایدئولوژی بورژوازی در بین کارگران است . تمام کسانیکه درباره اغراق در اهمیت ایدئولوژی ، درباره اغراق در مورد نقش عناصر آگاه و غیره صحبت می کنند ، تصور می کنند که جنبش ساده و صرفاً کارگری می تواند ایدئولوژی مستقل خودش را بوجود آورد .. "

و یا در جای دیگر :

" حال که از ایدئولوژی مستقلی که خود توده های کارگر در همان جریان نهضت خود بوجود آورده باشد نمی تواند حرفی در میان باشد ، در این صورت قضیه فقط اینطور می تواند طرح شود . یا ایدئولوژی بورژوازی یا ایدئولوژی سوسیالیستی ، در انیجاه حد وسطی وجود ندارد . ( زیرا بشر ایدئولوژی " سومی " را بوجود نیآورده است و عموماً در جامعه ای که گرفتار تضاد های طبقاتی است هیچگونه ایدئولوژی خارج از طبقات و یا مافوق طبقات نمی تواند هم وجود داشته باشد . ) بنابراین هرگونه کاهش از اهمیت ایدئولوژی سوسیالیستی هرگونه دوری از آن بخودی خود بمعنی تقویت ایدئولوژی بورژوازی است " .      ( لنین – چه باید کرد )

ملاحظه می گردد که در این جا بوضوح کامل گفته می شود ؛ ایدئولوژی سوسیالیستی بصورت خود بخودی در طبقه کارگر موجود نیست و این طبقه با مبارزه مستقل خودش نمی تواند به این اندیشه دست پیدا کند . ایدئولوژی پرولتاریا را باید از بیرون توسط حزب وی بدرون طبقه کارگر برد .

دانش مبارزه طبقاتی ، یعنی دانش سوسیالیستی ، یعنی دانش مارکسیستی لنینیستی باید از بیرون و توسط روشنفکران انقلابی بدرون جنبش کارگری که بطور عینی وجود دارد و تحت تاثیر مبارزات اقتصادی و ایدئولوژی بورژوائی قرار دارد ، برده شود .

در واقع جوهر کلام اکونومیستی نگارنده مقاله " تزها و دورنماها " از چگونگی پیدایش و رشد خود آگاهی طبقاتی در بین طبقه کارگران ، در این پندار واهی است که آگاهی سیاسی طبقاتی کارگران را مستقیماً از شرایط و موقعیت عینی طبقه کارگر و مبارزات خود بخودی وی ناشی می داند .

نگارنده مقاله " تزها و دورنماها " در حالی که هرگونه مبارزه اقتصادی کارگران را " مبارزه ای سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و ..  " می داند تمامی گفته های آموزگاران پرولتاریا  مبنی بر اهمیت مبارزه سیاسی ( که خارج از مناسبات بین کارگران و کارفرمایان – که بیرون از مدار مناسبات اقتصادی است ) که از بیرون توسط روشنفکران انقلابی  متشکل شده در حزب بدورن طبقه کارگر آورده میشود ، به سخره میگیرد و آنان را به سندیکالیسم ، رفرمیسم و سازش طبقاتی متهم می کند .خود را هم مدعی م – ل می داند .

در بخشی از مقاله اش چنین می گوید :

" این مبارزه – مبارزه ای است سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و .. . .. . اصولاً تفکیک مسایل اجتماعی از یک دیگر و نفی ارتباط دیالکتیکی میان آن ها از ابداعات احزاب و جریانات سنتی و رفرمیست باقی مانده از کمینترن است. ... . تجزیه مبارزه کارگران و زحمتکشان به سیاسی و اقتصادی سرانجامی جز درغلطیدن به سندیکالیسم ، رفرمیسم و سازش طبقاتی ، ندارد . "

یه زعم او چون هر مبارزه ای عنصر آگاهی دهنده ( سیاسی ) و ایدئولوژی را در دل خود نهفته دارد ، دیگر نباید بی جهت و بیهوده برای ارتقاء آگاهی زحمتکشان و بویژه کارگران مبارزه کرد . دیگر ضرورت تشکیل سازمان پیشاهنگ طبقه کارگر برای انجام انقلاب سوسیالیستی الزام آور نیست . مارکس ، انگلس و لنین بی جهت بر اهمیت مبارزه سیاسی تاکید ورزیدند . بی جهت عمرشان را صرف تشکیل حزب کمونیست بمنظور ارتقاء مبارزه اقتصادی به سیاسی نمودند و اصولاً سوسیالیسم علمی قبل از تولد مارکس و انگلس و لنین ، در بستر مبارزات طبقاتی ، در دل هر مبارزه ای وجود داشته است و این " سوسیالیسم علمی "ِ از ابداعات احزاب و جریانات سنتی و رفرمیست می باشد .

در واقع این لب کلام مقاله " تزها و دورنماها " می باشد . آیا بهتر از این می توان در خدمت اکونومیست ها ، سندیکالیست ها قرار داشت و دیگران را غیرمسئولانه بدین القاب متهم نمود ؟

اکر در هر مبارزه طبقاتی ؛ اجزای سیاسی ، ایدوئولوژی و اقتصادی در پیوند جداناشدنی قرار دارد و در دل آن نهفته است ، پس برای چه علیه اکونومیسم که خواهان جدایی مقوله سیاست از اقتصاد هستند باید مبارزه کرد . اصولاً چرا باید علیه تمامی " ایسم " های دیگر ( انحرافات موجود در جنبش کارگری ) مبارزه کرد . چرا باید هراسی از آنها در دل داشت . چرا یاید این همه وقت صرف تحقیق و بررسی تاریخ مبارزات زحمتکشان جهت دست یابی به ریشه های آن نمود . چراروشنفکران انقلابی از جمله خود نگارنده مقاله " تزها و دورنماها " بر علیه این " سکت " ها و این آفات خطرناک موجود در جنبش  مبارزه آگاهی دهنده می کنند . حتماً بخاطراینکه ؛ عنصر آگاهی دهنده در دل هر مبارزه ای وجود دارد و در پروسه مبارزه طبقاتی بطور خود بخودی و اتوماتیسم توسط خود کارگران راه خود را پیدا می کند و سرانجام با انقلاب سوسیالیستی به رهائی زحمتکشان از یوغ سرمایه داران منجر خواهد شد . لذا بهتر است مبارزان راه آزادی و سوسیالیسم بجای مبارزه روشنگرانه و آگاهی دهنده  دست از سر کارگران بردارند و بدنبال کارشضی خود بروند . و بگذارند " من " با " تزها و دورنماها " جدید همراه با شبه ترتسکیست ها ( توجه داشته باشیم که تمام این انحرافات غیرمارکسیستی لنینیستی اعتقاد دارند که نباید عنصر آگاهی دهنده ، عنصر سیاسی و ایدئولوژی از خارج  بدرون طبقه کارگر برده شود . چراکه آنرا تحمیل نظرات خرده بورژوازی به جنبش کارگری می دانند )  اوضاع جنبش کارگران را سرو سامان دهیم .

می دانید که ترتسکی اعتقاد داشت پرولتاریا قادر است بطور خود بخودی به آگاهی طبقاتی دست پیداکند و بخاطر همین بینش اکونومیستی لنین را متهم می کرد که می خواهد حزب را " جانشین " خود طبقه گرداند . لنین در پاسخ و افشاء این بینش اکونومیستی می گفت :

" سیاست نمی تواند در رابطه با اقتصاد از الویت برخودار نباشد . برداشتی دیگر به معنی فراموش کردن الفبای مارکسیسم است "      ( لنین – درباره اتحادیه های کارگری )

نگارنده " تزها و دورنماها " نمی خواهد درک کند که با کم بها دادن به عنصر سیاسی و ایدئولوژی ،نا خواسته راهی را تبلیغ می کند که ترتسکیستها عمری را در آن سپری کرده اند و سرمایه داران و امپریالیستها جهت ترغیب کارگران  بدین راه میلیونها دلار بطرق مختلف هزینه کرده اند و می کنند - وی نمی خواهد درک کند در این جهان نابرابر و غیر عادلانه هرگز نمی توان سرمایه داری را پیدا کرد که آروزی بیطرفی " کمونیست ها " در امورنهضت کارگری را نداشته باشد و برای تحقق آن میلیونها دلار خرج نکند .

آیا هیچ از خود سئوال کرده اید : وجود هزاران احزاب رنگارنک بورژوازی با عناوین دورغین سوسیالیست – کارگری – کمونیستی – مردمی و ... برای چیست ؟ چرا بورژوازی میلیونها صرف تشکیل این تشکل ها می کند ؟ برای چه جای کمونیست ها در زندان و زیر تلی از خاک است ؟

مگر نمی دانیم و یا فراموش کرده ایم که : کمونیست ها  حداقل با ادعای دفاع از منافع کارگران در ایران سهل است، در همین ممالک پیشرفته سرمایه داری چون سوئد ، آلمان ، فرانسه ، امریکا و ... نه تنها از حق داشتن امکانات مالی و فنی حهت برخورداری از تشکل خویش محرومند ، بلکه " کمونیست " بودن در این کشورها جرم محسوب شده و طبق بخشنامه حتی حق کارکردن برای امرار معاش را ندارند ، یعنی به مرگ تدریجی محکوم می باشند . در حالی که احزاب ترتسکستی و شبه ترتسکیستی در این کشورها آزاد می باشند .

آیا فراموش کرده ایم که : صرف میلیونها دلار توسط سرمایه داران از برپایی تشکل های سرکوبگر – از تشکیل ارتش های ضد شورش داخل – از تشکیل سازمان های امنیتی داخلی و خارجی – از تشکیل سازمان های زرد کارگری – از بکارگیری رسانه های گروهی – از ترویج انواع معضلات اخلاقی در بین جوانان – از کنترل سمعی و بصری – از ایجاد صدها احزاب دورغین کارگری و .. چیزی بغیراز کشف عنصر آگاهی دهنده ( کمونیست های واقعی ) و قطع پنوند آن با مبارزات روزمره کارگران می باشد .

اینکه : کارگران تحت فشار بهره کشی سرمایه بطور طبیعی به اعتراض برمی خیزند و با آگاهی به ضعف فردی با تکیه بقدرت عظیم همگانی بر علیه کارفرمایان بپامی خیزند .

اینکه : این مبارزه طبقه کارگر بشکل اعتصابات – عصیان های دستجمعی بر علیه مجموعه مناسبات حاکم برکار – داغان کردن ماشین آلات و ابزار تولید و اشغال کارخانه بازتاب می یابد ، در واقع بیان خشم بحق این طبقه ، نارضایتی وی از موقعیت اقتصادی ، اجتماعی اش می باشد و نه آگاهی یافتن بر علت و هدف این مبارزه .

طبقه کارگر با آگاهی اقتصادی خویش که آنرا در کادر همین مناسبات حاکم سرمایه داری در تجربه عملی خویش کسب می کند تنها می تواند در همین چارچوب برای بهبود شرایط آن مبارزه کند .روشن است که طبقه کارگر هرگز در چنین مبارزه ای به آگاهی سیاسی طبقاتی و سوسیالیستی برای کسب قدرت سیاسی دست نمی یابد ، زیرا نه تنها مبارزه اقتصادی چنین قابلیتی را ندارد بلکه عرصه مبارزه بین کارگر و کارفرما نیز حاوی چنین آگاهی نخواهد بود .

طبقه کارگر در عرصه مبارزه اقتصادی و درگیری با کارفرمایان اگر از بیرون از مجرای غیر مبارزه اقتصادی تغذیه سوسیالیستی نشود همواره در زیر نفوذ ایدئولوژی بورژوازی که هم از قدمت بیشتری برخوردار بوده و هم از امکانات تبلیغاتی و مالی فراوانتری برخوردار است و هم از بام تا شام بطور مستقیم و یا غیر مستقیم افکار طبقه کارگر را زیر سلطه خود دارد ، باقی می ماند . لنین می گفت :

" از آنجائیکه نمی توان از تکامل ایدئولوژی مستقلی توسط توده کارگران در روند مبارزاتشان صحبت نمود تنها انتخاب چنین است : یا ایدئولوژی بورژوائی و یا سوسیالیستی ، راه میانه ای موجود نیست . ... زیرا جنبش خودبخودی کارگری تردیونیونیسم خالص و ساده است و تردیونیونیسم ( مبارزه اقتصادی ) یعنی بردگی ایدئولوژیک کارگران به بورژوازی . بنابراین ، وظیفه ما ، وظیفه سوسیال دمکراسی ، نبرد علیه خود روئی برای منحرف ساختن جنبش کارگری از راه خود بخودی ، تردیونیونیستی که بزیر رهبری بورژوازی می کشد و آوردنش به تحت هدایت سوسیال دمکراسی کارگری است "               ( لنین – چه باید کرد )

نگارنده مقاله " تزها و دورنماها " این وظیفه عظیم و سترگ کمونیست ها را با تئوری اکونومیستی دنباله روی از جنبش خود بخودی بطور کلی ساده کرده است . آنان با طرح این مسئله که ایدئولوژی سوسیالیستی در دورن جنبش کارگری موجود است ، نیاز به حزب طبقه را انکار می کنند . البته روشن است این تئوری های من در آوردی با نظریات لنین کوچکتری تطابقی ندارد . و دقیقاً از این تحلیل است که لزوم حزب طبقه کارگر و فعالیت آن در جنبش خود روی طبقه کارگر احساس می گردد .

اگر غیر از این بود ، اگر با رهبری سندیکا های زرد و یا حتی سندیکا های مستقل کارگری می شد به سوسیالیسم رسید ، تئوری سوسیالیسم علمی قبل از مارکس پدید می آمد . چرا آنکه سابقه جنبش سندیکالیستی از سوسیالیستی بمراتب بیشتر است . اگر جنبش صنفی و اقتصادی طبقه کارگر راه گشای آزادی سیاسی وی بود ، آنوقت به حزب طبقه کارگر نیازی پیدا نمی شد .

چنین نظری که می پندارد ؛ رهبران جنبش کارگری از دورن اتحادیه های صنفی آنها بیرون می آید و نه از درون بستر مبارزه سیاسی طبقاتی پرولتاریا بر ضد تمامیت نظام سرمایه داری ، باید بداند : رهبرانی که در حزب کمونیستی تربیت سوسیالیستی نیافته باشند – به دانش علمی مجهز نباشند ، بصرف کارگر بودن نمی توانند رهبران جنبش پرولتری برای نیل به سوسیالیسم گردند .

اتوماتیسمی باین مفهوم که هر کارگری در مبارزه روزمره صنفی ( البته طبق نظر وی هم سیاسی و هم ایدئولوژی ) خود به دانش کمونیسم دست می یابد و کمونیست می شود متاسفاً وجود خارجی ندارد . لنین در تلاش خستگی ناپذیر خویش برای پاکیزگی مارکسیسم با اکونومیست ها به مبارزه شدید پرداخت و در مقاله درخشان خود " چه باید کرد " ماهیت تفکر اکونومیستی و خطرناک آنهارا برملا ساخت . نگاهی به مجادلات لنین با مارتینف پرده از نظریات نگارنده " تزها و دورنماها " برمی دارد . لنین می گفت :

" ارزشی که فرمولبندی مارتنیف برای ما دارد نه بخاطر آنست که استعداد او را در مغشوش ساختن چیزها نمایان می سازد ، بلکه به آن علت است که این فرمولبندی اشتباه تمام اکونومیست ها ، یعنی اعتقاد آنها را بانیکه می توان آگاهی سیاسی طبقاتی را ، باصطلاح از دورن مبارزه اقتصادی آنان ، یعنی با قرار دادن مبارزه اقتصادی بعنوان نقطه آغاز منحصر – یا اقلاً عمده ، و برپایه منحصراً ، یا دست کم بطور عمده ، این مبارزات رشد داد ، بطرز بارزی نمایان می سازد . چنین نظریه ای از ریشه خطاست " .    ( لنین – چه باید کرد )

می توان دهها نقل و قول از لنین در نکوهش بیهوده گی مبارزات اقتصادی که هرگز منجر به رهایی کارگران نخواهد شد مثال آورد و تمام مقاله را با این نقل قول ها پر کرد .

البته باید توجه داشت تمامی نقل و قول ها بیانگر دو موضوع اساسی است که چون خطه قرمزی در سراسر مقاله

" تزها و دورنماها " و بطور کلی تمامی جریانات غیر مارکسیستی نمایان است .

نخست اینکه : طبقه کارگر در جنبش اجتماعی خویش به سوسیالیسم می رسد .

دوم اینکه : سوسیالیسم دانش مدونی نیست که باید آنرا آموخت و براساس دانش سوسیالیسم علمی طرح جامعه آینده ، خطوط اساسی آن جامعه ، سیاست ، اقتصاد و ایدئولوژی آنرا تدوین کرد.

از منظر این تفکر : سوسیالیسم محصول تلاش عینی خود طبقه کارگر است که علیرغم پذیرش قالب های گوناگون فکری باز هم راه درست خود را از میان سردرگمی ها مستقل از کمونیست ها پیدا میکند و نیازی به وجود ما و حزب کمونیست نیست .

از منظر آنها : سوسیالیسم از درون جنبش خود بخودی طبقه کارگر زائیده می شود . سوسیالیسم محصول آگاهی نیست . جامعه سوسیالیستی و اقتصاد آن آگاهانه تدوین و تنظیم و اداره نمی شود .

در واقع مدعیان این نظریات با جمله پردازی و قلمبه گوئی تلاش کرده اند که یک انحراف مرده ، یک سنت کهنه شده در جنبش کمونیستی را تحت عنوان " تزها و دورنماها " ی جدید از قبر تاریخ بیرون آورده و بر پرچم خود بعنوان " کشف " عظیم بنویسند و در این راستا مبارزان راه ازادی طبقه کارگر را با لفاظی در سردرگمی نگهدارند .

این نو آوری های در حالی است که جنبش کمونیستی جهانی با پیروزی بر این تفکر اکونومیستی قادر شد انقلاب عظیم اکتبر را بوجود آورد . در این جاست که می توان  تفاوت میان  مارکسیت لنینیست ها و اکونونیست ها را بوضوح و بروشنی دید . این سخن پراکنی ها کوچکترین قرابتی با کمونیسم ندارند ، حتی اگر طراحان آن خود را م –ل بدانند .

دلایل مارکسیت لنینیست های واقعی کدام است ؟

سوسیالیسم علم است که باید آنرا آموخت .

سوسیالیسم علم است مانند علم فیزیک ، شیمی ، ریاضیات ، بیولوژی ، اقتصاد ، تاریخ و ... .

اگر فیزیک در عرصه معینی از ماده متحرک تحقیق می کند و در پی کشف روابط درونی آن است ، سوسیالیسم به اجتماع و تکامل آن ، به علم تکامل قوانین اجتماعی که هرگز بصورت اتفاقات و حادثه ها نیست نظر دارد . سوسیالیسم علمی است که سایر علوم را برای توضیح خود بخدمت می گیرد یا در دل دارد . مبتنی بر اخرین کلام علوم است . تعمیم رابط متقابل همه علوم در عرصه تکامل اجتماع است .

اگر فیزیک را باید به دبیرستان رفت و آموخت ، اگر برای آموزش علم اقتصاد و ریاضیات به وزراتخانه آموزش و پرورش و دانشگاه نیاز است ، علم سوسیالیسم را نیز باید رفت و آموخت . مطمئناً کسی بدون خواندن تئوری های سوسیالیسم نمی تواند سوسیالیست و کمونیست شود . آن تفکری که می پندارد : کارگران چون کارگرند به سوسیالیسم می رسند ، هرگز علم مارکسیسم را نفهمیده و متاسفانه در آزمون های آن رد شده است . کار بدنی و درجه شدت بهره کشی از انسان از هیچکس سوسیالیسم  نساخته است . اگر تجمع کمی بی سوادن ،سوادآفرین بود و فیزیکدان می آفرید، آنگاه نه به آمورگار نیازی بود و نه اماکن آموزشی و برنامه برای تدریس .

تاریخ با قدرت تمام ثابت کرده است که : هیچ جامعه ای بطور خودکار به سوسیالیسم نمی رسد حتی اگر میلیونها از کارگران در اتحادیه های کارگری مستقل بدون ارتباط با عنصر آگاهی دهنده متشکل شده باشند . هرگز رهائی بشریت را بچشم نخواهد دید .

اتوماتیسم ، جبرگرائی در تحول جامعه از سرمایه داری به سوسیالیسم وجود ندارد . و دقیقاً این جاست که نقش قطعی عامل آگاه ( حزب طبقه کارگر ) در سوسیالیسم برجسته می گردد . آن تفکری که این موضوع را درک نکرده باشد کمونیست نیست ، بلکه اکونومیست است

( 4 )

آیا مبارزه خودبخودی کارگران می تواند منجر به رهائی نیروی کار از یوغ سرمایه گردد ؟

 

می دانیم که مارکس بعنوان بزرگترین متفکر تاریخ بشری در تدوین جهان بینی طبقه کارگر در تفکر بشر انقلاب عظیمی ایجاد کرد . او در گردآوری این جهان بینی ، در عرصه های فلسفه – اقتصاد و سیاست به کشف سه اصل کلیدی نائل گردید .

1 – فلسفه آلمان : ( فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی )

در زمینه فلسفه ، با مطالعه گسترده تاریخ فلسفه و جامعه شناسی از دوران قرون وسطی تا زمان خویش به کشف آن نائل گردید .

2 – اقتصاد انگلستان :

در زمینه اقتصاد ، براساس شالوده کار اقتصاد دانان بزرگ انگلستان چون دیوید ریکاردو و آدم اسمیت که تئوری ارزش مبتنی بر کار را ریختند ، مارکس آنرا تا کتاب سرمایه و تئوری ارزش اضافی تکامل داد .

3 – مبارزه طبقاتی در فرانسه :

در زمینه سیاست ، با مطالعه همه جانبه و گسترده تاریخ مبارزات توده ها و بویژه مبارزات طبقاتی کارگران در فرانسه که از آموزش های مختلف سوسیالیسم ابتدائی و تخیلی نظیر سن سیمون ، فوریه ، آئون آغاز شد و تا سوسیالیسم علمی وتجارب کمون پاریس تکامل پیدا کرد و به کشف اصل دیکتاتوری پرولتاریا  نائل آمد .

 

مجموعه سه اصل اساسی ؛ ماتریالسم تاریخی و دیالکتیک – ارزش اضافی و دیکتاتوری پرولتاریا که قطب نمای طبقه کارگر در امر رهائی اش می باشد ، سوسیالیسم علمی نامیده می شود .

فراگیری علم سوسیالیسم امر ساده ای نیست که طبقه کارگر ایران تا مادامیکه بصورت طبقه در مناسبات سرمایه داری قرار دارد ، بتواند آنرا بدون شرکت در دانشگاه پرولتاریا ( حزب طبقه کارگر ) از بستر مبارزه خود بخودی بیآموزد .

تحقق جامعه ای متکی بر مکتب سوسیالیسم علمی، آگاهانه است . هیچگاه از تکامل جامعه سرمایه داری بطور خود بخودی به جامعه سوسیالیستی نمی رسیم . تکامل اقتصادی جامعه سرمایه داری هرگز سوسیالیسم نمی آفریند . این تحول به کاتالیزاتوری نیاز دارد که عنصر آگاه نامیده می شود . این تحول به حزب طبقه کارگر که مغز متفکر ، ستاد فرماندهی جنبش آگاه کارگری است نیازمند می باشد .

مارکسیسم در نفی دیالکتیکی سوسیالیسم تخیلی ، با مجهز شدن و آموختن دانش سوسیالیسم علمی قادر گردید بر آن مهر باطل زند و آنرا از سر راه خویش بردارد و سوسیالیسم آگاهانه و علمی را جایگزین کند تا کارگران با سنت سوسیالیسم علمی از طریق تربیت حزبی پرورش یابند .

مارکسیسم بدنبال سوسیالیسمی است که سیاست را رهبر اقتصاد می داند و نه آنکه در زنجیر اقتصاد اسیر باشد و جبرگرایی تاریخی پیشه راه خود کند . بدون تئوری انقلابی هیچ جنبش اجتماعی سوسیالیستی بمعنای علمی آن نمی تواند وجود داشته باشد .

کسی می تواند نقش مبارز پیشرو را ایفاء کند که خود به تئوری پیشرو مسلح باشد . در اینجا سخن بر سر رابطه بین عنصر آگاهی بعنوان عامل ذهنی و حرکت خود بخودی طبقه کارگر بمنزله عامل عینی است . سخن برسر رابطه بین عنصر آگاهی با جنبش خود بخودی کارگران است .

 

آگاهی ناشی از مبارزه خود بخودی کارگران با سرمایه داران چیست ؟

 

مبارزه کارگران علیه سرمایه داران و کارروزمزدی ، مبارزه برای بهبود شرایط زندگی خود و مقاومت در قبال قوانین ارتجاعی به پیدایش روحیه همبستگی و اتحاد و غلبه بر روحیه شکست ناپذیری سرمایه داری – اعتقاد به آینده بهتر و ایمان به اینکه ظلم پایدار نیست منجر می گردد . که همگی این مسایل ناشی از آگاهی جنینی پرولتاریاست .

پرولتاریا این مسایل را در جریان روزمره مبارزه خود می آموزد . کارگران با آگاهی تجربی خود فقط قادرند در بستر قبول نظام سرمایه داری مبارزه کنند و هرگز به این تنیجه نمی رسند و نمی توانند برسند که تضاد آشتی ناپذیر میان آنها و سرمایه داران ، بازتاب تضاد آشتی ناپذیر میان منافع آنها و کل رژیم سیاسی و اجتماعی موجود است .

بطور مثال اگر به مبارزات کارگران ایران در طول 25 ساله اخیر علیه کارفرمایان نظری داشته باشیم ، بروشنی درخواهیم یافت که این مبارزات در همان بستر مطالبات اقتصادی بوده است و هیچگاه بازتاب تضاد آشتی ناپذیر میان منافع آنها و کل رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی نبوده است . و عمدتاً این مبارزه و بویژه در 8 ساله اخیر در همان چارچوب مطالباتی برسر دریافت حقوق پرداخت نشده بخور و نمیر بوده است . باین جهت آگاهی آنها ، آگاهی سوسیالیستی نیست بلکه آگاهی خود بخودی ، آگاهی بورژوائی است  .

 

آگاهی سوسیالیستی و جنبش کارگری :

 

آگاهی سوسیالیستی فقط می تواند از خازج جنبش کارگری به آن وارد شود . نه تنها تاریخ تمام جوامع معاصر نشان می دهد که کارگران با نیروی خود تنها می توانند به آگاهی حرفه ای و صنفی دست یابند ، بلکه عقل سلیم نیز این گواهی را به ما می دهد که ؛ آموزش علوم بدون آموزکار و فراگیری دوره های آموزشی مقدور نیست .

کارگران با آگاهی حرفه ای و اقتصادی خود فقط می توانند به لزوم تشکیل اتحادیه ها پی برده ، برضد کارفرمایان مبارزه کرده و دولت را درچاچوب همان نظام سرمایه داری مجبور کنند تا با عقب نشینی به صدور قوانینی که برای کارگران لازم است مبادرت ورزد .

و اما آموزش سوسیالیسم محصول تئوری های فلسفی ، تاریخی و اقتصادی بوده که عمدتاً از طریق دانشوران طبقات غیر پرولتری فراگرفته شده و به میان طبقه کارگر آورده شده است . خود مارکس و انگلس آموزگاران پرولتاریای جهان از لحاظ موقعیت اجتماعی از زمره همین روشنفکران بورژوازی بوده اند که دانش کمونیستی را به میان طبقه کارگر آوردند .

در روسیه نیز روند رشد دانش سوسیالیسم مستقل از جنبش کارگری بوجود آمد . در چین – ویتنام – آلبانی و دیگر نقاط بهمین ترتیب بود . در کشور ما ایران نیز دانش کمونیسم نخست از طریق روشنفکرانی که به کمونیسم روی آورده بودند بمانند جریانی مستقل از حرکت جنبش خود بخودی طبقه کارگر به میان کارگران برده شد .

آموزگاران پرولتاریا در مانیفست حزب کمونیست نوشتند :

 

" سرانجام هنگامیکه مبارزه طبقاتی به لحظه قطعی نزدیک می شود ، جریان تجزیه ای که در درون طبقه حاکمه و تمام جامعه کهن انجام می پذیرد ، چنان جنبه پر جوش و شدیدی بخود می گیرد که بخش کوجکی از طبقه حاکمه از آن روگردان شده به طبقه انقلابی ، یعنی طبقه ای که آینده از آن اوست ، می پیوندد . بهمین جهت است که مانند گذشته ، که بخشی از نجبا بسوی بورژوازی می آمدند ، اکنون نیز بخشی از بورژوازی و همانا آن بخش از صاحب نظران بورژوا که به درک تئوریک مجموع جنبش تاریخی نائل آمده اند به پرولتاریا می گروند " .

اهمیت نقش رهبران کمونیست را از آنجا می توان درک نمود که با شعور سیاسی خویش قادرند در تعین مسیر جنبش  نقش موثر و تعیین کننده ای بازی کنند . چون لنین ، استالین ، مائو ، هوشیمین و  .. . بسیاری از انحرافات جنبش کارگری ناشی از    همین انحرافات رهبران در جنبش است . چون ترتسکی ، بوخارین ، خروشچف ، برژجنف ، تن سیائپینک و ... .

اگر صرف وجود جنبش خود بخودی طبقه کارگر و عامل عینی و یا جنبش اجتماعی وی کافی و حتی تعیین کننده برای درستی نظریه ای بود ، جنبش کارگری هرگز نمی باید براه خطا می رفت .

ما با دو روند رشد که مسقل از هم تکامل می یابند ، روبرو هستیم .

نخست با  روند سوسیالیسم علمی و مستقل از آن ، و دوم با روند حرکت خود بخودی جنبش کارگری بدون آگاهی سوسیالیستی .

طبقه کارگر در شرایط تسلط مناسبات سرمایه داری در بهترین حالت با تکیه بر وضعیت عینی خود فقط می تواند به آگاهی بورژوائی دست یابد و نه بیشتر . جریان زنده تاریخ شاهد گفتار ماست که چه بسیاری از کارگرانی که علیرغم ماهیت کارگری خود ، فریب ارتجاعیون را خورده اند ، انحراف جنبش همبستگی در لهستان بهترین نمونه معاصر آن است ، کارگرانی که نخست با سرود انترناسیونال آغاز کردند ، بدست لخ والسای خود فروخته و کلیسای کاتولیک و خیانت رویزیوینست ها شکست خوردند .

هیچ جنبش خود بخودی طبقه کارگر تا بامروز به قدرت نرسیده و قادر هم نخواهد بود بدون تئوری انقلابی کمونیستی بقدرت برسد . روشن است که جنبش خود بخودی طبقه کارگر در روند حرکت خویش بدون تئوری انقلابی جز زیر نفوذ ایدئولوژی بورژوازی قرار گرفتن چیز دیگری نیست . علت آن ساده است چرا که بورژوازی از قدمت بیشتر برخوردار است . از سیادت ایدئولوژیک برخودار است – تاریخ پیدایش نظریاتش قدیمی تر و سهل الوصول تر است – سال ها برای تدوین و تدقیق آن وقت صرف کرده است – از وسایل و ابزار مالی و معنوی بهتری برای تبلیغات و تحمیق مردم برخوردار است . دقیقاً از این جاست که نقش عنصر آگاه در جنبش کمونیستی اهمیت فوق العاده پیدا می کند و باید با جنبش اجتماعی طبقه کارگر پیوند خورده و زمینه آموزش وی را فراهم آورد .

سوسیالیسم و جنبش کارگری دو مقوله جداگانه اند که بموازات هم رشد می کنند . سوسیالیسم زائیده جنبش کارگری نیست بلکه دانش علمی است که توسط روشنفکران غیر پرولتری چون مارکس و انگلس تدوین و فورلبندی شده و بدرون جنبش کارگری برده شده است .

آن چیزی که بر بستر جنبش اجتماعی رشد کند صرفاً به قبله آمال بورژوازی می رسد و نه به پایان آلام پرولتاریا .

آن کس که با نفی نقش عنصر آگاه ، بر بستر جنبش اجتماعی طبقه کارگر ، بر خود بخودی ( خود گردان ) مبارزه تکیه می کند ، همه چیز را بحال خود می گذارد .

اضافه کردن پسوند سوسیالیستی به جنبش کارگری " خود گردان " ، ماهیت اکونومیستی این تفکر را نمی پوشاند بلکه فقط سردرگمی وی را نشان می دهد که نه جنبش کارگری را فهمیده و نه می داند و یا می خواهد بداند که سوسیالیسم علمی چیست .

تکیه م – ل ها روی عنصر آگاهی دهنده ( حزب طبقه کارگر ) به هیچ عنوان نفی و یا انکار ارتباط دیالکتیکی میان ابعاد مختلف مبارزه طبقاتی نیست ، بلکه ناشی از ضرورت عامل عنصر آگاهی دهنده در تاثیر گذاری و تاثیر پذیری بین ابعاد مختلف مبارزه طبقاتی می باشد .

تاریخ تاکنون نمونه ای را بخاطر ندارد که قبل از آگاهی سیاسی زحمتکشان توانسته باشند در عرصه های اقتصادی بخواسته های بحق خویش دست رسی یابند . در غیر این صورت با وجود تضاد شدید بین منافع کارگران و سرمایه داران در پروسه تولید و باز تولید جامعه ، بشریت می باید تاکنون شاهد دهها انقلاب سوسیالیستی در جهان باشد -

می باید با وجود دره عمیقی که بین دو کوه فقر و ثروت در جامعه ایران موجود است ، تاکنون شاهد به صحنه کشیده شدن زحمتکشان در جهت سرنگونی رژیم سرمایه دارانه می بودیم .

طراحان " تزها " ی باصطلاح نوین هرگز قادر نخواهند بود نمونه ای از مبارزات کارگران ایران در چند سال اخیر را نشان دهند که مبارزات اقتصادی در تلفیق با مبارزات سیاسی بوده است – نشان دهند خواسته های اقتصادی کارگران با خواست سرنگونی رژیم سرمایه همراه بوده است . یعنی نشان دهند کارگران در پروسه مبارزه  خواسته های مطالباتی خویش را در گرو سرنگونی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی قرار داده است .

نکارنده " تزها " علیرغم اینکه با هدف خواست سرنگونی رژیم و استقرار نظام کارگری به اظهار نظر می پردازد ، ناخواسته به ترویج نظراتی در جنبش کارگری می رسد که عملاً با نفی عنصر آگاهی دهنده ، جنبه اقتصادی مبارزه را برجسته کرده و اکونومیست ( که خود با آن مخالف می باشد ) را جایگزین سیاست می نماید .

 

کسب قدرت سیاسی اساسی ترین مسئله هر انقلاب می باشد :

 

کسب قدرت سیاسی اساسی ترین مسئله هر انقلاب پیروزمند می باشد . با کسب قدرت سیاسی است که تولید کنندگان هر جامعه ای قادر خواهند بود خواسته های اقتصادی را در جهت منافع طبقاتی خویش از بنیان به تحقق درآورند .

دلیل اینکه بزرگترین حزب کارگری در طول تاریخ چون حزب کارگر انگلیس قادر نشد حکومت سرمایه داری را سرنگون گرداند در همین کم بها دادن به مبارزات سیاسی و تلفیق آن با یکدیگر بود .

و اتفاقاً علت پیروزی کارگران بر سرمایه داران در کمون پاریس – در انقلاب سوسیالیستی در شوروی و چین و .. در ارجحیت مبارزه سیاسی و تلفیق آن با مبارزات اقتصادی بود .

اگر هر مبارزه اقتصادی بطور خود بخود در برگیرنده مبارزه سیاسی باشد پس چرا رژیم های سرمایه داری در جهان میلیون ها دلار صرف تشکیلات سرکوبگر داخلی علیه عنصر آگاهی دهنده می کنند . چرا میلیونها دلار صرف برپایی اتحادیه های زرد کارگری می کنند . چرا با خریدن برخی از کارگران به تشکیل اشرافیت کارگری بمنظور تحمیق کارگران دست می زنند . چرا به کارگران اجازه برپایی اتحادیه مستقل از نهاد های سرمایه را نمی دهند . چرا کارگران آگاه به منافع طبقاتی خویش را به بند میکشند ، شکنجه و اعدام می کنند . چرا جای هر فردی که از منافع کارگر سخن می گوید در زندان است . چرا اجازه تشکیل سازمانهای سیاسی واقعی کارگران در تمامی حکومت های سرمایه داری ممنوع است . چرا اعتراضات و اعتصابات کارگران با شدید ترین شکلی سرکوب می گردد . چرامارکس و انگلس و لنین تمامی زندگی پربارشان را صرف تشکیل عنصر آگاهی دهنده ( حزب کمونیست ) کردند . چرا آموزگاران پرولتاریا در سند جاودانیه مانیفست کمونیست با تکیه بر جنبه سیاسی در مبارزه طبقاتی نوشتند :

 

" نزدیکترین هدف کمونیست ها همان است که دیکر احزاب پرولتاری در پی آنند : یعنی متشکل ساختن پرولتاریا بصورت یک طبقه ، سرنگون ساختن سیادت بورژوازی و احراز قدرت حاکمه سیاسی پرولتاریا " .

 

چرا خود نگارنده مقاله " تزها و دورنما ها " ، از مقام عنصر آگاه به کارگران طرح های " جدید " می دهد . و صدها چرا های دیگر که تمامی آنها بیانگر این حقیقت مسلم است که بدون عنصر آگاهی دهنده تحقق واقعی خواسته های اقتصادی زحمتکشان و بویژه کارگران امکان پذیر نمی باشد . تاریخ نمونه ای از آنرا ثبت نکرده است .

اگر واقعاً هر مبارزه اقتصادی دارای عنصر سیاسی است پس چرا کمونیست ها و انقلابیون در طول تاریخ مبارزه کرده اند و حالا ما به چه دلیل برای منافع زحمتکشان مبارزه می کنیم .

اگر واقعاً تفاوت قایل بودن بین مبارزات اقتصادی و سیاسی و تکیه را روی مبارزه سیاسی گذاشتن ، سرانجامی جز درغلطیدن به سندیکالیسم ، رفرمیسم و سازش طبقاتی ندارد ( آنطور که نویسنده مقاله " تزها " تصوردارد ) ، لذا قبل از همه مارکس و انگلس و بویژه لنین را باید عاملین اصلی این انحرافات خطرناک در جنبش کمونیستی دانست .

اگر قرار باشد نیروی تولید و خدمات را بسیج کرد ( در حالی که توضیح داده نمی شود که این نیروی بسیح کننده چه کسانی هستند ) ، آیا خود این نیروی بسیج کننده چیزی بجز عنصر آگاه و " رهبرانی " هستند که در سازمان سیاسی طبقه کارگر متشکل شده اند ؟ آیا این نیروی بسیج کننده جز " رهبران " و " نخبگانی " هستند که آگاهی سیاسی را در پروسه مبارزه طبقاتی آموخته اند ؟ شاید نکند رهبران جنبش کارگری از ما بهترانی هستند که در کره مریخ زندگی می کنند و از هرگونه آلودگی به بوروکراتیسم مبرا می باشند .

در واقع این تفکر با ندیدن تفاوت بین ماهیت احزاب پرولتری با احزاب بورژوازی ( تفاوتی که از زمین تا آسمان است) ، به این نتیجه می رسد که رهبری طبقه کارگر توسط حزب پیشاهنگ کارگری منجر به بوروکراسی و .. می گردد .

نتایج حاصله از این بینش اکونومیستی :

 

این تفکر با یکی دیدن ماهیت حزب پرولتری با حزب بورژوازی ، آب پاکی را روی دست تمام احزاب پرولتری ریخته و ماهیت آنرا چیزی جز بورژوازی نمی داند . و بر تمامی جنبش کمونیستی و بویژه بر انقلابات سترگ و تاریخ ساز در شوروی و چین قلم بطلان می کشد چرا که این انقلابات تحت رهبری احزاب کمونیستی این کشورها به پیروزی رسید و از قضا این تقکر علت شکست سوسیالیسم در این کشورها را هم رهبری احزاب کمونیستی در این انقلابات می داند .

نگارنده " تزها و دورنماها " علیرغم استقاده از مقوله " از خود بیگانگی "ِ مارکس ، متاسفانه از آن درک درستی ندارد و نمی خواهم بداند که رهائی از این " از خود بیگانگی " به خود آگاهی رسیدن می باشد . اگر انسان در کشف و بررسی پدیده های طبیعی – اجتماعی مسلط به عنصر " آگاهی " نباشد ، مسلماً قادر نخواهد بود مکانیسم دورنی آنرا کشف کند .

تجویز این تزها و دورنماها توسط آنارکوسندیکالیست ها برای جنبش کارگری ایران در حالی است که مبارزات خود بخودی کارگران در چند ساله اخیر عمداً جهت دریافت حقوق بخور و نمیری بوده که ماهها و سال ها از طرف کارفرمایانی که تحت حمایت کامل رژیم سرمایه میباشند ، پرداخت نشده بود .

تا هنگامی که مبارزات خود بخودی کارگران در پیوند با مبارزات سیاسی قرار نگیرد و نتواند احقاق حقوق حقه اش را با سمت واردآوردن ضربه اصلی علیه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی پیوند زند ، این مبارزات اگر 50 سال دیگر هم بدین شکل ادامه پیدا کند متاسفانه به رهائی طبقه کارگر از یوغ سرمایه منجر نخواهد شد .

 

مگر فراموش کرده ایم تشکیل " اتحادیه مبارزه برای آزادی طبقه کارگر " در پتربورگ از فعالیت های خستگی ناپذیر لنین و دیگر کمونیست های روسیه بود . این اتحادیه تحت رهبری لنین ( که کارگر نبود ) با هدف تربیت سیاسی کارگران بوجود آمد . لنین تنها راه رهائی نیروی کار از یوغ سرمایه را در پیوند مبارزات اقتصادی با سیاسی می دید و بهمین خاطر مبارزه کارگران برای خواسته های اقتصادی از قبیل ؛ بهبود شرایط کار – کم کردن ساعات روزکار – افزایش دستمزدها و ...  را در پیوند با مبارزه سیاسی علیه تزاریسم توام و مربوط می دانست .

هدف لنین از بوجود آوردن این اتحادیه ارتباط برقرار کردن با جنبش توده کارگران – متشکل نمودن مبارزات پراگنده کارگران و رهبری سیاسی جنبش کارگری بود . با همین هدف مبارزاتی بود که لنین می خواست ؛ تبلیغات مارکسیستی در میان یک عده معدود از کارگران پیشرو را که در این محفل ها وجود داشت ، با پیوند زدن به مبارزات روزمره توده های کارگران آنرا به جنبش سیاسی تبدیل کند . نتیجه اینکه لنین با الهام از مارکسیسم کاملاً آگاه بود که فقط در صورت پیوند مبارزات اقتصادی کارگران با مبارزات سیاسی است که می توان آنرا به یک جنبش واقعی کارگری علیه دژ سرمایه بکاربرد . فقط بر پایه این پیوند مبارزاتی است که کارگران می توانند بخواسته های واقعی اشان دست پیدا کنند . بامید آن روز فرح بخش

                                                                                       ( 5 )

    دولت و آزادی 

بحث دولت و مقوله آزادی یکی از کلیدی ترین مباحث سوسیالیسم علمی است که می باید بدون تحریف لیبرالی رایج و با در نظر داشتن واقعیت های طبقاتی بدان نگریست . لذا بحث دولت را با توضیح کلاسیک از زبان آموزگاران پرولتاریا آغاز میکنم. به یکی از درخشان ترین اثر انگلس بنام  " منشاء خانواده و مالکیت خصوصی و دولت "  نظری افکنیم :

انگلس با تجزیه و تحلیل تاریخی در باره دولت چنین می گوید :

 

" دولت به هیچ وجه نیروئی نیست که از خارج به جامعه تحمیل شده باشد . و نیز دولت ، بر خلاف ادعای هگل ، " تحقق ایده اخلاق " ، و " تحقق عقل "  نیست . دولت محصول جامعه در پله معینی از تکامل آن است . وجود آن اعترافی است باین که این جامعه سردرگم تضادهای لاینحلی با خود گردیده و به نیروهای متقابل آشتی ناپذیری تقسیم شده است که خلاصی از آن در ید توانش نیست . و برای اینکه این نیروهای متقابل ، یعنی این طبقات دارای منافع اقتصادی متضاد ، در جریان مبارزه ای بی ثمر ، یکدیگر و خود را نبلعند نیروئی لازم آمد که ظاهراً مافوق جامعه قرار گرفته باشد ، نیروئی که از شدت تصادمات بکاهد و آنرا در چهارچوب " نظم " محدود سازد . همین نیروئی که از دورن جامعه بیرون آمده ولی خود را مافوق آن قرار می دهد و بیش از بیش از آن دوری می کند ، دولت است . "

 

ملاحظه می گردد که ایده اساسی مارکسیسم در مورد نقش تاریخی و اهمیت دولت با استادی کامل بیان شده است .

لنین در باره دولت چنین می گوید :

 

" دولت محصول آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است . دولت در آنجا ، و در آن زمان و در آن حدودی پدیدار می گردد که  تضادهای طبقاتی در آنجا ، در آن زمان و در آن حدود بطور عینی دیگر نمی توانند آشتی پذیر باشند . بلکه به عکس ، وجود دولت دقیقاً ثابت می کند که تضادهای طبقاتی آشتی ناپذیرند . "

 

به بیان ساده تر ، وجود دولت در هر جامعه  طبقاتی یعنی : حفظ ثروت و قدرت در دست عده ای ، که باجبار می باید بر پایه محروم کردن حقوق بخش دیگر بنا گردد  و آن ارگانی که از این قدرت و ثروت دفاع می کند ، نامش دولت است .

در همین مهمترین و اساسی ترین نکته می باشد که تحریف در مارکسیسم توسط دشمنانش آغاز می گردد . این امر از دو جهت عمده مارکسیسم را نشانه می رود .

1 – از یک طرف ایدئولوگ های بورژوازی و بویژه خرده بورژوازی که تحت فشار فاکت های مسلم تاریخی قرار دارند، ناگزیرند اعتراف کنند که دولت در جائی وجود دارد که تضاد های طبقاتی و مبارزه طبقاتی در آن جا موجود است .

در واقع این حضرات گفته آموزگاران پرولتاریا را طوری وارونه و تحریف می کنند که در نتیجه آن ؛ دولت ارگان آشتی طبقات می شود .  این در حالی است که طبق ئظر مارکس :

 

" دولت ارگان سیادت طبقاتی ، ارگان ستمگری یک طبقه بر طبقه دیگر است و حاکی از ایجاد " نظمی " است که این ستمگری را ، با تعدیل تصادمات طبقات ، قانونی و استوار می سازد . " 

لذا بر طبق نظر سیاستمداران خرده بورژوا ،  " نظم "  آشتی طبقات معنی می گردد و نه ستمگری یک طبقه بر علیه طبقه دیگر . امری که در تمامی دولت های سرمایه داری – امپریالیستی با وضوح

کامل مشاهده می گردد . دولتمردان بورژوا - امپریالیسم مالکیت خصوصی بر وسایل تولید ، یعنی عامل اساسی ستم طبقاتی و استثمار را در روبنای قانون اساسی نهادینه کرده و آنرا مانند هر شئی مذهبی مقدس اعلام می دارند و هر گونه چشم چپی را با شدید ترین وجهی توسط ارگان های نظامی و انتظامی خویش سرکوب می کنند و اسم آنرا هم  " نظم "  می گذارند .

شاهدیم امپریالیست ها و بویژه امپریالیسم آمریکا به بهانه برقراری همین " نظم " ، از آنطرف اقیانوس ها با غول پیکرترین ماشین جنگی قرن 21 ، سرزمین های دیگران را با قساوت بی پایان ولی " متمدنانه " درهم می کوبند . میلیونها انسان پرامید را بابمباران های وحشیانه در آتش و خون نابود ، معلول و آواره می گردانند . تأسیسات اقتصادی ، تجاری و مسکونی این ممالک که حاصل سالیان دراز نیروی رنج و کار می باشد ، به تلی از آهن پاره تبدیل میکنند . جاده های ارتباطی ، مدارس ،بیمارستان ها و خلاصه تمام هستی و نیستی این کشورها را بربرمنشانه بمباران می کنند و با حضور قوای آدمکشان حرفه ای که ازکشتن انسانها لذت می برند ، حکومت های دست نشانده را با شیوه های " دمکراسی غربی " بر مسند قدرت می گمارند . آنگاه قلدرمنشانه اعمال فاشیستی خود را بدروغ توسط ماشین تبلیغات سازی ، بیان اراده مردم جار می زنند . و بمنظور حفظ و حراست از این  " نظم " نوین ، هرگونه اعتراض مردم علیه دولت های دست نشانده را با حربه دروغین " مبارزه با تروریسم " با پست فطرتانه ترین اعمال ضدانسانی درهم می کوبند . این در حالی است که روشنفکران کور دل بورژوازی و بویژه خرده بورژوازی با عنوان پژوهشگر ، محقق و ...  که خود را علامه دهر معرفی می کنند ، با زبان و قلم خویش ( اگر مزدور نباشند ) با قلب واقعیات مسلم در وصف محسنات این " دمکراسی اهدائی " امپریالیستی صدها صفحه کاغذ صبور را سیاه می کنند و طلبکارانه  ،آزادیخواهان و بویژه کمونیست ها را متهم به تحجر و عقب ماندگی می نمایند . بگذریم از اینکه جنایات امپریالیستها در  اقصا نقاط جهان از جمله : بمبارانهای وحشیانه آمریکا در ویتنام ، بمباران لژون فرانسوی در کامبوج ، بمباران فاشیست های آلمانی در شوروی و بمباران امپریالیست ها در چین را به کمونیست ها نسبت می دهند و بیشرمانه با وارونگری کمونیستها را بدفاع از جنایات درشوروی ، چین و ویتنام متهم می کنند . این روشنفکران از مردم رانده و بدامن امپریالیستها پناه برده دائماً با نسبت دادن این جنایات به کمونیستها ، مردم ایران را تشویق به برپایی دولت های دست نشانده ای چون افغانستان و عراق می کنند و دربهترین حال با الهام از انقلابات مخملی و نارنجی و گل منگولی ، نمونه های اوکراین و گرجستان و ... را بآنان تجویز میکنند و دولتهای جعلی و دروغین برآمده از دل این " انقلابات " که طراحان اصلی آن انحصارات سرمایه داری می باشند را عین " دمکراسی " میدانند . 

 

از منظر ایدئولوگ های بورژوازی و خرده بورژوازی  تعدیل تصادمات  هم معنایش آشتی می باشد و نه محروم ساختن طبقات ستمکش از وسائل و ابزار های معین مبارزه جهت برانداختن ستمگران . امری که باز در تمامی دولت های سرمایه داری / امپریالیستی شاهدش می باشیم .

دولتمران بورژوا- امپریالیسم با در اختیار داشتن تمامی امکانات مالی وفنی و خدماتی- بادر دست داشتن تمامی رسانه های گروهی و جمعی ، از بام تا شام هرآنچه دل تنگشان می خواهد در جهت منافع طبقاتی خویش بخور مردم می دهند . و این در حالی است که اکثریت زحمتکشان جامعه را بطرق گوناگون از تمامی این وسائل و ابزارها محروم داشته اند و نام آنرا هم تعدیل تصادمات میگذارند .  

از قضاء امپریالیست ها در این زمینه ، یعنی در ترتیب دادن دولتهایی که تصادمات نیروهای متخا صم را تعدیل ( بخوان جهت حراست از سرمایه داران ، زحمتکشان را سرکوب کنند ) دهند ، استادند و دارای ید طولانی می باشند . نمونه های آن در تاریخ فراوانند .نمونه : محمد رضاشاه در ایران- پینوشه در شیلی- سوهارتو در اندونزی- نگودین دیم در ویتنام-  جینجیچ در یوگسلاوی- ساکاشویلی در گرجستان- یوشچنکو در اکراین و ... دولتهایی هستند که بمنظور برقراری " نظم "  و  " تعدیل تصادمات "  یعنی  آشتی دادن طبقاتی که دارای منافع متضاد اقتصادی بودند ، توسط امپریالیستها با جعل سازی و دروغپردازی جهت گسترش " آزادی و دمکراسی "  تشکیل یافتند .

در واقع این نمونه های تاریخی بیانگر اولین تحریف یا وارونه کردن یکی از اصول اساسی مارکسیسم در مورد دولت توسط ایدئولوگ های بورژوازی و خرده بورژوای می باشد .

 

2- از سوی دیگر تحریف " کائوتسکیستی " مارکسیسم است که بمراتب ظریف تر و موذیانه تر انجام می گیرد . از لحاظ " تئوری " نه این موضوع که دولت ارگان سیادت طبقاتی است و نه اینکه تضاد های طبقاتی آشتی ناپذیرند ، هیچ کدام نفی نمی گردد . ولی یک موضوع بسیار با اهمیت در نظر گرفته نمی شود و عمداً از قلم افتاده است و آن این مطلب است : اگر دولت محصول آشتی ناپدیزی تضاد های طبقاتی است ، اگر دولت نیروئی است که خود را مافوق جامعه قرار می دهد و  " خود را از جامعه بیش از بیش دور می کند "  یعنی از خادمین به خداوندگاران جامعه تبدیل می شوند . پس روشن است که رهائی طبقه استثمار شونده از قید بردگی مزدوری ، نه فقط بدون انقلاب قهرآمیز بلکه بدون درهم کوبیدن دستگاه قدرت دولتی محال است . امری که کائوتسکی و شرکاء با علم کردن مبارزات پلرلمانی و عمده دانستن آن در مبارزه طبقاتی ، حدود 25 سال پرولتاریا را از انقلاب قهرآمیز و داغان کردن ماشین دولتی بورژوازی برحذر داشتند . و اکنون پاره ای از روشنفکران تاریک دل ما این راه و روش فریبکارانه و منسوخ شده را به مردم ایران ( البته بکمک امپریالیستها ) تجویز می کنند .

مارکس در 12 آوریل سال 1871 ، یعنی درست در روزهای کمون پاریس به دکتر کوگلمان چنین نوشت :

" اگر تو نظری به فصل آخر کتاب " هیجدهم برومر " من بیفکنی ، خواهی دید که من اقدام بعدی انقلاب فرانسه را چنین اعلام می دارم : برخلاف سابق ماشین بوروکراتیک و نظامی از دستی بدست دیگر داده نشود بلکه   درهم شکسته شود  و همین نکته هم شرط مقدماتی هر انقلاب خلقی واقعی را در قاره تشکیل می دهد و این درست همان چیزی است که رفقای پاریسی قهرمان ما در انجامش می کوشند "

در واقع مشاهده می گردد عبارت  " درهم شکستن ماشین بوروکراتیک و نظامی دولتی " بیان فشرده ای ایست از در س عمده مارکسیسم در مورد وظایف پرولتاریا در انقلاب نسبت به دولت . همین درس اساسی است که در نتیجه " تفسیر " کائوتسکیستی مارکسیسم که اکنون در احزاب         " چپ " غالب است نه تنها فراموش شده است بلکه بمعنای واقعی وارونه و تحریف گشته است و می گردد .

عبارت  " درهم شکستن "  بحثی است که این روزها توسط نازک دلان ( وانمود می کنند که تحمل جاری شدن خون از دماغ کسی را ندارند . باید توجه داشت ؛ خونی که از مزدوران آمریکایی- امپریالیستی جاری شود خاطر آنان را مکدر می گرداند ، و نه خون میلیونها انسانهای پر آرزو که بیشترین قربانیان آنرا زنان و کودکان تشکیل می دهند )بورژوازی و خرده های آنان بشیوه غیر واقعی و ژونالیستی تحت عناوین مختلف چون " انقلاب بدون خونریزی و خشونت " ،  دامن زاده میشود .

این حضرات با توجه به جنایات امپریالیستها و بویژه جنایات غیره قابل توصیف امپریالیسم آمریکا که این روزها نقل مجلس خاص و عام می باشد- با توجه به ابعاد عظیم این جنایات بطوریکه بر صف آزادیخواهان افزوده می گردد و بیانگر نفرت عمیق مردم جهان از این دیو خون آشام است ، از مبارزات پالمانی ، انقلاب مسالمت آمیز ، تغییر رژیم ، بردن دموکراسی به کشورهای غیرمتمدن ( امری که طبق تجربه تاریخ انجام آن غیر ممکن است . مگر در معیت امپریالیستها )  و .. سخن می گویند . پاره ای از آنان هم در شرایطی که بوی مشمئزگننده انقلابات مخملی ، نارنجی و کل سرخی فضا را آلوده است ، راه چکسلواکی را بعنوان نمونه کشورهای فرا صنعتی تجویز می کنند . درحالی که سعی دارند خود را هم مخالف مارکسیسم و هم مخالف باصطلاح نظامات سرمایه داری نشان دهند، غافل از اینکه علیرم قسم حضرت عباس دم خروس مجیزگویی سرمایه دارانشان از زیر عبای چکسلواکی بیرون می زند .  

     

             ( 6 ) 

            آزادی و دمکراسی در جامعه سرمایه داری

در جامعه سرمایه داری که مناسبات سرمایه دارانه ناشی از مالکیت خصوصی بر وسائل تولید حاکم است ، مشروط براینکه به بهترین وجهی تکامل یابد ، ما با دمکراتیسم کم و بیش در این جمهوری های سرمایه دارانه روبرو هستیم. ولی باید توجه داشت که این دمکراتیسم همشیه و همواره در تنگنای استثمار سرمایه داری فشرده و مچاله شده است. لذا این دمکراتیسم در ماهیت امر ، همواره دمکراتیسم برای اقلیت ، یعنی فقط برای طبقات پولدار و فقط برای سرمایه داران است . آزادی در جامعه سرمایه داری بقول انگلس همشیه تقریباً همان است که " در جمهوری های باستانی یونان بود یعنی آزادی برای برده داران " .

همانگونه که در اولین دولت دمکراتیک دوران یونان باستان ؛ آزادی و دمکراسی فقط در اختیار  صاحبان زر و زور  که بصورت طبقات حاکم در هیت دولت متشکل شده بودند قرار داشت و تمامی زحمتکشان ( کارگران ، پیشه وران ، کشاورزان ) طبق قانون از  مزایا و حقوق اجتماعی محروم بودند .

کارگران امروزی بحکم شرایط استثمار سرمایه داری از شدت احتیاج و فقر ( بویژه در کشورهای عقب نگهداشته شده چون ایران ) چنان در منگنه قرار دارند که بقول لنین " نه حال پرداختن به دمکراسی را دارند " و " نه حال پرداختن به سیاست را "  و طبق تجربه تاریخ : هنگامی که حوادث جریان عادی و آرام را طی می کند اکثریت مردم از شرکت فعال در زندگی اجتماعی- سیاسی بدور می باشند .

بعنوان مثال اگر آلمان بین سال های 1871- 1914 را در نظر گیریم ، در این کشور تکامل جامعه بمدت بیش از نیم قرن به مساعد ترین وجهی انجام گردید و در پرتو  " آزادی های قانونی "  کمونیست ها توانسته بودند بخش عظیمی از کارگران را که نسبت زیادی در مقایسه با دیگر کشورهای سرمایه داری بود ، متشکل گردانند و آنانرا در سازمان سیاسی طبقه کارگر بسیج کنند .

در آن سالها حدود 15 میلیون کارگر در کارخانجات آلمان مشغول بکار بودند که کمونیستها قادر شدند یک میلیون از کارگران را سازماندهی کنند . ولی علیرغم این نسبت هنگفتِ کارگران بسیج و سازماندهی شده ، باز دمکراسی برای اقلیت ناچیز متشکل شده در هیت حاکمه  بود . یعنی دمکراسی فقط برای طبقات توانگر جامعه بود که قدرت سیاسی را در دست داشتند . در واقع معنی دمکراتیسم در جامعه سرمایه داری آن هم در بهترین و مساعد ترین جامعه ، چیزی جزء محروم کردن اکثریت از مزایا و حقوق اجتماعی نمی باشد .

حال اگر مکانیسم این دمکراسی سرمایه داری را قدری از نزدیکتر مورد بررسی قرار دهیم ، در این صورت خواه در جزئیات " بی اهمیت " و باصطلاح بی اهمیت حق انتخاب ( از قبیل ؛ شرط سکونت،  شرایط سنی ، محرومیت زنان ، محروم کردن خلقها از حق تعین بر سرنوشت خویش و غیره ) ، خواه در مورد موانع عملی ای که سرمایه داران بر سر راه حق برگزاری اجتماعات زحمتکشان بوجود می آورند ( این امر را بویژه می توان در سازمانهای مطبوعاتی روزانه شاهد بود که همواره و همشیه صدای زحمتکشان را بطرق ممکنه خفه کرده اند ) ، همه جا ما پشت سرهم ناظر محدودیت دامنه دمکراتیسم سرمایه داری برای زحمتکشان خواهیم بود .

در واقع این محدودیت ها،محرومیت ها  و موانعی که برای تهی دستان در جامعه سرمایه داری بوجود می آورند ، بی اهمیت بنظر می رسند . مخصوصاً به نظر کسانی که خود هیچگاه نیاز احساس نکرده اند و با زندگی واقعی توده های طبقات زحمتکش نزدیک نبوده اند و عموماً 99% سیاستمداران بورژوا از این قماش اند . لذا این محدودیت ها در مجموع زحمتکشان را از سیاست و شرکت فعال در دمکراسی محروم و اتوماتیک وار برکنار می سازد .

مارکس ضمن تجزیه و تحلیل تجربه کمون پاریس به درخشانترین وجهی این ماهیت سرمایه داری را تشریح کرده است . او می گوید :

" هر چند سال یکبار به زحمتکشان اجازه داده میشود تصمیم بگیرند کدام یک از نمایندگان طبقه ستمگر در پارلمان نماینده آنان باشد و آنانرا سرکوب نماید " .

در نتیجه با توجه به گفته مارکس در ماهیت دمکراسی سرمایه داری بر خلاف تصور پرفسورهای لیبرال و فرصت طلبان خرده بورژوا ، از این دمکراسی که بدون شک محدود  بوده و عملاً دست رد بسینه زحمتکشان می زند وسراپا حیله گرانه و کاذبانه است ، تکامل در جامعه بطور ساده ، مستقیم و هموار انجام نمی گیرد و بقول باصطلاح  روشنفکران بورژوا  " دمبدم بسوی دمکراسی روز افزون تر " منجر نمی گردد .

تکامل در جامعه سرمایه داری فقط به فقط در دگرگونی بنیادی مناسبات سرمایه داری است که با انجام انقلاب سوسیالیستی امکان پذیر خواهد بود . تکامل به پیش یعنی تکامل بسوی کمونیسم ، فقط از کانال دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا یعنی شرکت زحمتکشان در اداره امور کشور ( عالی ترین نوع دمکراسی جامعه طبقاتی ) می گذرد .

چرا که درهم شکستن مقاومت جنون آسای سرمایه داران استثمارگر که برای بدست آوردن بهشت از دست رفته به هرگونه جنایتی متوسل می گردند ، فقط در پرتوی حکومت زحمتکشان تحت رهبری طبقه کارگر مقدور می باشد .

 

در دنیای طبقاتی که دولت های سرمایه داری مسیر حرکتشان در جهت تشدید اختلافات طبقاتی است ، نه تنها ثروت و ابزار تولید ثروت ، بلکه روبنای جامعه : حیات روشنفکری ، ایدئولوژی ، اخلاق و فرهنگ جامعه را به انحصار و تحت کنترل کامل خود در می آورد .

در جهان طبقاتی همه چیز طبقاتی می گردد :

در جامعه اولیه که زمین در اشتراک همه قرار داشت ، در جامعه ای که همه کار می کردند- همه از ثمره کارهم برخودار بودند- هیچکس بر دیگری برتری و تسلط نداشت و همه آزاد زندگی می کردند و اصولاً این جامعه بیانگر سرشت پاک و آزاده انسانها بود که با آن متولد شده بودند ، در چنین جامعه ای که طبقات و اختلافات طبقاتی و دولت بمثابه محصول آشتی ناپذیر طبقات وجود نداشت ، آزادی بمعنای واقعی کلمه وجود داشت . یعنی قیدو شرطی  برای مقوله آزادی وجود نداشت .

چراکه طبقات در جامعه نبود که طبقه ای بخواهد از مقوله آزادی جهت منافع طبقاتی خودش استفاده کند  و یا اینک : آزادی را برای طبقه خویش انحصاری گرداند  و در مقابل طبقه دیگر را از آزادی محروم کند . 

در چنین جامعه ای که طبقات وجود خارجی ندارد ، قدرت طلبی و یا سلطه جویی معنی و مفهومی ندارد . نه تنها بدون معنی و مفهوم است بلکه اصلاً : قدرت طلبی و یا سلطه جویی وجود خارجی ندارد .

بنابراین معنی و مفهوم آزادی کامل- آزادی بدون قدرت طلبی و یا بدون سلطه جویی مخصوص جامعه بی طبقه می باشد . یعنی مخصوص جامعه ای است که طبقات وجود ندارد که طبقه ای بخواهد طبقه دیگر را استثمار کند .

اما بعداز پیدایش طبقات در جامعه و بدنبال آن پدید آمدن دولت بعنوان ارگان ستمگری یک طبقه بر علیه طبقه دیگر ، در چنین جامعه ای همه چیز طبقاتی می گردد.

در جوامع طبقاتی تمامی مفاهیم ، واژه ها ، مقولات فلسفی ، اقتصادی و سیاسی ، هر شهر و آوازی ، هر نوشته و مکتوبی ، هر تظاهرات و شعاری ، ادبیات و هنر ، اخلاق و فرهنگ و خلاصه تمامی پدیده های مادی و معنوی طبقاتی می گردد و در خدمت منافع طبقاتی اقشار و طبقات موجود در جامعه عمل می کند .

بنابراین در جامعه طبقاتی همه چیز دارای قید و شرط می گردد و این قید و شرط را : طبقه ای بر بخش دیگر تحمیل می کند که قدرت سیاسی یا سیادت سیاسی و ارگان دولتی را در اختیار کامل خویش دارد .

این قید و شرط در واقع همان دیکتاتوری طبقاتی یا قدرت طلبی طبقاتی است . طبقه ای که قدرت را برای حکومت کردن بر بخش دیگر از مردم در دست دارد ، در جامعه بخاطر منافع خودش این دیکتاتوری یا قدرت طلبی را اعمال می کند .

دولت هم در دوران نظامات سرمایه داری و هم در دوران استقرار سوسیالیسم طبقاتی است . یعنی در هر دو ، دولت ارگان ستمگری یک طبقه بر علیه طبقه دیگر می باشد .

فرق اساسی این دو دولت  ؛  در ماهیت ضدانسانی- انسان کش و استثمارگرانه در دولت سرمایه داری ، با ماهیت انسانی- انساندوستانه و برابرطلبانه در دولت سوسیالیستی می باشد .

دولت در هر جامعه سرمایه داری ؛ ماشین سرکوب طبقه استثمار گران که اقلیت را در جامعه تشکیل می دهند ، علیه اکثریت استثمارشوندگان ، اکثریتی که آفریندگان واقعی ثروت های اجتماعی هستند ، می باشد .

دولت در هر جامعه سوسیالیستی ( مرحله پائینی جامعه کمونیستی ) ؛ ماشین سرکوب طبقه زحمتکشان که اکثریت را در جامعه تشکیل می دهند ، علیه اقلیت استثمارگنندگان  ، اقلیتی که در تولید ثروت های اجتماعی نقشی ندارند- در حالیکه ثروت ناشی از کار اجتماعی را در جریان تولید از نیروی کار زحمتکشان می ربایند ،  می باشد .

بنابراین با توجه به توضیحی که در باره دولت داده شد ، آزادی در هر دولتی با قید و شرط می باشد . 

در دولت سرمایه داری آزادی-  قدرت طلبی برای اقلیت سرمایه داران ، ستمگران و استثمارگنندگان است. که این آزادی : بر پایه محروم کردن و پایمال نمودن حق و حقوق زحمتکشان استوار می باشد. 

باید توجه داشت که این محروم کردن و پایمال نمودن حق وحقوق زحمتکشان ، همان دیکتاتوری ( با اشکال متفاوت ) یا قدرت طلبی است که دولت سرمایه داری آنرا اساس کارش قرار می دهد ولی آنرا بدروغ انکار می کند .

در دولت سوسیالیستی ؛ آزادی- قدرت طلبی برای اکثریت جامعه یعنی برای تمامی زحمتکشان می باشد .

که این آزادی  : بر پایه محروم کردن ستمگران دیروزی مردم- بر پایه محروم نمودن سرمایه داران و استثمارگنندگان از آزادی استوار می باشد .

 باید دقت داشت که این محروم کردن ستمگران ، سرمایه داران از آزادی ؛ همان دیکتاتوری یا قدرت طلبی است که دولت سوسیالیستی آنرا اساس کارخودش قرار می دهد و آنرا رسماً اعلام می دارد .

در نتیجه باید تکیه برداشت هایمان را از واژه دیکتاتوری ، قدرت طلبی و یا سلط جویی  روی ماهیت دولت ها قرار دهیم . که این دولت ها : در دست چه طبقه ای هستند- و در خدمت چه طبقه ای قرار دارند .

 

حال با توجه به تعریف دولت که توضیح داده شد ، آگاهیم که هر دولتی دارای یک ارگان و یا هسته رهبری کننده می باشد .

در جامعه سرمایه داری این ارگان رهبری کننده بورژوازی است .

در جامعه سوسیالیستی این ارگان رهبری کننده پرولتاریا و یا کارگران است .

این ارگان رهبری کننده در هر دو دولت جهت دفاع از منافع طبقه معین بر سراسر جامعه رهبری اعمال می کند .

در جامعه سرمایه داری  دولت در دست سرمایه داران است که برای دفاع از منافع بورژوازی بر سراسر جامعه رهبری اعمال می کند .

در همین جامعه سرمایه داری طبقه بورژوازی توسط احزاب رنگارنگ و مختلف ، احزابی که از صافی شورای نگهبان هیت حاکمه بورژوا و از صافی رهبر انحصارات سرمایه گذشته است ، این رهبری را بر سراسر جامعه اعمال می کند . و این در حالی است که حزب واقعی کارگران نه تنها امکان حیات ندارد ، بلکه اعضاء آن ( کمونیستها ) نمی توانند در موسسات تولیدی- خدماتی در همان چارچوب مناسبات سرمایه داری کارکنند .

جالب توجه است برخی از روشنفکران ( چون آقای اسفندیار منفرد زاده ) که تحت تأثیر این دروغها قرار گرفته اند ، در چنین شرایط کاملاً ناعادلانه و نابرابر :

 " آزادی برای همه ی احزاب سیاسی در یک انتخابات عمومی را ، اِعماِل اراده اکثریت مردم بمنظور تغییرات بنیادین می دانند " و تلویحاً آنرا بعنوان راهی درست به مردم تجویز می نمایند و همان گفته های ایدئولوژک های بورژوازی مبنی بر کثرت گرایی و تعدد احزاب را ولی با زبان دیگر تکرار می کنند .

اتفاقاً تضمین برقراری شرکت گسترده همه ی احزاب سیاسی مردمی ( و نه جریانات وابسته به امپریالیسم ) در یک انتخابات آزاد و سراسری ، ایجاد شرایط مساوی و برابر برای تمامی اهالی است و تنها راه درست انجام آن می باشد . شرایطی که در آن نیروی های انقلابی و کمونیست از امکانات برابر و مساوی با بورژوازی برخوردار باشند .

باید توجه داشت تا مادامیکه رژیم سرمایه داری بر مسند قدرت قرار دارد ، طبق تجربه تاریخ امکان انجام چنین شرایطی مقدور نخواهد بود و فقط در فردای انقلاب سوسیالیستی پیروزمند امکان بوجود آمدن چنین شرایطی عملی خواهد بود .

در فردای انقلاب سوسیالیستی است که با اجتماعی کردن ابزار و وسایل تولید امکان شرکت فعال و گسترده مردم در یک انتخابات آزاد و عمومی فراهم خواهد شد . فقط در چنین شرایط است که ؛ بمعنای واقعی کلمه می توان از  " اراده ی اکثریت مردم برای تغییراتی بنیادین در راستای منافع شان"  سخن گفت . از قضا باید دانست : انقلابیون و کمونیست های راستین از پیگیرترین انسانها دمکرات تاریخ بوده و اصولاً بمنظور تحقق یک انتخابات آزاد و همگانی مبارزه کرده و می کنند . شما شرایط یک انتخابات آزاد و همگانی را مهیا کنید  ، اگر ما کمونیست ها در آن شرکت نکردیم حق را بشما خواهیم داد . ولی از قبل بدانید که شرط بوجود آوردن چنین شرایطی ، گذشتن از روی جناره حکومت سرمایه داری خواهد بود .

شعارهای ؛ پرولاریسم سیاسی ، کثرت گرایی ، تعدد احزاب ، آزادی احزاب ، در قاموس بورژوازی یعنی : " تحمیل شرایط کاملاً نابرابر برای زحمتکشان "  که ایدئولوگ های سرمایه داری این همه در باره آن سخن می گویند و این هیچ چیزی بجز دیکتاتوری بورژوازی معنی نمی دهد . در یک کلام ماهیت دمکراسی بورژوازی یعنی ؛ همه چیز در خدمت سرمایه داران که بر پایه محروم کردن حق و حقوق زحمتکشان استوار است .

باید توجه داشت که برخی آزادی های محدود و سرو دم بریده و حقوق دموکراتیکی که در کشورهای صنعتی غرب وجود دارد حاصل دو قرن مبارزه کارگران و زحمتکشان می باشد و بورژوازی به محض کمترین خطر از سوی توده مردم دست به تعرض و نابودی این آزادی ها می زند . فاشیسم فرزند خلف نظام سرمایه داری است . نمونه آلمان هیتلری و یا موسولینی ، فرانکو و غیرو از دل همین دیکتاتوری سرمایه داری برخاسته و چهره واقعی نظام سرمایه داری را بمعرض نمایش گذارد

البته اشکال این دیکتاتوری در کشورهای سرمایه داری فرق می کند ولی ماهیتاً یکی است .

در جامعه سرمایه داری که دولت آن دیکتاتوری بورژوازی است ، این امر از توده ها انکار و پنهان می گردد و بدروغ حاکمیت اقلیت سرمایه داران و ثروتمندان را ، حاکمیت " مردم " و " دمکراسی " می نامند و آنرا در قانون اساسی نهادینه می کنند .

بورژوازی بدلیل اینکه بر توده های رنج و کار دیکتاتوری می کند ، بدلیل اینکه در چارچوب حکومت سرمایه دارانه خود دسترنج کارگران را می رباید ، بدلیل اینکه عامل اصلی بیکاری در جامعه است و کارگران را بصورت کدایانی که در جستجوی کار هستند درآورده است ، مجبور است ماهیت حکومت غارتگرانه- جنایتکارانه و استثمارگرانه خویش را مخفی کند . لذا : دروغ می گوید ، جعل تاریخ می کند و دیکتاتوری خود را " دمکراسی " می نامد .

بورژوازی جهت انکار حقایق طبقاتی دم از حزب بدون ایدئولوژی- دم از مبارزه بدون ایدئولوژی می زند و با هزاران ترفندهای زبردستانه انکار می کند که حاکمیت او و یا سازمان اجتماعی او و بخصوص دمکراسی بورژوایی ، یک شکل از دیکتاتوری می باشد . او انکار می کند که در جامعه یک طبقه معین به نام بورژوازی نه فقط بر زیر بنای اقتصادی بلکه بر روبنای سیاسی و ایدئولوژیک تسلطه کامل دارد .

یکی از شیوه های انکار این حاکمیت طبقاتی توسط دولت های بورژوازی توسل به انتخابات و مشخصاً انتخابات رقابتی است که بدان اهمیت فوق العاده داده میشود .

برای بورژوازی بسیار مهم است نه تنها یک پروسه انتخاباتی موجود باشد بلکه انتخاباتی باشد که بیش از یک حزب در آن شرکت میکند و مردم فقط آری یا نه ، رای نمی دهند بلکه می توانند به این یا آن حزب رای دهند .

این شکل از انتخابات برای بورژوازی از آن جهت مهم است که در مردم القاء کند که آنها ( مردم ) دارای رای باصطلاح مستقل هستند .

القای این امر که مردم دارای رای " مستقل " هستند از این جهت مهم است که بتواند ادعا کند دمکراسی آنها بهترین نظام حکومتی است و بهترین روش برای دست یافتن به " توافق "ِ ضروری جهت یک حاکمیت با ثبات می باشد .

ولی در واقع باید گفت بورژوازی با برگزاری این نوع انتخابات در صدد بوجود آوردن ثبات در دورن صفوف طبقات سرمایه دار است و هدفش غالب کردن ایدئولوژی سرمایه داری بر جامعه توسط احزاب دست ساز می باشد .

این انتخابات بمنظور انتخاب نمایندگانی است که در خدمت تحکیم مناسبات سرمایه داری هستند و نمایندگان از قبل خدمتگذاری خود را به سرمایه  اعلام کرده اند و نامشان در لیست انتخاباتی ثبت شده است . سپس در یک خیمه شبازی به مردم اجازه می دهند هر چهار سال یک بار ، تعدادی از نمایندگان بورژوا را از میان لیستی که از قبل تعیین شده است ، جهت لگدمال کردن حق و حقوق اجتماعیشان در پارلمان انتخاب کنند و نام این شیادی سیاسی را هم انتخابات آزاد می گذارند .

بورژوازی از قبل در دوران حاکمیت اش با در دست داشتن ماشین عظیم تبلیغاتی از بام تا شام با تحریف- دروغ- جعل سازی و .. مردم را مسخ می کند ، با ترویج فرهنگ مبتذل انسانها را هیپنوتیزم می کند ، آنان را از خود بیگانه می گرداند . با ترفند های تبلیغاتی قبله آمال مردم را در وجود احزاب بورژوا متبلور می کند . احزاب دست سازی که رهبرانش مشتی شیاد سیاسی بیش نیستند ، شیادانی که سیاست شغل و حرفه آنان است و برای کسب پول بیشتر رذیلانه ترین شیوه ها را برای فریب مردم بکار می گیرند . انحصارات سرمایه داری هم در زمان انتخابات بطور آشکار سبیل آنان را چرب می کنند که در فردای پیروزی توسط نمایندگان انتخاب شده قوانین در جهت کسب سود بیشتر برای انحصارات تصویب گردد .

به انتخابات اخیر امریکا نظری افکنید که در آن انحصارات امپریالیستی ( غارتگران بین المللی ) به حزب بوش 270 میلیون دلار و به حزب جان کری  160 میلیون دلار کمک کردند . این کمکی است که رسمناً اعلام شده و باید دید در پشت پرده چه خبر می باشد .

در این مختصر روی سخن به ایدئولوک های خرده بورژوازی است که کشور امریکای تحت استیلای انحصارات امپریالیستی را مهد دمکراسی و آزادی می دانند .

اگر به هزاران مقالات انقلابیون واقعی ، آزادیخواهان راستین و کمونیست های مارکسیست لنینیست که تاکنون در افشای ماهیت دروغین دمکراسی امپریالیسم امریکا بنگارش درآمده است ، باور ندارید.  حداقل می توانید جهت درک ماهیت این دمکراسی عوامفریبانه بورژوا- امپریالیستی ، به گزارش  سیمور هرش  روزنامه نگار معروف امریکایی که اخیراً منتشرگشته نظری افکنید . جهت جلوگیری از اطاله کلام ، مطالعه مقاله بسیار با ارزش المیرا مرادی که در افشای عملکرد امپریالیسم امریکا  برشته تحریر درآمده است ، به همگان توصیه می کنم . این مقاله تحت عنوان :

" مایکل لدین " طرح پیشنهادی رفراندم " از ایران را تائید کرد : آیا انقلاب مخملی ، گل سرخی ، نارنجی های آمریکائی برای ایران محتمل است ؟ "  در بسیاری از سایت ها قابل دسترسی می باشد .

                            بحثی پیرامون مبانی پایه ای سوسیالیسم علمی 

                      ( 7 ) 

                          امپریالیسم و آزادی 

 

با رشد سرمایه داری و با بوجود آمدن لشکر عظیم پرولتاریا در سراسر جهان ، تضاد های بین پرولتاریا و بورژوازی شدید تر می گردد . تضاد اصلی در این دوره بین طبقه کارگر با سرمایه داران می باشد . مسلماً در این دوره از حیات بورژوازی ، که دولت ها بوجود آمده اند و سرمایه داری تکامل یافته است ، بورژوازی دیگر قادر نیست رهبری جنبش های توده ای را در دست داشته باشد بویژه در دورانی که سرمایه داری به منتهای درجه از تکامل خود رسیده است و انحصارات امپریالیستی نقش قاطع و تعیین کننده ای در زندگی انسانها ایفا می کنند .

در چنین شرایطی است که اهمیت آثار درخشان لنین در باره امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحله سرمایه داری دو چندان می گردد و " حق ملل در تعیین سرنوشت خویش " اهمیت ویژه ای کسب می کند .

ویژه گی های امپریالیسم :

1-  تمرکز تولید و سرمایه در مرحله تکامل عالی خودش باعث بوجود آمدن انحصارهایی می گردد که در زندگی اقتصادی نقش قاطعی را برعهده دارد .

2-  درهم آمیختن یا ترکیب سرمایه بانکی با سرمایه صنعتی و ایجاد الیگارشی مالی ، یعنی فرمانروایی مطلق سرمایه .

3- صدور سرمایه که از صدور کالا متمایز می باشد .   

4-  تقسیم جهان توسط اتحادیه های انحصاری بین المللی سرمایه داران .    

5-  تقسیم ارضی جهان از طرف بزرگترین دول سرمایه داری توسط انحصارات امپریالیستی .          

لنین امپریالیسم را " سرمایه داری محتضر " ( سرمایه داری رو به ا ضمحلال ، رو به افول ) نامید . بدین دلیل که امپریالیسم تضادهای سرمایه داری را به آخرین درجه رسانده بود ، که دیگر بعداز آن انقلابات پرولتری می باید آغاز گردد .

لنین سه تضاد عمده را از مهمترین تضادهای اساسی دوران برشمرد :

تضاد اول-  تضاد بین کار و سرمایه می باشد . امپریالیسم عبارت است از نیروی مطلق تراست ها و سندیکا های انحصاری ، بانک ها و الیگارشی مالی ( ادغام سرمایه مالی با صنعتی ) در کشورهای صنعتی  می باشد . 

تجریه تاریخ ثابت نمود در مبارزه علیه این قدرت مطلق ، علیه سلاطین سرمایه ، علیه انحصارات فراملی ، شیوه های عادی طبقه کارگر- اتحادیه های کارگری- احزاب پارلمانی و مبارزات پارلمانی بطور کلی غیر کافی است ، ره به جائی نمی برد و منجر به رهایی نیروی کار از یوغ سرمایه نمی گردد . لذا می باید راه مبارزه دیگری غیر از مبارزات پارلمانی را بکار برد .

آن راه- راه مبارزه مستقیم پرولتاریا علیه نظام سرمایه داری و سرنگونی آن بطور قهرآمیز و استقرار دولت انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا جهت برقرار کردن نظام سوسیالیستی بمثابه عالیترین دمکراسی برای زحمتکشان می باشد .

تضاد دوم-  تضاد بین دستجات مالی و کشورهای امپریالیستی جهت بدست آوردن مواد خام و سرزمین دیگران می باشد .

امپریالیسم عبارت است از صدور سرمایه به کشورهائی که دارای منابع مواد خام می باشند ، بمنظور تصاحب انحصاری آن منابع ، مبارزه برای تقسیم مجدد دنیای تقسیم شده .

این مبارزه با شدت زیادی بین انحصارات مالی و کشورهای تازه بدوران رسیده که در جستجوی بدست آوردن بازار های جدید ، مناطق نفوذ جدید وبویژه تسلط بر منابع نفتی هستند ، علیه انحصارات و کشورهای سرمایه داری قدیمی که به آنچه قبلاً بدست آورده اند ، در جریان است .

نتیجه این مبارزه وحشیانه امپریالیسم ( ناشی از رشد ناموزون سیاسی و اقتصادی ذاتی مناسبات سرمایه داری ) که برای تصرف سرزمین دیگران است منجر به جنگ های امپریالیستی می گردد .

لذا این جنگ ها باعث تضیعف امپریالیسم و تقویت جنبش های پرولتری می گردد .

تضاد سوم-  تضاد بین کشور های باصطلاح " متمدن " سرمایه داری مانند آمریکا ، آلمان ، فرانسه ، ژاپن و ... با صدها میلیون نفر از ملل متعمراتی و غیر مستقل جهان است .

 

" امپریالیسم گستاخانه ترین استثمار و بی رحمانه ترین اسارت صدها میلیون مردم وسیع ترین مستمره ها و کشورهای غیر مستقل میباشد . هدف از این تعدی و استثمار ، ظلم و ستم ، فشرده کردن خلقها و بدست آوردن منافع اضافی است " .

در عین حال امپریالیسم ضمن استثمار این کشورها ناگزیر می باید ابزار های این غارتگری را بوجود آورد . لذا در آنجا ؛ راه های آهن ، کارخانه ها و مراکز صنعتی و تجاری برپا می سازد ( امری که همواره توسط ایدئولوکهای بورژوازی بدروغ در جهت " توسعه و پیشرفت کشورهای جهان سوم " جا زده می شود ) . در نتیجه باعث پیدایش پرولتاریا و تجلی روشنفکران ، بیداری افکار ملی و تقویت جنبش های آزادببخش می گردد . 

در مجموع این تضاد های عمده امپریالیسم باعث می گردد سرمایه داری " شکوفان " سابق را به سرمایه داری محتضر مبدل سازد .

نمونه آن جنگ جهانی اول و دوم می باشد ، که تمام این تضادها را در یک کانون متمرکز کرد ، و نبردهای پرولتاریا را سریع تر و آسانتر نمود . به بیان دیگر : امپریالیسم نه فقط سبب آن شد که انقلاب یک عمل ناگزیری گردید بلکه شرایط مساعد را نیز برای هجوم مستقیم به دژ سرمایه داری فراهم آورد .

نمونه تاریخی آن پیدایش انقلاب کبیر سوسیالیستی 1917 ، انقلاب کبیر سوسیالیستی چین 1949 ، پیدایش جمهوری های سوسیالیستی توده ای در اروپای شرقی در اثنای دو جنگ جهانی می باشد .

پیرامون ماهیت ضد انسانی امپریالیسم :

جهت بیان ماهیت خون و چرک امپریالیسم سخن را با نقل قولی از مانیفست آغاز می کنیم .

مارکس و انگلس در سال 1848 در تدوین دکترین رهایی بخش طبقه کارگر که به مانیفست کمونیست معروف کردید در فصل اول آن نوشتند :

" بورژوازی ملت هارا ناگزیر می کند که اگر نخواهند نابود شوند ، شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند و آنچه را که باصطلاح " تمدن " نام دارد نزد خود رواج دهند . "

باید توجه داشت این گفتار داهیانه مارکس و انگلس حدود 160 سال پیش در مورد مناسبات غارتگرانه سرمایه داری یعنی در دورانی که هنوز انحصارات امپریالیستی پدید نیآمده بود به نگارش درآمده است و حال با کمی جلوتر رفتن اگر گفته پر نغز و منطبق با واقعیت های آن دوران را با واقعیت جهان کنونی یعنی با دوران فرمانروایی انحصارات امپریالیستی بر جهان مورد بررسی قرار دهیم بدون شک بدین نتیجه خواهیم رسید :

" دوران ما دورانی است که امپریالیسم و بویژه امپریالیسم تا بن دندان مسلح و جنایتکار آمریکا ملت هارا ناگزیر می کند که اگر نخواهند نابود شوند ، اگر نخواهند موشک های کروز آمریکایی- بمب های خوشه ای و غنی شده به اورنیوم- بمب های 9 تنی  بر سرشان فرود آید ، باید " دمکراسی آمریکایی " و " حق تعیین سرنوشت " را آنطور که امپریالیسم تعریف می کند بپذیرند و آنچه را که باصطلاح " تمدن " و "

" مدنیت " نام دارد نزد خود رواج دهند . " 

این دیکته کردن " دمکراسی آمریکایی " توسط کفتاران خونخوار در حالی است که میلیون ها انسان آزاده و صلح دوست در سراسر جهان با برپائی تظاهرات کم نظیر اعتراضات برحق خود علیه تجاوزگری امپریالیسم آمریکا را به نمایش گذارد و در واقع مرز روشنی را میان آدمخواران و بشر دوستان ترسیم کردند .

خلق های جهان یکپارچه و متحد با مشت های گره کرده دراین همایش جهانی نشان دادند که با بوش این نماینده غدارترین جنایتکاران ضد بشری نیستند بلکه علیه بوش می باشند .

تاریخ جهان تظاهراتی هماهنگ ، متحد به این عظمت و با شگوهی آنهم در پنج قاره جهان بیاد نمی آورد . در واقع مردم با برپائی این تظاهرات میلیونی به امپریالیسم بویژه امپریالیسم آمریکا نشان دادند که درکشان از " دمکراسی " و حق تعیین سرنوشت شان " چه می باشد .

مردم با شرکت کم نظیر خویش نشان دادند همانطوریکه لنین با درایت فوق العاده بیان داشت : امپریالیسم یعنی جنگ و خونریزی ، تجاوزگری و اسارت ، اشغال مناطق دیگران و تحمیل کردن رژیم های دست نشانده و حلقه بگوش که در جهت منافع اشغالگران عمل کنند .

جای دارد با الهام از کینه و نفرت میلیون ها انسان در سراسر جهان علیه جنگ افروزی امپریالیسم بویژه امپریالیسم آمریکا و عشق و اعتقادشان به آزادی و صلح ، چهره عوام فریبانی را افشاء کنیم که در لباس " انساندوستی "  و " دمکراسی ستائی " پرچم دروغین  " بشردوستی " را برافراشته اند ، تا بر اجساد مردم بیگناه عراق رقصان و خندان جام های مملو از نفت و قرار داد های اسارت آور را سربکشند .بگذار آن سلطنت طبان مزدوری را افشاء کنیم که کاخ های خیالی آرزوهای برباد رفته شان در انقلاب شکوهمند بهمن 57 را ، در قتل و عام مردم عراق جستجو می کنند . بگذار آن چهره های باصطلاح " روشنفکران " را برملا کنیم که با خونسردی و بی تفاوتی تکان دهنده ای برای توجیه این تجاوزات و کتمان ماهیت این آدمکشی ها نظریه می بافند و و سعادت موهومی و خوش خیالی تهوع آورشان را بر ناکامی و تیره بختی ملت دیگری بنا می کنند .

این دزدان خرد ، این وارونه فروشان حقیقت ، این حامیان توجیه جنگ و آدمکشی امپریالیست ها ، این جاده صاف کن های آدمکشی ، از خود امپریالیست ها نفرت انگیزترند .

کیهان لندنی و قلم بدستان جنگ طلب شاه پرستش ، اندیشمندان ، پژهشگران ، نویسندگان و شاعران بریده از مردم و خزیده بدامن امپریایسم آمریکا از این قماش هستند .

آنهائی که بر مرگ مردم عراق شادی و پایکوبی مکنند ( اگر چنین نیست پس چرا حداقل تجاوز آشگار و بربرمنشانه امپریالیسم آمریکا به عراق را محکوم نمی کنند ) و جز کشتن مردم بی گناه عراق راه حل دیگری ( چراکه در قاموس امپریالیسم جز جنگ افروزی راه حل دیگری متصور نیست) نمی بیند ، دشمنان سوگند خورده مردم ایران هستند .

نیم پهلوی این مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران آرزو می کند پس از قتل عام مردم عراق بکمک امپریالیسم امریکا بر صحنه سیاسی ایران قرار گیرد و همان بلائی را بر سر مردم ایران بیآورد که ولی نعمتش ( امریکا ) در عراق برسر مردم عراق می آورد .

جداً بجاست و وظیفه ر وشنفکران انقلابی ، آزادیخواهانه واقعی ، انساندوستان راستین و تمامی ایرانیان مترقی ومتمدن است که از هر طریق ممکن نقاب از چهره این دورویان برگیرند و ماهیتشان را افشاء کنند .

تضمین جلوگیری از تکرار فاجعه قتل عام مردم عراق در ایران ، دفاع قاطع و شفاف از مبارزات مردم عراق علیه قوای تجاوزگر امپریالیسم آمریکا و متحدینش می باشد .

 

ماهیت جنگ در عراق چه بود که وارونه فروشان حقیقت با توجیه " بمب اتم " آنرا برای مردم ایران هم تجویز می کنند .

جهت باز کردن مشت مزدوران ایرانی امپریالیسم آمریکا ، کافی است نیت تجاوز وحشیانه امپریالیسم آمریکا به عراق را مورد بررسی قرار داد . باید ابتدا پرسش را بدرستی مطرح کرد تا قادر باشیم پاسخ درست آنرا دریابیم .

پرسش این است که نیت حمله آمریکا به عراق چه بود ؟ آیا امپریالیسم آمریکا فرشته نجات بشریت است و فقط برای از بین بردن دیکتاتوری ، سلاح های کشتار جمعی و استقرار دمکراسی به عراق هجوم آورد  و  یا منافع آزمندانه اقتصادی و سیاسی در پس این تجاوز بربرمنشانه پنهان بود  و  بآنچه فکر نمی شد و نمی شود جان انسانها بود و هست ؟

در واقع این پاسخ است که ماهیت موضع گیری مارا روشن می کند و مشخص می سازد ما در کجا ایستاده ایم ، در کنار امپریالیسم و یا در کنار مردم و زحمتکشان .

اگر واقعاً امپریالیسم آمریکا فرشته نجات است ، پس چرا بن لادن جانور محصول کار اوست ؟ چرا صدام حسین جنایتکار را زیر دست خود پرورش می داد ؟ پس چرا با در اختیار گذاشتن سلاحهای ضد انسانی و شمییائی در همداستانی با صدام دیکتاتور هزاران تن از مردم کردستان عراق را با وحشیانه ترین شکل قتل عام نمود ؟پس چرا پینوشه را در شیلی ، سوهارتو را در اندونزی و زاهدی را در ایران با کودتاهای ننکین و خونین برسر کار آورد . شاید کودتای خائنانه 28 مرداد بخاطر این بود که مصدق نماینده  منتخب مردم ایران در فکر ساختن " بمب اتم " بود که مردم ایران از آن بی خبر بودند و نه جایگزینی با رژیم دست نشانده محمد رضا شاه گور بگور شده ؟ چرا انحصارات آمریکائی این گهواره باصطلاح " تمدن و دمکراسی " با فراهم کردن تسلیحات نظامی و بنزین برای فاشیسم هیتلری بکمک بزرگترین دشمن بشریت برای تجاوز به شوروی سوسیالیستی  پرداختند ؟ فاشیسمی که می رفت مردم دنیا را در آتش و خون خفه کند . نیاز به گذشته دور نیست کافی است چشم بصیرت داشت و دریایی از جنایات غیر قابل وصف ابر غارتگر امپریالیسم آمریکا را در کشور همسایه عراق دید .جنایات و وحشیگری هایی که حتی برخی از نمایندگان انحصارات آمریکایی بدان اذهان دارند و علیرغم قلب سنگ شان قادر به انگار آن نبودند . وهزاران چرا های دیگر  که ما در این جا قصد نداریم سیاهه طولانی جنایات این " فرشته نجات " را برشمریم .

در واقع این پاسخ را مزدوران ایرانی امپریالیسم آمریکا راباید بدهند تا این تناقض برای دیگران پیدا نشود . از نظر آنها شاید امپریالیسم آمریکا گاهی اوقات فرشته و گاه گداری اجل معلق مرگ است . اگر این نظر درست است باز هم وظیفه خود فروختگان ایرانی است که این تناقض را برای دیگران  روشن کنند.

اینجاست که مسئله تجاوز آمریکا به عراق ، افغانستان و یا هر کشور دیگری را نمی توان از این دریچه های موهومی به ظاهر اخلاقی و یا انسانی بررسی کرد و امپریالیست ها را ناجی مردم افغانستان و یا عراق و یا ایران دانست .چراکه این تجاوز در ماهیت خویش نه اخلاقی است و نه انسانی ، اساساً سخن بر سر پایان دیکتاتوری صدام و یا درجه وحشی گری او نیست . سخن بر سر سلطه امپریالیسم آمریکا بر منطقه و غارت منابع طبیعی یک ملتی است که روزکارشان بعداز تجاوز و سرنگونی صدام ؛ به جهنمی از آهن و خون ، بدنهای مثله شده کودکان و مادران در زیر تلی از خاک ، هجوم های وحشیانه شبانه و به رگبار بستن اعضای خانواده در جلوی چشمان از حدقه درآمده کودکان ، شکنجه های قرون وسطائی و پست فطرتانه مبارزین توسط آدمکشان حرفه ای ، تبدیل کشته و بطور خلاصه وجود اقیانوسی از مجموعه رذیلانه ترین اعمال ضدبشری ارمغان تجاوز و سرنگونی صدام بدست امپریالیسم آمریکا برای مردم عراق می باشد . سخن بر سر اشغال خاک عراق و تبدیل آن به مستعمره آمریکا است . سخن برسر جایگزینی رژیم دست نشانده ای است تا در معیت آن  بتوان بنام "حقوق بشر " ، رعایت دمکراسی " ، مبارزه با " تروریسم اسلامی " آخرین قطره نفت عراق را بالا آورد .

در واقع این است ماهیت جنگی که در گرفته است . آنها که دیکتاتوری صدام و آدمخواران طالبان ، نظام فاشیستی مذهبی رژیم اسلامی ایران  و یا عدم دمکراسی در عراق و افغانستان را ویا تولید سلاحهای کشتار جمعی و تکنولوژی هسته ای ایران را برخ مردم جهان برای عوام فریبی میکشند و از آنها توجیهات آدمکشی می سازند ، نیت شان دلسوزی برای مردم عراق و افغانستان و ایران نیست ، بلکه هدفشان خاک پاشیدن به چشم مردم جهان و حمایت از امپریالیسم است .امپریالیسمی که قصد دارد منطقه را به زیر سلطه خویش بکشد و منابع آنرا غارت کند . و صد در صد طبیعی است که این چپاول و غارتگری نه تنها فقط در خدمت آسایش مردم نمی باشد بلکه وحشیانه تر از بربریت قرون وسطائی است . بدین خاطر است که باید بر علیه تجاوز امپریالیست ها چه در یوگسلاوی ، چه در افغانستان و چه در عراق و احیاناً در ایران بپا خاست و چهره مزدوران اجنبی پرست ایرانی را که بنفع امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم اسرائیل تبلغ می کنند برملا گرداند .

 بدیگر سخن آن کس که در عصر فرمانروائی انحصارات سرمایه داری که قوانین سرمایه  توسط سازمان تجارت جهانی ، بانک جهانی و صندوق بین الملل بر بشریت دیکته می گردد ، بخواهد به نفی ماهیت امپریالیسم آمریکا بپردازد فرجامی جز همدستی با امپریالیسم نخواهد داشت . 

در غیر اینصورت اگر چنین نیست چرا حداقل تجاوزات ضد انسانی امپریالیسم آمریکا به یوگسلاوی ، افغانستان و عراق را محکوم نمی کنند و چرا بر سرنگونی رژیم های مستبد و فاشیستی بدست مردم کشورهای خودشان تاکید نمی ورزند و بجای آن اصرار به سرنگونی این رژیم ها توسط امپریالیسم و بویژه آمریکا دارند .

بقول لنین کبیر ماهیت هر جنگی را نه کلمات میان تهی و تبلیغاتی بلکه سیاستی بیان می کند که نتیجه آن به این جنگ منتهی شده است . سیاستی که بیان خواستهای اقتصادی و استراتژیک پنهان در پس این کلمات می باشد و کار را سرانجام همانطور که مارکس و انگلس در 160 سال پیش گفته با توسل به حمله موشک های کروز ، بمب های خوشه ای و غنی شده به اورنیوم و بمب های 9 تنی یعنی به زور خاتمه می دهد .

باید دید چه طبقه ای و با چه نیتی این جنگ را رهبری کرده و به پیش می برد . باید دید که آیا واقعاً تجاوز به افغانستان دلسوزی برای مردم افغانستان بود و می خواستند حقوق زن و مرد در آنجا مساوی شود و یا هدفشان تامین راه بی درد و سر انتقال نفت و گاز آسیای میانه بود که شرکت آمریکائی  کونوکوم  در آن میلیون ها دلار همراه با عربستان سعودی و شرکت انگلیسی با نام آرژانتینی سرمایه گذاری کرده بودند .

باید دید که آیا تجاوز به عراق دلسوزی برای مردم عراق بود و می خواستند صدام حسین دیکتاتور که با پول مردم سلاح های کشتار جمعی را انبار کرده بود از بین ببرند و یا هدفشان دست یافتن به منابع سرشار نفت در راستای تسلط و فرمانروائی بی چون و چرای انحصارات امپریالیستی بر جهان بوده است .

در چنین هنگامی است که همه این بغرانجی ها روشن می شود و هرکسی ماهیت پاسخ صیحح را درک می کند .

کیهان لندنی ، مدعی سرسپرده پادشاهی در ایران ، پاره ای از " روشنفکران " بریده از مردم و جاسوس و همچنین مزدوران امپریالیستی ایرانی تباری که اباعی از انجام شنیعی ترین اعمالی که مزدوران آمریکایی از آن شرم دارند ، از قماش آن کسانی هستند که مرگ میلیون ها مردم عراق برایشان ارزشی ندارد . مهم آن است که امپریالیسم خونخوار آمریکا بر منطقه حاکم شود تا این مزدوران کاسه لیس شانس بر اریکه قدرت تکیه زدن را در ایران داشته باشند . بدین ترتیب این وارونه فروشان حقیقت با قلب ماهیت اصلی جنگ و با سلاح توجیگری " بمب اتمی " باشکال گوناگون دربوق جنگ حمله نظامی امپریالیسم آمریکا علیه ایران می دمند .

 

معیار قضاوت  انقلابی بودن در چیست ؟

پایه معیار درست و صیحح ، مرزبندی شفاف و قاطع با ضد انقلاب در جهت منافع انقلاب است . معیار هر مبارزه دمکراتیک و عدالت خواهانه ، در اصلِ دفاع از مبارزه استقلال طلبانه ای که در جهت منافع زحمتکشان قرار داشته باشد نهفته است .

هیچ مبارزه ای نمی تواند دمکراتیک ، آزایخواهانه و عدالت طلبانه باشد ، مگر اینکه مرز مشخص و شفافی با حامیان سرمایه و امپریالیست ها و صهیونیست ها داشته با شد .به سخن دیگر : ماهیت دمکراتیک ، آزادیخواهانه و عدالت طلبانه هر شعار و نوشته ای را باید در مرزبندی شفاف خطوط آن با امپریالیسم ( بویژه آمریکا ) و صهیونیسم اسرائیل دانست .

امروزه دیگر دهنه زدن به امیال افسارگسیخته جنگ طلبانه امپریالیسم آمریکا و صهیونیست های اسرائیل ، یک خواست عمومی است . خواست میلیاردها بشریت صلح دوست و آزادیخواه و مترقی می باشد .

و اتفاقاً  این مرزبندی می تواند یگانه سد مطمئنی جهت جلوگیری از نفوذ ایادی امپریالیسم بدرون جنبش های آزادیبخشِ انقلابی گردد . این مرزبندن می تواند بمثابه سدی نفوذناپذیر ، مانع رخنه جاسوسان و ایادی امپریالیست ها بداخل نهضت های انقلابی گردد.

در عین حال می توان از این مرزبندی قاطع و شفاف بمثابه فیلتر ضد ویروس جهت جلوگیری از رخنه انواع انحرافات بدرون جنبش های انقلابی بهره برد .

               بحثی پیرامون مبانی پایه ای سوسیالیسم علمی

                    آیا با طناب امپریالیسم می توان قله آزادی را فتح کرد ؟

                    ( 8 )

همانطوریکه در مقاله قبلی توضیح داده شد ، منطق امپریالیسم چنین است :

 

" دوران ما دورانی است که امپریالیسم و بویژه امپریالیسم تا بن دندان مسلح و جنایتکار آمریکا ملت ها را ناگزیر می کند که اگر نخواهند نابود شوند ، اگر نخواهند موشک های کروز آمریکائی- بمب های خوشه ای و غنی شده به اورنیوم- بمب های 9 تنی بر سرشان فرود آید ، باید " دمکراسی آمریکائی " و " حق تعیین سرنوشت " را آنطوریکه امپریالیسم تعریف می کند بپذیرند و آنچه را که باصطلاح " تمدن " و " مدنیت " نام دارد نزد خود رواج دهند . "

 

جهت پاسخ به پرسش فوق ابتدا با کمی برگشت تاریخی می توان با نظری کوتاه و اجمالی بر بنیان انحصارات سرمایه داری ، به عملکردهای آن ، اهداف و نتایج کاراش پی برد .

مارکس در مورد رابطه ی استعماری انگلیس با هند بعنوان نمونه ای کلاسیک جهانی شدن سرمایه ، رابط ای که ایدئولوگ های سرمایه داری ( و بدنبال آن ایدئولوگ های خرده پای آن ) صرفاً از آن تحت عنوان رابطه " آزاد " تجاری و سرمایه گذاری مستقیم نام می برند ، می نویسد :

 

" هند که تا سال 1813 کشور صادر کننده بود ، اکنون به کشوری وارد کننده تبدیل شده . این روند ، آن چنان پرشتاب بود که ارزش مبادله روپیه از 6/2 پوند به 2 پوند کاهش یافت . هند ، این کارگاه بزرگ تولید محصولات کتانی برای تمام جهان از دوران قدیم ، در کالا های نخی و محصولات کتانی انگلیس عرق شد . پس از آنکه ورود محصولات هند به انگلیس ممنوع شد و یا شرایط بی رحمانه ای بر سر راه آنها گذاشته شد ، سیلی از تولیدات صنعتی انگلیس با تعرفه های گمرکی بسیار ناچیز به این کشور سرازیر شد تا فرآورده های کتانی بومی را که زمانی از چنان شهرتی برخوردار بودند ، نابود کند . "

مارکس در مورد جنایات کشور سرمایه داری انگلیس و غارت منابع کشور هند می نویسد :

 

" هیچ تردیدی نمی توان داشت که سیه روزی و فلاکتی که انگلیسی ها بر هند تحمیل کردند ، تفاوتی بنیانی با انواع پیشین دارد و از نوعی بی نهایت شدید تر است . همه ی جنگ های داخلی ، تجاوزات، انقلابات ، استیلاها و قحطی ها بعنوان ضرباتی پیاپی که بر پیکر هندوستان وارد شده گرچه و بطور شکفت انگیزی پیچیده ، سریح و مخرب به نظر می رسند ( اما ) از قشر آن عمیق تر نرفتند . ( در حالی که ) انگلیس ، تمامی بافت جامعه ی هند را از هم گسیخت و هیچ اثری از تجدید ساختمان آن هنوز به چشم نمی خورد . از دست دادن دنیای گذشته ، بی آنکه دنیای جدیدی بدست آورد ، به فلاکت کشور هند نوعی اندوه ویژه می بخشد و هندوستان زیر سلط ی انگلیس را از تمامی سنت های کهن و تمامی تاریخ گذشته اش جدا می کند "

فراموش نباید کرد که استعمارگران انگلیسی بعداز تجاوز وحشیانه نظامی به هند و شکست آن کشور در جنگ پلاسی توانست این جنایات را علیه کشور هند مرتکب گردد . در واقع فعالیت های استعمارگر پیر فرتوت انگلیس در هند ، نه نتیجه ی " صادرات و واردات " و یا " سرمایه گذاری در تولید کشوردیگر " می باشد ، بلکه ناشی از تصرف نظامی و غارت و چپاول بی امان هند و نابود کردن پایه های اولیه صنعتی آن کشور بود . در غیر این صورت اگر رابطه هند و انگلیس صرفاً رابطه " تجارت جهانی " و " صادرات و واردات " و یا " اقتصاد بازار آزاد " بود آنطوریکه بدروغ عنوان می گردد ، هند امروز حقیقاً چهره دیگری داشت و مردمان فقیر از گرسنگی و بی خانمانی در کنار خیابانها بکام مرگ کشیده نمی شدند .

با توجه به واقعیت های تاریخی باید در نظر داشت جهانی شدن سرمایه در هیچ یک از مراحل رشدش بدون جنگ ، بدون سلطه گری ، بدون جنایات وحشیانه و قتل عام ، بدون غارت و چپاول بی امان و سرانجام بدون ازهم پاشیدن نطفه های اولیه توسعه صنعتی و پیشرفت و در نتیجه بدون حفظ بقایای شیوه های تولید ماقبل سرمایه داری  ممالکی که اکنون نام " جهان سوم " بر آنها نهاده شده ، انجام نمی پذیرفت .

در واقع ارتباط ارگانیک ارتجاع ضد انقلاب جهانی بسردگی انحصارات آمریکائی با پدیده بن لادن ها ، خمینی ها و دیگر بنیادگران مذهبی و در این راستا به قدرت رسیدن آنان را باید دراین حقایق تاریخی و در ارتباط با عملکرد جهانی شدن سرمایه مالی دید .

در عین حال همین پروسه تاریخی جهانی شدن سرمایه در رابط با " تقسیم کار جهانی " ، که باصطلاح بی اهمیت جلوه داده میشود ، یکی از عوامل مهمی بود و هست که ؛ کودکان نشکفته هندی و پاکستانی و ایرانی ( بجرم تعلقشان به جهان سوم ) باید در دخمه های تاریک با قل و زنجیر بپا ، قالی باف شوند- و کودکان اروپائی و آمریکائی ( بخاطر تعلقشان به آمریکا و اروپا ) تکنولوژی " سرسام آور " و " پیچیده " را فرگیرند .

کسی که با تاریخ گسترش نظام سرمایه داری و جهانی شدن آن از قرن 17 تا اواسطه قرن 20 آشنائی داشته باشد ، باید بداند که این تاریخ : صرفاً رابطه ی میان چند کشور اروپائی با دیگر کشورهای جهان ، بر اساس رابطه ی " صادرات و واردات و تجارت جهانی " و بعداً " سرمایه گذاری مستقیم خارجی در پروسه ی تولید در ممالک دیگر نبوده است .

در واقع باید تاریخ گسترش نظام سرمایه و جهانی شدن آن را در ارتباط با : لشکر کشی های بربرمنشانه ، در غارت و چپاول ، در نابودی پایه های صنعتی دیگر کشورها ، در به برده گی کشیده شدن دهها میلیون مردم آفریقا ، در قتل عام میلیونها مردم آفریقا ، در کشتار و به بردگی کشیده شدن دهها میلیون ساکنین اصلی آمریکای شمالی- استرالیا و ... ، دید .

هدف انحصارات امپریالیستی آمریکا :

انحصارات آمریکائی در همین چند سال اخیر با بلعیدن ثروت های روزمینی و زیر زمینی مکزیک- برزیل و آرژانتین ، با چنگ انداختن بر منابع عظیم ممالک شوروی سابق و تبدیل تمام آن کشورها

( بلوک شرق ) به کشورهای " جهان سومی "ِ و با تسلط بر صنایع ، بانکها و دیگر ثروت های کره جنوبی و کشورهای جنوب شرقی آسیا ، با بلعیدن شرکت های برزگ و ادغام های پی در پی ، هم اکنون به غول آساترین انحصارات جهانی مبدل شده است .

هم اکنون امپریالیسم آمریکا بودجه نظامی اش را از 400 میلیارد دلار در سال 2002 به بالاتر از 500 میلیارد دلار افزایش داده است و بودجه اف بی آی و " سیا " ی را به دو برابر رسانده است . برنامه استراتژیک هیئت حاکمه آمریکا ، پنتاگون و سازمان " سیا " نه فقط تسلیم کردن کامل کشورهای " جهان سوم " به قوانین و احکام انحصارات امپریالیستی توسط بانک جهانی ، صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی به دولت امپریالیستی آمریکا ست ، بلکه امپریالیسم آمریکا با صرف این همه بودجه نظامی عظیم اش ، در عین حال می کوشد امپریالیست های ژاپنی و اروپائی را وادار به تسلیم در مقابل این احکام گرداند .

اصولاً بحث اصلی نظریه پردازان امپریالیسم آمریکا در تسلط بر جهان نه مربوط به بعداز  واقعه 11 سپتامبر 2001 بلکه  بسالها ی بسیار قبل ِ 1990 و حتی ازآن هم عقب تر به دورانی برمی گردد که در اثر خیانت رویزنیست های خروثچفی و بویژه بعداز دهه 60 ، یعنی زمانی که ابر قدرت آمریکا مطمئن گردید که دیگر از طرف شوروی خطری جدی برای مناسبات سرمایه داری وجود ندارد ، یعنی کاملاً مطمئن شد سوسیالیسم شکست خورده است ، مربوط می گردد .

اندیشمندان امپریالیستی آمریکا بدنبال سیاستی بودند که هژمونی این ابر قدرت را بر جهان تضمین کنند . آنان بمنظور اجرای این سیاست ، حمله های وحشیانه خویش را به مناطق هندوچین و از جمله به ویتنام شمالی آغاز کردند و بعد تجاوز به عراق ،یوگسلاوی ، افغانستان و مجدداً به عراق را ادامه دادند . در واقع رخداد 11 سپتامبر اگر کار بن لادن باشد ، بهانه ای بود برای اجرای این سیاست جهانخوارانه آمریکا .

پس از 11 سپتامبر 2001 این سیاست انحصارات غول پیکر امپریالیستی به نظرات رسمی دولت آمریکا تبدیل شد و در سندی قانونی تحت عنوان " استراتژی امنیت ملی ایالات متحد آمریکا " جهت تجاوزات بربرمنشانه اش نهادینه گردید .

در بخشی از این سند آمده است :

1- حفظ و تامین هژمونی بلامنازع نظامی آمریکا در جهان به عنوان تنها ابر قدرت نظامی

2- آمادگی مطلق دولت آمریکا برای حمله نظامی " پیشگیرانه " علیه هر کشوری و نیروئی در جهان که امنیت و منافع ملی آمریکا را به مخاطره می اندازد .

ملاحظه می گردد که این درنده افسارگسیخته تمام دنیا را ملک شخصی خویش می داند و افزایش سرسام آور بودجه نظامی اش تا مرز 500 میلیارد دلار در سال را باید در راستای همین سیاست نئولیبرالیستی  تسلط بر جهان و غارت ثروت دیگرکشورها دانست .                                           ادغام دهها میلیارد دلاری شرکت ها ی اسلحه سازی چون لاکهید ، جنرال داینامیک و ... که منجر به انحصارات غول آسای اسلحه سازی شده است حاکی از فرماندهی انحصارات میلیتاریستی آمریکا بر جهان می باشد و در خدمت استراتژی سرکردگی بر جهان قرار دارد .

در همین رابط راوی رندی می گفت : آخر این انحصارات فلک زده هم باید با فروش تسلیحات نظامی لقمه نانی جهت گذران زندگی بخورو نمیر بدست آورند و خدا را خوش نمی آید این معصومان سر گرسنه بر بالین نهند ! لذا مجبورند برای فروش کالایشان که صد البته در خدمت آسایش و رفاه انسانهاست  ( لطفاً نگید زرشک ) ، جنگ های گنده گنده براه می اندازند که حداقل کارو کاسبی دکانداران فروش اسلحه که دارای دکه های راهسازی ، برق و آب و تلفن هستند ، حداقل تا مدت ها برای 30 سال داغ باشد .                                       

 این رهبری " نظم نوین جهانی " توسط چند انحصار غول آسا انجام می گیرد . انحصاراتی که توان مالی اش از بسیاری کشورهای جهان بمراتب بیشتر است . بطور مثال قدرت و ثروت شرکت فورد که یکی از غول های انحصارات آمریکائی است ، از مجموع ثروت کشور عربستان سعودی و نروژ بزرگتر است .                                                                                                                فروش سالانه شرکت فیلیپ موریس که از انحصارات زنجیره ای است ، به تنهایی بیشتر از کل تولید ناخالص ملی زلاند نو می باشد . قدرت تمرکز و تولید و انحصار بقدری رسیده است که کل تولید اتومبیل آمریکا در دست فقط سه شرکت غول آسا قرار دارد . نفوذ سرمایه شرکت جنرال موتورز آمریکائی در سنگاپور بحدی است که شرکت جنرال موتورز را بزرگترین کارفرمای خصوصی مردم سنگاپور می نامند .  شرکت آ تی بی تی آمریکائی بزرگترین صادر کننده به تایوان می باشد بطوریکه تایوان در کنترل کامل او قرار دارد . از همین زاویه می باید اختلاف چین و آمریکا در مسئله تایوان را مورد ارزیابی قرار داد .

مسئله انحصارات امپریالیستی به سرکرده گی انحصارات آمریکائی آن هم با فرماندهی چند ده از انحصارات غول پیکر که در راس هرم الیگارشی مالی قرار دارند چنان گسترده و عظیم است ، بطوریکه در تارو پود زندگی انسانها ریشه دوانده و در زندگی اقتصادی مردم جهان نقش قاطع و تعیین کننده ای ایفا می نماید .

ایفای نقش تعیین کننده در زندگی اقتصادی میلیاردها اهالی جهان به این معنی است که اولاً  : تصمیم گیرنده بر زندگی سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و امنیتی کشورهای جهان و بویژه کشورهای جهان سوم ، انحصارات غول پیکری هستند که قدرت را در راس هرم مالی در دست دارند . مسلماً یکی از بزرگترین غول های تصمیم گیرنده ، انحصاراتی هستند که در بخش تسلیحاتی سرمایه گذاری کرده اند. ثانیاً  : معنی آن این است که می باید تمامی زورگویی ها ، قلدرمنشی ها ، لشکرکشی ها و تمامی دیکته کردن های امپریالیست ها و بویژه امپریالیسم آمریکا علیه بشریت را در راستای منافع سرمایه کلان مالی در جهان دید و هرگز نباید نسبت به گفته های آنان پیرامون " آزادی و دمکراسی " و " پیشرفت و توسعه " ، کوچکترین شک و شبهه ای بخود راه داد . 

در همین رابطه انحصارات ، بجاست که نقش صهیونیست های اسرائیلی را در مرکز انحصارات امپریالیستی آمریکا در نظر آریم تا به راز بی اعتنایی صهیونیست های اسرائیلی نسبت به مصوبات سازمان ملل در محکوم نمودن سیاست های فاشیستی ، نژاد پرستانه و تجاوزگرانه علیه خلق فلسطین پی ببریم .   سر این راز را باید در ادغام انحصارات صهیونیستی در انحصارات آمریکائی دید و در یک کلام باید در وجود انحصارات صهیونیستی در راس هرم الیگارشی سرمایه مالی جهانی جستجوی کرد .   در واقع باید بنیان تشکیل حکومت صهیونیستی اسرائیل که با اشغال سرزمین های فلسطین- با آواره کردن بیش از سه میلیون فلسطینی از سرزمین مادری شان- کشتار دهها هزار مردم فلسطین در صبرا و شتیلا و تلی زعتر - ترور صدها تن مبارزان و رهبران فلسطینی- کشتار هرروزه خلق فلسطین را ، در درهم آمیختگی انحصارات و نتیجه وجود صهیونیست ها در راس هرم تصمیم گیری انحصارات آمریکائی دید . تا به مفهوم غده سرطانی در منطقه- دست دراز شده امپریالیسم آمریکا در منطقه خاورمیانه و همچنین به مفهوم ایجاد اسرائیل دوم در عراق پی برد .  بناراین امپریالیسم آمریکا با داشتن بیش از 500 میلیادر دلار بودجه نظامی سالانه- با داشتن صدها پایگاه نظامی در اقصا نقاط مهم جهان- با داشتن دهها هزار بمب هسته ای ، شیمیائی ، میکربی ، خوشه ای- با داشتن صدها زیر دریائی ی اتمی- با داشتن چندین ناوگان عظیم جنگی که هر کدامشان یک ماشین عظیم و کامل جنگی مجهز به تمامی سلاحهای مدرن و پیشرفته قاره پیما است ، امپریالیستی که دارای چتر دفاعی لیزری است ( اسرائیل هم دارای چنین چتر دفاعی می باشد ) ، آیا چنین جانور سر و پا آکنده به سلاحهای مرگبار کشتارجمعی حق دارد خود را ناجی بشریت بنامد و از چند تا بمب موهومی اتمی ایران و یا کره شمالی بترسد ؟ یا اینکه تمام علم شنگه ای را که هرازگاهی در گوشه ای از جهان بپا می کند- هوا کردن این علم و کتل تحت لوای دفاع از " دمکراسی " ، دفاع از " حق تعیین سرنوشت خلقها " ، مبارزه " علیه تروریسم " ، مبارزه " علیه اسلام سیاسی" مبارزه " برای صلح جهانی " و ... ، چیزی جز مستمسکی جهت تجاوزات بربرمنشانه اش نمی باشد؟     

 

 حال با توجه به قدرت مخرب پدیده انحصارات امپریالیستی و بویژه انحصارات آمریکائی ، با توجه بدین امر که هم اکنون بیش از 1 تریلیون دلار در سال مخارج نظامی انحصارات امپریالیستی است .  با توجه باینکه روزانه بیش از 1 تریلیون دلار سهام- اوراق قرضه و ارزهای مختلف در سراسر جهان رد و بدل می شود که نشان از قدرت و اهمیت بازار مالی و پولی جهان و تسلط بدون برو برگردد این سرمایه عظیم مالی بر سرنوشت اکثریت عظیم جامعه بشری دارد .

با توجه باینکه با یک پنچم این مخارج نظامی می توان کرسنگی را بطور کامل در جهان از بین برد .

با توجه باینکه با کمتر از یک پنچم آن می توان بیماری های اپیدمی از جمله بیماری ایدز که سالیانه هزاران تن را بکام مرگ می کشاند و اکثر قربانیان آنرا ساکنین آفریقائی تشکیل می دهند ، را ریشه کن نمود .

با توجه باینکه سالانه بیش از 18 میلیون نفر از کرسنگی و بی داروئی در جهان که بیشتر آنان را کودکان و زنان تشکیل می دهند بکام مرگ کشیده می شوند و در مقابل میلیونها تن مواد غذائی توسط همین انحصارات امپریالیستی به دریا ها ریخته و یا سوزانده می شود . برای اینکه قیمت کالاها حفظ گردد ، کاهش بخشی از بحران را سبب گردد ، بی برنامکی در تولید و توزیع مناسبات سرمایه داری را پوشیده نگهدارد و ... .  

حال با توجه باین واقعیت های دنیای طبقاتی که انحصارات امپریالیستی آمریکائی برآن فرمانروائی می کنند و چنین دنیای مملو از سیاهی و تباهی را برای بشریت ترسیم کرده اند ، آیا می توان امپریالیسم آمریکا را ناجی بشر و حامی " دمکراسی " دانست ؟ آیا می توان در ماهیت تجاوزگرانه، جنایتکارانه ، غارتگرانه و انسان کش امپریالیسم آمریکا کوچکترین شک و تردی بخود راه داد ؟

پاسخ روشن است از کوزه همان برون تراود که دراوست .

همانطوریکه تجریه تاریخ نشان داده است امپریالیست ها نه تنها کوچکترین قدمی در جهت منافع مردم برنداشته اند سهل است ، بلکه برعکس همواره در طول تاریخ از حامیان و پشتیبانان حقیقی سیاهترین ، جنایتکارترین ، تروریست ترین و مخوف تری رژیم ها و از جمله رژیم جمهوری اسلامی ایران بوده اند .

تجربه در عمل ثابت کرده است هر جائیکه امپریالیسم بویژه آمریکا قدم گذاشته ، حاصل اش جز : فقر و سیه روزی ، سرکوب و استبدادگری ، عدم توسعه و پیشرفت ، ابقای شیوه های کهنه و قرون وسطی ، پستی و پلیدی ، انحطاط مطلق اخلاقی ، و در یک کلام سیر قهقرائی جامعه به دره خصائل نکوهیده و ضد بشری و ایجاد جامعه ای مملو از انسانهای مسخ شده که سیاهی و تباهی بر پرچم آن نقش بسته است . بنابراین تصور اینکه بتوان با طناب پوسیده امپریالیسم آمریکا بر فراز قله آزادی رسید ، خواب و خیالی بیش نیست .

تصور اینکه بتوان با کمک امپریالیسم آمریکا رژیم مخوف ایران را سرنگون کرد و در فردای سرنگونی آزادی را در آغوش کشید ، تصور باطلی بیش نخواهد بود .

تجربه اشغال کشورهای افغانستان و عراق صحت این گفتار را در عمل باثبات رسانده است ، فقط کافی است چشم بصیرت داشت تا قادر بود اقیانوسی از جنایتگری و چپاولگری این امپریالیسم افسار کسیخته را نظاره کرد و برای همیشه مهر باطل بر جبین اش کوبید . انقلاب راه توده هاست و تنها با شرکت گسترده زحمتکشان در صنحه مبارزاتی امکان سرنگونی هر رژیم ارتجاعی و ضد انسانی از جمله رژیم مخوف ایران مقدور خواهد بود .

 کارزار مبارزاتی قادر خواهد بود ، پیروزی را در آغوش خود گیرد که در پیوند ارکانیک با مبارزه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی که پرچمدار دنیای سیاهی و تباهی کنونی اند قرار داشته باشد .       

                                                                               ( 9 )

                    سیاست تجزیه طلبانه امپریالیسم ، ناسیونالیسم و برخورد کمونیست ها   

                                                           

پرچم تجزیه کشورها و بویژه تجزیه ایران و حمله امپریالیسم آمریکا به خوزستان یکی از طرح های اندیشمندان جنگ طلب واشنگتن تحت لوای " تغییر رژیم " ، جهت ابقای رژیم دست نشانده و مطلوب در راستای فرمانروائی بلامنازع انحصارات امپریالیستی آمریکا می باشد که اخیراً بطور رسمی و آشکار توسط " سیمور هرش " و پاره ای از مقامات آمریکائی افشاء گردید . امری که جدید نیست وهمواره در تمامی دوران امپراطوری انحصارات آمریکائی علیه خلقها به طرق مختلف بکار گرفته شده است .

این سیاست تجزیه طلبانه گرچه از نظر قدمت تاریخی اصلش به استعمارگر فرتوت ا نگلیس برمی گردد و در پرتوی آن امپراطوری خویش را بر اساس سیاست " تفرقه بیانداز و حکومت کن " استوار نموده بود ، ولی امروزه بیکی از سیاست های اصلی امپریالیسم و صهیونیسم در منطقه تبدیل گشته است .

امپریالیست ها بسرکردگی امپریالیسم آمریکا ، با نفی طبقات و تعلقات طبقاتی در صدد اند دنیا را بر حسب قوم و مذهب درآورده تا هر زمان که منافعش ایجاب نمود با دامن زدن به این اختلافات ، با برپایی جنگ های قومی- مذهبی ابتدا شیرازه جامعه را از هم بپاشاند و سپس خود را بعنوان

" فرشته نجات " جهت برقراری " نظم و امنیت " ، بدان دیار لشکرکشی کند و تتمه شیرازه از هم پاشیده آن دیار را نابود گرداند تا قادر شود سیل کفتاران انحصارات امپریالیستی بوش پدر و پسر و دیک چنی معاون را تحت عنوان بازسازی جامعه به منطقه گسیل دارد ، تا کشور اشغال شده را بی رحمانه غارت کنند و برای سالیان مدیدی آنرا در عصر حجر نگاهدارند .

نمونه تاریخی این دامن زدن اختلافات قومی- مذهبی را در 1994 در رواندا شاهد بودیم که در جنگ قبیله ای بین  توتسی و  هوتو  نزدیک به یک میلیون انسانها به طرز وحشیانه ای قربانی این اختلافات دامن زده توسط انحصارات امپریالیستی گردیدند . و نمونه های تاریخی دیگر درا لجزایر ، یوگسلاوی سابق ، چچن و .. دیگر نقاط جهان گویا ماهیت گندیده امپریالیسم می باشد .

آنها از سال ها قبل با نفوذ در منطقه قفقاز خود را برای ایجاد نفاق در میان خلقهای ایران آماده کرده اند .  عوامل خویش را در چهارگوشه ایران زیر لوای " حق دمکراتیک " سرنوشت خواهی علم کرده اند ، کنگره های عوامل خویش را برپا نموده ، تعلیمات سیاسی- تئوریک را در خارج از مرزهای ایران به آنها آموخته اند ، آنها را از تجارب کودتاهای شرمگین انجام یافته در گرجستان- اواکرین و ... تحت نام " انقلابات مخملی " سیراب کرده و بخصوص آنان را به کمالات تجربه لشکرکشی به یوگسلاوی سابق- افغانستان- و عراق مزین نموده اند .

برای نمونه می توان از دستجات دست ساز امپریالیسم آمریکا در منطقه ، از ناسیونال شونیست های آذری نام برد که درس های سیاسی- تئوریک و تاریخی در ایجاد " نفرت ضدفارس " را بخوبی از اربابان جیره بگیرشان آموخته اند .

آنان آموخته اند ؛ " نفرت ضد فارس " را بجای نفرت طبقاتی در میان زحمتکشان جا بزنند . آنان که هم از جانب ارتجاع جهموری آذربایجان و هم از جانب دولت ترکیه و هم از جانب ارتجاع جهانی تقویت میشوند ، کار دروغپردازیشان بجایی رسیده که حضور جمع کثیری از مرتجعین آذری در دستگاه سرکوب اسلامی را به حساب " فارس ها " قلمداد می کنند .

آنها در واقع می خواهند سیاه را سفید جلوه دهند و عمدانه کتمان میکنند که پدر رضاخان میرپنج و پدر فرح دیبا هر دو آذری تبار بوده اند . آنها هر مرتجع آذری را که به سرکوب همه خلق های ایران مشغول است با تردستی زبردستانه " فارس شده " جا می زنند .این حضرات اگر راست می گویند

( که نمی گویند ) چرا بجای بسیج مردم ایران بر علیه رژیم سرمایه داری اسلامی ، خلقهای ایران را به دشمنی بر ضد یکدیگر تحریک می کنند تا زمینه برادرکشی و قوم کشی را که بخشی از سیاست های امپریالیسم آمریکا و صهیونیست های اسرائیلی است در ایران فراهم آورند .

در بحث ستم ملی مبتکر اصلی و طراح شعار " حق تعیین سرنوشت خلق ها " بصورت کلاسیک مارکسیستی استالین بود . بطوریکه لنین آموزگار بزرگ پرولتاریا او را معمار حل مسئله ملی در دوران انحصارات سرمایه داری می دانست و وی ( استالین ) را بعداز پیروزی انقلاب سوسیالیستی به سمت کمیسار امور ملیت ها به خلق های شوروی پیشنهاد نمود .

باید توجه داشت مبتکر دانستن استالین در حل " مسئله ملی " به هیچ عنوان بمعنی عدم طرح این مسئله بسیار مهم از طرف آموزگاران پرولتاریا چون مارکس ، انگلس و لنین نمی باشد .

آموزگاران بزرگ بشری در ارائه سوسیالیسم علمی بمثابه تنها را ه رهائی بشریت از قید انواع ستم ها از جمله ستم ملی ، در مقاطعه مختلف نظرات علمی- عملی با ارزشی ارائه نموده اند که بخشی از مجموعه مبانی سوسیالیسم علمی می باشد .

بویژه لنین کبیر بخاطر حل مسئله ملی در دوران امپریالیسم که یکی از شاخص های دوران بود ، مقالات بسیار نفیس و پر ارزش تئوریک به نگارش درآورد که ( چه در گذشته و چه در حال ) یکی از شاخص ترین نمونه های تئوریک کمونیست ها و احزاب کمونیست در رفع ستم ملی می باشد .

ولی استالین همانطوریکه لینن می گوید از نادر کسانی بود که با مطالعات همه جانبه قادر گردید گفته های بزرگان پرولیاریا را بصورت کلاسیک مارکسیستی جمع بندی و تدوین گرداند .

در باره ستم ملی استالین چنین می گوید :

 

" در سابق مسئله ملی را بطریق رفرمیستی ، مانند مسئله مستقلی که رابطه ای با مسئله عمومی حکمرانی سرمایه ، سرنگونی امپریالیسم و موضوع انقلاب پرولتاریا نداشته باشد مینگریستند ... ولی اکنون این نظریه ضد انقلابی را باید افشاء شده دانست."  و یا در جای دیگر :

" معنای این آن نیست که پرولتاریا باید با هر قسم نهضت ملی یعنی در همه جا و همیشه و در تمام موارد بخصوص کمک نماید . سخن ما این جا در باب مساعدت به چنان نهضت های ملی است که باعث ضعف و سرنگونی امپریالیسم شود نه آنکه سبب استحکام و ابقای آن گردد "

با توجه به جوهر کلام مارکسیسم در تشکل و کارجمعی که تبلور مالکیت عمومی ( اشتراکی ) بر وسایل و ابزار تولید می باشد و آنرا یگانه راه رهائی انسانها از ستم طبقاتی می داند ، ستم ملی را نیز باید بمثابه جزئی از کل ستم طبقاتی در نظر داشت و آنرا در چارچوب رهائی جمعی از کانال انقلاب سوسیالیستی مورد بررسی و تحلیل قرار داد .

لذا هر گونه بینش جداگانه و مجرد کردن ستم ملی که اساساً طبقاتی است ، کار را نه تنها به رهائی بخشی از انسانهای تحت ستم منجر نمی گرداند بلکه چنین برخورد متافیزیکی و مجزا می تواند به مصیبت حامعه و ابزاری در خدمت ستمگران تبدیل گردد.

با توجه به گفته استالین ، جوهر کلام مارکسیسم را لنین در کنفرانس سراسری حزب کمونیست بلشویک شوروی بنام کنفرانس آوریل که در سال 1917 تشکیل گردید ، بیان داشت . در این کنفرانس بود که لنین هسته مرکزی مسئله ستم ملی را شکافت و بطور صریح و روشن هدف مارکسیسم از آنرا خاطر نشان ساخت .

لنین با تکیه بر ستم ملی که بخشی از ستم طبقاتی ی ناشی از مالکیت خصوصی بر وسایل و ابزار عمده تولید می باشد ، متذکر می گردد که ؛ ملاکان ، سرمایه داران و خرده بورژوازی از سیاست ملی تزاریسم پشتبانی می کنند و این پشتبانی بمنظور حفظ و گسترش امتیازات طبقاتی  جهت تفرقه انداختن در بین کارگران منسوب به اقوام مختلف استفاده می گردد .

لنین در این کنفرانس سرنوشت ساز که پلاتفرم سیاسی- اقتصادی- فرهنگی انقلاب کبیر سوسیالیستی 1917 را رقم زد ، در حالی که برای تمام ملل روسیه حق جدائی و تشکیل دولت های مستقل را برسمیت می شناخت ، تاکید بسیار داشت که هدف وی از این کار فقط به فقط بر اساس جوهر مارکسیسم : تامین همبستگی کارگران ملل مختلف می باشد و نه چیز دیگری که پاره ای از روشنفکران چپ و سوسیالیست به اشتباه از آن درک دیگری دارند .

لنین خاطر نشان کرد که برسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت ملت ها بوسیله خود آنها را نباید با مسئله صلاح بودن جدائی این و یا ان ملت اشتباه کرد . وی خاطر نشان ساخت که حزب ( بلشویک ) بمثابه ستاد فرماندهی زحمتکشان باید مسئله را در هر مورد مشخص از دیدگاه تکامل اجتماعی و منافع مبارزه پرولتاریا در راه سوسیالیسم حل کند .

در این کنفرانس طرح مسئله ملی تحت لوای شعار " خود مختاری فرهنگی ملی " که موجب تفرقه منصوعی بین کارگران یک محل و حتی یک کارخانه و نتیجتاً تقویت ارتباط کارگران با فرهنگ بورژوائی ملت های جداگانه را در بر داشت ، محکوم نمود .

در قعطنامه کنفرانس منظور گردید که ؛ منافع کارگر الزام می کند که کارگران تمام ملت ها در سازمانهای سیاسی ، سندیکائی ، تعاونی و فرهنگی  پرولتری واحدی  گرد آیند .

 

" تنها این گونه درآمیختن ملت های مختلف در سازمان های واحد است که به پرولتاریا امکان می دهد پیروزمندانه علیه سرمایه بین المللی و ناسیونالیسم بورژوازی مبارزه کند . "                         ( قعطنامه های کنفرانس- جلد 1 ص 449 )

ملاحظه می گردد تمام جوهر کلام مارکسیسم در مورد ستم ملی در این قعطنامه خلاصه شده است و بصورت دستورالعملی جهت رفع ستم ملی در حل مسئله ملل گوناگون روسیه در پیکر اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی تبلور یافت و قادر گردید برای اولین بار در تاریخ بشری ستم ملی را بمثابه جزئی از کل ستم طبقاتی در عمل حل گرداند و به واقعیت تبدیل نماید .

این سخنان رهبر کبیر حزب بلشویک و معمار سوسیالیسم در شوروی فقط حرف و سخن نیست بلکه دارای پراتیک عملی- تاریخی می باشد که قادر گردید برای اولین بار در تاریخ بشریت در پرتوی همبستگی سراسری زحمتکشان بمثابه موتور مبارزه طبقاتی بر ستم ملی که توسط جلاد تزاریسم

( سگ پاسبان دژ سرمایه اروپا ) بر خلقهای روسیه اعمال می گردید ، پایان دهد تا جایی که در پرتوی چنین همبستگی راستین قادر شد پوزه خونین  14 کشور متجاوز امپریالیستی که با هدف درهم شکستن این همبستگی به نخستین کشور شوراها لشکرکشی کرده بود را بخاک بمالد .

جوهر کلام مارکسیسم پیرامون ستم ملی :

1- اینکه اساس این ستمگری در مالکیت خصوصی بر وسایل و ابزار عمده تولید نهفته است .

2- اینکه این ستمگری پایه طبقاتی دارد و مربوط به ملیت خاص نمی باشد .                                 3- اینکه ماهیت این ستمگری در تمام جهان علیرغم شکل های متفاوت یکی می باشد .                  4-اینکه بین بورژوازی سفید و سیاه ، ترک و فارس ، عرب و بلوچ و ... هیچ تفاوتی وجود ندارد و تمام شان دشمنان درجه یک زحمتکشان می باشند .                                                                5- اینکه بین زحمتکشان ملل مختلف ، بین زحمتکشان سفید و سیاه ، آمریکائی و ایرانی ، ترک و فارس ، عرب و بلوچ و .. علیرغم تفاوت در رنگ ، مذهب ، ملیت ، نژاد ، هیچ فرقی وجود ندارد و راز رهائی آنان از قید ستم طبقاتی در همسرنوشتی- در همبستگی و همیاری تمامی طبقات تحت ستم نهفته است .

6- اینکه بدون تشکل زحمتکشان ملیت های گوناگون در سازمانهای سندیکائی ، تعاونی ، فرهنگی و .. ، تحت رهبری سازمان سیاسی واحد طبقه کارگر امکان رفع ستم ملی برای ملیت های متفاوت متصور نیست .

7- اینکه اکنون ستم ملی بدون پیوند با رهائی از یوغ ستم طبقاتی و مبارزه ضدامپریالیستی و ضد صهیونیستی  امکان پذیر نمی باشد و بویژه در دوران ادغام و درهمآمیختگی سرمایه ها در یکدیگر تحت فرمانرویی انحصارات غول پیکر امپریالیسم آمریکا و نفوذ صهیونیست های اسرائیلی در راس او لیگالیشی مالی جهانی معنای حقیقی خود را نشان می دهد .

اکنون می توان جوهر کلام مارکسیسم در رفع ستم ملی را که لنین با استادی و شفافیت درخشان بیان داشت با بینش جریانات ناسیونالیست های بورژوازی و خرده پا های آنان و حتی با درک برخی از جریانات " چپ " که بر جدائی ملیت ها اصرار دارند ( بدون در نظر گرفتن شرایط  و فاکتورها ) مورد قیاس قرار داد تا به عمق نظرات انحرافی آنان که خود را در پس شعار " حق تعیین سرنوشت خلقها "  پنهان کرده اند ، پی برد .

در دوهفته گذشته شاهد بودیم تظاهرات مسالمت آمیز مردم خوزستان پاسخ اش با گاز اشک آور و گلوله های مزدوران رژیم همراه بود . شاهد بودیم که اعتراضات بحق خلق عرب مبنی بر احقاق حقوق پایمال شده اش  درسالیان حکومت های پدر و پسر پهلوی و ولایت فقیه اسلامی ،  اکنون چگونه با وحشیانه ترین شیوه های رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی متشکل از تمامی مرتجعین فارس ، ترک ، عرب ، کرد و .. بخاک و خون کشیده شد و صدها گشته و مجروح و دستگیری زحمتکشان عرب را بدنبال داشت .

اصولاً رژیم های سرمایه داری که بر پایه ربودن نیروی کار زحمتکشان بصورت انگل وار زندگی میکنند و اساساً قادر به پاسخگویی مشکلات و نارسایی توده ها نیستند ، همواره همانطوریکه باره ها تاریخ نشان داده است اعتراضات توده های جان بلب رسیده را با نسبت دادن به  " بیگانگان "  با شدیدترین وجهی سرکوب می گردانند .

مگر رژیم سرسپرده محمد رضاشاه مبارزات خلق های قهرمان مردم خطه آذربایجان و کردستان را به " بیگانگان " منتسب نکرد و با شقاوت کم نظیری جنبش های حق طلبانه آنان را در آهن و خون خفه نگرداند .

این اعمال سرکوبگرانه رژیم بربری و آدمخوار جمهوری سرمایه داری اسلامی چیز جدیدی نیست همانطوریکه بعداز انقلاب شکوهمند 57 ، هنگامی که خلق های ترکمن صحرا- کردستان- عرب و .. جهت احقاق مطالبات پایمال شده سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی خویش بپا خاستند ، پاسخ سردمداران رژیم چیزی جز برپائی دریایی از خون خلقها با توپ تانگ و هلیکوپتر های توپدار نبود و جز این نخواهد بود . نباید هرگز کوچکترین شک و شبهه ای در ماهیت رژیم های سرمایه داری بخود راه داد. سرمایه از خون نیروی ِ رنج و کار ارتزاق می کند و هرگز هیچ تفاوتی در ماهیت این گونه رژیم های سرمایه داری ، خواه با تاج و تخت ، خواه با دستارو عمامه و خواه با کروات و فکول وجود ندارد و نخواهد داشت .

همواره در طول تاریخ ، خلقهای ایران توسط رژیم های پدر و پسر پهلوی و جمهوری اسلامی با خشن ترین شیوه های فاشیستی به بهانه های دروغین سرکوب گشته اند . ستمگری بر خلق ها همیشه بمثابه بخشی از ستم طبقاتی علیه زحمتکشان بطرق گوناگون بکار رفته و خواهد رفت و امری ذاتی مناسبات سرمایه داری است . تنها راه غلبه بر آن ، سرنگونی تمامیت حاکمیت سرمایه داری توسط یک انقلاب سوسیالیستی تحت رهبری واحد ستاد پیشاهنگ طبقه کارگر مقدور خواهد بود و این راهی است که تاریخ مبارزات زحمتکشان حقانیت آنرا در فردای پیروزی انقلاب سوسیالیستی شوروی و چین باثبات رساند و جز این نخواهد بود . راههای دیگر بی راه است و به رهائی از قید ستم ملی منجر نخواهد شد .

شاهد بودیم سخنگویان و سردمداران ناسیونالیستی که خود را " جبهه دمکراتیک خلق عرب " می نامند ، در نوشتار و گفتار اخیر خویش بر جدائی کامل خوزستان ( که آنرا الاحواز می نامند ) از دیگر نقاط ایران اصرار می ورزید و این تجزیه طلبی را خواست مردم زحمتکش عرب عنوان می کرد .

در بخشی از مصاحبه رادیوئی دو تن از سخنگویان این " جبهه " در مقابل سئوا ل پرسشگر مبنی براینکه شما خواهان جدایی خوزستان از دیگر نقاط ایران هستید ؟ آنان با برافروفتگی از اینکه بجای " الاحواز " خوزستان نامیده می شود ، پاسخ می دهند : آری  الاحواز  از 1200 سال پیش سرزمین تاریخی و متعلق به خلق عرب می باشد که در 80 سال پیش توسط رضاخان قزاق اشغال گردید و تاکنون در تصرف اشغالگران قرار دارد و می توان این خواست را مردم عرب در یک انتخابات دمکراتیک   نشان دهند ( نقل به مضو ن ) . سپس این سنخگویان در پاسخ بعدی پرسشگر مبنی براینکه اگر امپریالیسم امریکا حمله نظامی کند شما چه نظری دارید ؟  یکی از دوتن پاسخ می دهد در مقابل حمله کاری نخواهیم کرد .

این حضرت رهبر" جبهه " علیرغم اینکه توضیح می دهد ما پولی از آمریکا تاکنون دریافت نکرده ایم  ولی زیر جلگی در پس گفتار " اگر آمریکا حمله نظامی کرد ما کاری نخواهیم کرد " ، دست خود را رو می کند و بند را به آب می دهد و حداقل در عدم وابستگی و استقلال این " جبهه " شک و ابهام ایجاد می کند .

برای این قبیل ناسیونالیست ها گویا تجریه تاریخ بمثابه آزمایشگاه مبارزات اجتماعی کافی نیست تا چشمان بسته خویش را برای یکبار هم که شده بر دریائی از خون جاری شده ستمدیدگان توسط امپریالیست ها و بویژه امپریالیسم آمریکا و صهیونیست های اسرائیلی بر خلق های عرب عراق و فلسطین بگشایند .

جلوه هائی از ناسیونالیسم در پس " حق تعیین سرنوشت خلقها :

از منظر این جریانات ناسیونالیست ؛ اساساً مرتجع آدزی- کرد- عرب و ... وجود ندارد و برای سرمایه داران این ملیت ها حق ویژه استثمارگری قائلند و این " حق ویژه " را در پس پرده مبارزه با " فارس ها " مستور می گردانند .

پرچم " حق تعیین سرنوشت خلقها " در دست این ناسیونالیست ها پرچم دعوای بین" ترک و فارس"  است . هر زحمتکش آذری و یا کرد و یا عرب که زبان به اعتراض بگشاید بر سرش ریخته و زبانش را بنام مامور " فارس ها " از حلقومش بیرون می کشند .  باید توجه داشت که دفاع این ورشکستگان سیاسی از مبارزات توده های جان بلب رسیده مردم خوزستان بر اساس همین تفکر تفرقه افکنانه  ناسیونالیستی استوار است و نه چیز دیگر . این حضرات می کوشند با تبلیغات آموخته شده ، نفرت ملی را جایگزین نفرت طبقاتی و مبارزه " ملی " بورژواها در چارچوب یک کشور واحد را جایگزین مبارزه طبقاتی پرولتاریا ملل مختلف علیه بورژواها قرار دهند .

در حالی  فیل " شونیسم فارس " به هوا می رود که پست های حساس مملکتی در هئیت حاکمه وقت در دستان آذری ها و عرب و ... قبضه می باشد . بازار بزرگ تجارت ایران در دست آذری هاست ، مقام اول قوه قضائیه را آذری ها در تصاحب خویش دارند و .. و این سیاست گردش سرمایه توسط بورژواهای متشکل از همه ملل ، فقط خاص جمهوری اسلامی نیست بلکه از زمان رژیم دست نشانده شاه در ایران اجرای می شد و رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی تداوم همان سیاست قبلی می باشد و در تمامی نقاط جهان استثمارگران آنرا پایه اساس کار خود می دانند .

عین همین تفکر تجزیه طلبانه را سردمداران ناسیونالیست های عرب در بین زحمتکشان تبلیغ میکنند و با این کارشان عملاً آب به آسیاب سرمایه داران ، ملاکین و اقشار صاحب امتیار خلق عرب که دستشان در دست رژیم جنایتکار و غارتگر جمهوری اسلامی است ، می ریزند .

این حضرات ناسیونالیست درک نمی کنند که حضور شیوخ ، روسای قبایل و بورژوازی عرب در نمایش " تظاهرات وحدت " برپا شده از طرف سران نظام ، بمعنی تائید این جنایتگری در پایمال کردن مطالبات بحق زحمتکشان عرب می باشد . این حضرات ، عرب بودن " علی شمع خانی " در وزارت جمهوری اسلامی را فراموش می کنند و نمی خواهند درک کنند که وجود این مزدور در ماشین سرکوب رژیم هرگز قادر نخواهد بود ذره ای  از ابعاد وحشیگری رژیم در یورش بربرمنشانه به منطقه خوزستان بکاهد .

در خوزستانی زر خیز ، حتی اگر همه مقامات آن عرب باشند باز تفاوتی اساسی در محرومیت زحمتکشان عرب و نابرابری های طبقاتی ناشی از وجود رژیم سرمایه داری ایران متشکل از سرمایه داران عرب ، ترک ، کرد و بلوچ پدیدار نخواهد کشت . حال تصورش را بکنید ، امان از روزی که رژیم دست نشانده ای متشکل از شیوخ- روسای قبلیل و بورژوازی عرب بخواهد در پناه امپریالیسم آمریکا در خوزستان بر مسند قدرت تکیه زند چه روزگاری بر سر زحمتکشان خواهد آمد .

جداً باید کور و کر بود تا قادر نگردید نمونه تاریخی چنین رژیمی را در عراق ندید و نشنید و به عبث کوشید دریائی از اولترا جنایتگری امپریالیسم آمریکا را " حق تعیین سرنوشت خلق عرب " در میان زحمتکشان  جا زد .

ناسیونالیست عرب ، انسانها را بر اساس لهجه و زبان ، قوم و قبیله شان ، محل سکونت و عقاید مذهبی شان ، متمایز و طبقه بندی می کند و بسبک صهیونیست های اسرائیلی بین آنان دیوار می کشند وقتی که رسمناً اعلام می کنند خوزستان ( ببخشید الاحواز ) متعلق به عرب هاست و باید از دیگر نقاط ایران جدا گردد . البته این حضرات این تجزیه طلبی را که خواست امپریالیسم آمریکا و صهیونیست های اسرائیلی است بنام مردم عرب جا می زنند .

روشن است که بوی نفت مشام آنان را تحریک کرده است که چنین بی پروا دم از جدایی خوزستان می زنند و گر نه چنین ناشیانه از هول حلیم در دیگ نمی افتادند .

ناسیونالیست های عرب با تاکید بر تمایزات برشمرده قیافه حق به جانب گرفته- مظلوم نمائی می کنند تا با بزرگ کردن " امتیازات " خلق فارس نسبت به خلق عرب ، با افسانه سازی و دروغپردازی نفرت را بجای همبستگی دامن زنند و با ماهی گرفتن از آب گل آلود به اهداف قدرت طابانه خویش برسند . غافل از اینکه حال و روز زحمتکشان فارس بهتر از وضح زحمتکشان عرب نمی باشد وقتی که آگاهند در خوزستان و بویژه در شهرهای بزرگی چون آبادان که شهری کاملاً صنعتی است و شهروندان مختلفی از فارس ، ترک ، اصفهانی ، شیرازی ، تهرانی ، لربختیاری و .. تشکیل شده است با فریاد تجزیه خوزستان ( الاحواز ) و خوزستان مال عرب هاست ، در صدد اند ریاکارانه مخالفت بر حق مردم خوزستان بر علیه رژیم را به امر تجزیه از ایران گره بزنند .

برای ناسیونالیست ها جان انسانها مهم نیست . همانطوریکه جان انسانهای جهان سوم برای امپریالیسم مهم نمی باشد و گر نه چه کسی است که نداند در فردای عملی کردن این تجزیه طلبی ، نابودی هزاران هزار از انسانهای غیر عربی را در بر خواهد داشت که جرمشان ساکن بودن در  منطقه است که بعضاً بحکم جبر و زور و یا جهت کسب کار به این دیار کوچ داده شده اند . حتی در این نزاع تجزیه طلبانه نابودی هزاران انسان پر آرزوی عرب را در بر خواهد داشت که جرمشان      " از خود بیگانگی است " که توسط ماشین تبلیغات بورژوازی مسخ شده اند .

ناسیونالیست ها که بوی نفت مشامشان را تحریک کرده است با تاکید بر تمایزات قومی و زبانی در فردای بقدرت رسیدن  همان بالائی را بر سر زحمتکشان عرب خواهند آورد که در زمان تجزیه کردن خوزستان بر سر شهروندان و زحمتکشان دیگر نقاط ایران خواهد رفت ، هنگامی که باید تمایزات طبقاتی را جایگزین تمایزات قومی و زبانی گردانند و مخصوصاً اگر قرار باشد در معیت لشکر کشی امپریالیسم خونخوار آمریکا بر مسند قدرت تکیه زنند . چرا که برای عموسام چیزی که ارزش ندارد قوم و زبان است و آنچه ارزشمند ، پول ِ بی زبان منابع سرشار نفت و گاز انبار شده در خوزستان است تا با توسل به آن و با فشار آوردن بر گلوگاه مردم ایران که درآمد اصلی شان بر پایه صادرات این طلا سیاه استوار کشته ، بتواند منابع زیر زمینی نهفته در دیگر نقاط را بسبک خوزستان غارت کند .

ناسیونالیست ها مبارزه مشترک مردمان یک سرزمین را نفی می کنند . آنان درصددند با نفی واقعیت های تاریخی در زحمتکشان و بخصوص زحمتکشان عرب الغاء کنند :

مردمان ایران زمین خلق مشترکی نبوده اند- تاریخ مشترکی نداشته اند- هزاران سال در کنار هم زندگی مشترک نداشته اند- در غم وشادی ، در پیروزی و شکست های مشترک سهیم نبوده اند- فرهنگ مشترک و میراث مشترک تاریخی،سنتهای ملی مشترک نداشته اند- قیام ها و انقلاب های خونین مشترکی را پشت سر نگذاشته اند و در یک کلام این حضرات ناسیونالیست تعلیم دیده و عافیت نشین می خواهند بدیگران الغاء کنند تمامی ساکنین ایران زمین غریبه ای بیش نبوده اند که دست روزگار آنها را تصادفی در کنار هم قرار داده است .

برای ناسیونالیست های تجزیه طلب عرب که یاد الاحواز مشاعرش را خراب کرده است در حالی که دم از خلق عرب و تاریخ 1200 ساله آن می زند ، فراموش می کنند هم اکنون دهها هزار تن از خلق عرب در بغل گوشش در عراق اشغالی توسط بمباران های هوائی قتل عام شده اند- هزاران تن از کودگان عرب عراقی زیر رگبار مسلسل های درندگان وحشی آمریکائی تکه تکه شده اند- هزاران هزار از برادران عرب عراقی در زندانهای ابوغریب به فیع ترین وضعی با پست فطرتانه ترین شیوه های ضد انسانی مورد شکنجه روحی و جسمی قرار گرفته اند- فلسطین را به ویرانه تبدیل کرده اند- سه میلیون از عرب های فلسطین آواره و دربدر گشته اند و بمدت بیش از 40 سال خلق عربِ فلسطین تحت تجاوزات نظامی و تحقیر های خوگان درنده صهیونیست های اسرائیلی قرار گرفته اند .

 

برای ناسیونالیست های تجزیه طلب عرب که خونش این همه برای عرب الاحواز بجوش می آید ، در مقابل دریایی از جنایات غیر قابل وصف امپریالیست های آمریکایی و صهیونیست های اسرائیلی علیه اعراب ساکن عراق و فلسسطین کلامی بزبان نمی آورد . گویا این مردمان قتل عام شده هرگز وجود نداشته اند .

دم خروس ناسیونالیست های عرب در جائی بیرون می زند که در مقابل پاسخ به پرسش حمله نظامی آمریکا به خوزستان ( الاحواز ) ، با وقاحت تمام می گوید ؛ ما با حمله نظامی آمریکا به خوزستان کاری نداریم .  بجای اینکه اگر ریکی در کفش ندارند ؟ اگر واقعاً مستقل هستند که مدعی می باشند ؟ اگر جیره بگیر نیستند که اعلام می کنند ما پولی از آمریکا نگرفته ایم ؟

پس چرا روشن و شفاف نمی گویند ؛ خلقهای ایران متحد شویم و جمهوری جنایت و غارتگری را سرنگون کنیم تا مانع از تجاوز امپریالیسم آمریکا به ایران شویم ، تا مانع شویم دهها هزار تن قتل عام گردند ، تا مانع شویم تاسیسات صنعتی و تجاری و مسکونی که حاصل دست رنج مردم است نابود گردد .

پس چرا روشن و شفاف تجاوز درندگان وحشی امپریالیسم آمریکا و متحدینش را به عراق محکوم نمی کنند . شاید از منظر شما تنگ نظران آن 150 هزار نفری که زیر بمباران اشغالگران قتل عام شدند ، فارس زبان بودند و نه عرب عراقی .

ناسیونالیست تجزیه طلب عرب نه بفکر خلق عرب که در عراق هزاران هزار قصابی می شود بلکه اساساً در فکر ایجاد دولت دوم کویت در منطقه می باشد که نفت الاحواز را بر اساس قوانین و احکام سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی و.. ابتدا خصوصی کند ، همانطوریکه رژیم ایران بخشی از آنرا خصوصی کرده و در حال خصوصی کردن دیکر بخش هاست ، و سپس آنرا بنام شیخی که صد البته عرب تبار ثبت کند تا از طریق پرتاب تکه استخوانی ( با وعده ماهیانه چند هزار دلاری از درآمد نفت) با بدست آوردن رای دو سه میلیون نفر ادعای باصطلاح استقلال کند و نام آنرا هم " حق تعیین سرنوشت خلق عرب " بگذارد .

اگر در خوزستان فعالین ناسیونالیست در راس جنبش خلق عرب قرار گیرند بعید نیست بالائی را که بر سر شهروندان فلسطینی در قدس آمد بر سر شهروندان آبادانی و اهوازی که بخشاً غیر عرب می باشند آورده شود .

با توجه باینکه ترکیب شهروندان شهرهای عمده خوزستان بسیار مختلط می باشد ، شهری چون آبادان که ترکیب شهروندی آن از کارگر عرب ، اصفهانی ، ترک ، شیرازی ، لر بختیاری و .. ساخته شده است ، اولاً تفکیک و جداسازی هویت قومی این شهر امری ناسیونالیستی است . ثانیاً می تواند زمینه های یک درگیری خونین و بسیار خطرناکی را بوجود آورد . بطوریکه در سرکوب خونین اعتراضات بحق مردم خوزستان توسط رژیم ، مردم غیر عرب خوزستان از طرف ناسیونالیست های عرب تلویحاً " اشغالگر " نامیده شدند .

ناسیونالیست های عرب با این دیوارکشی منصوعی بین زحمتکشان منطقه خوزستان در عمل نه تنها خلق زحمتکش عرب را از پشتیبانی دیگر زحمتکشان بومی منطقه دور می کنند بلکه اساساً قادر نخواهند بود بدون کمک و همیاری دیکر زحمتکشان غیر عرب خوزستان و دیگر نقاط ایران به ستم ملی که از طرف رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بر خلق های ایران و از جمله خلق عرب انجام می گیرد ، پایان بخشند .

ناسیونالیست های عرب باید مطمئن باشند که هیچکس به صرف عرب بودن بگلوله بسته نمی شود ، بلکه آن کسی که بگلوله بسته می شود زحمتکشان عرب ، کرد ، بلوچ ، ترک و فارس می باشند . و آن کس که ماشه تفنگ را می چکاند مزدورانی هستند که در خدمت مرتجعین عرب ، فارس ، کرد ، بلوچ و ..  قرار دارند . و اتفاقاً همانطوریکه شاهدیم  این فرزندان سران مرتجع عرب که دستشان با رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی در یک کاسه می باشد ، نبود که به گلوله بسته شدند بلکه برعکس آنان همچون فرزندان دیکر سرمایه داران و متنفذین در پر قو خوابیده و از بهترین امکانات مدرن و پیشرفته برخوردارند .

برخورد کمونیست ها :

با توجه به نکات ذکر شده وظیفه تمامی کمونیست ها ، آزادیخواهان ، دمکراتهای انقلابی ، میهن پرستان استقلال طلب و تمامی صلح خواهان انسان دوست است که با تمام قوا از هر گونه مطالبات حق طلبانه سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی ملیت های تحت ستم بدفاع برخاسته و اجازه ندهیم ناسیونالیست های تجزیه طلب و اعمال امپریالیسم  مبارزات توده های تحت ستم را در مسلخ ارتجاع و امپریالیسم قربانی کنند . باید با تمام نیرو و توان سیاست های تفرقه افکنانه و خانمانبرانداز ناسیونالیست ها و مزدوران امپریالیسم را در هر لباسی که هست بی مهابا افشاء نمود .

ستم ملی و یا ستم مضاعف را نباید ناشی از شونیسم فارس و یا ملتی بر ملت دیگر دید  ، بلکه باید این ستم را ناشی از سیاست بورژوازی بمثابه یک کل واحد ، ملهم از مناسبات سرمایه داری ی دید که اساسش بر پایه تفرقه و جدائی بین زحمتکشان و توده های تحت ستم استوار می باشد .

سیاست بورژوازی در طول تاریخ بر اساس ترویج کینه و دشمنی بین زحمتکشان استوار بوده است . به بخش هایی تکه استخوانی می دهد تا بخش دیگر را تحقیر کند . به بخش هایی " امکاناتی " می دهد تا تنفر بخش دیگر را افزایش دهد و بدین ترتیب با دامن زدن به " از خود بیگانگی " هر چه بیشتر در میان انسانها ، شرایطی را فراهم می کند که بجای اتحاد و همبستگی بین انسانها ، کینه و دشمنی را جایگزین گرداند تا در بستر این تفرقه و جدایی راحت تر بتواند دست رنج زحمتکشان را غارت کند . وظیفه کمونیست ها است که این طرفند های ریاکارانه بورژوازی را با هر وسیله ممکن افشاء گرداند .

با توجه به طرح برنامه اقتصادی دولت جمهوری اسلامی که مسئله خصوصی سازی را در برنامه بودجه چهارم خود منظور داشته است .

با توجه به پذیرش احکام و قوانین بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی و .. از طرف دولت سرمایه داری ایران که باید شرایط سرمایه گذاری خارجی را مطابق خواسته های این ارگان های امپریالیستی فراهم آورد .

روشن است سرمایه داران ایرانی که طبق قوانین انحصارات امپریالیستی فعال مایشاء خواهند بود و نتیجه آن غارت و چپاول هر چه بیشتر دسترنج نیرو کار می باشد . بنابراین می باید هر مبارزه ای بمنظور رفع ستم ملی علیه رژیم ایران را در پیوند با مبارزه علیه امپریالیسم و بویژه امپریالیسم آمریکا که سرمایه خصوصی را هدایت می کند ، پیوند زد .

نتیجه :

در شرایط کنونی ، در دوران ادغام سرمایه ها که سرمایه فراملی از طریق احکام و قوانین سازمان تجارت جهانی و ... حکفرمائی می کند ، تنها مبارزه ای ؛ دمکراتیک ، استقلال طلبانه و آزایخواهانه است که در پیوند با مبارزه ضد امپریالیستی و ضدصهیونیستی قرار داشته باشد .

مبارزه خلق ها علیه ستم ملی جهت " حق تعیین سرنوشت " نیز در همین چارچوب معنا و مفهوم واقعی خویش را می یابد .

در جهان کنونی طبق تجربه ، تاریخ بیاد ندارد که دستان تا مرفق بخون آغشته و ناپاک امپریالیست ها و بویژه امپریالیسم آمریکا در پس هر رخداد و حوادث خونین قومی و قبیله ای ، مذهبی و ناسیونالیستی قرار نداشته باشد .

لذا بمنطور پالایش واقعی جنبش های مطالباتی سیاسی- اقتصادی و فرهنگی خلق های تحت ستم ، ضروریست هرنوع مبارزه حق طلبانه ای را در پیوند با مبارزات ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی قرار داد تا از هرگونه رخنه ایادی وعمال امپریالیستی بدورن این گونه جنبش ها جلوگیری نمود .  

                  (10)

                     کمون پاریس بمثابه نخسین رخداد پرولتری در تاریخ  

 

قبل از آغاز انقلاب کارگری در پاریس- دو دولت فرانسه و آلمان پروسی ، به سردمداری بناپارت ماجراجو ( نماینده دولت بورژوازی فرانسه ) ، و بیسمارک حیله گر ( نماینده دولت بورژوا- فئودال آلمان ) ، جنگ را در 19 ژوئیه 1870 آغاز کردند . جنگی که علیرغم شروع آن از طرف دولت فرانسه ، ولی با هدف سیاسی توسعه طلبانه ، انجام گردید .

فرانسه می خواست بر ساحل غربی راین تسلط یابد . و بیسمارک می خواست بر منطقه مهم ذغال سنگ الزاس و لورن تسلط پیدا کند .  

مارکس در همان آغاز جنگ با صدور بیانیه ای از طرف بین الملل اول ؛ هر دو کشور را مسئول اصلی جنگ دانست و کارگران هر دوکشور را ، به همبستگی فراخواند .

کارگران دو کشور فرانسه و آلمان با برگزاری میتنگ هایی ، همبستگی خود را به نمایش گذاشتند . در آلمان کارل لیبکنخت و ویلهلم ببل ( نمایندگان حزب سوسیال دمکرات در مجلس ) ، در پارلمان بر علیه اعتبارات جنگی رای دادند . و بخاطر این عمل انقلابی خویش به زندان افتادند . در مقابل لاسالی ها بر عکس ، به اعتبارات جنگی رای موافق دادند .

می دانیم که هر دوگروه از اعضای بین الملل اول بودند . بخشی در کنار مارکس- و بخش دیگر علیه مارکس عمل کردند . و این در حالی بود که لاسال خودش را شاگرد مارکس می دانست .

جنگ با سرعت از طرف آلمان پیش می رفت و در حالی که پاریس را در محاصره کامل خود قرار داده بود ، در 2 سپتامبر 1870 : در سدان فرانسه ، بناپارت بدون قیدوشرط  ، خود و ارتش را تسلیم آلمان پروس نمود .

مردم پاریس بمحض رسیدن خبر تسلیم فرانسه در مaابل ارتش آلمان ، به خیابان ها ریختند . در 4 سپتامبر رژیم بناپارات را سرنگون کردند و بدلیل فقدان حزب کارگری قدرتمند ، حاصل کار این عمل فداکارنه مردم را بورژوازی سازمانیافته در تاسیس یک جمهوری بورژوازی متبلور ساخت .

این جمهوری تشکیل شده بود از : دوسوم آن از سلطنت طلبان ، و یک سوم از جمهوری خواهان بورژوا بود . و بمنطور جلوگیری از خشم کارگران 2 الی 3 نفری را هم  بعنوان نماینده از افراد خرده بورژوایی رادیکال در کابینه راه داده بودند .

در همین ایام انقلابی ؛ باکونینیست ها و بلانکیست ها چندین بار جهت سرنگونی این جمهوری بورژوازی ، در شهر های پاریس- لیون- مارسی- برست دست به عمل قیام زدند که این قیام ها با شکت مواجعه گردیدند .

پاریس در حالی که در محاصره بود ، مردم به تشکیل " گاردملی " پرداختند . " گاردملی " که بیشتر اعضای آنرا کارگران تشکیل می دادند ، بطور مسلحانه ، کنترل پاریس را در دست داشتند .

در 15 فوریه 1871 کمیته ای بمنظور اداره شهر ، بنام کمیته مرکزی " گارد ملی "  تشکیل شد .

وظایف " گارد ملی " در این ایام حفظ و حراست از قیامی بود که توسط  دولت بورژوازی مورد دسبرد قرار نگیرد . چرا که تی یر ، نماینده این حکومت از ترس کارگران حاضر بود شهر را دو دستی تسلیم آلمان ها کند .

دولت فرانسه در 26 فوریه با آلمان قرارداد آتش بس امضاء نمود . و در آن با تسلیم پاریس موافقت کامل نمود .

آغاز تشکیل کمون پاریس :

مردم در دوران محاصره پاریس بمنظور دفاع از شهر در مقابل تجاوز آلمان ها با پول خود ، توانستند تعداد 250 توپ تهیه گردانند .

تی یر در 18 مارس بر اساس آتش بس با آلمان بخاطر تسلیم نمودن قیام کنندگان در پاریس ، سربازان خودش را برای تصرف توپ ها ، به پاریس گسیل داشت .

این نقشه خائنانه  ، با مبارزات کارگران قهرمان پاریس شکست مفتضحانه ای خورد . لازم به توجه است که در این قیام پیروزمندانه ، زنان قهرمان پاریسی دوش بدوش کارگران در آن نقش بسزایی ایفا نمودند .

پاریس تحت محاصره دست به عمل زد . در واقع این عمل کارگران در پاریس آغاز جنگ طبقاتی بین کارگران و بورژوازی بود .

در این نبرد تاریخی کارگران توانستند حکومت جمهوری بورژوازی را سرنگون سازند و برای نخستین بار در تاریخ با استقرار حکومت کارگری ، قدرت تاریخ ساز خویش را بنمایش بگذارند .

چند روز بعداز این رخداد عظیم تاریخی ، کمون پاریس اعضای خود را در 26 مارس انتخاب کرد و بدین وسیله موجودیت خویش را نه تنها به مردم فرانسه بلکه به تمامی جهان ، اعلان نمود .

کمیته اجرایی متشکل از 9 نفر بمنظور اداره امور شهر ، در یک انتخابات کاملاً دمکراتیک و همگانی انتخاب گردید و مسئولیت اداره وزارتخانه ها به آنها سپرده شد .

کمون با تصرف مقر شهرداری پاریس که درهتل دوویل واقع شده بود ، نبرد خویش را رسماً آغاز کرد . ابتدا تعدادی از اعضاء حکومت را بازداشت نمود و با نصب پرچم سرخ در بالای آن ، همبستگی کارگران جهان را نشان داد . کارگران قهرمان پاریس در عمل نشان دادند که کمون بمثابه جمهوری جهانی بود .  و بدین وسیله آنان در عمل شعار آموزگار بزرگ پرولتاریا مبنی بر ؛  "کارگران جهان متحد شوید " را باثبات رساندند .   

در 30 مارس کمون با اولین فرمانش  ؛ ارتش دائمی و خدمت سربازی را منحل اعلام کرد . ارتش مردم را جایگزین آن نمود . فرمان داد هر کس که کمون را قبول دارد و می تواند در جهت مناقع زحمتکشان اسلحه در دسست گیرد : جزو ارتش خلق است .

کمون بر اساس : اتحاد اتقلابی بین کارگران و خرده بورژوازی شهری تحت رهبری پرولتاریا بوجود آمد . قابل ذکر است ، هنگامی که کمون حکومت جمهوری بورژوازی را در پاریس سرنگون کرد ، اکثریت سرمایه داران کارخانه های خود را رها کرده بودند . در آن ایام بیش از 300 هزار نفر از کارگران بیکار در پاریس وجود داشت .

اقدامات انجام شده از طرف کمون :

*   اولین فرمان کمون بعداز انحلال ارتش دائمی ، جدایی کلیسا از دولت بود . جدایی مذهب از دولت، از آموزش و پرورش . حذف بودجه ای که به موسسات مذهبی پرداخت می شد و مقرر گردید تمام اموال کلیسا به اموال عمومی تبدیل شود .

*   فرمان دیکر کمون : در مقابل اعدام هر روزه دستگیر شده گان اعضای کمون توسط دولت ورسای ( منطقه ای از حومه پاریس که دولت بورژوازی بدانجا گریخته بود ) ، دستور داد افرادی از همان گروه بعنوان گروگان بازداشت شوند ولی هرگز دیده نشد که چنین افرادی اعدام شوند . امری که بیانگر : نهایت درجه عالی انسان دوستی در وجود اولین حکومت کارگری در جهان بود . و این مسئله کاملاً انسان دوستانه از طرف کمون در حالی بود که نهایت درنده خویی بورژوازی که افراد انقلابی دستگیر شده را هر روزه اعدام می کرد ، بکار رفت . ولی سرانجام این درنده خویی بورژوازی کمون را علیرغم میلش مجبور نمود بعمل متقابل بمثل متوسل گردد .                             *   دستگاه گیوتین این سمبل ظلم و جنایت ستمگران علیه زحمتکشان ، در میدان بزرگ شهر در غوغایی از شادی مردم به آتش کشیده شد . امری که : عشق ورزیدن به انسانها  ،  در مقابل جنایت ستمگران علیه مردم را برای اولین با در تاریخ بشری در عمل بمعرض نمایش گذارد .

*   مجسمه باصطلاح " پیروزی " که در میدان " واندوم " پاریس واقع بود ، مجسمه ای که مظهر میهن پرستی افراطی و عامل تفرقه اندازی بین ملیت ها محسوب میشد ، در جشن پایکوبی مردم بزیر کشیده شد. امری که همیاری و همبستگی بین زحمتکشان ملل مختلف را در مبارزه مشترک علیه بورژوازی سرلوحه کار خویش قرار داده بود .

*   کمون فرمان داد : کارخانه های تعطیل شده ؛ اولاً  آمارگیری و سپس توسط کارگران و با کنترل مستقیم خود آنها راه اندازی گردد . طبق فرمانی مقرر شد کارگران هر کارخانه در انجمن های تعاونی کارگری متشکل شوند و سپس این انجمن های کارگری در یک فدراسیون بزرگ متشکل گردند . امری که علیرغم اندیشه انحرافی پرودن مبنی بر نفی دولت پرولتری ، در عمل بدان منجر گردید . در واقع متشکل شدن کارگران در انجمن های تعاونی کارگری ، یعنی متشکل شدن کارگران در شوراهای کارگری . و متشکل شدن انجمن های کارگری در فدراسیون کارگری بزرگ ، یعنی متشکل شدن شوراهای کارگری در فدراسیون سراسری کارگران مرکزی و در نتیجه معنای آن : یعنی زحمتکشان تحت فرماندهی دولتی قرار داشتند که کارگران و یا نماینده با اعتبار آنان بصورت هیئت حاکمه متشکل شده بودند . و این همان اساس حکومت کارگری بود که اگر حیات کمون ادامه پیدا می کرد ، کار را در عمل بدانجا می رساند که آموزگار بزرگ پرولتاریا روی آن تکیه داشت .

 

اصولاً خود کمون همانطوریکه مارکس و انگلس بر آن تاکید داشتند ، مظهر دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا بود . کارگران در دولتی متشکل شده بودند که نمایندگان اداره امور جامعه همگی از کارگران و یا نمایندگان با اعتبار آنها بودند . قوانینی که بمنظور حفظ وحراست حکومت کارگران تصویب شده بود ، قوانینی بود که باید در جهت رشد و توسعه ، پیشرفت و شکوفایی و امنیت جامعه قرار می گرفت .

در راس کمون در کروه بلانکیست ها و پرودونی ها قرار داشتند . با توجه به این امر که طرفداران بلانکی در اکثریت بودند .

گرچه تعدادی از مارکسیست های انترناسیونالیستی ، یعنی معتقدان به مارکسیسم در کمون وجود داشت ( 18 نفر از مجموع 92 نفر ) . ولی کارهای سیاسی کمون توسط بلانکیست ها ، و کارهای اقتصادی آن توسط پرودونی ها انجام می گرفت .

کمون تبلور اراده کارگران پاریس بود . کمون جنبش کارگری بود که مارکس بزرگترین درس های مارکسیسم را از دل آن بیرون کشید و تلخیص آنرا در گنجینه رهائی بخش سوسیالیسم علمی  بصورت فرمول کوتاه : دیکتاتوری پرولتاریا در اختیار بشریت زحمتکش قرار داد .

 

کارهای درخشان کمون :

 

1-  ا نحلال ارتش اجباری دائمی  و ایجاد ارتش داوطلبانه مردمی

2-   جدایی دولت از کلیسا و قطع تمامی کمک های مالی به کلیسا                                            

  3-   گرفتن وظایف سیاسی از پلیس

4-   انتخاب مسئولین بطور مستقیم از طرف مردم بطوریکه انتخاب شوندگان در مقابل رای دهندگان دارای مسئولیت بوده و در هر زمانی قابل عزل . حداکثر حقوق برای تمامی مسئولین از بالا تا پائین : برابر حقوق کارگران بود .

5-   انتخاب تمامی قضات و روسای دادگاههای بخش و کنترل آنان از طرف مردم                          6-   برقراری تحصیلات مجانی برای عموم                                                                          7-   سوزاندن گیوتین و ستون " واندوم " بمثابه مظهر ظلم و ستم و نفاق افکنی بین ملیت ها .

8-   از بین بردن کار شبانه در نانوایی ها ( از اقدامات اقتصادی- اجتماعی ) .                          

9-   از بین بردن جراهم کارفرمایان در کارخانه ها .

10-  بستن بنگاههای گروگانگیری .                                                                                    11-  تصرف کارخانه های تعطیل شده توسط کارگران و ایجاد تعاونی های کارگری جهت کنترل تولید و توزیع عادلانه فرآورده های تولید شده .

12-  ایجاد سازمان کمک به توده های عظیم بیکاران .

13-  جیره بندی مساکن . 

14-  کمک به بدهکاران ( کسانی که قادر به پرداخت اجاره خود نبودند ) .

 

 ضعف های کمون :

اولین و یکی از مهمترین آنرا باید در وجود اختلاف در امر تصمیم گیری واحد دانست که ناشی از وجود دسته بندیهای موجود در کمون بود ( بلانکی- پرودون- مارکسیست ها ) . که قادر نشدند : یک برنامه مشخص را در وجود یک حزب کارگری واحد پیش ببرند .

دومین امری که شکست آنرا موجب شد ، وجود دشمن طبقاتی درنده خویی چون بورژوازی بود که در تمامی حیات 72 روزه کمون با انواع خرابکاری ها و لشکر کشی ها ؛ در کار کمون دشواری و مشکلات بوجود می آورد و کمون مجبور بود بخاطر حیات خود با تمام قوا علیه آن از خود بدفاع برخیزد . نیروئی که می باید در جهت سازندگی و حل معضلات اجتماعی مصرف شود ، علیه خنثی سازی خرابکاری های ضد انقلاب بکار رفت .

از دیگر ضعف های کمون که  ناشی از وجود دسته بندی در آن بود و می توانست به اقدامی بسیار ضروری علیه دولت ارتجاعی ورسا در جریان جنگ داخلی انجام گیرد ( که از آن کوتاهی گردید ) ، گسترش دامنه قیام به سراسر فرانسه و تعقیب خائنین به مردم بود .

بعداز قیام و سرنگون کردن دولت بورژوازی ، کمون می بایست بخاطر پیروزی انقلاب و تثبیت حکومت کارگری به دو اقدام بسیار مهم و ضروری می پرداخت .

یکم : کمون جهت خنثی کردن اعمال ضد انقلاب داخلی می باید برای تعقیب خائنین و جاسوسان بورژوازی که پاریس مملو از آنها بود ، اقدام عا جل می نمود . خائنینی و جاسوسانی که تمام اعمال قیام کنندگان را بمرکز ضد انقلاب گزارش کرده و با دریافت پیام های ضد انقلابی ، بمنظور توطئه گری و خرابکاری  در امر انقلاب ، به انجام شنیع ترین و کثیف ترین کارها مبادرت می ورزیدند .

دوم  : کمون می باید بعداز سرنگونی دولت ارتجاعی در پاریس ، دامنه قیام را با فرمان اعتصاب عمومی به تمامی فرانسه گسترش می داد و در بستر این قیام عمومی با اتخاذ سیاست های درست ؛ از جمله گرفتن زمین از مالکان و تقیسم آن بین دهقانان ( ملی کردن زمین از طریق مصادره انقلابی) به جلب نیروی ذخیره یعنی دهقانان که نیروی عظیمی بودند ، می پرداخت .  همان نیروئی که بعدها دولت ضد انقلابی تی یر جهت درهم شکستن حکومت کارگران نهایت استفاده را از آن بکار برد و قادر شد کمون قهرمان را در آهن و خون خفه گرداند . امری که لنین بعداز 50 سال علیرغم وجود

" بینش " ضد انقلابی ترتسکی در صفوف انقلاب ، توانست با استادی کامل از آن در جهت انجام انقلاب سوسیالیستی در روسیه نهایت استفاده را بکار برد .

ضعف دیگر کمون که از نبود ستاد فرماندهی واحد  ناشی می گردید ، عدم انتشار وسیع اسناد سری دولتی  درمیان مردم بود . امری که در جلب بیشتر مردم به انقلاب می توانست بسیار موثر واقعه گردد .انتشار پرونده های سری دولتی با ارزشی که به دست کمون افتاده بود ، از قبیل ؛ کثافتکاری ها- رشوه خواری پلیس مخفی و دپیلمات ها ، سرمایه داران و سیاستمداران ، که انتشار آنها می توانست ضربه سنگینی به ارتجاع وارد آورد و عامل مهمی در جلب دیگر زحمتکشان از جمله دهقانان در مبارزه علیه بورژوازی گردد .

ضعف دیگر کمون که باز از نبود ستاد فرماندهی واحد ، ستاد فرماندهی که دارای اندیشه و عمل واحد باشد ، ناشی می گردد ، ایجاد شک و تردید ؛ در تصرف بانک مرکزی که بیش از 3 میلیارد فرانک پول سرمایه داران در آن وجود داشت ، می باشد .

کمون بجای تصرف مستقیم و قاطعانه بانک ؛ که می توانست ضربه سنگینی به رژیم لرزان بورژوازی وارد کند ، دریغ نمود .تصرفی که بقول مارکس و انگلس می توانست بمثابه وزنه سنگینی در زمانیکه مذاکرات بین کمون و دولت بورژوازی فرانسه در جریان بود ، بکار رود . تصرفی که می توانست تاثیر بزرگ خویش را بر بورژوازی که سرمایه اش توسط انقلاب مصادره شده بود ، بگذارد و دولت را مجبور کند که به خواسته های بحق کمون گردن نهد .

این در حالی بود که در مقابل عدم اجرای این عمل بسیار مهم ؛ رهبران بلانکیست و پرودونیست ها ، تعهدات قبلی خودرا زیر پا گذاشتند و به آنهایی (بخشی از اعضاء کمون ) که می خواستند بانک مرکزی را تصرف کنند ، رای مخالف دادند . و بجای این کاردرست ( مصادره سرمایه موجود ) ، در مقابل بمنظور دریافت وام به مذاکرات دپیلماتیک با مامورین بانک دست زدند .

از رقم 3 میلیارد فرانک که جداً کمون می توانست از آن ( با تصرف بانک ) بعنوان وزنه ای اساسی در فشار آوردن به دولت ورسای جهت خواسته های انقلابی اش بهترین بهره را نصیب زحمتکشان گرداند ، فقط 9 میلیون بعنوان وام دریافت کرد .

                                 ( 11 )

                        درسهای تاریخی از کمون پاریس   

سرانجام بعداز تماس های سری و توافق بین دولت  تی یر  با دولت  بیسمارک مبنی بر آزاد کردن اسرای جنگی که در فرانسه در شهرهای " سدان و متز " بسر می بردند ، دولت ارتجاعی تی یر در حالی که مشغول مذاکره با کمون پاریس بر سر آزاد سازی بین سر اسقف پاریس و دهها کشیش دیگر که در اسارت کمون بسر می بردند ، بود . بعداز آزاد سازی اسرای ( اسرایی که عمدتاً از دهقانان تشکیل می شد ، نیرویی بالاتر از 100 هزار نفر ) جنگی از طرف بیسمارک ، امری که دقیقاً با هدف درهم شکستن کمون انجام شد ، یعنی هنگامی که بورژوازی فرانسه ؛ به برتری قوا به نفع نیروهای ارتجاعی تی یر اطمینان کامل پیدا کرد بلافاصله تغییر لحجه داد و مذاکرات در حال انجام باکمون پاریس را بیدرنگ قطع نمود . 

خوکان درنده بورژوازی در حالی که کمون را در محاصره قرار داده بودند با قساوت بی نظیر با باران گلوله پاریس قهرمان و گرسنه را مورد یوش بی رحمانه خویش قرار دادند و در یک جنگ خونین 8 روزه کمونارها را در این نبرد نا برابر ، خیابان به خیابان عقب راند ند .

در 28 مای آخرین سنگر مقاومت قهرمانان پاریسی در کنار دیوارهم پیمانان ، در گورستان  پرلاشنز ، در آهن و خون غرق شد .

در این جنایات وحشیانه بورژوازی درنده خوی فرانسه ، بیش از 300 هزار تن از کودکان- زنان و مردان زحمتکش قتل عام گردیدند . 40 هزار تن را بربرمنشانه به جوخه های اعدام سپردند . دهها هزار نفر را به زندان و تبعید فرستادند .

 این " متمدنین " بورژوا توسط ماشین سرکوبگرش جنایاتی آفریدند که مارکس جنایات گذشته بورژوازی علیه کارگران را در مقابل آن ؛ " بازی کودکانه " نام گذاشت .

عظمت مبارزه کمونارها غیر قابل توصیف بود . زنان قهرمان در این مبارزه و بعداز دستگیری در بیدادگاههای نمایشی برپا شده ، افتخارآفرین بودند .

از جمله حماسه  شیرزنان پاریسی می توان از میان هزاران دفاعیات زنان قهرمان در بیداگاههای بورژوازی ، از دفاعیات جانانه لوئیز میشل و الیزابت دمیتریف نام برد .

میشل دراین بیداگاه برسم سرو ایستاده که هرگز در مقابل دژخیمان سر خم نکرد چنین گفت :

   " من کاملاً به انقلاب تعلق دارم و مایلم مسئولیت تمام اعمالم را قبول کنم " 

در مقابل این قتل عام بورژوازی فرانسه ، دولت های ارتجاعی اروپائی اظهار شعف و شادمانی کردند و فصل مشترک ماهیت جنایتکارانه خود در سرکوب انقلاب زحمتکشان را در عمل به معرض دید جهانیان  گذاردند .

سیل پیام تبریک و تهنیت بسوی تی یر خون آشام  که توانسته بود  با برپایی حمام خون                " سوسیالیسم " نوپا را نابود گرداند ، سرازیر کشت .

بدین ترتیب بورژوازی فرانسه در اتحاد نا مقدس با بورژوازی آلمان و دیگر همکیشان خویش با وحشیانه ترین یورش های بریرمنشانه قادر گردید کمون قهرمان بمثابه نخستین حکومت کارگری در جهان را شکست دهد .

کمون پاریس در حیات کوتاه 72 روزه اش علیرغم توطئه ها و تضعیقات وارده قادر گردید در عمل الهام بخش نمونه درخشانی  از درس های تاریخی در جنبش کمونیستی آینده جهان گردد .

درس های تاریخی از کمون پاریس :

کمون پاریس بعنوان اولین انقلاب کارگری در جهان درس های گرانبهایی به کارگران داد که تا کنون اعتبار این درس های تاریخی باقی است و بمثابه اصول اساسی و پایه ای مارکسیسم بیانگر خصلت مارکسیستی هر تشکل کمونیستی می باشد .

مهم ترین این درس ها که مارکس روی آن تکیه دارد :     

1- وجود یک حزب کمونیست نیرومند ، روشن بین ، با انضباط است که قادر باشد توده های میلیونی را در راه طولانی و سخت رسیدن به سوسیالیسم راهنمایی کند . امری که کمون در اوضاعی که دولت سرمایه داری آنقدر پوسیده بود که تقریباً بدون " مبارزه " قادر شد قدرت را بدست گیرد ، ولی بدون یک سازمان سیاسی ( حزب کمونیست ) نیرومند قادر نبود آن قدرت بدست آمده را حفظ کند.

باید توجه داشت ؛ کسب قدرت سیاسی مسئله اساسی هر انقلاب است . ولی بدست آوردن این قدرت گرچه ضروری است اما کافی نیست بلکه لازم است پیروزی انقلاب را تحکیم بخشید و آنرا گسترش داد .

مارکس در کنفرانس بین الملل که در سپتامبر 1871 در لندن تشکیل شد ، صریحاً اعلام کرد که پرولتاریا باید خود را در یک حزب سیاسی متشکل کند .

در واقع این گفته مارکس نشان از اهمیت ستاد پیشاهنگ طبقه کارگر بعنوان مغز متفکر کارگران در نبرد طبقاتی علیه بورژوازی حکایت دارد و یکی از علل اصلی شکست کمون را باید در نبودن این ستاد مجرب ( دارای اندیشه و عمل واحد ) دانست . درس مهمی که این روزها توسط برخی از جریانات " چپ " ، تحت لوای حکومت شورایی ( بدون رهبری حزب کمونیست ) به نفی آن تبلیغ میکنند .

مارکس همچنین در تاکید حزب یکپارچه با مرکزیت واحد و برعدم وجود فراکسیون که تابعیت از رهبری واحد را نقض می کرد ،اصرار فراوان داشت . و در اهمیت آن ماده جدیدی به اساسنامه بین الملل اول که در لاهه در سال 1872 برگزار گردید ، افزده شد .

در همین کنگره بود که ایده " تسخیر قدرت سیاسی " توسط پرولتاریا تحت رهبری حزب کمونیست ، با مخالفت شدید باکونین رهبر گرایش آنارشیست ها روبروی گردید . باکونین اعتقاد داشت که بین الملل باید از دخالت در " سیاست " امتناع ورزد . او اعتقاد داشت که بین الملل تحت نظارت مستقیم " انجمن های سری " و " انجمن " هایی که زیر کنترل خود او بودند  قرار گیرد .

در واقع این گرایش خرده بورژوایی می خواست ؛ تحت لوای  باصطلاح " مبارزه "  با  " آتوریته " و " مرکزیت "  ؛ رهبری خود را ( که چیزی جز فراکسیونی که هیچگونه پایبندی به مرکزیت واحد نداشت ) بر بین الملل تحمیل کند . 

در همین کنگره بود که بمنظور تقویت رهبری پرولتری واحد ( شورای عمومی ) ، شیوه های مخرب باکونین شدیداً مورد انتقاد و سپس او و همفکرانش را از بین الملل اخراج کردند .

لذا اولین درس آموزنده کمون این نظر  انحرافی باکونین و یا بلانکی را مبنی براینکه حزب سیاسی ضروری نیست و روی عمل خود بجای توده ها تکیه داشتند ، در عمل کاملاً بی اعتبار نمود و نادرستی آنرا باثبات رساند .

2- تجربه کمون نشان داد بعداز اینکه کارگران سرمایه داران را شکست داده و قدرت سیاسی را بدست آوردند ، می بایست دولت سیاسی خودرا برپا کنند و این دولت دوران گذار بر اساس ماهیت طبقاتی خویش ، فقط می باید دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا باشد . یعنی متشکل شدن کارگران بصورت هیئت حاکمه . یعنی عالی ترین شکل دمکراسی . یعنی اداره امور جامعه توسط نیروهای رنج و کار . تا زحمتکشان قادر گردند با نیروی مسلح خویش در دوران برپایی ساختمان سوسیالیسم ، نیروهای ضد انقلاب سرمایه داری را سرکوب کنند

انگلس خطاب به " تنگ نظران سوسیال دمکرات " ( اپورتونیست ها- ضد مارکسیستها ) آلمانی چنین گفت :

" بسیار خوب آقایان می خواهید بدانید این دیکتاتوری چه شکلی داشت ؟ به کمون پاریس نگاه کنید ، دیکتاتوری پرولتاریا این طور بود . "

در واقع کمون پاریس نمونه عملی زنده دیکتاتوری پرولتاریا را ارائه داد که از این لحاظ کمون نمونه درخشان صحت اندیشه ی مارکس بود ،امری که در مانیفست کمونیست در باره آن ، مختصراً سخن رفته است .

3- کمون آموخت ؛ " زوال دولت " پروسه خیلی طولانی تر از آن است که مارکسیست ها فکر می کردند . در توضیح ماهیت دولت مارکس و انگلس چنین بیان داشتند :

" دولت ، در بهترین حالت شری است که پرولتاریای پیروز در پیکار برای بدست آوردن سلطه طبقاتی خود ، آنرا ( از گذشته ) به ارث می برد ، شری که پرولتاریا درست مانند کمون پاریس ، از مضار آن ( از بدترین جنبه های آن ) در کوتاه ترین زمان ، رها نخواهد شد . مگر آن زمانی که ، نسل تازه ای از مردم ، که در شرایطه اجتماعی تازه و آزادانه ای پرورش پیدا می کنند ، توانایی آن را بدست آورند که تمامی این دولت را بروبند و از پیش پای خود بردارند . "

لذا کسانی که تصور میکنند بعداز سرنگونی دولت های سرمایه داری ( چون جمهوری اسلامی ایران) با احکام و قوانینی که برخاسته از حکومت نوین است ، بدون وجود دولت سیاسی دوران گذار ( دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا ) ، بدون ایجاد شرایطی که بتوان در بستر آن به پرورش نسل جدید پرداخت ، نسلی که نه برای مناقع حقیر خویش بلکه در جهت منافع تمام افراد جامعه کار و فعالیت کند ، می توان مقدرات کشور انقلاب شده را براحتی به پیش برد تصور غیر واقعی و در بهترین حالت خوش بینانه ، نخواهد بود . در خصوص این مطلب در بخش ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا مفصلاً سخن خواه رفت .

4- کمون با وضوح کامل روشن ساخت را ه رسیدن به قدرت در شرایط وجود نظامات ارتجاعی و سرمایه داری ، تنها از کانال سرنگون کردن قهرآمیز رژیم های ارتجاعی حاکم است ، که راه هرگونه امکاناتی را برای دستیابی به دمکراسی واقعی از کارگران و دیگر زحمتکشان محروم کرده بود .

5- کمون همچنین آموخت : که بورژوازی بخاطر منافع طبقاتی خود تاریخاً در خیانت به ملت خود تردید نداشته و نخواهد کرد . همانطوریکه در انقلاب بزرگ 1789  ، ارتجاعیون فئودال در مبارزه انقلابیون فرانسه ،با دشمنان خارجی متحد شدند . به همان ترتییب  که  ارتجاعیون بورژوا- سلطنت طلب فرانسه در سال 1871  ، در مبارزه علیه کارگران قیام کننده در پاریس با بیسمارک صدر اعظم آلمان پروسی همدست شدند .

6- درس گرانبهای دیگر کمون : شرکت زنان هم دوش با کارگران و دیگر زحمتکشان در عرصه نبرد طبقاتی علیه دشمن طبقاتی بود . کمون با قدرت تمام ثابت کرد بدون شرکت زنان در مبارزه ، امکان پیروزی هر مبارزه اجتماعی- سیاسی مقدور نخواهد بود .

 زنان در جوامع طبقاتی همواره نیمی از نیروی رنج و کار بوده و نه تنها موثرترین عامل در کندی و تندی روند مبارزه ، بلکه عامل اساسی پیروزی آن می باشند .

 لذا باید توجه داشت ؛ مبارزه زنان در تشکل های جداگانه از قبیل تشکل های زنان فمینیست ، بدون ارتباط ارگانیک با دیگر تشکل های انقلابی و با هدف خدمت به منافع طبقاتی زحمتکشان و بویژه کارگران منجر نخواهد گردید .

 اصولا سازمان های دموکراتیک موجود در جوامع طبقاتی از قبیل ؛ سازمان زنان ، سازمان مستقل کارگران ، سازمان اتحادیه کارگران ، سازمان صندوق تعاونی کارگران ، سازمان دانشجوایان ، سازمان فرهنگی معلمان ، سازمان یا انجمن پرستاران ، سازمان یا انجمن کمک به کودکان بی سرپرست ، سازمان یا انجمن کمک به معتادین ، سازمان یا انجمن کمک به دختران فراری و بی سرپرست ، و یا هر نهاد دموکراتیک دیگری که با هدف کمک بدین اقشار و طبقات ایجاد می شود ، باید از آنها بمثابه  تسمه و اهرم های ارتباطی  دیگر سازمانهای متعدد طبقه کارگر  با کل اردوی زحمتکشان تحت رهبری واحد پیشاهنگ طبقه کارگر در مصاف با اردوی ستمگران تحت رهبری بورژوازی ، استنباط گردد .

 در غیر اینصورت با وجود صدها نهاد و سازمان دموکراتیک در کشور های سرمایه داری ، می باید حداقل معضلات و مشکلات اقشار و طبقاتی که دارای سازمانهای دموکراتیک مربوط بخود می باشند، حل شده و یا اثری از آن در جامعه باقی نمانده باشد .

 در حالی که واقعیت های دردناک طبقاتی موجود در جوامع سرمایه داری بیانگر این حقیقت مسلم است که تنها مبارزات سازمانیافته تحت رهبری واحد طبقه کارگر می تواند راه حل نهایی این دردها باشد .

 مبارزاتی که بتواند این نهاد های دموکراتیک را بمثابه تسمه های ارتباطی  توده های میلیونی رنج و کار  حول پرچم واحد طبقه کارگر متشکل گرداند و با کسب برتری قوای طبقاتی از طریق انقلاب به حل ریشه ای و بینادی آن  مبادرت ورزد و نه از راه مبارزات نهاد های پراکنده و جداگانه از یکدیگر.

در نتیجه باید توجه داشت ؛ مبارزات زنان انقلابی هنگامی می تواند از برندگی طبقاتی برخوردار گردد که در ارتباط با مبارزات دیگر اقشار و طبقات زحمتکش قرار داشت با شد . همانطوریکه شرکت زنان قهرمان در کنار دیکر همرزمان کارگرشان در کمون پاریس ، حقانیت این راه سرخ را باثبات رساند .

زنان و مردان هم طبقه در کمون پاریس در کنار هم با رزم مشترک دشمن غدار و غارتگر طبقاتی را بزیرکشیدند ، باهم در یک انتخات آزاد همگانی به نمایندگان خود رای دادند ، باهم در مجلس شوراها خلق احکام و قوانین در جهت منافع زحمتکشان به تصویب رساندند ، باهم اداره امور جامعه را به پیش بردند، باهم در یک سنگر بدفاع قهرمانان از موجودیت کمون در مقابل یورش وحشیانه بورژوازی به مبارزه پرداختند و سرانجام باهم در یک سنگر- در یک کوچه- در یک خیابان- در یک محله و در پایان در کنار دیوار پرافتخار هم پیمانان پرلاشنز خون در خون درکنار یکدیگر غنودند و نمونه درخشان از رزم مشترک علیه خصم طبقاتی را در تاریخ جاودانه گرداندند . 

مارکس در توصیف کار های درخشان کمون چنین گفت :

" کمون با از بین بردن دو فقره از بزرگترین هزینه ها یعنی ارتش و مستخدمین دولت به شعار همه انقلاب های بورژوازی یعنی حکومت ارزان ، جامعه حقیقت پوشاند . "

این درس تاریخی که مارکس روی آن تکیه می کند ، حاوی نکته بسیار شایان توجه می باشد که لنین چنین توضیح می دهد :

" الغاء هر گونه پرداختی بعنوان حق سفره و هرگونه مزایای پولی مستخدمین دولت و رساندن حقوق همه صاحبان مشاغل در کشور به سطح دستمزد یک کارگر "

نتیجه این اقدام درخشان کمون یعنی ؛ تحول از دمکراسی بورژوازی به دمکراسی پرولتاری ، تحول از دمکراسی ستمگرانه به دمکراسی طبقات ستمدیده ، تحول از دولت بمعنای " نیروی خاص " برای سرکوب طبقه معین به سرکوب ستمگران از طرف نیروی همگانی اکثریت مردم یعنی کارگران و دهقانان می باشد .

در واقع انتخابی بودن کامل تمام صاحبان مشاغل و قابل تعویض بودن آنها در هر زمان ( بدون استثنأ قائل بودن برای مقامی ) و رساندن حقوق آنها به سطح عادی " دستمزد یک کارگر " در عین حال که منافع کارگران و دیگر زحمتکشان را کاملاً در خود دارا می باشد ( از اقدامات سیاسی ) ، همراه با سلب مالکیت از سلب کنندگان یعنی با گذار از مالکیت خصوصی سرمایه داری بر وسائل تولید به مالکیت اجتماعی به معنی پلی است که سرمایه داری را به سوسیالیسم می رساند . و این همان راهی بود که کمون پاریس جهت تحقق اش نهایت کوش خود را بکار برد .  

مارکس در توضیح این اقدام درخشان کمون گفت :

" کمون قصد داشت آن مالکیت طبقاتی را که با کار تعداد زیادی از انسان ها ، برای عده معدوی ثروت می سازد ، الغاء نماید . قصد داشت از سلب مالکیت ِ کنندگان ، سلب مالکیت نماید . "

 و یا  :

" کمون اساساً یک دولت کارگری ، محصول مبارزه طبقه تولید کننده ، علیه طبقه سلب مالکیت کننده بود ، شکلی بود که سرانجام رهایی اقتصادی کار باید بر طبق آن صورت بگیرد "

درس دیگری از کمون ، درس مهمی بود که مارکس و بعدها لنین روی آن تاکید داشتند  : که کارگران بمحض اینکه قدرت را بدست گرفتند ، نمی توانند دولت بورژوائی را با خواسته های انقلابی خود تطبیق دهند . راجع به این امر مهم مارکس در بحبوی حیات کمون در 12 آوریل سال 1871 طی نامه ای چنین نوشت :

" اگر تو نظری به فصل آخر کتاب " هیجدهم برومر " من بیفکنی ، خواهی دید که من اقدام بعدی انقلاب فرانسه را چنین اعلام می دارم : برخلاف سابق ماشین بوروکراتیک و نظامی از دستی بدست دیگر داده نشود بلکه درهم شکسته شود و همین نکته هم شرط مقدماتی هر انقلاب خلقی واقعی را در قاره تشکیل می دهد و این همان چیزیست که رفقای پاریسی قهرمان ما در انجامش کی کوشند . "

در واقع عبارت  " درهم شکستن ماشین بوروکراتیک و نظامی دولتی " بیان فشرده ای از درس عمده مارکسیسم در مورد وظایف پرولتاریا در انقلاب نسبت به دولت می باشد . درس اساسی که امروزه از دستور کار اغلب احزاب  " چپ "  فراموش گشته و آنرا در اثر تحریف لیبرالیستی کائوتسکی امری منسوخ شده اعلام می دارند . 

پایان کلام  :

کمون پاریس علیرغم شکستش ، اولین موفقیت واقعی انقلابی طبقه کارگر جهان بود که توانست در عمل نخستین ضربه را بر دژ سرمایه وارد کند . بطوریکه نیم قرن بعد ؛ انقلاب سوسیالیستی اکتبر در روسیه قادر گردید آنرا سرنگون کند . لنین کبیر در وصف کمون پاریس گفت :

" کمون با تمام اشتباهاتش ، بزرگترین نمونه بزرگترین جنبش پرولتری قرن نوردهم بود "

بحثی پیرامون مبانی پایه ای سوسیالیسم علمی

                     ( 12 )       

 لنینیسم ، مارکسیسم دوران انحصارات امپریالیستی 

 

لنینیسم مبحث بسیار عظیم و گسترده ای است که اگر قرار باشد بطور کامل بدان پرداخت نه تنها مقالات بلکه کتب متعددی لازم است تا بتوان حق مطلب را بدرستی ادا نمود . لذا در این مختصر فقط تلخیص بسیار فشرده ای از این اصول بیان می گردد .

ابتدا باید توضیح داد که معنای اصول لنینیسم این نیست که جهان بینی لنین شرح داده شود . در واقع جهان بینی لنین و اصول لنینینسم ، از حیث حجم یکسان نیستند . لنین مارکسیست کبیری بود که پایه جهان بینی او نیز مارکسیسم می باشد .

در واقع لنینیسم یعنی بیان آن خصوصیات و تازه گی هائی که در تالیفات لنین وجود دارد و لنین آنها را بر گنجینه مارکسیسم افزوده است .

لنینیسم چیست و خصوصیات آن بر چه اساسی استوار می باشد ؟

 

برخی براین تصوراند که لنینیسم همان تطبیق مارکسیسم با شرایط خاص اوضاع و احوال روسیه می باشد . در این تعریف گر چه بخشی از حقیقت وجود دارد ولی دربرگیرنده تمام حقایق نمی باشد . لنین حقیقتاً مارکسیسم را با استادی تمام بر اوضاع روسیه منطبق گرداند ولی باید اضافه کرد که لنینیسم فقط تطبیق ساده مارکسیسم با اوضاع روسیه نبود ، چرا که در غیر اینصورت آنرا باید یک پدیده صرفاً روسی و ملی دانست در حالی که لنینیسم پدیده ای کاملاً بین المللی و جهان شمول می باشد .

 

برخی بر این باورند که لنینیسم ، احیاء عناصر انقلابی مارکسیسم سالهائی است  که اپورتونیست ها به سردمداری کائوتسکی آن را مورد بدترین تحریفات قرار داده و از محتوای برنده انقلابی تهی کرده بودند .

 کائوتسکی و شرکاء اعتقاد داشتند که مبارزات انتخاباتی و فراکسیونهای پارلمانی تنها شکل مبارزه طبقاتی می باشد و بر این باور بودند که سرمایه داری را می توان از طریق کارعلنی از بین برد . آنان می گفتند ؛ متد اعتصاب عمومی سیاسی را نمی توان جایگزین شکل مبارزه پارلمانی گرداند و مبارزه پارلمانی را ، مهمتری شکل مبارزه طبقاتی پرولتاریا می دانستند و آنرا توسط احزاب سوسیال دمکرات در بین کارگران تبلیغ و ترویج می کردند .

دقیقاً کاری را که هم اکنون جریانات " جمهوریخواه و دموکرات لائیک " ، و اصولاً از طرف جریانات رفرمیست در میان زحمتکشان ایران تبلیغ می گردد و آنرا تنها راه رهائی مردم از چنگال دژخیم جمهوری انسان کش اسلامی می دانند .

در حالی که مارکسیسم بر این اعتقاد می باشد که شکل مبارزه پارلمانی ، فقط مکتب و بعنوان ابزار کمکی است که زحمتکشان از آن جهت مبارزات خارج از پارلمان مورد استفاده قرار می دهند . و مسائل اساسی جنبش زحمتکشان در شرایط سرمایه داری ؛ فقط با بکاربردن قوه قهر ، و با مبارزه مستقیم توده های رنج و کار از طریق انقلاب : ابتدا با شرکت میلیونی مردم در کارزار اعتصاب عمومی سیاسی و سپس با قیام سراسری زحمتکشان حل می شود . راه سرخی که تجریه تاریخ مبارزات زحمتکشان بارها درستی آنرا باثبات رسانده است . راه های دیگر بیراهه است ، سرابی است که توده های مردم را از مسلخی به مسلخ دیگر می کشاند .

بنابراین در این تعریف غیر کامل و غیر کافی ( که لنینینسم را احیا کننده عناصر انقلابی مارکسیسم میدداند ) ، نیز سهمی از حقیقت نهفته است و این بخش از حقیقت آن است که ؛ واقعاً لنین با شجاعت و درایت بی نظیر قادر گردید محتویات انقلابی مارکسیسم را که توسط اپورتونیست های بین الملل دوم به رهبری کائوتسکی زنده بگور کشته بود ، از نو زنده و احیاء گرداند .

ولیکن حقیقت کلی راجع به لنینیسم این است که : لنینیسم ، نه تنها مارکسیسم را مجدداً از نو احیاء نمود بلکه از آن یک کام فراتر نهاده و آنرا در شرایط جدید سرمایه داری و مبارزه طبقاتی پرولتاریا تکمیل نموده و توسعه بخشید .

در یک کلام لنینیسم ، مارکسیسم عصر امپریالیسم و انقلاب پرولتاریائی می باشد . به بیان دیگر :

لنینیسم ، بطور کلی تئوری و تاکتیک انقلاب پرولیاریا و بطور اخص ، تئوری و تاکتیک دیکتاتوری پرولتاریا است . امری که اپورتونیست های بین الملل دوم ، هرگز در فکر انقلاب پرولتاریائی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و پرورش انقلابی توده ها نبودند .

 

دیکتاتوری پرولتاریا همانطور که قبلاً هم توضیح داده شد ، یکی از سه کشفیات بزرگ مارکس بود. از آنجائیکه لنینیسم بطور مشخص تئوری و تاکتیک دیکتاتوری پرولتاریا می باشد ، لذا بجاست جهت درک بهتر مطلب اشاره ای به مارکس داشته باشیم .

می دانیم که مارکس بعنوان بزرگترین متفکر تاریخ بشری در تدوین جهان بینی طبقه کارگر ، در تفکر بشر ، انقلاب عظیمی ایجاد کرد . وی در تدوین این جهان بینی ؛ در عرصه های فلسفه- اقتصاد و سیاست به کشف سه اصل کلیدی نائل آمد .

 

*  در زمینه فلسفه ؛ با مطالعه گسترده تاریخ فلسفه و جامعه شناسی از دوران قرون وسطی تا زمان خویش ، به کشف ماتریالیسم تاریخی دست یافت .

*  در زمینه علم اقتصاد ؛ با مطالعه گسترده تاریخ اقتصاد و بویژه مطالعه آثار متفکرین عصر خویش چون آدم اسمیت و داوید ریکاردو ، قانون ارزش اضافی بمثابه راز انباشت سرمایه را کشف نمود .

*  در زمینه سیاست ؛ با مطالعه همه جانبه و گسترده تاریخ مبارزات توده ها و بویژه مبارزات طبقاتی کارگران در فرانسه ، به کشف اصل دیکتاتوری پرولتاریا نائل گردید و این سه اصل کلیدی را بمثابه شاخص قطب نمای جهان بینی طبقه کارگر بمنظور راهنمای : اندیشه و عمل رهائی نیرو کار از یوغ سرمایه فرمول بندی نمود .

 

مارکس در عرصه دیکتاتوری پرولتاریا چنین می گوید :

" و اما درباره خود باید بگویم ، نه کشف وجود طبقات در جامعه کنونی ، و نه کشف مبارزه میان آنها ، هیچکدام از خدمات من نیست . مدت ها قبل از من مورخین بورژوازی ... و اقتصاد دانان بورژوازی ، آنرا بیان داشته اند ، کار تازه ای که من کرده ام ، اثبات نکات زیرین است :

 

1-  اینکه وجود طبقات فقط مربوط به مراحل تاریخی ، معین تکامل تولید است .

2-  اینکه مبارزه طبقاتی ، ناچار کار را به دیکتاتوری پرولتاریا منجر می سازد . 

3-  اینکه خود این دیکتاتوری فقط گذاری است بسوی نابودی هرگونه طبقات ، و بسوی جامعه بدون طبقات "  

و یا در توضیح دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم جهت بستن راه هرگونه سوء برداشت و تحریف از گفته هایش چنین می گوید :

" بین جامعه سرمایه داری و کمونیستی دورانی وجود دارد ، که دوران تبدیل انقلاب اولی به دومی است . مطابق با این دوران ، یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد ، و دولت این دوران ، چیزی نمی تواند باشد ، جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاری "

 

ملاحظ می گردد طبق گفته مارکس ، مارکسیسم فقط آن کسی است که قبول نظریه مبارزه طبقات را تا قبول نظریه دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد ، و آنرا تا محو طبقات قبول داشته باشد و بمنظور رهائی نیروی کار از یوغ سرمایه در عمل جهت استقرار آن ، نهایت کوشش را مبذول دارد . امری که کائوتسکی و پیروان امروزی آن ، با تحریف مارکسیسم در پی نفی این اصل کلیدی می باشند . امری که لنین با استادی تمام در شرایط دوران انحصارات سرمایه داری تکمیل نمود و در عمل در یک ششم کره ارض ، بمنظور ضرورت رسیدن به جامعه بی طبقه کمونیستی بدان تحقق بخشید .

 

در توضیح این امر مهم ( دیکتاتوری پرولتاریا ) که در بخش خودش بدان مفصلاً پرداخته خواهد شد، توضیح یک نکته خالی از فایده نمی باشد و شاید روزنه بحث گسترده ای پیرامون این اصل کلیدی مارکسیسم که از قضا یکی از اساسی ترین مبانی پایه ای سوسیالیسم علمی است ، گردد .

 

آن نکته قابل ذکر اشاره به مقاله بسیار شایان توجه ، مقاله ای که با مطالعه و تحقق گسترده به نگارش درآمده است ، مقاله ای که در واقع مکمل مقاله ارزشمند المیرا مرادی پیرامون افشای کودتای خزنده آمپریالیسم آمریکا در لوای " انقلابات مخملی "  بود ، می باشد . مقاله بسیار با ارزش آقای محمد رضا شالگونی  تحت عنوان "  " تغییر رژیم " : مورد هاییتی " است که اخیراً به نگارش درآمده و در سایت آشتی قابل دسترسی است، مطالعه آنرا به همگان توصیه می کنم .

 

مطالعه این مقاله پیرامون افشای اعمال جنایتکارانه امپریالیسم و بویژه امپریالیسم آمریکا که در پس کودتاهای خونین در اقصا نقاط جهان  بمنظور کسب سود هر چه بیشتر انجام می گیرد ،  برای آن دسته از افراد و یا جریاناتی که احیاناً در ماهیت خون و چرک آمریکا دارای شک و دو دلی هستند ، فوق العاده حائز اهمیت می باشد .

 

همچنین مطالعه آن ، برای هواداران آندسته از افراد و جریاناتی  که تصور می کنند با طناب پوسیده امپریالیسم آمریکا می توان به " آزادی و دمکراسی " دست یافت- برای افراد و جریاناتی که ؛ با توجه به نفرت عظیم مردم از رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی ، بدنبال فرشته نشان دادن این خفاش خون آشام هستند و سودای " مجازات "  رژیم ( از قبیل : حمله نظامی ، کودتای نظامی چون 28 مرداد ، انقلاب مخملی چون اوکراین ، تحریم اقتصادی چون عراق ) توسط ابر جنایتکار آمریکا را در سر دارند و آنرا تنها راه " نجات " مردم ایران تجویز می کنند ( در واقع این طیف بقای خویش را در انتقال جهنم عراق به ایران می بینند ) - برای افراد و جریاناتی که ؛ آرزو و آمالشان  در   "دمکراسی  " آمریکائی خلاصه می گردد- برای افراد و جریاناتی که ؛ سخنان قدارترین نمایندگان انحصارات امپریالیستی ، الهام بخش گفته هایشان می باشد ، فوق العاده ضروری است تا شاید برملا کشتن زندگی سراسر سیاهی و تباهی مردم هاییتی در زیر سرنیزه حکومت دست نشانده آمریکائی ، بتواند وجدانهای معذب آنانرا کمی جریه دار گرداند . گرچه جنایات این هیولای افسارگسیخته در افغانستان و عراق فاقد این تأثیر بود .

 با امید به تأثیر بخشی این مقاله فوق العاده با ارزش  در قلب سنگ سینه چاکان دمکراسی آمریکائی که شاید روزی اشک چشم هزاران کودکانی که   پدران و مادرانشان با وحشیانه ترین شکل توسط مزدوران انحصارات آدمکشان آمریکائی قتل عام کشتند ، خللی وارد کند .

 

در عین حال نگارش این مقاله قابل تقدیر ، آن عاملی شود برای تجدید نظر و بازنگری مجدد صاحب قلم ( آقای شالگونی ) در سلسله مقالات سوسیالیسم و بویژه مقاله ی  در خصوص " دیکتاتوری پرولتاریا " که قبلاً به نگارش درآمده است .

 عاملی شود بر دقت بیشتر در مطالعه مجدد تاریخ حزب دوران ساز بلشویک- بررسی و تحقیق هرچه بیشتر در حقانیت انقلاب سوسیالیستی اکتبر- در حقانیت و درستی دیکتاتوری پرولتاریا بمثابه یک ضرورت تاریخی-بر حقانیت لنینیسم بمثابه مارکسیسم دوران ، در شرایطی که کشورهای امپریالیستی " سوسیالیسم نو پای " روسیه انقلابی را اختاپوس وار در محاصره همه جانبه قرار داده بودند .

 

مقاله در بیان ماهیت جنایتکارانه انحصارات امپریالیستی آمریکا ، بدرستی خاطر نشان کرد که امپرالیستها بخاطر منافع آزمندانشان حاضر نشدند در مقابل آن همه نرمش دولت برخاسته از آرای واقعی مردم هاییتی ( آریستید ) ، فقط ذره ای از اعمال بربرمنشانه قتل عام مردم بی دفاع ، دست بردارد .

 پرسش این است ، با توجه به ذات جنایتکارانه امپریالیسم که ناشی از ماهیت غارتگرانه انحصارات سرمایه داری می باشد ، چگونه و بر پایه کدام واقعیات موجود دوران ، جمهوری نو بنیاد سوسیالیستی شوروی می توانست بدون بکار گیری ستون فقرات انقلاب ، یعنی بدون بکار بردند  "دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا " ، فقط سه سال و نه 30 سال ، قادر گردد ، عالی ترین دمکراسی واقعی را برای اولین بار در تاریخ بشری در عمل پیاده کند ؟  که شما  و امثال شما آنرا یکی از عوامل شکست سوسیالیسم در شوروی می دانید . و آیا فکر نمی کنید که چنین نگرشی ، به نفی یکی از کلیدی ترین مبانی پایه ای سوسیالیسم علمی منجر می گردد ؟

 

چگونه امکان داشت دولت برخاسته از انقلاب سوسیالیستی ، انقلابی که با هدف تبدیل مالکیت خصوصی  به مالکیت اجتماعی بود ، بتواند بدون بکار گیری " دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا " بمثابه سرپنجه آهنین ، در مقابل دریایی از خرابکاری و توطئه گری اعمال داخلی امپریالیستها به عمر خود ادامه دهد ؟

 همانطوریکه ضد انقلابیون داخلی ، خائنین و جاسوسان بین المللی با پشتیبانی مالی و تبلیغاتی امپریالیستها میلیونها دام را به نابودی کشاند- صدها انبار مملو از محصولات کشاورزی را به آتش کشیدند- صدها تن از نمایندگان برگزیده مردم را وحشیانه ترور کردند و با انواع پلیدی و پستی  با هدف ایجاد نارضایتی در مردم ، بخرابکاری در امر تولید و توزیح سوسیالیستی پرداختند .

 

چگونه امکان داشت ، دولت نو پای شوروی که مقدسات و ناموس مناسبات سرمایه داری-امپریالیستی ( نفی مالکیت خصوصی ) را مورد تهدید جدی قرار داده بود ، بتواند بدون بکارگیری دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نه سی سال بلکه چند ماهی در مقابل لشکر کشی های بربرمنشانه امپریالیست ها دوام آورد ؟  همانطوریکه مورد تجاوز 14 کشور امپریالیستی قرار گرفت .

 

چگونه امکان داشت دولت نوپایی که در عمل با نشان دادن برتری تولید سوسیالیستی ، با درهم شکستن سد نفوذ " ناپذیر " عامل  " از خود بیکانگی " و هویت بخشیدن به حرمت راستین انسانهایی که در طول قرنها مورد تحقیر واقع شده بود ،دولت سوسیالیستی که ناقوس مرگ امپریالیست ها را در جهان طنین انداز گشته و الهام بخش دهها انقلابات سوسیالیستی و آزادی بخش- عامل ایجاد صدها احزاب مارکسیستی لنینیستی- نیروی موثر در پیروزی سوسیالیسم در کشور یک میلیاردی چین ، بتواند بدون استقرار دیکتاتوری پرولتاریا آنهم بمدت 30 سال از عقوبت " مجازات" مرسوم امپریالیستی جان سالم بدر برد ؟

 

همانطوریکه فرجام تجاوزات قوای امپریالیستی و از جمله لشکر کشی غول پیکر ترین ماشین جنگی فاشیسم هیتلری و هزاران توطئه های ضد انقلاب داخلی همراه با توطئه رجالگان دلقک سیاسی چون خرشچف ، سقوط دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در جایگزینی آن با دیکتاتوری بورژوازی را سبب گردید . تجاوزی که قتل عام بیش از 25 میلیون مردم شوروی را بدنبال داشت .

 

 طبق اسناد منتشره تاریخی ، اگر کشور کوچک 8 میلیونی هاییتی زمانی که  می رفت با درهم شکستن حلقه زنجیر برده داری به نمونه و الگوی راستینی برای کشورهای تحت تسلط برده گان تبدیل گردد ، نتوانست از " مجازات " وحشیانه برده داران حاکم در امان ماند . آیا کشور 160 میلیونی روسیه که یک ششم مردم جهان را در دل خود جا داده بود ، کشور سوسیالیستی نوپایی که شیشه عمر برده داران حاکم دوران را مورد ضربه کاری قرار داده بود ، کشوری که بمرکز اردوگاه زحمتکشان جهان تبدیل گشته بود ، می توانست بدون بکارگیری دیکتاتوری پرولتاریا ، نه 30 سال بلکه سه سال دوام آورد ؟

 همانگونه که نبود آن باعث سقوطش گردید و همانطوریکه بقول انگلس: اگر کمون پاریس از سلاح انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا استفاده نمی کرد ، هرگز قادر نبود یک روز هم به حیاتش ادامه دهد .

 

آیا طبق اسناد موثق تاریخی ، نباید در دوران کنونی ؛ عامل اصلی افسارکسیختگی دیوانه وار امپریالیسم آمریکا در کشتار میلیونها انسان پرآرزو-عامل تک تازی این هیولای خون آشام از بطری بیرون آمده، که جهت فرمانروائی بلامنازع بر جهان از هیچ جنایات پست فطراتانه ابائی ندارد ، در نبود بلوک سوسیالیستی که دیکتاتوری پرولتاریا راز بقایش بود ، دانست ؟ 

 

با امید به روزی که نگارنده مقاله " مورد هاییتی " ، با همان شیوه فوق العاده عالی تحقیق و بررسی در مسئله هاییتی ، با مطالعه مجدد دوران انقلاب اکتبر وتاریخ دوران ساختمان سوسیالیسم در شوروی ،بر اساس حقایق تاریخی و نه بر اساس جعلیات و دروغپردازی های ساخت ماشین غول پیکر تبلیغاتی امپریالیست ها که بر مبنای آن تا کنون میلیونها انسان پر امید را با براه انداختن کودتا های خونین و تجاوزات وحشیانه قتل عام نموده اند ، در کلیدی ترین اصل پایه ای سوسیالیسم علمی ، یعنی در اصل " دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا " بمثابه دولت دوران گذار جهت محو طبقات و اختلافات طبقاتی ، دست یابد . 

 

باید توجه داشت مارکس و انگلس در زمانیکه امپریالیسم هنوز تکامل نیافته بود ، یعنی در دوران رقابت آزاد سرمایه داری وارد مرحله عمل شدند . اما لنین که شاگرد مارکس و انگلس است ، در زمان امپریالیسم ، در دوره ای که انقلابات پرولتاریا وسعت یافته بود ، وارد میدان فعالیت گردید . در واقع از این جاست که لنینیسم تکامل بعدی مارکسیسم شمرده می شود .

نباید فراموش کرد که بین مارکس و انگلس از یک طرف و لنین از طرف دیگر ، مدتی از زمان وجود داشت که در آن اپورتونیسم بین الملل دوم بدون رقیب فرمانروائی می کرد و یکی از مهمترین وظایف لنینیسم ، مبارزه علیه این اپورتونیسم بود .

 

                    بحثی پیرامون مبانی پایه ای سوسیالیسم علمی

                            ( 15 )                      

مارکسیسم و انقلاب سوسیالیستی اکتبر

  آموزگاران بزرگ پرولتاریا بما می آموزند که جامعه سرمایه داری آخرین نظام مبتنی بر استثمار

انسان از انسان است . جامعه نوینی که از بطن آن بیرون می آید در مسیری پیش می رود که  به استثمار انسان از انسان ، طبقات و  مبارزه طبقاتی پایان می بخشد .

نیروی تعیین کننده و اصلی این جامعه نوین در رسالت تاریخی طبقه کارگر می باشد ، طبقه ای که نه تنها خود بلکه تمام جامعه را برای همیشه از اختلاقات طبقاتی و مبارزه طبقاتی رها می گرداند .

 

" رهبری تاریخ به پرولتاریا سپرده شده است ، طبقه ای که بنابر وضع کامل اجتماعی خود فقط زمانی می تواند خود را آزاد کند که هرگونه بردگی ، هر گونه استثمار را بطور کلی نابود سازد "

                                       ( انگلس و کارل مارکس ، آثار منتخب جلد دوم ص 149 )

پرولتاریا برای تحقق رسالت خود همان راهی را درپیش می گیرد که قوانین عینی جامعه سرمایه داری در مقابلش گذارده است . راه پرولتاریا راه مبارزه طبقاتی در تمام عرصه ها و بویژه در زمینه سیاسی است که تحت رهبری عنصر آگاه طبقه ، یعنی تحت رهبری حزب سیاسی طبقه کارگر با انجام انقلاب سوسیالیستی به جامعه نوین منتهی می گردد .

شرط ضروری و لازم برای انقلاب سوسیالیستی در هر کشوری  وجود دو طبقه پرولتاریا و بورژوازی و درجه معینی از تکامل نیروهای مولد است . بدیهی است برای انجام انقلاب سوسیالیستی که ناشی از تشدید تضاد نیروهای مولد و روابط تولید است ، وجود پرولتاریا و بورژوازی دو عنصر لازم می باشند .

مارکس می گوید :

" انقلاب ( سوسیالیستی ) فقط هنگامی میسر است که با تولید سرمایه داری ، پرولتاریا صنعتی دست کم مقام در خور اهمیتی در میان توده های مردم یافته باشد " .

این نکته را هم اضافه کنیم ؛ اگر پرولتاریا نتواند بمثابه مدافع پی گیر و قاطع  منافع آنی و آتی توده های زحمتکش و استثمارشونده  اعتماد و اطمینان آنها را جلب کند ، انقلاب سوسیالیستی و دگرگونی بنیادی به وقوع نخواهد پیوست .

مارکس و انگلس از پرولتاریا سخن می گویند ، از آن طبقه ای سخن می گویند که به علت نداشتن وسائل تولید مجبور است جهت گذراند زندگی  نیروی کار خود را بمثابه کالا در بازار به سرمایه دار بفروشد .

باید توجه داشت تقسیم پرولتاریا جهانی بر حسب درجه کامل صنعتی کشورها ، یعنی تقسیم به پرولتاریا کشورهای صنعتی پیشرفته و پرولتاریا کشورهای صنعتی کم رشد بهیچ عنوان در مارکسیسم جائی ندارد .

بطور مثال : درجه تکامل نیروهای مولد در امریکا یا آلمان بمراتب از بلژیک واسپانیا بالاتر می باشد، اما هیچکس میان پرولتاریا این کشورها در انجام رسالت تاریخی خود تفاوتی قائل نمی باشد. اندیشه ترتسکیستی ای که  این رسالت تاریخی را فقط برای پرولتاریا کشورهای پیشرفته قائل است وپرولتاریا ی کشورهای عقب نگاهداشته شده و کم رشد را از انقلاب سوسیالیستی منع می کند و در مقابل  موعظه سازش با بورژوازی را تحت عنوان رشد نیروهای مولده ساز می گرداند .

این امر که چرا پرولتاریا در راس دولت سوسیالیستی از توسعه و تکامل نیروهای مولد ناتوان است و حتماً باید این کار را از بورژوازی بطلبد  معلوم نیست . در حالی که  تجربه تاریخ انقلابات سوسیالیستی در جهان عکس آنرا نشان داده است . زمانی که لنین در همین رابطه مینویست :

 

" اگر برای ایجاد سوسیالیسم سطح معینی از فرهنگ لازم است  اگر چه کسی نمی تواند بگوید این سطح معین " فرهنگ " کدام است  زیرا در کشورهای اروپای باختری این سطح متفاوت است ، پس چرا نباید ابتدا از طریق انقلابی محملهای این سطح معین را بدست آوریم و سپس بر بنیاد حکومت کارگری و دهقانی و نظام شوروی برای رسیدن به خلق های دگر بحرکت درآئیم .

شما می گویید برای ایجاد سوسیالیسم تمدن لازم است . بسیار خوب پس چرا نمی بایست ابتدا محملهائی از تمدن نظیر طرد ملاکین ، طرد سرمایه داران روسیه را در کشور خود عملی کنیم و سپس حرکت بجانب سوسیالیسم را آغاز نمائیم ؟   در کدام کتابی خوانده اید که چنین تغییر شکل عادی تاریخی امری است غیر مجاز  و یا غیر ممکن " .

                           ( لنین : " درباره انقلاب ما " ، آثار منتخب بزبان فارسی ص 868 ) 

انقلاب سوسیالیستی چیست؟

انقلاب سوسیالیستی یعنی پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی ، تبدیل پرولتاریا به طبقه حاکمه و تجدید سازمان جامعه در جهت پبشرفت بسوی نابودی طبقات . پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی بدین معنی است که طبقه کارگر  بورژوازی را از مسند قدرت بزیر می کشد و جای او را بصورت طبقه حاکم می گیرد و وسائل تولید را بمالکیت اجتماعی درمی آورد . یعنی با استقرار دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا  بمثابه ضامن و حافظ  حراست از مالکیت اجتماعی ، شرایطی  ( هم در عرصه اقتصادی و هم در عرصه سیاسی ) را در جامعه برقرار می گرداند ؛ که جامعه در جهت رشد و توسعه ، پیشرفت و شکوفائی ، عدالت و امنیت اجتماعی ، و ... سیر طریق کند . شرایطی که آغازش بر اساس رشد جامعه بمنظور محو طبقات و اختلافات طبقاتی پی ریزی می گردد .

بدین ترتیب مارکس و انگلس هر کجا که از انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب پرولتاریائی سخن گفته اند همین مضمون را بیان داشته اند .

در مانیفست کمونیست چنین آمده است :

" هدف فوری کمونیست ها عبارت است از تبدیل پرولترها به طبقه و سرنگونی حاکمیت بورژوائی و تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا . هدف فوری کمونیست ها ( توجه کنید ، هدف کمونیست ها و نه پرولتاریا- نگارنده ) در مرحله اول در انقلاب کارگری ، تبدیل پرولتاریا به طبقه حاکمه است "

" پرولتاریا همه سرمایه را کم کم از دست بورژوازی بیرون می کشد ، ابزار تولید را در دست دولت یعنی پرولتاریای سازمان یافته بصورت طبقه حاکمه متمرکز می سازد و هر چه سریع تر کمیت نیروهای مولد را افزایس میدهد . "

از این عبارت بر دو نکته اساسی باید توجه داشت : نخست اینکه  پرولتاریا باید قبل از هر چیز قدرت حاکمه را بدست آورد . حاکمیت سیاسی پرولتاریا نشانه اساسی هر انقلاب سوسیالیستی است . دوم اینکه دولت پرولتری چیزی نیست جز پرولتاریای سازمان یافته بصورت طبقه حاکمه که تمام وسائل تولید را در دست خود متمرکز می گرداند . و این تمرکز از آن جهت ضروری است که به هرج و مرج  تولید که مشخصه تولید سرمایه داری است ، پایان دهد و تکامل اقتصاد را بر طبق نقشه   به تحقق درآورد .

باز باید توجه داشت که هرگز مارکسیسم حزب و دولت سوسیالیستی را از پرولتاریا جدا نمی کند . امری را که بسیاری از جریانات خرده بورژوازی بر آن اصرار می ورزند  و بد تر اینکه این جدائی را عین مارکسیسم میدانند  و دلیل اصلی شکست سوسیالیسم در شوروی را  رهبری حزب بلشویک بر دولت سوسالیستی و مردم می دانند .

قبلاً توضیح داده شد که میان کمونیست ها اختلافی بین کارگر و روشنفکر نیست . کمونیست ها همه با هدف پیروزی بر بورژوازی و محو طبقات مبارزه می کنند . بنابراین جدا کردن حزب طبقه کارگر که دولت را در دست می گیرد از پرولتاریا   ، در تقابل با مارکسیسم است . انگلس می گوید :

" حزب کارگری سوسیال دمکراتیک آلمان از آنجا که حزب کارگر  است  لزوماً سیاست طبقاتی ، سیاست طبقه کارگر را اعمال می کند و چون هر حزب کارگری  از این مبداء برمی خیزد که حاکمیت را در دولت تصرف کند ، حزب کارگری  سوسیال دمکراتیک آلمان نیز خواستار حاکمیت خود ، حاکمیت طبقه کارگر و بدین قسم حاکمیت طبقه است "   ( تکیه از انگلس )

                      ( درباره مسئله مسکن ، آثار منتخب بزبان آلمانی جلد 1 ص 579 )

روشن است مارکسیسم بین حاکمیت حزب و حاکمیت طبقه تفاوت نمی گذارد . حاکمیت حزب در دولت پرولتاریائی چیزی جز حاکمیت خود پرولتاریا نیست . همانگونه که حزب از پرولتاریا و پرولتاریا از حزب جدا نیست .

ویا در جای دیگر :

" بطور اختصار کمونیست ها در همه کشور ها از هر جنبش انقلابی علیه وضع اجتماعی و سیاسی موجود پشتیبانی میکنند " . " در تمام این جنبش ها مسئله مالکیت را در هر درجه ای از تکامل که باشد بمثابه مسئله اساسی به پیش می کشند " .

این بدان معنی است که در شرایط سرمایه داری ، در شرایطی که بورژوازی و پرولتاریا در برابر یکدیگر قرار گرفته اند ، در شرایطی که نیروهای مولد باندازه ای تکامل یافته اند که به تشدید مبارزه طبقاتی میدان دهند ( باید توجه داشت این درجه تکامل در همان زمان تدوین " مانیفست " در کشورهای اروپای غربی و امریکا بدست آمده بود ) ، می توان الغاء مالکیت را بمثابه مسئله اساسی مطرح کرد . به بیان دیگر همین درجه  از تکامل نیروهای مولد کافی است برای آنکه پرولتاریا به انقلاب سوسیالیستی دست یازد .

در ماده اول اساسنامه  " اتحادیه کمونیست ها " چنین آمده است :

 

" هدف اتحادیه سرنگونی بورژوازی ، حاکمیت پرولتاریا ، برانداختن جامعه کهنه مبتنی بر تضادهای طبقاتی بورژوائی و ایجاد بنیان جامعه ای جدید ، بدون طبقات و بدون مالکیت خصوصی است "

انگلس در اثر خود تحت عنوان " تکامل سوسیالیسم از تخیلی به علم " چنین می نویسد :

 

" انقلاب پرولتاریائی ، حل تضادها . پرولتاریا قدرت عمومی را بدست می گیرد و به نیروی این قدرت وسائل تولید اجتماعی را که از دست بورژوازی بیرون میرود به مالکیت همگانی در می آورد  با این عمل وسائل تولید که تا آنزمان دارای خصلت سرمایه داری است آزاد می شوند و به خصلت اجتماعی آنها آزادی کامل داده میشود که گسترش یابد و استوار شود " .

بطور خلاصه مارکسیسم انقلاب سوسیالیستی را در دو نکته اساسی می بیند : اول  تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا و سپس تبدیل مالکیت خصوصی بر وسائل تولید به مالکیت عمومی .

 

آیا انقلاب اکتبر روسیه ، انقلاب سوسیالیستی بود؟

در روزهای 24 و 25 اکتبر شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان همراه با طبقه کارگر پتروگراد به رهبری حزب بلشویک به کاخ زمستانی یورش بردند ، دولت موقت بورژوائی را سرنگون ساختند و خود زمام امور را بدست گرفتند .

توسط این عمل انقلابی طبقه کارگر روسیه خود را به طبقه حاکمه تبدیل کرد . هنوز از پیروزی ساعاتی نگذشته بود که  دومین کنگره نمایندگان شوراهای سراسری روسیه مرکب از نمایندگان کارگران و دهقانان تشکیل گردید و با فراخوانی پیروزی انقلاب سوسیالیستی را اعلام داشت .

اولین فرمان  کنگره سراسری شوراها روسیه  : در باره صلح ، این خواست توده های مردم بود .

دومین فرمان  کنگره  : درباره زمین بود . با صدور فرمانی  مالکیت اربابی بر زمین بدون باز خرید لغو شد و همه زمین های مزروعی به  مالکیت عمومی درآمد و در اختیار تمام زحمتکشان بی زمین قرار گرفت .

روشن است که این دو فرمان دارای خصلت سوسیالیستی نمی باشد . در واقع کنگره شورای سراسری ضمن گذار به سوسیالیسم همانطور که لنین کبیر پیش بینی کرده بود ، وظائف دمکراتیک انقلاب بورژوائی فوریه را به پایان رساند و از این طریق باردیگر در عمل بی کفایتی بورژوازی در عدم انجام وظائف دمکراتیک انقلاب را باثبات رساند . و در عین حال حقانیت کمونیست ها بعنوان پی گیرترین دمکرات ها، بمثابه بانیان اصلی حل وظائف باقیمانده از دوران گذشته در جامعه می باشند .

در کنگره شوراها با صدور فرمان هایی  : تمامی منابع زمینی و زیر زمینی مانند نفت ، ذغال سنگ ، معادن ، جنگل ها و آبها  بمالکیت همگانی درآمد .

کنگره در پایان اجلاس خود دولت سوسیالیست را تشکیل داد که  اعضای  آن همگی از حزب بلشویک انتخات شدند .

" همه می دانند که کمیته مرکزی ما یک فهرست خالص بلشویکی از اسامی کمیسرهای خلق به دومین کنگره کشوری شوراهای روسیه پیشنهاد کرد و کنگره این فهرست اعضاء  دولت خالص بلشویکی را تصویب نمود . "

                                            ( لنین آثار منتخبات )

بدینسان کارگران پس از پیروزی ، در کنگره شوراها با فرامین اساسی  دولت مورد اعتماد خود را تشکیل دادند . در واقع این کارگران و زحمتکشان بودند که آگاهانه  سرنوشت انقلاب و کشور  روسیه را بدست ستادفرماندهی پیشاهنگ زحمتکشان ، یعنی بدست حزب بلشویک که لنین در راس آن قرار داشت سپردند .

دولت سوسیالیستی شوروی همان دولت کارگران بود که  زمام امور را در دست گرفت . لنین می نویسد :

" نخستین وظیفه هر حزبی که آینده به وی تعلق دارد عبارتست از اقناع  اکثریت مردم به  صحت برنامه و تاکتیک خود ... اکنون این وظیفه که البته هنوز به هیچوجه سرانجام نیافته ( و هرگز نمیتواند پایان پذیرد ) بطور عمده عملی شده است زیرا اکثریت کارگران و دهقانان روسیه چنانچه آخرین کنگره شوراها در مسکو بی چون و چرا نشان داد  دانسته و فهمیده  هوادار  بلشویکها می باشند " .

پس از لغو مالکیت اربابی بر زمین و ایجاد مالکیت عمومی بر منابع زمینی و زیر زمینی :

 " ظرف چند ماه بازهم بدون جبران خسارت تقریباً  از تمام سرمایه داران بزرگ ، صاحبان فابریک ها و کارخانه ها و شرکت های سهامی و بانک ها و راههای آهن و غیره سلب مالکیت گردید ، تشکیل تولید بزرگ در صنایع توسط دولت و انتقال از " کنترل کارگری "  به اداره کارگری امور فابریک ها و کارخانه ها و راههای آهن ، تمام اینها در عمده ترین موارد انجام پذیرفت "

                                                       ( لنین آثار منتخبات بزبان فارسی )

بدین ترتیب با تصرف قدرت توسط پرولتاریا ، مالکیت خصوصی بر وسائل تولید به  مالکیت همگانی تبدیل شد و در دست دولت پرولتری متمرکز گردید . این تغییر و تحولات همان خصوصیات انقلاب پرولتری است که در آثار مارکس و انگلس آمده است .

در واقع در اکتبر 1917 این تئوری انقلاب سوسیالیستی مارکس و انگلس بود که به تحقق درآمد و این بدان معنی است که انقلاب اکتبر روسیه ، انقلاب سوسیالیستی بود .

زمانیکه انقلاب سوسیالیستی پیروز شد و وسائل تولید به مالکیت عمومی درآمد ، کار خاتمه نمی پذیرد . از پیروزی انقلاب سوسیالیستی تا استقرار جامعه کمونیستی راه  دور و درازی است که پرولتاریا باید آنرا طی کند .

این راه ، راه هموار و سر راست نیست . گاهی باید در مکانی توقف کرد . حتی گاهی باید به عقب بارگشت . در این راه موانع و مشکلات بسیاری است که باید دانست و توانست بر آنها غلبه کرد . این راه هرگز تاکنون تا پایان پیموده نشده است و تجربه ای جز در آغاز های اولیه در دست نیست .

اگر چه مارکس و انگلس در آثار خود خطوط کلی حرکت بسوی جامعه کمونیستی را بدست داده اند ولی پرولتاریا باید با نیرو و توان  خود مسائل  مشخص را در جریان گذار حل کند .

باید دقت داشت ، در دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم بدون شک کشورهائی که در آنها تکامل سرمایه داری در سطح نازل تری قرار دارند با مشکلات و معضلات بیشتری دست بگریبان خواهند بود . پیشروی آنها با شتاب کمتری صورت خواهد گرفت ولی پرولتاریا نمی تواند و نباید چنانچه  شرایط و مقدمات پیروزی انقلاب آماده است به  صرف اینکه  برای پیشروی بسوی سوسیالیسم با مشکلات بیشتری مواجه خواهد شد  از تصرف قدرت سیاسی صرف نظر کند و آنرا به تکامل  نیروهای مولد  موکول سازد .

گر چه طبق تجربه تاریخ ، امر انقلاب سوسیالیستی در کشور های کم رشد ، بدلیل ضعف بورژوازی آسانتر از کشورهای پیشرفته انجام می گیرد . انقلاب اکتبر روسیه و چین گویای بارزی در صحت این امر می باشد .

امروز هم اتحاد شوروی و هم چین از راه سوسیالیسم منحرف شده و به  نظام سرمایه داری بازگشته اند ، این بازگشت به قهقرا دلیل بر آن نیست که چون روسیه و چین از لحاظ صنعتی عقب مانده بودند، نمی بایست به انقلاب دست می زدند .

نمونه اتحاد شوروی در عمل ثابت کرد که سطح عقب مانده تکامل تکنیک مانعی  بر سر راه رشد نیروهای مولد و ساختمان سوسیالیسم نبود . پرولتاریا روسیه توانست ظرف سی سال بدون بورژوازی و با نیروی خویش علیرغم خرابی های ناشی از دو جنگ جهانی و مداخله  امپریالیست ها که  سر زمین سوخته باقی گذاشتند ، صنایع خود را آنچنان رشد دهد که  حتی نیروی عظیم فاشیسم آلمان را که بر تولیدات کشورهای سراسر اروپا چنگ انداخته بود  ، درهم شکند .

در آستانه مرگ استالین اتحاد شوروی یکی از بزرگترین قدرت های صنعتی جهان بشمار می آمد . و درست بر پایه همین رشد نیروهای مولد در دوران سوسیالیسم ، اتحاد شوروی  بصورت یکی از دو ابر قدرت جهان تبدیل گردید .

انحراف جامعه شوروی را در آماده نبودن روسیه برای انقلاب سوسیالیستی انگاشتن  در واقع گریبان خود را از بررسی واقعیات و تحلیل رویداد های مشخص راهانیدن است .

با این "  استدلال  "  بیش از سی سال تحولات جامعه شوروی بدست فراموشی سپرده می شود . تحولاتی که جامعه شوروی را از بنیان دگرگون ساخت و در آن نظام نوینی ، نظام سوسیالیستی ای پدید آورد که تا مدت مدیدی الهام بخش زحمتکشان جهان بود ، گرما بخش نیروی رنج و کار بود ، پرچمدار صدها احزاب کمونیستی و جنبش های آزادی بخش و ضد امپریالیستی بود ، با کمک و پشتیبانی این اردوگاه سوسیالیستی  جهان شاهد چندین انقلاب سوسیالیستی از جمله انقلاب سوسیالیستی چین بود ، در پرتوی این بلوک قدرتمند سوسیالیستی  امکان و جرئت افسارگسیختگی  و تجاوزگری از امپریالیست ها سلب گردیده بود ، افسارگسیختگی و تجاوزگری که  در کم تر از دو دهه  جان میلیونها انسان های پر امید را گرفته است و با لجام گسیختگی هر چه تمامتر جهان را بورط سیاهی و تباهی می کشاند .

 بورژوازی جهانی از وحشت رشد و گسترش هر روزه سوسیالیسم در جهان بمنظور جلوگیری از آن  مجبور به پذیرش  " دولت رفاه "  گردید ، همانطوریکه  بعداز شکست این سوسیالیسم امید بخش  قدم بقدم امکانات و رفاهیات داده شده را پس گرفت .

این  " استدال "  گذشته از ساده کردن قضایا این اشکال بزرگ را دارد که امکان بررسی و تحلیل تاریخ سی ساله انقلاب شوروی و عوامل بازگشت به نظام سرمایه داری را از جویندگان راه مارکسیسم می گیرد و آنها را از آموختن از تجارب ساختمان سوسیالیسم باز می دارد .

لذا بررسی انقلاب اکتبر شوروی و علل شکست آن برای پویندگان راه رهایی حائز اهمیت بوده و بویژه که این انقلاب اولین تجربه پیروزمند عملی زحمتکشان در تاریخ بشری بود  ودارای ویژه گی هایی است که می توان از آن بمثابه تاره گی های افزون بر گنجینه دانش مارکسیستی مورد بهره برداری قرار داد .

تازه گی هایی   چون : صلح برست ، شرایط اقتصادی جدید ( نپ ) ، تبدیل مالکیت خرده  به مالکیت برزگ اشتراکی- از طریق تعاونی های کشاورزی ، اتحاد کارگران با دهقانان فقیر در پیکر استقرار دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا بمثابه عالیترین دمکراسی زحمتکشان ، و ... . 

 

صلح برست و پی آمد های آن

بمنظور استحکام حاکمیت شوروی ضروری بود ماشین کهنه دولتی بورژوازی را واژگون ساخت و بجای آن دستگاه نوین دولتی شوروی را مستقر نمود . همچنین می باسیت باقیمانده سازمان صنفی و رژیم ستم ملی را محو کرد و امتیازات کلیسا را لغو نمود . میباید مطبوعات ضد انقلابی و هرگونه سازمانهای علنی و غیر علنی ضد انقلابی را از سر راه رشد دولت زحمتکشان روبید . لازم بود ، بدنبال ملی کردن اراضی ، همه صنایع بزرگ را نیز ملی کرد .  و بلاخره بخاطر مصالح حکومت شوراها ضروری بود که از حالت جنگ خارج گردید . تمام این اقدامات در مدت چند ماه از اواخر سال 1917 تا اواخر سال 1918 انجام داده شد .

کار شکنی مامورین وزارت خانه های پیشین که بدست اس ار ها  و  منشویکها  انجام می گرفت از بین برده شد.

وزارت خانه ها رژیم قدیم منحل و بجای آن دستگاه های اداری شوروی و کمیساریا های ملی مربوطه برقرار گردید .

جهت اداره صنایع کشور شورای عالی اقتصاد ملی تاسیس شد و هیت ویژه ای بمنظور مبارزه بر ضد عناصر ضد انقلاب و کارشکن تشکیل یافت .

فرمانهایی بمنظور ایجاد ارتش سرخ و نیروی دریائی جدید صادر گردید و تدارکات بوجود آمدنشان در دستور کار قرار گرفت.

مجلس بی بو وخاصیت موسسان که انتخاباتش اساساً پیش از انقلاب کتبر روی داده و از همه مهمتر، از تصویب فرمان های کنگره دوم شوراها در باره  صلح ، زمین و انتقال حاکمیت به شوراها  سر پیچی کرده بود ، قهراً منحل گردید .

جهت برانداختن کامل بقای فئودالیسم و برچیدن شرایط نا برابر حقوق در همه رشته های زندگی اجتماعی ، جدا کردن کلیسا از دولت و جدائی نهاد های آموزشی از کلیسا ، تساوی حق زنان و تساوی حقوق ملل روسیه فرمان هائی صادر گردید .

در فرمان مخصوص حکومت شوروی که بنام " بیانیه حقوق ملل روسیه " مشهور است ، تاکید شد که ترقی آزاد ملل روسیه و تساوی حقوق کامل آنها از الزامات  قانون  می باشد .

در نتیجه همه این اقدامات و اقدامات نظیر آن : نیروی بورژوازی ، ملاکین ، مامورین مرتجع ، احزاب ضد انقلابی را از ریشه برانداخته و حاکمیت شوروی را در درون کشور محکم نمود .

ولی باید در نظر داشت مادام که روسیه در حال جنگ با آلمان و اتریش بود ، امکان تثبیت حکومت شوروی ممکن نبود . می بایست به جنگ خاتمه داد و بی دلیل نبود حزب بلشویک از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب اکتبر  مبارزه خود را برای صلح به پیش می برد .

برای صلح ؛ حکومت شوراها  " بهمه مللی که در جنگ بودند "  پیشنهاد کرد : " که آنان و حکومتهای شان فوراً اقدام بمذاکره  برای صلح عادلانه دموکراتیک نمایند " . ولی انگلیس و فرانسه از پذیرفتن پیشنهاد امتناع ورزیدند .

حکومت زحتمکشان بمنظور عملی کردن خواست شوراها  تصمیم گرفت که با  آلمان و اتریش اقدام به مذاکره نماید .

مذاکرات در سوم دسامبر در  برست- لیتوفسک  آغاز شد . 5 دسامبر  قراردادی  درباره ترک موقت عملیات جنگی امضاء گردید .

مذاکرات در شرایط خرابی اقتصادملی ، در شرایط فرسودگی همگانی از جنگ و ترک جبهه ، بطور کلی در شرایطی انجام می گردید که هر آن درهم شکستن ارتش روسیه را درمقابل داشت .

در هنگام مذاکرات مشخص شد که امپریالیست های آلمان کوشش دارند بخش های عظیم امپراطوری سابق روسیه را تصرف نمایند . در نظر داشتند ؛ لهستان ، اکراین و سرزمین کرانه های بالتیک را وابسته بخود گردانند .

بدیهی بود که ادامه جنگ در چنین شرایط  باعث می گردید که موجودیت جمهوری شوروی نو بنیاد بخطر افتد . لازم بود در مقابل خطرناکترین درنده آن زمان یعنی در مقابل امپریالیسم آلمان عقب نشینی اختیار شود تا بتوان با تجدید قوا ، حاکمیت شوروی را مستحکم نمود و ارتش سرخ را که توان  دفاع درمقابل  یورش دشمنان را داشته باشد برپا نمود .

باید توجه داشت در چنین شرایط همه عناصر ضد انقلابی از منشویکها و اس ارها  گرفته تا افراد درندخوی گارد سفید  بر ضد امضای معاهده صلح   دیوانه وار تبلیغات می کردند . هدف آنها کاملاً مشخص بود : آنها می خواستند مذاکرات صلح بر هم خورد و آلمانها با هجوم خود حاکمیت شوراها را که هنوز محکم نشده بود  درهم کوبد .

در این کارزار براندازی خائنانه ، همدست آنها ترتسکی و دستیار او بوخارین بود که بهمراهی رادک و پیاتاکوف  در راس گروهی قرار داشتند که دشمنان حزب بلشویک بودند . ولی این جماعت ترسو و دو رو  جهت پیش بردن مقاصد ضد انقلابی  ، خود را دسته  " کمونست های چپ "  می نامیدند .

ترتسکی و دسته  " کمونیست های چپ "  در درون حزب  بر ضد لنین به مبارزه سخت پرداختند و ادامه جنگ را خواستار بودند . و این در حالی بود که این ضد لنینیست ها  سیاست خائنانه خویش را با عبارات چپ ، ماهرانه پرده پوشی می کردند .

در 10 فوریه 1918 مذاکرات صلح در  برست-لیتوفسک  علیرغم پافشاری لنین و استالین بنام کمیته مرکزی حزب   قطع شد . ترتسکی که در  برست  رئیس هیئت نمایندگی شوروی را عهده دار بود ، دستورات اکید حزب بلشویک را خائنانه نقض کرد .

ترتسکی بدروغ به آلمان ها اظهار داشت که شوروی امضای صلح مطابق شرایط آنان را نمی پذیرد . در عین حال ترتسکی جهت دستیابی به مقاصد شوم خویش به آلمان ها خبر داد که شوروی جنگ نخواهد کرد . بزبان ساده به آلمان ها گفت حمله کنید . طبیعی است که آلمان ها هم بیش از این از یک خائن بمنافع کشور شوروی ، چیز دیگری نمی خواستند .

دولت آلمان هم بلافاصله قرارداد جنگ را قطع کرده و به تعرض وسیع دست زد و سرزمین های پهناوری را متصرف شده ، پتروگراد را هم در معرض تهدید قرار داد .

حزب و حکومت شوروی در شرایط مرگ و زندگی با فرمان : " میهن سوسیالیستی در خطر است " به بسیح عمومی پرداخت . طبقه کارگر دلاورانه همراه با دستجات جوان ارتش نو ، اقدام به تشکیل بخش هائی از ارتش سرخ نمود  و با رشادت کم نظیر از سقوط حتمی پتروگراد جلوگیری بعمل آورد .

 

در 18 فوریه 1918 کمیته مرکزی حزب پیشنهاد لنین مبنی بر ارسال فوری تلگرافی به آلمانها  جهت انعقاد قرارداد صلح را پذیرفت . در مقابل آلمان ها بمنظور تحمیل شرایط بهتر صلح  به تعرض خویش ادامه دادند و فقط در 22 فوریه بود که دولت آلمان موافقت خود را برای امضای قرارداد صلح اعلام داشت . یعنی در شرایطی که همه چیز به نفع آنان بود .

لنین خاطر نشان ساخت که بوخارین و ترتسکی  " در عمل به امپریالیست های آلمان یاوری کردند و مانع نمو و ترقی انقلاب در آلمان گردیدند " .   ( لنین جلد 22 ص 307 چاپ روسی )

در 23 فوریه کمیته مرکزی تصمیم گرفت که شرایط  آلمان پذیرفته شده و قرارداد صلح امضا گردد . بدین ترتیب خیانت ترتسکی و بوخارین برای جمهوری شوروی بسیار گران تمام شد . علاوه بر لهستان ، لتونی و استونی هم به آلمان داده شد ، اکراین از جمهوری شوروی جدا شده و تبدیل بیک دولت دست نشانده آلمان گردید .  همچنین شوروی مجبور بپرداخت غرامت جنگ به آلمانها شد .

" کمونیست های چپ " بر اساس بینش ضد انقلابی خویش ،  خیانت به شوروی و انقلاب سوسیالیستی را به اوج رساندند . آنان در قطنامه ای بنام کمیته مسکو نوشنتد :

" ما برای منافع انقلاب بین المللی  ممکن و مناسب  می دانیم حاکمیت شوروی را که اکنون یک حاکمیت صوری محض می شود از دست بدهیم " .

لنین این تصمیم را  " عجیب و مهیب "  نامید . البته باید دانست که علت حقیقی این رفتار ضد حزبی و ضد شوروی ترتسکی و  " کمونیست های چپ "  در آن زمان برای حزب بلشویک روشن نبود . اما بعدها در محاکمه  " اتئلاف  راست ها و ترتسکیست های "  ضد شوروی ( در آغاز سال 1938 )  نیت پلیدشان برملا گردید .

 در واقع ترتسکی ، بوخارین و همدستان او در پس برهم زدن صلح برست  قصد داشتند : با دستگیری لنین ، استالین و اسوردلوف و کشتن آنها  ، به تشکیل حکومتی در اتئلاف با اس ارهای

" چپ " بپردازند .

لنین در کنگره هفتم حزب که در مارس سال 1918  برای نخسیتن بار برگزار شد ، درباره صلح برست گفت :

" ... آن بحران سختی که اکنون حزب ما بمناسبت پیدایش  مخالفین  چپ  در درون حزب  بدان دچار گردیده  یکی از  عظیمترین  بحرانهائی است که انقلاب روس می گذراند " .

قطعنامه لنین در باره صلح برست  با  رای اکثریت قاطع  بتصویب رسید . لنین در فردای تصویب قطعنامه  در مقاله ای تحت عنوان  " صلح بدبخت "  چنین نوشت :

" شرایط سنگین  صلح  تحمل ناپذیر است ولی بهر حال تاریخ  کار خود را خواهد کرد ...  بیائید  بکار  سازمانی  و  سازمانی  و بازهم  سازمانی  بپردازیم . علیرغم همه مشقت ها ، آینده از آن ماست "

باید توجه داشت که کنگره هفتم طی قطعنامه ای ؛ تاکید کرد که دولت های امپریالیستی بمنظور براندازی شوروی حمله خویش را شروع خواهند کرد . بدین جهت کنگره وظیفه اساسی حزب میدانست که : برای دفاع فداکارانه از میهن سوسیالیستی ، حزب باید جهت بالا بردن انضباط خود و انضباط کارگران و دهقانان و تشکیل ارتش سرخ و تعلیمات نظامی همه اهالی ، نهایت کوشش و جدیت خود را بکار برد .

کنگره درستی نظرات لنین در مسئله صلح برست  را تأیید نمود و رفتار  ترتسکی و بوخارین و همدستانش را شدیداً سرزنش نمود . 

 

نتیجه عملی انعقاد صلح  برست

انعقاد صلح برست  به حزب بلشویک مجال کافی داد که  برای استقرار حاکمیت شوروی و تنظیم برنامه جهت اداره امور اقتصادی کشور از زمان بدست آمده استفاده نماید .

انعقاد صلح برست فرصت داد که حکومت زحمتکشان  از  جنگ میان اردوگاه امپریالیسم ( ادامه جنگ بین اتریش و آلمان و بلوک انگلیس و فرانسه ) نهایت استفاده را نماید  تا در بستر این زد و خورد ، با سازمان دادن اقتصاد سوسیالیستی و ایجاد ارتش سرخ پایه های استقرار خویش را محکم سازد .

انعقاد صلح برست  به  پرولتاریا مجال داد که  طرفداری دهقانان از کارگران در عمل حفظ گردد و در پرتوی این اتحاد قادر شوند نیروی های ضد انقلابی ژنرال های گارد سفید که در هنگام جنگ داخلی ، جنگی که همزمان با جنگ امپریالیستی انجام می شد را  درهم بکوبند .

 

در دوران انقلاب اکتبر لنین به حزب بلشویک می آموخت  ؛ در موقعیکه شرایط لازمه  فراهم می باشد  ، چگونه با ید  بی باکانه و با عزم راسخ بر دشمن یورش آورد .

در  دوره  صلح برست  لنین به حزب بلشویک تعلیم می داد  ؛ در حالیکه  نیروی  دشمن آشکارا بر نیروی ما  برتری دارد ، چگونه باید  با نظم  عقب نشینی  اختیار کرد تا بتوان با تجدید سازمان  با انرژی بی پایان  بر ضد دشمن  تدارک  تعرض نوینی دید .

ادامه دارد  بهمن ادیب     05 / 07 / 2005

 

     بحثی پیرامون مبانی پایه ای سوسیالیسم علمی 

          ( 16 ) 

     چرائی " نپ "  و ارتباط آن با دیکتاتوری پرلتاریا

 

پروسه اجرای " سیاست اقتصادی نوین " در روسیه آن سیاست نوینی بود که هرگز نمونه آن نه تنها در هیچ کجا از جهان یافت نمی شد بلکه در آثار کلاسیک مارکسیستی نیز از آن سخنی بمیان نیآمده بود . لذا این سیاست نوین از تازه گی هایی بود که لنین در برخورد با شرایط جدید بدان متوسل گشت و توانست بدون تسلیم گشتن در مقابل روشنفکران کلیشه ای و قالبی   ولی با هدف ایجاد ساختمان سوسیالیسم ، سوسیالیسمی که با استقرارش قادر شود شرایطی ( هم در عرصه اقتصاد و هم در عرصه سیاست ) را در جامعه برقرار کند که سمت وسوی آن به محو طبقات و اختلافات طبقاتی منتهی گردد .

 بنابراین آموزش " نپ " بمثابه یک پدیده نوین ، آن تعلیم نوینی است که می تواند کمونیست ها را به سلاحی مجهز سازد که در هنگام مواجه گشتن با مشکلات در شرایط جدید ، مقدور شوند با ابتکارات و خلاقیت های نوین خویش بر آن غلبه کنند و زمین را برای کاشت نهال های جدیدی که به پهن زار گسترده سبز و خرم سوسیالیسم منجر شود ، مهیا گردانند. 

 

  " سیاست اقتصادی نوین " ( نپ ) که  آزادی مبادله و تجارت حلقه  اساسی آن محسوب می گردید، آن سیاست اصولی و درستی بود  که می باید بر بنیان آن تضاد میان پرولتاریا و دهقانان حل گشته و  حفظ و تحکیم اتحاد این دو طبقه تحت رهبری پرولتاریا به تحقق درآید .

لنین بر پایه آموزش مارکس و انگلس بخوبی می دانست که در روسیه ، کشوریکه در آن پرولتاریا اقلیت کوچکی بیش نیست و اکثریت عظیم اهالی را دهقانان زحمتکش و استثمار شونده  تشکیل می دهند ، تنها زمانی حفظ دیکتاتوری پرولتاریا و در نتیجه  ساختمان سوسیالیسم ممکن است که  اتحادی محکم و پایدار میان پرولتاریا و این توده  زحمتکش روستا علیه سرمایه ( در شهر و ده ) برقرار گردد .

ضرورت این اتحاد  برای پیروزی سوسیالیسم  در مبارزه علیه بورژوازی ، نه تنها از لحاظ سیاسی بلکه از لحاظ اقتصادی حائز اهمیت بود . بدون این اتحاد که در آن پرولتاریا نقش رهبری را ایفا می کند  امکان ساختمان سوسیالیسم متصور نبود .

" سیاست اقتصادی نوین "  سیاستی بود بخاطر حفظ و تحکیم  اتحاد پرولتاریا و توده های زحمتکش روستا ، آنهم در شرایط بسیار وخیم ؛ که  دهقانان دیگر حاضر نبودند  مازاد  تولید خود را به  دولت  تحویل دهند  و دولت  هم  بر اثر خرابی و  ویرانی موسسات تولیدی  این امکان را نداشت  که  بتواند  همه احتیاجات دهقانان را از لحاظ محصولات مصرفی تامین کند .

جوهر سیاست اقتصادی  " نپ "  در چیست :

جوهر " ساسیت اقتصادی نوین " از لحاظ سیاسی عبارت از حفظ دهقانان  در اتحاد با پرولتاریا  تحت رهبری پرولتاریا بود . و از لحاظ اقتصادی عبارت از  برقراری پیوند میان شهر و روستا  از کانال آزادی مبادله و تجارت بود .

در واقع تجارت  آن حلقه  اساسی بود که میان اقتصاد روستا و شهر ، میان اقتصاد دهقانی و اقتصاد سوسیالیستی  پیوند  برقرار می کرد .

" سیاست اقتصادی نوین "  آزادی  محدود تولید و تجارت سرمایه داری در شرایط دیکتاتوری پرولتاریا است ، در شرایطی که قدرت سیاسی در دست پرولتاریا است و اهرم های اقتصادی در اختیار بخش سوسیالیستی اقتصاد قرار دارد و بهمین خاطر سرمایه داری تحت تابعیت و در خدمت دولت پرولتری می باشد .

نپ بروشنی  بر دو  نکته استوار است :

نخست اینکه  بلافاصله پس از انقلاب سوسیالیستی نمی توان تولید و توزیع سوسیالیستی را مستقر نمود . امری را که حزب بلشویک به آن پرداخت و در عمل به عدم امکان آن پی برد ، که در دوران گذار سرمایه داری به سوسیالیسم  تولید کالائی ، پول و ... ( در مقیاس محدود )  در جامعه باقی می ماند . و این امر بیقین یکی از همان مهر و نشان های اقتصادی جامعه سرمایه داری در فاز اول جامعه کمونیستی است که مارکس از آن یاد می کند .

دوم اینکه هنگامی  در  جریان مبارزه ، تاکتیکی که بکار گرفته شده  در  انطباق با اوضاع و احوال نیست  و اگر ادامه یابد مبارزه را  به  شکست خواهد کشانید ، باید جهت دستیابی به هدف  از آن تاکتیک دست برداشت و آنرا با تاکتیک جدید و متناسب با اوضاع موجود  جایگزین نمود .

به بیان دیگر ؛ اگر انتقال مستقیم و بلافاصله از تولید و توزیع سرمایه داری به تولید و توزیع سوسیالیستی ، پیروزی انقلاب اکتبر و سوسیالیسم را در معرض تهدید و خطر قرار می دهد ، برای رسیدن بهدف از اصرار بر سیاستی که راه بجائی نمی برد  دست برداشت و سیاستی جدید در انطباق با شرایط نوین  را بکار گرفت . امری را که لنین با الهام از مارکس باستادی تمام بکار گرفت .

لنین در رابطه  با اتخاذ چنین سیاستی می نویسد :

"  ما همچنین- و لااقل تا حدود معینی- هنر دیگری را که در انقلاب ضروری است  آموخته ایم که عبارتست از نرمش و امکان تغییر سریع و آنی تاکتیک خود با در نظر گرفتن شرایط تغییر یافته عینی و انتخاب  راه  دیگر  نیل  به هدف در صورتی که راه گذشته در دوران معینی از زمان  خلاف مصلحت و غیر ممکن از آب درآید ...  ما فرض می کردیم که با اوامر مستقیم دولت پرولتری و تولید دولتی و توزیع محصولات دولتی را به شیوه کمونیستی در یک کشور خرده دهقانی عملی سازیم ، جریان زندگی اشتباه ما را نشان داد .

یک سلسسله مراحل انتقالی یعنی سرمایه داری دولتی و سوسیالیسم لزوم یافت تا انتقال به  کمونیسم را تدارک ببینیم  آنهم با فعالیتی که سالهای مدید بطول می انجامد . "

                                                   ( لنین- بمناسبت چهارمین سالگرد انقلاب اکتبر )

انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم برای تاریخ جهان در آن دوران  پدیده ای جدید و بیسابقه و در عین حال  پدیده ای بسیار بغرنج و پیچیده ای بود . تعجبی نیست اگر در این کار  اشتباهاتی بروز کند و یا نکاتی مهم از دستور فرو افتد . مهم اینست که اشتباه را بموقع دریافت و آنرا اصلاح نمود .

" سیاست اقتصادی نوین " در شرایط آنزمان روسیه ، بخاطر آن بود که انقلاب در مسیر درست قرار گیرد و به پیروزی منجر گردد  . تکیه بر دوران مشخص  بدین خاطر است که خروشچف و شرکاء  در شرایط دیگر ، یعنی در شرایطی که سوسیالیسم در اتحاد شوروی استقرار یافته  و اتحاد شوروی به یک کشور نیرومند صنعتی تبدیل گشته بود ، با استناد به نوشته های لنین درباره " نپ "  به سوء استفاده تاریخی دست زد تا قادر گردد  جامعه شوروی سوسیالیستی را به سرمایه داری باز گرداند .

این در حالی بود که در آنزمان ( در دوران لنین ) بازگشت محدود و موقت  به سرمایه داری در حکم مقدمات گذار به سوسیالیسم معنی داشت ، در صورتیکه ( در دوران خروشچف بدنبال توافق بین آمریکا و شوروی ) با بازگشت به سرمایه داری  نابودی سوسیالیسم را هدف کار خویش قرار داده بود .

 دو بازگشت  با دو هدف کاملاً متفاوت ، اولی به سوسیالیسم می اندیشید و با استقرار آن توانست درعمل با تبدیل کشور عقب مانده روسیه  به دومین کشور بزرگ اقتصادی در جهان برای نخستین بار   برتری مناسبات انسان ساز سوسیالیستی را باثبات رساند .   دومی  با هدف مناسبات سرمایه دارانه  به ترسیم جامعه سرشار از تباهی و سیاهی رسید که بعداز فروپاشی رسمی شوروی ( در سال 1990 ) شاهد آن بودیم . امری را که بدروغ امپریالستها به سوسیالیسم نسبت می دهند و متاسفانه پاره ای از روشنفکران خرده بورژوا در دام ماشین تبلیغاتی آن گرفتار آمده اند .

 

دلالیل بازگشت موقت به سرمایه داری چه بود  :

حال باید دید  چه شرایطی ایجاب می کرد که سه سال پس از انقلاب اکتبر سرمایه داری در مقیاس محدود  دوباره باز گردد و اصولاً چرا دستیابی به سوسیالیسم در آنزمان  جز این راه ( نپ ) امکان پذیر نبود .

در اواخر سال 1920 جنگ داخلی با پیروزی ارتش سرخ در تمام جبهه بپایان رسید . اما هفت سال جنگ ( چهار سال جنگ جهانی و سه سال جنگ داخلی ) نیرو و توان کشور را کاملاً تحلیل برده و اقتصاد را به ورشکستگی کشانده بود .

تولید کشاورزی به شدت سقوط کرده بود . کارگران و بطور کلی شهر بعلت کاهش تولید ، فقدان سوخت و وسائل حمل و نقل از لحاظ نان و مواد کشاورزی در مضیقه قرار داشت . کارخانه های بسیار تعطیل شده و در آن موسسات تولیدی که هنوز کار می کردند تولیدات در سطح نازلی قرار داست ، نان برای خوردن یافت نمی شد ، لباس نبود ، کفش نبود ، نمک نبود ، نفت نبود . دهقانان و کارگران از نیاز های اولیه زندگی محروم بودند . شیرازه طبقه کارگر درحال از هم پاشیدن بود . کارگران جهت تهیه نان به روستا رو آورده بودند .

تا زمانی که جنگ داخلی ادامه داشت ، دولت شوروی برای مصارف جبهه ها و شهر ها تمام محصول  مازاد  بر احتیاج دهقانان را از آنها می گرفت و دهقانان با رضایت بدان تن می دادند ( سیاست کمونیسم جنگی ) ، زیرا که اولاً این دولت کارگری بود که آنها را از ستم مالکین نجات داده و به آنها زمین داده بود ،  ثانیاً  آنها ( دهقانان ) خوب می دانستند که در صورت شکست در جبهه های جنگ داخلی و سقوط  دولت پرولتری  مالکان ارضی  دوباره زمینها را تصاحب خواهند کرد و آنها به وضع فلاکتبار گذشته خود باز خواهند گشت .

اما بعداز پایان جنگ داخلی  دهقانان حاضر به تحویل مازاد  تولید خود نبودند ، دولت هم نمی توانست احتیاجات دهقانان را از لحاظ محصولات صنعتی برآورده کند .

لنین در توصیف آن دوران چنین گفت :

" ما بحدی در ویرانی هستیم و فشار جنگ ( که دیروز درگیر آن بودیم و بعلت حرص و آز  و کینه توزی سرمایه داران ممکن است فردا باز آتش آن افروخته شود ) چنان ما را درهم کوفته است که نمی توانیم به دهقانان در مقابل مقدار غله ای که مورد نیاز ما است محصولات صنعتی بدهیم "

 

نارضانی عمومی در میان کارگران و دهقانان شدت می گرفت ، خطر فرو ریختن پایه  دیکتاتوری پرولتاریا یعنی اتحاد کارگران و دهقانان بوضوح دیده می شد .

" شورش کرونشتات " اگر چه سرکوب شد ولی زنگ خطر را بصدا در آورد . دشواری های بی حد و حصر تمام جامعه را درخود فرو برده بود . در چنین شرایطی  دو راه  در مقابل بلشویک ها قرار داشت ؛ یا می بایست تاکتیک تولید و توزیع کمونیستی را ادامه داد و انقلاب را به شکست کشانید و یا به اتخاذ تاکتیک و تدابیر جدیدی دست زد که انقلاب را از بحران عمیقی که با آن روبرو است  بیرون آورد و کشور را براه ساختمان سوسیالیسم سوق داد . در واقع " سیاست اقتصادی نوین "  تنها راه حل عقلانی دوران بود که بمثابه درست ترین تاکتیک اتخاذ گردید .

" نپ " در اساس خود بدین ترتیب بود که مالیات جنسی را جایگزین  مازاد محصول گرداند . دهقانان بجای تحویل مازاد محصول  ، مالیات جنسی می پرداختند . باید توجه داشت که  مقدار این مالیات کمتر از مازاد محصول بود ، بطوریکه پس از وضع مالیات ، مقداری محصول برای دهقانان باقی می ماند که می توانست آنرا آزادانه  بفروش رسانند .

برای تامین نیازهای دهقانان از لحاظ محصولات صنعتی  لازم بود به صاحبان صنایع خصوصی اجازه داد  که موسسات تولیدی کوچکی ایجاد کنند و محصولات آنرا جهت فروش به دهقانان عرضه کنند .

بدیهی است آزادی تجارت که بدین ترتیب برقرار شد موجب گردید که سرمایه داری تا حدودی گسترش یابد . ولی باید توجه داشت این آزادی گردش کالا علاقه دهقانان را بمنظور افزایش تولیدات کشاورزی بالا می برد و بازده کار را سبب می شد . بر پایه افزایش محصولات کشاورزی بتدریج موسسات صنعتی دولتی ( بخش سوسیالیستی اقتصاد ) رشد و توسعه می یابند و در نتیجه به دولت پرولتری امکان می دهند که با ایجاد صنایع سوسیالیستی قدرتمند  عرصه را بر  سرمایه خصوصی  تنگ کند و آنرا از گردونه تولید خارج سازد .

بازگشت به سرمایه داری در واقع یک عقب نشینی موقت بود برای آنکه با جمع آوری قوا بتوان دژ سرمایه داری را ویران کرد و بجای آن تولید سوسیالیسم را بر ویرانه های آن بنا نمود .

لنین چنین توضیح می دهد :

" ما بیش از آنچه که می توانستیم حساب و کنترل  آنها را نگاه داریم و آنها را اداره کنیم  سلب مالکیت کردیم " . " در آنموقع تصور می رفت که گذار بلاواسطه به سوسیالیسم  بدون دوران  مقدماتی که اقتصاد کهنه را به اقتصاد سوسیالیستی تدارک ببیند  انجام پذیر است " . " در بهار 1921 معلوم شد که ما در کوشش خود به شیوه " یورش " یعنی کوتاهترین ، سریعترین و بلاواسطه ترین شیوه  برای برقراری اساس سوسیالیستی تولید و توزیع دچار شکست شده ایم . اوضاع و احوال سیاسی در بهار 1921 بما نشان داد که در یک سلسله از مسایل اقتصادی ناگزیر باید به مواضع سرمایه داری دولتی عقب نشینی کنیم و از " یورش "  به " محاصره " بپردازیم "

 

بدین ترتیب ملاحظه می شود که لنین در عمل بدان رسید که نمی توان مستقیماً و بلاواسطه تولید و توزیع سوسیالیستی را در شرایط نا مناسب برقرار کرد ، بلکه باید سرمایه داری را به  " محاصره " درآورد . امری که برای غلبه کامل بر دژ سرمایه داری دشوراتر ، نامطلوب تر و طولانی تر است .

" سیاست اقتصادی نوین " حاکی از آنست که تولید و توزیع سوسیالیستی را آنطور که مارکس در انتقاد از برنامه  گوتا  توضیح می دهد بلافاصله پس از پیروزی انقلاب نمی تواند عملی شود . این امر دست کم در روسیه بمثابه کشوری از لحاظ صنعتی کم رشد و همچنین در انقلاب اکتبر چین بوضوح صحت خود را نشان داده است .

در این کشورها دوران گذار بدون شرکت بورژوازی طی نمی شود و تا مدتی با فعالیت تولیدی و توزیعی بورژوائی ، با استفاده از کارهای علمی و فنی و نظامی و اداری بورژوازی همراه است و این نه تنها مغایر با رفتن بسوی سوسیالیسم نیست بلکه گذار به سوسیالیسم را تسهیل می کند . نباید فراموش کرد بعداز انقلاب سوسیالیستی ؛  تمامی فعالیت تولیدی و توزیعی بورژوازی زیر نظر و کنترل کامل دولت پرولتری می باشد و در جهت رشد و توسعه نیروهای مولده با هدف ایجاد ساختمان سوسیالیستی انجام می گردد  و کاملاً  با فعالیت تولیدی و توزیعی بورژوازی که تحت کنترل دولت سرمایه داری با هدف کسب سود بیشتر انجام می گردد ، زمین تا آسمان از نظر ماهیت و مضمون متفاوت می باشد .

بلشویک ها  بلافاصله  بعداز انقلاب اکتبر  ؛ اصل کمون پاریس را که همه کارکنان دولت دستمزدی برابر دستمزد متوسط یک کارگر دریافت کنند ، بکار گرفتند . تا پایان سال 1917 در برنامه کار دولت و در یک رشته از تصویب نامه هائی که طی این مدت صادر شده بود از حقوق گزاف برای متخصصین اشاره ای هم نبود . اما از بهار سال 1918 این مسئله بمیان آمد که به متخصصین حقوقی نه بر طبق مناسبات سوسیالیستی که بر طبق مناسبات سرمایه داری پرداخت شود .

کم نیستند کسانی که سود بردن بورژوازی و پرداخت حقوق زیاد به متخصصین بورژوازی را مغایر با انقلاب سوسیالیستی و دوران گذار به سوسیالیسم می دانند و لنین را در برابر مارکس قرار می دهند . اما لنین که یک دیالکتیسین کبیر بود بدون تسلیم در مقابل واژه های قالبی و کلیشه ای ضد لنینیست ها ، به تدابیری نوینی متوسل گشت که در تطابق با شرایط مشخص دوران جدید بود . لنین با درایت کامل در عمل متوجه شد که ؛ ساختمان سوسیالیسم در کشورهائی نظیر روسیه  بدون استفاده از بورژوازی ، بدون باج دادن  به بورژوازی  امکان پذیر نیست .

اگر هدف دولت پرولتاریا بعداز انقلاب سوسیالیستی ؛ ساختمان سوسیالسم می باشد ، پس نباید در راه نیل بدین هدف دست و پای خود را ببند . مارکس می گفت در شرایط معین ، کارگران بهیچوجه ابا نخواهند داشت از اینکه به بورژوازی مبلغی به عنوان عوض بپردازند . مارکس هرگز در مورد شکل ها و شیوه ها و روش انقلاب دست خود و رهبران آینده را نمی بست زیرا بخوبی می دانست که ؛ بهنگام انقلاب چه مسائل بغرنج و جدیدی پدیدار خواهد گشت .

لنین درباره این امر جدید چنین گفت :

" مارکس کاملاً حق داشت وقتی به کارگران می آموخت که حفظ سازمان تولید کلان همانا برای تسهیل انتقال به سوسیالیسم حائز اهمیت فراوان است و ضمناً کارگران را کاملاً مجاز می دانست که هرگاه ( بطور استثنا و انگلستان در آنزمان استثنا بود ) اوضاع و احوال طوری بشود که سرمایه داران را وادار نماید با صلح و صفا تن به اطاعت دهند و در مقابل دریافت عوض بنحوی متشکل و با فرهنگ به سوسیالیسم انتقال یابند  مبلغ خوبی بعنوان عوض به سرمایه داران پرداخت گردد . "

                                                                    ( لنین : درباره مالیات جنسی )

در این امر که انقلاب سوسیالیستی برای اداره امور  از بورژوازی و متناسب با شرایط  استفاده کند و بتدریج شیوه دولتمداری را بیاموزد  بهیچ وجه شگفت انگیز نیست . بورژوازی هم زمانی که از دل جامعه فئودالی بیرون آمد  پس از انقلاب بهمین شیوه دست زد .

لنین می گوید :

" شما فکر می کنید وقتی بورژوازی جای فئودالیسم را گرفت دولت را با اداره امور اشتباه میکرد ؟   خیر آنها اینقدر احمق نبودند  و  می گفتند  برای اداره امور باید  افرادی داشت که قادر به اداره امور باشند  و  ما  فئودال ها را خواهیم گرفت و آنها را تغییر ماهیت خواهیم داد  همین  کار را هم کردند .  آیا این اشتباه بود ؟   خیر  رفقا  فن اداره  امور  از آسمان نازل نمی شود و بخودی خود بدست نمی آید  و یا  طبقه بصرف پیشرو  بودن  فوراً قادر به اداره  امور نخواهد شد ... وقتی بورژوازی پیروز می شد برای اداره امور  برخاستگان  از طبقه دیگر  یعنی فئودال ها را برمی داشت ، جای دیگری هم نداشت که از آنجا بردارد .  بورژوازی طبقه پیشین را مورد استفاده قرار می داد  و اکنون ما هم وظیفه داریم که بتوانیم معلومات و آمادگی وی را بگیریم ، وی را تابع خود سازیم و مورد استفاده قرار دهیم و از همه اینها برای پیروزی طبقه کارگر استفاده کنیم " . " برای بنا نمودن کمونیسم باید هم تکنیک و هم علم را گرفت و آنرا از جای دیگری جز از بورژوازی نمی توان گرفت . این مسئله اساسی را باید بطور  برجسته ای  مطرح ساخت و در جز وظائف ساختمان اقتصادی قرار داد . "

                                                             ( لنین : درباره مالیات جنسی- تکیه از نگارنده )

و یا اینکه لنین در جای دیگر می گوید :

" اکنون ما مجبور شده ایم به وسیله قدیمی یعنی وسیله بورژوائی متوسل شویم و در مقابل

 " خدمتگذاری " بزرگترین کارشناسان بورژوا با پرداخت حقوقی بسیار گزاف با آنان موافقت نمائیم. همه کسانی که با جریان آشنا می باشند این موضوع را می بینند ولی همه در معنای این اقدام دولت پرولتری تعمق نمی ورزند .  روشن است که چنین اقدامی مصالحه و عدول از آن اصول کمون پاریس و هر نوع حکومت انقلابی است که بموجب آن حقوق باید به سطح دستمزد یک کارگر متوسط برسد و با مقام پرستی نه در گفتار بلکه در کردار مبارزه شود  ....  این اقدام گامی است به عقب از طرف قدرت حاکمه دولت سوسیالیستی شوروی ، که از همان آغاز  سیاست تنزل حقوق های زیاد را تا سطح دستمزد یک کارگر متوسط اعلام داشت و در پش گرفت "

                                                                      ( لنین : وظائف نوبتی دولت شوروی )

در واقع بازگشت به سرمایه داری در شرایط دیکتاتوری پرولتاریا ناگزیر بصورت سرمایه داری دولتی تجلی می کند ، یعنی سرمایه داری تحت کتنرل کامل دولت پرولتری می باشد . در اینجا سخن بر سر کسانی نیست که ماهیت سوسیالیستی انقلاب اکتبر و دیکتاتوری پرولتاریا را انکار می کنند و آنرا یک انقلاب بورژوائی می دانند ، بلکه سخن بر سر آنهائی است که کم یا بیش به ماهیت سوسیالیستی انقلاب اکتبر اعتقاد دارند و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را می پذیرند .

در منظر این بینش ، پس از بازگشت سرمایه داری بصورت سرمایه داری دولتی ، دیگر جائی برای سوسیالیسم باقی نمی ماند و نتیجه می گیرند که در شوروی شرایط برای انقلاب آماده نبود و انقلاب نمی بایست صورت می گرفت و اساساً  دارندگان این تفکر به انقلاب سوسیالیستی در یک کشور  واحد باور ندارند و معتقدند که باید در فکر تدارک انقلاب جهانی بود . آنها بدین ترتیب به مارکس و شرایط دنیای  سرمایه داری قرن  19  باز می گردند و نظر لنین را  بدعتی  نادر ست در مارکسیسم می پندارند .

باید توجه داشت تمام کج اندیشی ها از اینجا ناشی می شود که بسیاری از کمونیست ها به ماهیت دولت توجه ندارند و بدین خاطر تصور می کنند  همنیکه  سخن  از سرمایه داری بمیان می آید  منظور همان چیزی است که در نظام سرمایه داری از آن درک می شود .

در نظام سرمایه داری ،  سرمایه داری دولتی زمانی پدید می آید که دولت بورژوائی ، این یا آن موسسه اقتصادی را در دست خود می گیرد و آنرا تابع خود می سازد . سرمایه داری در مفهوم بورژوائی آن  مستلزم حکومت بورژوائی است . در حالیکه در زمان " نپ " در روسیه دولت بورژوائی بر سر کار نبود ، بلکه برعکس دولت بر مسند قدرت ، دولت پرولتری بود . بنابراین دیگر نمی توان از سرمایه داری دولتی به  مفهوم بورژوائی  آن سخن گفت ، امری را که پاره ای از روشنفکران بدون در نظر گرفتن ماهیت دولت بر آن اصرار می ورزند .

لنین در پاسخ به دارندگان چنین تفکری ، چنین می گوید :

" به نظر من اشتباه مطبوعات و حزب ما بطور عموم در این است که دچار روشنفکرمابی و لیبرالیسم می شویم و درباره چگونگی مفهوم سرمایه داری دولتی اظهار فضل می کنیم و به کتابهای کهنه نظر می اندازیم و حال آنکه در این کتابها از آن سرمایه داری دولتی سخن می رود که در شرایط سرمایه داری وجود دارد و حتی یک کتاب هم یافت نمی شود که در باره سرمایه داری دولتی مربوط به دوران کمونیسم نوشته باشد . "

" سرمایه داری دولتی طبق کلیه نوشته های اقتصادی عبارت است از آن سرمایه داری که در نظام سرمایه داری وجود دارد و دولت این یا آن موسسه سرمایه داری را تابع خود می کند  ولی دولت در کشورما دولت  پرولتری است و به پرولتاریا تکیه می کند و کلیه مزایای سیاسی را به پرولتاریا می دهد و قشرهای پائینی دهقانان را از طریق  پرولتاریا بسوی خود جلب می کند . ... سرمایه داری دولتی بدان شکل که در نزد ما وجود دارد در هیچ تئوری ، هیچ نوشته ای  مورد  تحلیل قرار نگرفته .... جامعه  کشور ما ... جامعه ای است که پرولتاریا در آن زمام امور را در دست دارد و  نه  بورژوازی  ما یعنی  پرولتاریا  یعنی پیش آهنگ طبقه کارگر "

                                                           ( لنین : گزارش به کنگره یازدهم حزب )

سرمایه داری دولتی و " نپ " بطور کلی  تاکتیکی است و نه استراتژیکی ، سیاستی است که دولت پرولتری در دوران گذار برای نیل به سوسیالیسم به آن متوسل می گردد .

باید توجه داشت که در شرایط آنزمان رفتن بسوی سوسیالیسم  جز از طریق  " نپ "  میسر نبود زیرا که پرولتاریا  به تنهایی قادر به ساختمان سوسیالیسم نبود و فقط در اتحاد با دیگر توده های زحمتکش و تهیدست و در همکاری با دهقانان میانه حال می توانست بر بورژوازی غلبه کند . بدیهی است این اتحاد بدون رهبری طبقه کارگر پایدار نمی ماند و حزب بلشویک وظیفه داشت با اتخاذ سیاست های صحیح نقش رهبری پرولتاریا را در آن اتحاد تامین کند .

در تمام دوران جنگ داخلی  پیوندی  میان  اقتصاد سوسیالیستی ، آن اقتصادیاتی که در کارخانه ها و مزارع اشتراکی دولتی سوسیالیستی بکار می رفت ، با اقصاد دهقانی  خرده مالکی  وجود نداشت .

" سیاست اقتصادی نوین " هدفش برقراری چنین پیوند بود .

بنابراین با توجه به نقش دولت  که بازار را تنظیم می کند ،  که قیمت های محصولات را در بازار اعم از کشاورزی و صنعتی تعیین می نماید . در این سرمایه داری(تحت رهبری پرولتاریا) ؛ نوسان آزاد قیمت ها آنگونه که در سرمایه داری معمولی رایج است ، وجود ندارد .

" نپ " بازگشت به سرمایه داری است در شرایطی که صنایع بزرگ و حمل ونقل و زمین و منابع اولیه و مواد خام در اختیار دولت پرولتری است و میدان فعالیت و تنظیم فعالیت سرمایه داران در دست دولت پرولتری است .

لنین می نویسد :

" مالیات جنسی طبیعتاً معنایش این است که دهقان آزادانه می تواند  مازادی را که پس از  تادیه  مالیات جنسی برایش باقی می ماند در اختیار خود داشته باشد و در آن حدودی که دولت نمی تواند در عوض  تمام این مازاد  محصولاتی از فابریک سوسیالیستی در اختیار دهقان بگذارد  مبادله کند  آزادی بازرگانی  مازادها  ناگزیر معنایش آزادی بسط سرمایه است . "

" ولی در حدود  مذکور  مادام که امور حمل ونقل و صنایع بزرگ در دست پرولتاریا است بهیچوجه برای سوسیالیسم وحشتناک نیست ، برعکس بسط سرمایه داری تحت کنترل دولت پرولتری و تنظیم آن از طرف دولت پرولتری ( یعنی سرمایه داری " دولتی " با این مفهوم کلمه ) در یک کشور خرده دهقانی فوق العاده ویران و عقب مانده  با  صرفه و ضروری است ( البته بدیهی است تا حد معینی ) زیرا این امر موجب تسریع اعتلا   فوری  زراعت دهقانی می گردد . این امر از اینهم بیشتر در مورد امتیازها صادق است . دولت کارگری بدون آنکه ملی کردن را بهیچوجه  فسخ کند برخی از  کانها ، جنگل ها و معادن نفت و غیره را به سرمایه داران خارجی اجاره می دهد  تا از  آنها  مقداری  آلات و ابزار اضافی و ماشین هائی دریافت کند  که  بما  امکان می دهند احیای صنایع بزرگ شوروی را تسریع کنیم . دادن حصه ای  از  محصولات گرانبها به امتیازداران بدون شک  باجی  است که دولت کارگری به بورژوازی جهانی می دهد . ما بدون آنکه این موضوع را ذره ای پرده پوشی نمائیم باید بطور روشن درک کنیم که صرفه ما در این است که این  باج  را بدهیم تا امر احیای صنایع بزرگ ، و بهبود جدی وضع کارگران و دهقانان تسریع شود . آیا روشن نیست که پیوند اقتصاد دولتی و اقتصاد تحت کنترل دولت با اقتصاد دهقانی ، کوشش در بهبود زندگی دهقانان است که به تحکیم اتحاد پرولتاریا با آنان و نقش رهبری پرولتاریا می انجامد ، پیوندی ناگزیر تولید کوچک دهقانی را به تولید بزرگ سوق می دهد و مطمئن ترین را ه بسوی سوسیالیسم است . " 

               بحثی پیرامون مبانی پایه ای سوسیالیسم

             ( 17 )

           لنینیسم بمثابه راه حل عقلانی تبدیل مالکیت خرد به مالکیت اشتراکی 

 

پروسه تبدیل مالکیت کوچک به مالکیت بزرگ اشتراکی متمرکز و با برنامه نقشمند بعداز انقلاب اکتبر برنامه ای بود که با هدف ساختمان سوسیالیسم بمنظور استقرار جامعه ای که در آن طبقات و اختلافات طبقاتی جائی نداشته باشند ، به اجرا گذاشته شد . برنامه ای که در اجرای آن مشکلاتی را با خود بهمراه داشت . مشکلات نه از آن جهت که نقصی در برنامه بود ، بلکه مشکلاتی  ناشی از تفکرات متفاوتی  که از طرف اشخاصی گوناگون ابراز می شد و بر بغرنجی و پیچیدگی اجرای برنامه می افزود .

تئوری لنینیسم  با الهام از مارکسیسم تنها راه حل عقلانی بود که می توانست پاسخ درست مسئله این تحول عظیم گردد . تحولی که در عمل برتری تولید بزرگ اشتراکی سوسیالیستی را بر تولید سرمایه داری باثبات رساند .

در اجرای پیاده کردن تئوری لنینیسم در زمینه تبدیل مالکیت خرد  بمالکیت برزگ اشتراکی ، در حزب بلشویک بمثابه ستاد فرماندهی دولت شوراها ، نظرات متفاوتی وجود داشت که مشکلاتی را پدیدار گشت و بغرنجی هائی را بدنبال داشت . بغرنجی هائیکه بعدها دست آویزی علیه یگانه دولت سوسیالیستی در جهان شد و با دروغپردازی  امپریالیست ها ، با وارونه کردن واقعیات موجود ، فضای زهرآگینی را سبب شد  که  متاسفانه  ویروس های آن  تا  کنون  بر پیکر برخی از  جنبش     " چپ " باقی است .

طرح مسئله بدین صورت بود که برخی چون ترتسکی ، بوخارین و .. تصور می کردند که نکته اساسی در لنینیسم  مسئله دهقانان بوده است . در حالیکه ( همانطوریکه در مقالات قبل توضیح داده شد ) اساس لنینیسم نه دهقانان بلکه مسئله کلیدی  دیکتاتوری پرولتاریا ، شرایط بدست آوردن و تحکیم آن بمثابه دولت گذار برای نیل به جامعه کمونیستی می باشد . و مسئله دهقانان برای پرولتاریا در پروسه مبارزه در راه تصرف قدرت سیاسی  مسئله یک متفق و امری فرعی و اشتقاقی است . اشتقاقی از این جهت که سعی میشود نیمی از حقیقت را جایگزین تمام حقیقت گردانند .

ولی این موضوع بهیچوجه از اهمیت جدی که دهقانان بمثابه یک متفق برای انقلاب پرولتاریائی داشت ، نمی کاهد . مسئله دهقانان برای مارکسیست های روس بویژه در آستانه انقلاب اول ( 1905) که سرنگون کردن تزاریسم در دستور کار قرار داشت از اهمیت زیادی بعنوان یک متفق برخوردار بود . همچنین هنگام انقلاب سوسیالیستی  زمانیکه مسئله دیکتاتوری پرولتاریا ، چگونگی بدست آوردن آن و حفظ آن در دستور کار قرار گرفت ، مسئله دهقانان باز اهمیت بیشتری کسب نمود . علت آن هم کاملاً روشن بود : هر که برای کسب قدرت سیاسی آماده می شود  نمی تواند به مسئله متفقین حقیقی و راستین خویش بی توجه باشد . چراکه در غیر اینصورت شکست آن مسلم است .

بنابرین از این جهت مسئله دهقانان جزئی از مسئله کلی و عمومی دیکتاتوری پرولتاریا می باشد و یکی از حیاتی ترین مسائل لنینیسم را تشکلیل می دهد .

 

در آن دوران طرح سئوال بدین صورت بود : آیا از امکانهای انقلابی که توده های میلیونی دهقانان بر اساس شرایط معین زندگی ، در دل خود دارند ، می توان به نفع نیروی رنج و کار در جهت سرنگون کردن دژ سرمایه استفاده کرد و این نیروی عظیم را از ذخیر بورژوازی  به ذخیره پرولتاریا تبدیل نمود یا نه ؟ 

لنینیسم به این پرسش دوران پاسخ مثبت می دهد . همانطوریکه تاریخ سه انقلاب روسیه کلیه نتایجی را که لنینیسم در این زمینه می گیرد باثبات رساند .

لذا نتیجه عملی که از اجرای برنامه لنینیسم در این عرصه بدست می آید  عبارت است از لزوم کمک به توده های میلیونی زحمتکش دهقانان در مبارزه آنها علیه ستم و استثمار بمنظور رهائی از ظلم و فشار می باشد .

ولی این امر بدین معنی نیست که پرولتاریا می باید  هر نوع جنبش دهقانی را پشتیبانی و تقویت کند ، بلکه هدف کمونیست ها از تقویت جنبش هائی است که مستقیم و یا غیر مستقیم در خدمت جنبش های آزادی بخش پرولتاریا باشد .

چگونگی بهره گیری از نیروی ذخیره انقلاب :

1-  دهقانان در زمان انقلاب دمکراتیک بورژوازی  :    این دوره  تمام زمان بین انقلاب اول روسیه   (1905) و و انقلاب دوم (فوریه 1917) و همچنین خود انقلاب اکتبر را شامل می گردد .

 ویژگی مشخصه این دوره نجات یافتن  دهقانان از زیر نفوذ  بورژوازی لیبرال و دور گشتن آنان از کادت ها (حزب بورژوازی لیبرال) و  جلب آن بطرف  پرولتاریا و  حزب بلشویک ها می باشد .

تاریخ این دوره عبارت است از تاریخ مبارزه  بین  کادت ها ( بورژوازی لیبرال )  و  بلشویک ها     ( پرولتاریا )  بر سر بدست آوردن دهقانان . سرنوشت این مبارزه را همانطورکه می دانیم ، دوران مجلس دوما تعیین نمود . چراکه چهار دوره از مجلس دومای روسیه برای دهقانان  بزرگتری مکتب درس آموزی بود و این درس بروشنی به دهقانان نشان داد که از دست کادت ها  نه زمین و نه آزادی عایدشان نخواهد شد .

دهقانان در عمل دیدند که تزار با تمام توان طرفدار ملاکین بوده  و کادت ها هم از تزار پشتیبانی می کنند . در مقابل آنان دریافتند  تنها نیروئی که می تواند به آنها کمک کند و وسیله رهائی آنان را سبب گردد فقط کارگران شهری یعنی پرولتاریا می باشد .

جنگ امپریالیستی اول (1914- 1918 ) فقط تاکیدی بود بر درستی درس آموخته شده از مجلس دوما و در عین حال تکمیل کننده دوری  دهقانان از  بورژوازی و نزدیکی آنان به پرولتاریا بود . زیرا سالهای جنگ کاملاً نشان داد که امید گرفتن صلح از تزار و متفقین بورژوازی وی بکلی بی اساس و فریب محض می باشد . بدیهی است بدون درس آموزی از دوران دوما و جنگ ، امکان خلاصی دهقانان از بورژوازی و پیوستن آنان به پرولتاریا میسر نبود .

بدین ترتیب بود که اتحاد کارگران و دهقانان در انقلاب بورژوازی دمکراتیک صورت پذیرفت ، و بدین طریق بود که رهبری پرولتاریا در مبارزه عمومی  جهت سرنگون کردن تزاریسم  مهیا شد . رهبری که فرجام آن  انقلاب کبیر  سوسیالیستی اکتبر بود .

نکته ای که باید در پروسه تبدیل ذخیر بورژوازی  به پرولتاریا  در نظر گرفت ، اینکه ؛ انقلاب های بورژوازی در کشورهای غرب چون انگلیس ، فرانسه ، آلمان ، اتریش و .. ،  در مسیر دیگری جریان یافتند . رهبری انقلاب در آنجا نه بدست پرولتاریا بلکه تحت رهبری بورژوازی بود .

در غرب رهائی دهقانان از قید رژیم سرواژ  با دست پرولتاریا که بسیار کم عده بود و از ستاد فرماندهی قدرتمند و منسجم پرولتری برخوردار نبود ، انجام نگرفت بلکه بورژوازی وسیله انجام آن گردید .

در آنجا دهقانان بمعیت بورژوازی لیبرال عیه اوضاع قدیم قیام نمودند . در آنجا دهقانان ذخیره بورژوازی بودند . و همین امر موجب شد که بر مقام بورژوازی بیافزاید .

اما در روسیه برعکس  ؛ انقلاب بورژوازی درست نتیجه معکوس داشت . انقلاب   بورژوازی را بعنوان یک نیروی سیاسی  تقویت نکرد  بلکه باعث تضعیف او گردید . در روسیه به ذخایر سیاسی بورژوازی نیافزود بلکه منجر به از دادن آن شد . انقلاب بورژوازی روسیه   بورژوازی لیبرال را در صف اول قرار نداد  بلکه  پرولتاریای انقلابی  را جلو آورد  و میلیونها دهقانان  را در پیرامون وی متشکل نمود .

ضمناً همین کیفیت  باعث شد  که  انقلاب بورژوازی  روسیه در عرض مدت کوتاهی  به  انقلاب پرولتاریائی تبدیل گردد . در واقع رهبری پرولتاریا نطفه و مرحله عبور به سوی انقلاب سوسیالیستی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بود .

2-  دهقانان در دوران انقلاب سوسیالیستی  :

  این دوره شامل مدت زمان بین انقلاب فوریه (1917)  تا انقلاب اکتبر ( 1917 ) را دربر می گیرد . این دوره نسبتاً کوتاه بود و رویهمرفته هشت ماه بطول انجامید . ولی این هشت ماه را باید از نظر کسب آگاهی سیاسی  و  تربیت انقلابی  توده ها  در ردیف  ده ها  سال  بیشرفت معمولی  در نظر گرفت . زیرا این هشت ماه  هشت ماه انقلاب  بود . بمثابه  هشت ماه  دانشگاه  فراگیری علم انقلاب در عمل بود .

صفت مشخصه این دوره این است که دهقانان روز بروز انقلابی تر شده و از اس ار ها  مایوس و روگردان می شوند و از نو بسوی پرولتاریائی که یگانه نیروی تا آخر انقلابی بوده و قادر است کشور را از جنگ خانمانسوز امپریالیستی نجات دهد ، گرد آمده و تحت رهبری وی متشکل می شوند .

تاریخ این دوره عبارت است از تاریخ مبارزه  اس ار ها  ( دمکراسی خرده بورژوازی ) و بلشویک ها ( دمکراسی پرولتاریا ) بر سر بدست آوردن اکثریت دهقانان .

 سرنوشت این مبارزه را دوره ائتلاف  یعنی  دوره  ماجرای کرنسکی و خودداری اس ار ها  و منشویک ها از تصرف اراضی ملاکین  که از خواسته های بحق دهقانان بود ، رقم زد .  پافشاری  اس ار ها  و منشویک ها  برای ادامه جنگ که مغایر  خواست توده ها  بود و برای متمردین از جنگ مجازات اعدام در جبهه ها بکار می رفت ، تعیین نمود .

سابقاً  یعنی در دوره قبل از این ، مسئله اساسی انقلاب عبارت از سرنگون ساختن تزار و حکومت ملاکین بود . ولی اکنون یعنی در دوران بعد از انقلاب فوریه که دیگر تزار در کار نبود و چهره عفریت جنگ شیرازه مملکت را از هم پاشیده و بویژه دهقانان را بورطه ورشکستگی کشانده بود ، پایان جنگ  شعار اصلی توده ها گشته بود .

مرکز ثقل جنبش آشکارا جا بجا شد و از مسئله داخلی محض  به موضوع  اساسی  یعنی مسئله جنگ انتقال یافت . " جنگ را باید تمام کرد " ، " باید از چنگال جنگ خلاص گشت " ، به شعار اصلی تبدیل شده بود . طنین فریاد عمومی توده ها و بویژه دهقانان  سراسر کشورِ ِ درهم ریخته را فرا گرفته بود .

برای رهائی از جنگ می باید ابتدا حکومت موقتی متشکل از کرنسکی ، اس ار ها و منشویک ها را برانداخت ، لازم بود حکومت بورژوازی را سرنگون کرد . چرا که آنان با اصرار بر ادامه جنگ خانمانسوز امپریالیستی ، با کشاندن توده ها به جبهه ها ، عاملان اصلی ادامه جنگی بودند که جز کشتار و نابودی حاصلی برای توده ها نداشت .

در واقع فریاد عمومی توده های رنج و کار ، اعلان یک انقلاب جدید ، اعلان انقلاب سوسیالیستی بود که بر فراز حکومت سرنگون شده ، حکومت پرولتاریائی و حکومت شوراها  را مستقر گرداند و حزب بلشویک ها ، حزب مبارزه انقلابی علیه جنگ امپریالیستی و  صلح دمکراسی را به ارمغان آورد .

بنابراین دوره کرنسکی برای توده های زحمتکش دهقانان بزرگترین درس عبرت بود . زیرا این دوره صریحاً نشان داد که در حکومت اس ارها  و  منشویک ها  ، کشور نمی تواند از جنگ خلاصی یابد و به دهقانان نه  زمین  و  نه  آزادی  داده نخواهد شد .

تفاوتی که منشویک ها و اس ارها  با کادت ها  داشتند  ، فقط  در گفتار های شیرین و وعده های توخالی بود . آنان در عمل همان سیاست امپریالیستی کادتی  را اجرا می کردند . تنها حکومت شوراها بود که توانست  با توجه بمنافع توده ها  کشتی انقلاب را بساحل نجات هدایت گرداند .

 

3-  دهقانان بعد از استقرار دولت سوسیالیستی  :   

اگر در سابق  یعنی در دوره اول انقلاب  مسئله عمده  برانداختن تزاریسم بود و سپس بعد از انقلاب فوریه مسئله پایان دادن به جنگ امپریالیستی در صدر کار قرار داشت ، اکنون یعنی پس از خاتمه جنگ داخلی و استقرار نظام سوسیالیستی  مسئله اصلی  برپائی  ساختمان سوسیالیسم و بویژه استقرار سوسیالیسم در بخش اقتصاد می باشد .

رشد نیروهای مولد از طریق ترقی صنایع ملی شده (سرمایه خارج شده از چنگال بورژوازی) ، اولین برنامه هر دولت سوسیالیستی می باشد . این امر بویژه در کشور های  کم رشد  از طریق برقرار کردن پیوند بین صنایع با  اقتصاد دهقانی انجام می گردد .

جهت برقراری این ارتباط  ، ابتدا می باید اقتصاد خرد و پراکنده میلیونها دهقانان را در مسیر اقتصاد بزرگ سوق داد . برای انجام این کار ایجاد تعاونی های کشاورزی و یا مزارع اشتراکی (کئوپراسیون) و جلب میلیونها دهقانان به این کئوپراسیون ، آن راهی بود که لنین با الهام از اندیشه مارکسیسم بدان مبادرت ورزید .

در امر پیاده کردن این برنامه لنینیستی در روسیه  نظرات گوناگونی ابراز گردید و از جمله  نظریکه بدون توجه به کیفیات متفاوت  دهقانان در دو نظام مختلف ،  انجام آنرا غیر ممکن می دانست و اعتقاد داشت ؛ از آنجائیکه دهقان- دهقان است و توده دهقان از تولید کنندگان  کوچک  تشکیل یافته  و باین علت ممکن نیست برای تشکیل سازمان تولید سوسیالیستی بکار رود .

این تفکر بدون در نظر داشتن کیفیاتی که از اهمیت قطعی برخودار بود ، علم مخالفت را برافراشته و در کار پیاده کردن برنامه دولت اخلال می کرد . عمده ترین این کیفیات چنین بود :

اولاً  دارندگان این بینش تفاوتی بین دهقان روسیه  با دهقان کشورهای غربی قایل نبودند و هر دو آنان را در یک کاسه قرار می دادند .

حال چرا این تفکر درست نبود و در مغایرت با برنامه حزب بلشویک قرار داشت ، بخاطر این که دهقانان اتحاد شوروی ؛ دهقانانی بودند که مدرسه سه انقلاب را طی کرده  ، برضد تزار و حکومت بورژوازی در پناه پرولتاریا و تحت رهبری وی پیکار نموده اند ، دهقانانی که  زمین  و صلح  را از دست انقلاب پرولتاریائی دریافت کرده و در نتیجه نیروی ذخیره پرولتاریا شده اند ، دهقانانی که در یک پروسه نسبتاً طولانی در همکاری و دوستی سیاسی با پرولتاریا  عادت کرده اند و آزادی خود را مرهون این دوستی و همکاری حقیقی می دانند ، آری چنین دهقانانی را هرگز نمی توان با دهقانانی که در موقع انقلاب بورژوازی تحت ریاست (دقت کنید ، تحت ریاست و نه رهبری ) بو رژوازی لیبرال مبارزه کرده و از دست این بورژوازی(بشرط کار مزدوری) زمین دریافت نموده و بهمین خاطر هم جزو ارتش ذخیر آن می باشند ، یکی دانست و بین آن دو تفاوت نگذاشت .

دارندگان این تفکر مکرراً تکرار می کنند ؛ که دهقانان خرده پا  عاملی هستند که با سوسیالیسم در یکجا نمی گنجند . این درحالی است که آموزگار پرولتاریا  انگلس  در مورد دهقانان  و  نحوی برخودر با آنان چنین می گوید :

" ما جداً طرفدار دهقان خرده پا هستیم ؛ تا آنجا که ممکن است ما سعی خواهیم نمود که وی بهتر زندگی کند تا اگر خودش مصمم باشد ، قبول همکاری برایش آسان تر شود ؛ و اما اگر وی هنوز توانائی اخذ چنین تصمیمی را نداشته باشد کوشش می کنیم بقدر امکان وقت زیادتری در اختیار وی بگذاریم تا در قطعه زمین کوچک خود در این باره فکر کند . ما نه فقط به آن جهت این طور عمل می کنیم که آمدن دهقانان خرده پائی را که مستقلاً کار می کنند بطرف خود ممکن می دانیم ، بلکه علاوه بر آن منافع مستقیم حزبی نیز اینطور اقتضا دارد . هر قدر عده دهقانانی که ما آنها را در همان حال دهقانی بطرف خود جلب کرده و امکان تنزل به حد پرولتاریا  بایشان نداده باشیم بیشتر باشد ، همانقدر تغییر شکل جامعه سریعتر و آسانتر انجام می گیرد . اگر ما برای این تغییر شکل جامعه منتظر آن فرصت شویم که تولید سرمایه داری در همه جا تا آخرین درجه ترقی کرده و حتی آخرین صنعتکر کوچک و آخرین دهقان خرده پا هم قربانی تولید بزرگ سرمایه داری شوند ، بی فایده خواهد بود .  قربانی های مادی که از این حیث لازمست در راه منافع دهقانان از وجوه و ثروت جامعه داده شود ممکن است از نظر اقتصاد سرمایه داری پول  دور ریخته ای حساب گردد ، در صورتیکه این یک مصرف درخشانی برای سرمایه می باشد زیرا با این قربانی ها شاید مبالغی ده برابر بیشتر از مخارج لازمه برای تغییر جامعه صرفه جوئی شود . بنابراین ما می توانیم از این حیث نسبت به دهقانان با کمال سخاوت رفتار کنیم " 

                                                                           ( مسئله دهقانان تالیف انگلس )

لذا با توجه به نگاه  مارکسیسم  به  دهقانان و نحوی برخودش در جذب آنان  به آسانی می توان دریافت ، اولاً   در فردای انقلاب سوسیالیستی  در شرایط  رهبری پرولتاریا  بر زحمتکشان و در اختیار  قرار دادن  زمین  بدهقانان ، کمک مالی و فنی و خدماتی و معیشتی بآنان ، باید حتماً مطمئن بود که تحول از تولید کوچک  به تولید بزرگ  و با برنامه  بمراتب بسیار سهل تر  انجام خواهد شد . و در نتیجه تفاوت بین دهقان شوروی با دهقان غرب بسیار عمیق و ماهوی می باشد .

ثانیاً   نباید اقتصاد روستائی روسیه را با اقتصاد غرب مخلوط کرد . امری را که دارندگان این تفکر انجام می دهند .

در کشورهای غربی ترقی کشاورزی از طریق عادی سرمایه داری یعنی در محیط تجزیه و تفکیک شدید دهقانان انجام می گردد ، که در یک قطب آن املاک خصوصی بزرگ متعلق به سرمایه داران و در قطب دیگر فلاکت و بردگی روز مزدی برای دهقانان می باشد . از این حیث تجزیه و از هم پاشیدن دهقانان در نظام سرمایه داری یک مسئله ذاتی و طبیعی می باشد .

ولی در روسیه اینطور نبود . بدلیلی که  آلات و وسائل عمده تولید و ملی شدن زمین هرگز چنین اجازه ای را نمی داد و ترقی کشاورزی نمی توانست راهی را طی کند که سرمایه داری پیمود .

در واقع در روسیه  ترقی کشاورزی  از طریق گرد آوردن  میلیونها دهقانان خرده پا و متوسط  در مزارع اشتراکی کشاورزی  و از طریق ترقی دادن تعاونی های توده ای کشاورزی  همراه با کمک دولت پرولتری  و دادن اعتبار با شرایط مساعد  در روستا ها ، همان  راهی را  طی کرد که مارکسیسم  بر  آن تکیه داشت .

  تمامی مقالات لنین در باره کئوپراتیف ( تعاونی کشاورزی ) بیانگر درستی راهی بود که ترقی کشاورزی می باید آنرا طی کند . یعنی در مسیر جلب  اکثریت دهقانان  در ساختمان سوسیالیستی از راه کئوپراسیون ( مزارع اشتراکی کشاورزی ) و از طریق جاگیزین کردن  تدریجی  اصول دسته جمعی در کشاورزی که این کار هم باید ابتدا در بخش فروش و سپس در بخش تولید محصولات کشاورزی  بمورد اجرا گذاشته شود .

لنین در باره ترقی کشاورزی چنین می گوید :

" تسلط دولت بر تمام وسائل بزرگ تولید ، قدرت دولت در دست پرولتاریا ، اتحاد این پرولتاریا با میلیونها دهقان خرده پا و خرده پاترین آنها ، تامین رهبری این پرولتاریا نسبت به دهقانان و غیره ..- آیا این کلیه آن چیزهای  لازمی نیست برای اینکه از کئوپراسیون ، تنها از کئوپراسیون ، که قبلاً ما آنرا بمثابه سوداگری سرزنش می کردیم و اکنون هم ، که زمان نپ است تا درجه معینی حق داریم سرزنش کنیم ،- جامعه کامل سوسیالیستی بسازیم ،آیا این کلیه آن چیز لازم نیست ؟  این هنوز ساختمان جامعه سوسیالیستی  نیست  ولی همه آن چیزیست  که  برای این  ساختمان   لازم و کافی می باشد ."

لذا ملاحظه می گردد این کیفیات عظیم که محصول انقلاب سوسیالیستی است تا چه اندازه ای بیانگر تفاوت اساسی بین دو دهقان مربوط به دو نظام مختلف می باشد .

در عین حال  بیانگر صحت لنینیسم  که به توده های زحمتکش و دهقانان  بدیده  ذخیره  پرولتاریا  می نگرد می باشد.

بیانگر این مطلب است ؛ پرولتاریائی که در راس حکومت قرار دارد ، قادر و موظف است این ذخیره را جهت ترقی ساختمان سوسیالیستی از طریق  پیوند بین صنایع و کشاورزی بمورد اجرا گذارد .

بینش های متفاوت در برخورد به دهقانان و رشد صنعت :

بینشی بر این باور بود  هنگامی که سرمایه داری در شهر جنبه قالب را دارد و صنایع بر اساس آن توسعه میابد ، روستا هم بطور خود رو ، بخودی خود بدنبال شهر سرمایه داری خواهد رفت . این بینش به تئوری " جریان خود بخودی " معروف بود  و  استدلا می کرد : در صورتیکه  در شرایط سرمایه داری   کار بدین منوال  پیش می رود ، پس چرا  نباید عین همین روال  در شرایط  اقتصاد شورائی انجام گردد . چرا روستا و اقنصاد خرده دهقانی  نمی تواند  بخودی خود  بدنبال شهر سوسیالیستی  برود  و بطور  خود رو  شکل و شباهت  آنرا بگیرد ؟

دارندگان این تئوری بر اساس بینش  " جریان خود بخودی "  اصرار داشتند  بجای ایجاد  سوخوز ها و  کلخوز ها ( آنها را زیان آور و مقرون بصرفه نمی دانستند ) همان شیوه  رشد سرمایه داری  در  ده  طی شود .

تردیدی نیست که نقش رهبری کننده شهر سوسیالیستی نسبت به ده خرده دهقانی بسیار عظیم و با ارزش می باشد . اصولاً نقش تغییر شکل دهنده  صنایع  به  کشاورزی هم  روی همین اصل بوجود می آید . ولی سوال این است ؛ آیا این عامل کافی است  که  ده  خرده دهقانی  در شرایط ساختمان سوسیالیستی  بطور خود بخود  بدنبال شهر برود ؟  تئوری مارکسیستی بدان پاسخ منفی میدهد .

در شرایط سرمایه داری بدین خاطر ده  بخودی خود   بدنبال شهر می رفت که اقتصاد سرمایه داری شهر و اقتصاد  خرده کالائی دهقانان  در اساس خود ،  اقتصادی از یک قماش بودند . یعنی اساس اقتصادی در هر دو بر پایه مالکیت خصوصی بر وسائل تولید استوار بود .

لنین بار ها  و بخصوص درباره جزوه  " اقتصاد دوره انتقالی " بوخارین  با صراحت تمام از

 " تمایلات سرمایه داری و کالائی دهقانان "  بعنوان نقط مقابل تمایلات سوسیالیستی پرولتاریا  تاکید داشت  و بهمین دلیل هم می گفت :

" تولید کوچک پیوسته ، همه روزه ، همه ساعت ، بخودی خود و بمقیاس وسیع سرمایه داری  و  بورژوازی  را بوجود  می آورد "

لذا ملاحظه می گردد که اقتصاد خرده کالائی دهقانی  که  هر روزه  از آن سرمایه داری وبورژوازی زایده می شود ، نمی تواند با تولید سوسیالیستی  که در جهت  محو طبقات سیر طریق می کند  در یک تراز  قرار داشته باشد  و  قادر شود  بدون بوجود آوردن  پایه های مادی سوسیالیسم ( سوخوزها و کالخوزها ) در ده ، روستاها  را  بدنبال شهر سوسیالیستی  روان سازد .

لنین در همین رابطه می گوید :

" مادامکه ما در کشور خرده مالک دهقانی زندگی می نمائیم ، برای  سرمایه داری  اساس اقتصادی پایدارتری  وجود دارد تا برای  کمونیسم "

بنابراین تئوری " جریان خود بخودی "  در شرایط ساختمان سوسیالیستی  یک  بینش  کاملاً ضد لنینی  می باشد  و  نه  مارکسیستی .

بمنظور اینکه  ده  خرده مالک دهقانی  بتواند بدنبال  شهر سوسیالستی  برود  باید علاوه بر کلیه اقدامات دیگر ضروری ، حتماً و صد البته  اقتصاد سوسیالیستی بزرگ  را  بصورت  سوخوزها  و کلخوزها  که در واقع  تکیه گاههای سوسیالیسم در ده می باشند  و قادرند توده های اصلی دهقانانرا با سرپرستی  شهر سوسیالیستی  بدنبال خود برند  در ده  جایگزین ساخت .

 

بینش دیگری  بدون توجه  به تفاوت بین دهقان در کشورهای غرب (درشرایط سرمایه داری ) با دهقان  در جامعه سوسیالیستی  طرح بود و به  تئوری " ثبات " خرده دهقانی  معروف گشت . این بینش در واقع با رد تز مشهور  مارکسیسم راجع به برتری  اقتصاد بزرگ نسبت به اقتصاد کوچک ، بیان می داشت که نیروی این برتری فقط در صنعت است و در کشاورزی کارآئی ندارد .

دارندگان این نظر می کوشیدند روی این واقعیت تکیه کنند که ؛ دهقان خرده پا  بردبار و شکیبا است و حاضر است زیر بار هرگونه محرومیتی برود و فقط کافی است قطعه زمینی برای خویش داشته باشد . روی همین اصل آنان بیان می داشتند که : اقتصاد خرده دهقانی در مبارزه با اقتصاد بزرگ در کشاورزی از خود ثبات نشان می دهد .

مدعیان این بینش قادر نیستند تفاوت کیفی و اساسی بین دو دهقان در دو شرایط مختلف که در یکی

 ( در جامعه سوسیالیستی ) : با لغو مالکیت خصوصی  بر زمین  و ملی کردن  آن ، قادر می شود       " دل بستگی برده وار " دهقان خرده پا  به قطعه زمین کوچکش را  از بین ببرد  و بدین ترتیب  امر انتقال از اقتصاد کوچک دهقانی  به  اقتصاد بزرگ دستجمعی  را  سبب گردد ، با دهقان دیگر (درجامعه سرمایه داری) که  زمین  همه چیزش می گردد ، تشخیص دهند .

در حقیقت  آن چیزی هم  که دهقان خرده پا را  در کشورهای غربی به اقتصاد خرده کالائیش   وابسته می کند و خواهد کرد  همانا بطور عمده  وجود قطعه زمین خصوصی  او  و مالکیت خصوصی  بر زمین می باشد . دهقان در جامعه سرمایه داری  پس از سالها  معدودیت و محرومیت ها   پول جمع کرده  تا قطعه زمینی  تهیه نماید . پر واضع است  که  نباید و نمی خواهد  از آن جدا شود ، ترجیح می دهد که هر گونه محرومیتی را  متحمل شود  ولی قطعه زمین  خصوصیش- یعنی اساس اقتصاد انفرادی اش  حفظ گردد .

ولی در جامعه سوسیالیستی  که  مالکیت خصوصی بر زمین  لغو گشته و زمین با ملی شدن آن بطور رایگان در اختیار دهقان قرار گرفته است ، پر واضع است که آن  " دل بستگی برده وار "  دهقان به زمین که در غرب مرسوم می باشد  بکلی از بین برده و در تنیجه  این کیفیت  نمی تواند جریان انتقال اقتصاد خرده دهقانی  به  راه  اشتراکی کشاورزی برزگ را  باعث نگردد .

ملی شدن زمین  آن علت اساسی است  که  در عمل برتری اقتصاد بزرگ و اشتراکی  در روستا ها  را نسبت به اقتصاد کوچک انفرادی  باثبات رساند .

در واقع این است آن اهمیت عظیم انقلابی قوانین ارضی جامعه سوسیالیستی  که  با از بین بردن  حق الارض مطلق  ، مالکیت خصوصی بر زمین را لغو و اصل ملی شدن زمین را بر قرار می نماید و این همان اصلی بود که در جامعه سوسیالیستی شوروی به تحقق در آمد .

تئوری  حق الارض مطلق   یکی از  تئوری های ارزشمند  گنجینه اندیشه های آموزگاران بزرگ پرولتاریا است که مارکس در مقاله مشهور " تئوری ارزش اضافی " و لنین در اثر در باره مسئله ارضی بدان برخورد شایان توجه ای نموده اند .

انگلس در رساله مشهوراش در باره " مسئله دهقانان " با دقت کامل و با احتیاط  به مسئله انتقال دهقانان خرده پا به اقتصاد دستجمعی چنین می گوید :

" ما بطرزی قطعی طرفدار دهقان خرده پا هستیم ؛ ما کلیه اقدامات ممکنه را بکار خواهیم برد تا زندگی او قابل تحمل تر گردد و اگر تصمیم گرفت ، آسان تر بتواند به مجرای اقتصاد اشتراکی انتقال یابد ؛ در صورتی هم که نتوانست این تصمیم را بگیرد ما کوشش خواهیم کرد حتی الامکان زمان بیشتری را در اختیار وی بگذاریم تا در قطعه زمین خود در اطراف این موضوع بیاندیشد "

ملاحظه می گردد که انگلس با چه احتیاطی بمسئله انتقال اقتصاد دهقانی انفرادی به راه کشاورزی دستجمعی می پردازد . علت این احتیاط بدیهی است در وجود مالکیت خصوصی بر زمین و این واقعیت است  که  دهقان دارای  " قطعه زمین کوچک خودی "  می باشد  که دست کشیدن از آن برایش مشکل خواهد بود . 

ولی در کشور اتحاد شوروی سوسیالیستی که مالکیت خصوصی بر زمین که دهقانرا به اقتصاد انفرادیش میخکوب می نماید  وجود نداشت . در شوروی با ملی شدن زمین این امر جریان انتقال دهقان منفرد  به راه کشاورزی دستجمعی هموار گشته بود . و این یکی از علل سهولت و سرعت نسبی توسعه جنبش کلخوزی بود که در کشور شوراها بوقوع پیوست .

توضیح اینکه کلخوز ها آن مزارع کشاورزی اشتراکی بودند که دهقانان با آلات و ابزارهای ابتدائی ولی بطور دستجمعی در آن واحد های تولیدی  بکار مشغول بودند .

سوخوز ها آن واحد های کشاورزی اشتراکی بودند که با آلات و ابزارهای پیشرفته و بطور دستجمعی در امر تولید محصولات کشاورزی مشغول بودند . در واقع از سوخوز ها می توان بعنوان مزارع اشتراکی کشاورزی نمونه  که در ابتدای روند انتقال به تولید بزرگ بمنظور برتری کار دستجمعی نسبت بکار انفرادی با هدف تشویق دهقانان  در شوروی ایجاد شد یاد نمود .

در ضمن باید بخاطر آورد  که  مسئله کشت و زرع زمین های متروک و بکر  برای کشاورزی  در دوران حکومت شوراها  از اهمیت  بالائی برخوردار بود . می دانیم  در دوران قدیم  محور نهضت انقلابی در روسیه  مسئله ارضی  بود  و یکی از هدف های این نهضت ارضی از بین بردن کم زمینی بود . بسیاری در آن زمان خیال می کردند که کم زمینی  موضوعیست قطعی . بدین معنی که تصور می کردند در اتحاد جماهیر شوروی  دیگر زمین قابل کشت و زرع  وجود ندارد .

اهمیت کلخوز ها  علیرغم  کارکردشان  با آلات و ابزار های ابتدائی  در کار دستجمعی  در مزارع اشتراکی  نهفته بود  که قادر شدند اولاً   مزیت و برتری کار جمعی را نسبت به کار انفرادی در عمل به دهقانان نشان دهند و ثانیاً   مسئله مهم و حیاتی  کمبود زمین قابل کشت و زرع  را  برای اولین بار در عمل و برای همیشه حل کنند .

در دوران گذشته در اتحاد شوروی دهها میلیون هکتار زمین آزاد موجود بود ولی از آنجائیکه دهقان با وسائل ناچیز خود هیچگونه امکانی برای رزاعت بر روی آنرا نداشت (زمین های متروک و بکر فراوان یافت میشد ولی کار بر روی آن غیر ممکن بود) ، لذا ناچار بود بطرف  " زمینهای نرم " ، زمین های متعلق بملاکین ، زمین هائیکه می توان آنرا با نیروی ابزار ساده و ابتدائی دهقانی ، در شرایط کار انفرادی ، زراعت نمود  روی آور گردد .

 در واقع اساس کم زمینی در شوروی ناشی از  ناتوانی کار انفرادی با ابزار های ساده دهقانی بر روی زمین های بکر و متروک بود و نه نبود زمین . امری که راز وسعت یافتن فوق العاده مساحت اراضی مزروعی ، در پرتوی کار دستجمعی در حین انتقال دهقانان بکار اشتراکی را در عمل باثبات رساند و برتری اقتصاد مشترک  بر اقتصاد انفرادی دهقانی را به زحمتکشان آموخت .

 

تئوری دیگری که از آغاز همواره دست آویز اپوزیسیون ترتسکی- زینویویستی بود و هرازگاهی با علم کردنش موجبات اغتشاش در صفوف یکپارچه حزب را سبب می شد ، تئوری که بتوسط اقتصاد دانان بورژوازی ساخته و پرداخته شده بود ، تئوری که اعتقاد داشت ؛ گویا انقلاب اکتبر  کمتر  از انقلاب فوریه برای دهقانان سودمند و مفید بوده است . به بیان دیگر در پی الغای این باور بود که انقلاب اکتبر چیزی بدهقانان نداده است .

در واقع این تئوری اساس موضوع بسیار با اهمیت : چگونگی مناسبات متقابل بین شهر و ده ،نحوی از بین بردن اختلاف میان  شهر و ده  در دوران سوسیالیسم را دربر می گیرد .

مدعیان این تفکر بر آنند که ؛ از انقلاب اکتبر هیچ چیز عاید دهقانان نشده است ؟  با رجوع به واقعیات  باید دید که این گفته چقدر صحت دارد .

طبق اسناد و آمار منتشره  قبل از انقلاب ملاکین حدود 600 میلیون پوط غله تولید می کردند ، یعنی ملاکین در آن زمان مالک 600 میلیون پوط غله بودند .

کولاک ها (بورژوازی ده ) در آن موقع 1900 میلیون پوط غله تولید می کردند . باید توجه داشت این مقدار محصول نیروی عظیمی بود  که  کولاک ها  دارا بودند .

دهقانان تهیدست و میانه حال رویهمرفته 2500 میلیون پوط غله تولید می کردند . در واقع این بود اوضاع و احوال محصولات کشاورزی تولید شده در روستا ها  قبل از انقلاب اکتبر .

حال باید دید که پس از انقلاب چه تغییراتی در روستاها بوجود آمد ؟  ارقامی را از همان جدول در نظر می گیریم . با توجه به چند ساله اولیه انقلاب که مصادف با جنگ داخلی و تجاوزات کشور های امپریالیستی به کشور شوراها بود و بخاطر رخداد های آن دوران مجال باز سازی و توسعه روستاها مقدور نبود ، سال 1927 را بعنوان مثال در نظر می گیریم .

تولید ملاکین در این سال چه مقدار بوده است ؟  کاملاً روشن است که آنها در این دوران چیزی نمی توانستند تولید کنند ، چراکه انقلاب اکتبر با مصادره اراضی ملاکین بزرگ و ملی کردن آن برای عموم دهقانان بی زمین  عملاً  امکان هر گونه تولید محصولات کشاورزی را  از آنها گرفته بود . و این مسئله همان ویژه گی های انقلاب اکتبر  برای دهقانان است ، همان امر تسهیلات عظیمی است که در اختیار آنان قرار داد و آنها را از یوغ اربابان ستمگر آزاد نمود ، این امر از خدمات ارزنده ای است که انقلاب اکتبر برای دهقانان به ارمغان آورد و ترتسکیست ها و بورژواها و دیگر مخالفین انقلاب سوسیالیستی  چشم دیدن آنرا ندارند .

کولاک ها در سال 1927 چه مقدار تولید می کردند ؟  مقدار تولیدات محصولات کشاورزی آنان 600 میلیون پوط غله بود ، در حالیکه قبل از انقلاب 1900 میلیون پوط  بود . بنابراین کولاک ها در دوره پس از انقلاب اکتبر بیش از سه برابر از قدرتشان کاسته شد  و در مقابل بر قدرت دهقانان تهیدست و میانه حال افزده گردید .

حال ببینیم دهقانان تهیدست و میانه حال در سال 1927 چه مقدار تولید می کردند ؟  مقدار تولید آنان  4 میلیارد پوط  بجای 2500 میلیون پوط بود . لذا این افزایش سرسام آور تولیدات دهقانان تهیدست و میانه حال  همان امکانات و برد عظیمی است که بعداز انقلاب اکتبر 1917  نسیب دهقانان کرد ، آن واقعیات مسلمی است  که همواره  از طرف  تمامی طیف های ضد انقلاب داخلی و بین المللی  حاشا و  انکار می شد و می گردد .

علت این رشدو توسعه فوق العاده عظیم  15 برابر  تولیدات کشاورزی دهقانان زحمتکش  در این حقیقت مسلم نهفته بود  که انقلاب اکتبر مالکیت خصوصی بر زمین ، خرید و فروش زمین را از بین برده  و ملی شدن زمین را مستقر نمود  . معنی آن این بود که دهقان برای تولید غله هیچ احتیاجی به تهیه زمین نداشت . امری که سابقاً او را مجبور می کرد برای تهیه آن  پول پس انداز کند  تا  زمین بدست آورد ، بقرض بیافتد ، باسارت تن دهد  فقط برای اینکه  زمین بدست آورد . ولی حالا  بعداز انقلاب او می توانست  بدون خرید زمین غله تولید کند .

و اما عامل دیگر این بود که قبل از انقلاب دهقان مجبور بود با ابزار های کهنه ، بشیوه کار انفرادی ، روی زمین کار کند . روشن است که کار انفرادی با ابزار کهنه تولید ، آن بهره ای را که لازمه یک زندگی قابل تحمل است نمی دهد  تا وی قادر گردد  وضع مادی خود را  بالا برد ، فرهنگ خود را توسعه دهد و براه وسیع ساختمان سوسیالیستی داخل گردد . اکنون بعداز انقلاب که جنبش کلخوزی بشدت توسعه یافت ،دهقانان امکان بدست آوردند کار خود را با کار  همسایگان خود متصل سازند ، در کلخوز متحد شوند ، زمین های بکر را آباد کنند ، زمین های متروک را مورد استفاده قرار دهند ، ماشین و تراکتور بدست آورند و بدین طریق نیروی مولد کار  خود را  دو  و سه برابر بالا ببرند .

بعداز انقلاب اکتبر دهقان امکان یافت در پرتو متحد گشتن در کلخوزها  با صرف همان مقدار کار  بمراتب بیشتر تولید کند . بنابراین معنی آن این است که غله از قبل خیلی ارزاتتر تولید می شود و در تنیجه با ثابت بودن قیمت ها ، دهقان می توانست مبلغی بمراتب بیش از آنچه که عایدش میشد  از غله  بدست آورد .

این آن کیفیتی است که روحیه دهقان را تغییر میدهد و او را بطرف شهر متوجه می سازد . این کیفیت آن عامل اساسی بود که زمینه از بین بردن اختلاف بین شهر و ده  را فراهم می ساخت . این کیفیت زمینه ای بوجود می آورد  تا شعار " پیش بسوی ده " بلشویک ها  با شعار  " پیش بسوی شهر "  دهقانان کلخوزی  تکمیل گردد . در این امر جای هیچگونه شک و شبه ای نیست ، زیرا دهقان در پرتوی انقلاب اکتبر از شهر ماشین ، تراکتور ، مهندس کشاورزی ، سازمانده و برای مبارزه و غلبه بر کولاک ها ، کمک مستقیم دریافت می کرد . چراکه دهقان سابق ، با آن عدم اطمینان خشنی که نسبت به شهر داشت ، و شهر را غارتگر می دانست ، جای او را دهقان جدید ، دهقان کلخوزی  که به شهر با امید فرح بخش می نگرد ، می گیرد .

نکاتی پیرامون ماهیت کلخوز ها :

کلخوز ها از لحاط نوع اقتصاد ، یکی از اشکال اقتصاد سوسیالیستی مخصوص  جوامعه ای می باشند که مسئله ارضی  یکی از تضاد های عمده آن را تشکیل می دهند  و یا  از اهمیت بالائی  برخوردار است . کلخوز ها آن تکیه گاه ، آن پایگاههای سوسیالیستی هستند  که  اقتصاد  صنایع سوسیالیستی  شهر را  با اقتصاد  کشاورزی اشتراکی  ده  متصل می سازند .

باید دید چه چیزی شاخص نوع اقتصاد است ؟   بدیهی است که این شاخص از منظر مارکسیسم  نوع روابط و مناسبت افراد در جریان تولید است . معنی آن این است که در کلخوز ها بمثابه واحد های سوسیالیستی در ده ، طبقه ای از افراد که مالک وسائل تولید  و طبقه  افرادیکه  فاقد این وسائل باشند ، دیگر وجود خارجی ندارد . معنی آن این است که در کلخوز ها طبقه استثمار گننده  و طبقه استثمار شونده دیگر یافت نمی شود . معنی آن این است که زحمتکشان بصورت دستجمعی  با  آلات و ابزار های پیشرفته  در زمینی کار می کنند  که   حاکم و مالک واقعی آن  نماینده  زحمتکشانی است که   با رای مستقیم  اهالی (آفریندگان واقعی نعمت های مادی و معنوی جامعه) در یک انتخابات دموکراتیک  انتخاب شده و بصورت هیت حاکمه در دولت شورا ها متشکل شده اند و آن آلات و ابزار و زمین را بطور مجانی در اختیار دهقانان تهیدست قرار داده اند .

بنابراین کلخوزها بمثابه یک واقعیت اقتصادی هستند که علیرغم تضادها (ناشی از بقایای زندگی انفرادی) و نواقصشان (ناشی از روابط فئودالی) در مجموع ، اساساً  راه نوینی را طی می کنند که در جهت تکامل روستا  یعنی راه تکامل سوسیالیستی  می باشد  که  نقط مقابل راه تکامل سرمایه داری است . کلخوز ها  محصول مبارزه طبقاتی  است  که  در روند انقلاب و گسترش آن  بمثابه کانون ساختمان سوسیالیستی در  ده  نشو و نما  یافته اند .

لنین در باره کلخوز ها چنین می گوید :

" در رژیم فعلی ما ، بنگاههای کئوپراتیفی  از لحاظ اینکه  بنگاه دستجمعی هستند  از  بنگاههای  خصوصی سرمایه داری  متمایزند ،  ولی اگر این  بنگاهها  در  زمینی  دائر  شده  باشند  که آن  زمین  و  وسائل  تولید  متعلق  بدولت ،  یعنی طبقه کارگر  باشد  با  بنگاههای  سوسیالیستی  فرقی  ندارند" .

و اما توضیح نکته ای درباره تفاوت مبارزه طبقاتی در کلخوزها و  مبارزه طبقاتی  خارج کلخوزها که خالی از فایده نیس .

مبارزه طبقاتی در خارج  کلخوزها ، یعنی قبل از تشکیل کلخوز ها  چه می باشد ؟  معنی آن مبارزه با کولاک  است  که مالک  ابزار و  وسائل  تولید بوده و دهقانان  تهیدست را  بکمک همین  ابزار  و  وسائل  تولید  باسارت در می آورد . در واقع  این مبارزه  ، مبارزه بین مرگ و زندگی است . مبارزه بین  استثمار گننده  و  استثمارشونده  می باشد .

مبارزه طبقاتی در کلخوز ها ، یعنی  بعداز  تشکیل  کلخوزها چه می باشد ؟ معنی آن این است که کولاک بمثابه یک  طبقه استثمارگر  توسط انقلاب  درهم شکسته شده  و  از وسائل و ابزار تولید محروم گشته است . معنی آن این است که دهقانان تهیدست و میانه حال ، بر اساس اجتماعی شدن  آلات اصلی و وسائل تولید ، در کلخوز متحد شده اند . معنی آن این است که  در بین اعضاء کلخوز ، که عده ای از آنها  هنوز از بقایای روح انفرادی و آداب و رسومات بورژوازی  آزاد  نشده اند و تلاش دارند از  بعضی عدم تساوی ها  بنفع خود استفاده نمایند ، و  عده دیگری  که مایلند  این بقایا  و  عدم تساوی  را از  کلخوز ها  دور  نمایند ، مبارزه  در  جریان  است . مبارزه بین پدیده  نو و جدیدی  که  از  دل  انقلاب  بیرون  آمده  با  پدیده  کهنه  و  قدیمی  که ماحصل  بقایای  جامعه  کهنه  می باشد  و  تا سالها و شاید  نسلها  وجود دارد .

اشتباه بود اگر تصور می شد که با بودن  کلخوز ها  کلیه عوامل لازمه  برای  ساختمان سوسیالیسم  موجود و مهیا است .  و اشتباه فاحش تری می بود اگر  تصور می شد  که اعضاء کلخوز ها بصرف موجودیتشان در کلخوزها  دیگر سوسیالیست شده اند .

مارکسیسم بما می آموزد  جهت پرورش افراد ، افرادی که حاضر باشند بدون توجه  بدرآمدشان  برای  جامعه  کار کنند و بدنبال  منافع حقیری  که  از  دیگران  کمتر کار کنند  و  بیشتر حقوق  دریافت  نمایند ،  سالها   زمان  لازم  است  تا قادر بود  افراد  واقعی  جامعه  سوسیالیستی را  تربیت نمود و پرورش داد  .  و بویژه  برای پرورش  دهقانان که قرنها  با  روح انفرادی  بار آمده اند  ،  حتی  به نسلها  زمان نیاز می باشد . سرعت انجام  این امر وابسته به سطح تکنیک و ماشینی کردن هر چه بیشتر وسائل  عمده تولید می باشد .

 ولی باید دقت داشت که این امر ذره ای از  اهمیت عظیم  کلخوزها که توضیح داده شد ، بمثابه  اهرم تغییر  شکل  و سوسیالیستی  در  ده  نمی کاهد . اهمیت عظیم  کلخوز ها  در این است که آنها  پایگاه  اساسی برای استفاده ماشین و تراکتور  در زراعت هستند و  پایگاه اساسی جهت تغییر ساختمان دهقان  و تعویض  روحیه او  طبق  روح سوسیالیسم پرولتری  می باشند . لنین چنین می گفت :

 

" امر تغییر ساختمان  خرده مالک ،  عوض کردن  کلیه  روحیه و عادات  او  کاریست  که نسل ها  برای آن لازم است  .  حل  این مسئله را  در مورد خرده مالک  و اصلاح  باصطلاح  کلیه  روحیه او را  فقط  پایه  مادی ،  تکنیک ،  استعمال  تراکتور  و  ماشین  به  مقیاس  وسیع  در  زراعت  و  الکتریک  کردن بمقیاس  وسیع می تواند  انجام  دهد  " .

بدین جهت است که  " دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا "  یکی از  کلیدی ترین اصول مارکسیسم  بمثابه ستون فقرات انقلاب سوسیالیستی  در دوران  گذار از سرمایه داری  به  کمونیسم  ضرورت دو چندان پیدا می کند که  در مقاله بعدی  به شرح مفصل آن پرداخته خواهد شد .

        بحثی پیرامون مبانی پایه ای سوسیالیسم علمی

         ( 18 )

        دیکتاتوری پرولتاریا عالی ترین دمکراسی حقیقی برای بشریت 

 

مقوله دیکتاتوری پرولتاریا  کلیدی ترین اصول اساسی مارکسیسم ، یکی از سه کشفیات مارکس در عرصه سیاست بعنوان موتور محرک مبارزه طبقاتی ، بمثابه دولت دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم نه تنها ضروریست بلکه بمثابه مهمترین تکیه گاه و ستون فقرات انقلاب پرولتری با هدف نیل به جامعه بی طبقه الزامی می باشد .

ضرورت آن بدان خاطر است که  اولاً  : مقاومت جنون آسای استثمارکنندگان سرنگون ( سرمایه داران و تمامی حافظان سرمایه )  شده را سرکوب نماید و کامیابی های انقلاب را تثبیت گرداند .

 ثانیاً  : انقلاب پرولتاریائی را تا پایان کار یعنی تداوم انقلاب تا پیروزی کامل ساختمان سوسیالیسم  میسر گرداند .

انقلاب بدون دیکتاتوری پرولتاریا ( دمکراسی حقیقی زحمتکشان ) می تواند بر بورژوازی غلبه کرده و حکومت وی را سرنگون سازد . ولی سرکوبی مقاومت بربرمنشانه بورژوازی سرنگون شده و حفظ  فتوحات بدست آمده و سپس پیشرفت بسوی ساختمان کامل سوسیالیسم دیگر برای انقلاب مقدور نمی باشد .

لنین می گوید :  "  مسئله حکومت  مسئله اساسی هر انقلابی است  "

معنی آن یعنی تصرف حکومت فقط آغاز کار است و تمام هنر و زیبائی انقلاب در این نهفته است که بتوان حکومت انقلابی را در دست نگاه داشت و آنرا تداوم بخشید  چراکه بورژوازی ساقط شده بدلایل عدیده ای از پرولتاریا بقدرت رسیده  دهها بار قوی تر است .

لذا در نظر است این مقوله بسیار کلیدی و سرنوشت ساز هر انقلاب سوسیالیستی که این روزها  توسط  دولت های بورژوازی- امپریالیستی و روشنفکران خرده بورژوا  به " زشتی و بد هیبت " نامبرده می شود   طی چند مقاله از جهات مختلف مورد بررسی قرار گیرد . ابتدا توضیحی پیرامون نیروی واقعی بورژوازی و جان سختی وی .

جان سختی واقعی بورژوازی در کجاست :

1-   در نیروی سرمایه بین المللی و روابط پایدار و استوار بین المللی بورژوای نهفته است . امری که ما تاریخاً بر اساس مبارزه طبقاتی همواره شاهد آن بودیم . امری که در فرادی انقلاب سوسیالیستی شوروی و حتی قبل از آن در کمون پر افتخار پاریس جهت  درهم شکستن آن ، اتحاد نامقدسی بر اساس منافع بین المللی ، بین بورژوازی فرانسه و آلمان بسته شد و کمون قهرمان را در آتش و خون غرق کردند . 14 کشور امپریالیستی  بر اساس روابط پایدار و استوار بین المللی ، با تمام  توان و نیرو برای درهم کوبیدن حکومت زحمتکشان بمدت 4 سال آزگار از بکاربردن هر آنچه که در انبان توطئه گری ، خرابکاری و تجاوزگری داشتند ، دریغ نکردند . مسلح کردن آلمان امپریالیستی به صنایع و سلاحهای مدرن و پیشرفته  توسط امپریالیستها  با هدف  درهم شکستن اولین حکومت پرولتری که در قالب تجاوز وحشیانه فاشیستهای هیتلری انجام گرفت و صدها اتحاد نا مقدس دیگر آنان علیه جنبش های رهائی بخش را هرگز  نباید  فراموش نمود .   

در جهانی که با ادغام سرمایه ها در یکدیگر انحصارات امپریالیستی حرف اول و آخر را در زندگی اقتصادی و سیاسی انسانها می زند و نقش تعیین کننده ای در آن ایفا می کند ، هرگز نباید از  نیروی اولترا ضد انسانی و انسان کش  سرمایه بین المللی غافل گشت .

 با نگاهی به  تجاوز امپریالیستها  به کشورعراق در جنگ خلیج ، به تجاوز وحشیانه علیه یوگسلاوی ، به برپایی جنگ قومی و مذهبی رواندا توسط امپریالیست ها ، به تجاوز بربرمنشانه امپریالیست ها به افغانستان ، به تجاوز فوق ضد انسانی مجدد امپریالیست ها به عراق ، به  اقدامات ضد بشری و خرابکارانه امپریالیست ها در هائیتی و صدها  اعمال توطئه گرانه  و  خانمان برانداز در دیگر کشور های جهان ، به روشنی می توان به ماهیت واقعی این نیروی مخوف سرمایه بین المللی پی برد  و بر ضرورت  دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا  بمثابه دولت دوران گذار جهت محو طبقات تاکید دو چندان ورزید .

 دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا بمثابه ضامن حراست دولت زحمتکشان در مقابل تهاجم نیروی سرمایه  از چنان اهمیت والائی برخوردار است که هر گونه بی توجه ای به آن می تواند منجر به فاجعه ای عظیم و برباد دادن تمامی دستاوردها و فداکاری و جانبازی میلیونها انسان پر امید شرکت کننده در امر انقلاب گردد . نا گفته پیداست تهاجم امپریالیست ها به دژ نیروی رنج و کار ناشی از قانونمندی مبارزه طبقات میرنده و رو باضمحلال  علیه طبقات بالنده وآینده دار می باشد تا در پرتوی این جنایات مهیب ضد انسانی  قادر گردد  حلقه ضربه خورده (بورژوازی سرنگون شده در انقلاب) را ترمیم و مجدداً آنرا از نوع احیاء گرداند . و این امری است که تجربه در عمل به توده ها تحت ستم و استثمارشونده نشان داده است و آن درس تاریخی-  سیاسی است که مارکسیسم لنینیسم در مورد دولت و انقلاب سوسیالیستی به کارگران داده است .

2-  در اینکه  ؛ استثمارکنندگان ، ستمگران  تا مدت های مدیدی بعداز انقلاب مجدداً ناگزیر در عمل یک سلسله برتری ها و امتیازات بزرگ را برای خود حفظ کرده و از آنها برخودار می باشند . برای مثال : پول ( چراکه  بلافاصله بعداز انقلاب و تا قبل از مهیا کردن شرایط  مادی نمی توان آنرا بیکباره برانداخت ) ، مقدار زیادی اشیاء منقول ، روابط ، مهارت تشکیلاتی و اداری ، علم برتمام

" اسرار" اداری ، معلومات و تحصیلات عالی تر ، نزدیکی با افرادی که دارای معلومات عللی فنی می باشند ، مهارت در کار نظام و غیره ... همه این برتری ها در دست بورژوازی باقی می ماند و مطمئناً از آنها جهت بازگرداندن " بهشت "  از دست رفته  علیه دولت زحمتکشان نهایت بهرمندی سبعانه را خواهند نمود .                                                                                                   3-  در قوه عادت و نیروی تولید کوچک می باشد ، زیرا متاسفانه هنوز تولید کوچک در جهان فراوان یافت میشود . از تولید کوچک است که هر روزه و هر ساعت بخودی خود سرمایه داری و بورژوازی پدیدار می گردد .

اصولاً برای از بین بردن و محو طبقات کافی نیست که فقط ملاکین و سرمایه داران را سرکوب نمود و سرمایه را از چنگ انان خارج کرد . بلکه باید قادر بود  مولدین کوچک کالا را نیز برطرف ساخت . و این در حالی است که آنها را نمی توان مانند سرمایه داران و زمین داران بزرگ بیرون ریخت ، آنان را نمی توان سرکوت ساخت . با آنها می باید از درسازش و مماشات درآمده و با کار بسیار صبرانه طولانی و آهسته از راه سازمان دهی تشکیلاتی از نو  تربیت کرده  و  در خطی که  ضامن تولید سوسیالیستی است   پرورش داد .

انگلس در باره این تحول چنین می گوید :

" هنگامی که ما قدرت دولتی را در دست می گیریم با قهر از دهقانان خرده پا سلب مالکیت نمی کنیم  ( همانطور که مجبوریم با مالکان بزرگ ارضی عمل کنیم- یعنی دیکتاتوری علیه آن بکار بریم ) . وظیفه ما در قبال دهقان خرده پا در وهله اول این است که اقنصاد خصوصی و مالکیت خصوصی اورا بسوی مالکیت اجتماعی هدایت کنیم ، اما  نه  با  زور و فشار بلکه با ارائه نمونه و اختصاص کمک اجتماعی به این منظور " .

 

لذا با توجه به عوامل برشمرده فوق می توان براحتی به راز جان سختی بورژوازی که تا مدتها و حتی نسلها در جامعه باقی است ، پی برد و نتیجتاً بکارگیری اسلحه  دیکتاتوری پرولتاریا بمثابه  یگانه سلاح  تعیین کننده جهت  رسیدن به جامعه بی طبقه کمونیستی را از ضروریات حتمی دولت دوران گذار دانست . 

دقیقاً بدین خاطر است که مارکس می گوید :

" بین جامعه سرمایه داری و کمونیستی دورانی وجود دارد که دوران تبدیل انقلابی اولی به دومی است . مطابق با این دوران یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد و  دولت  این دوران چیزی نمی تواند باشد ، جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا "

و یا اینکه لنین می گوید :

" دیکتادوری پرولتاریا فداکارانه ترین و بی امانترین جنگ طبقه جدید بر ضد دشمن مقتدرتر یعنی بورژوازی است  که مقاومت آن پس از واژگون شدن ده برابر گردیده است " و یا " دیکتاتوری پرولتاریا یک مبارزه سرسخت خونین و بدون خون ریزی ، جبری و مسالمت آمیز ، نظامی و اقتصادی ، تعلیم دهنده و اداره کننده  بر ضد قوا و سنن جامعه قدیمه می باشد " .  

باید توجه داشت  به دیکتاتوری پرولتاریا و دوره انتقال از سرمایه داری به کمونیسم نباید  بعنوان یک دوره موقت نگریست ، بلکه باید انرا بمثابه یک عصر کامل تاریخی ، دورانی پر از جنگ های داخلی و خارجی ، عملیات سرسخت تشکیلاتی و ساختمان اقتصادی ، حمله و عقب نشین ، فتح وشکست دانست .

این عصر تاریخی فقط بمنظور آن نیست که مقدمات اقتصادی و فرهنگی جهت پیروزی سوسیالیسم مهیا گردد . بلکه از این جهت ضروری است که  اولاً   : پرولتاریا فرصت داشته باشد تا خود را بعنوان نیروئی که شایستگی اداره مملکت را داشته باشد ،  پرورش دهد . ثاثیاً   : تربیت طبقات خرده بورژوازی را در خطی که ضامن تولید سوسیالیستی است  تجدید و اصلاح نماید .

مارکس به کارگران می گفت :

" شما باید پانزده ، بیست ، پنجاه سال جنگ های داخلی و خارجی و نبرد های بین المللی را در زندگی خود از سر بگذارانید تا بلاخره موفق شوید نه تنها مناسبات موجود بلکه خویشتن را تغییر داده و خود را برای سیادت سیاسی قابل نمائید " .

لنین نظر مارکس را ادامه و بسط داده می گوید :

" در شرایط دیکتاتوری پرولتاریا باید میلیون ها دهقان و خرده مالک ، صدها هزار مستخدم ، مامور دولت و روشنفکر بورژوازی را از نو تربیت نموده ، تحت اطاعت دولت پرولتری درآورد و عادات و سنن بورژوازی را در وجود آنان مغلوب نمائیم "   چنانچه باید  " تربیت خود پرولترها را هم در یک مبارزه طولانی بر زمینه دیکتاتوری پرولتاریا تغییر داد " .

روشن است که تا چه اندازه گفته های آموزگاران پرولتاریا  در تطابق با  واقعیات  قرار دارد . چرا که عادات ( توهمات خرد بورژوازی ) را  با قطعنامه و یا از راه شعار و یا وحی آسمانی نمی توان از بین برد  و  نمی توان تصور نمود بعداز هر انقلاب سوسیالیستی تمام افراد جامعه ، انسانهای پاک و منزه ای گردند که بدون توجه به منافع خویش  برای منافع جامعه  کار کنند .

خصوصیات دیکتاتوری پرولتاریا کدامند :

*   دیکتاتوری پرولتاریا بمثابه سیادت (تسلط) پرولتاریا بر بورژوازی است . معنای آن این است که  دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند تعویض حکومت باشد ، بلکه   دولت نوینی است که با دستگاههای حکومتی جدید  ، بر ویرانه های دولت قدیم  بنا  می گردد . 

*   دیکتاتوری پرولتاریا بر اساس بورژوازی بوجود نمی آید بلکه در جریان درهم شکستن آن نظام و بعداز سرنگونی بورژوازی ، در جریان سلب مالکیت از ملاکین و سرمایه داران ، در جریان عمومی کردن وسایل عمده تولید ، در جریان انقلاب قهر آمیز  پرولتاریا  برقرار می گردد . 

در یک کلام دیکتاتوری پرولتاریا قدرت انقلابی است که بر فشار و جبر به بورژوازی استوار می باشد . علت آن هم روشن است چراکه در جامعه سوسیالیستی  تساوی نمی تواند بطور برابر  هم برای استثمارشونده گان و هم برای استثمارکنند گان برقرار گردد . آزادی یکی  بر پایه معدود کردن آزادی  دیگری استوار است . 

اصولاً  دولت ماشینی است در دست طبقه حاکمه برای سرکوبی مقاومت مخالفین طبقاتی خویش . دیکتاتوری پرولتاریا از این لحاظ  در حقیقت هیچ فرقی با دیکتاتوری هیچیک از طبقات ندارد . زیرا حکومت کارگران( مادامی که طبقات وجود دارند)  ماشین سرکوبی بورژوازی است . اما در اینجا  یک فرق اساسی و ماهوی وجود دارد . این فرق آن است که تمام حکومت های طبقاتی که تا کنون وجود داشته اند ، دیکتاتوری اقلیت استثمارکننده  بر  اکثریت استثمار شونده  بوده اند . در حالی که  دیکتاتوری پرولتاریا  اکثریت استثمارشوندگان  بر علیه  مشتی اقلیت  استثمارکنندگان می باشد .

بر اساس همین واقعیت است که لنین می گوید :

" دیکتاتوری پرولتاریا سیادت غیر محدود  به قانون و تسلط متکی به جبر پرولتاریا بر بورژوازی است . که از همدردی توده های عظیم زحمتکشان و استثمارشوندگان بهرمند است " 

از همین گفته لنین هست که بسیاری بدون درک مفهوم کامل آن ، آنرا در تناقض با دیگر گفته های لنین در باره دیکتاتوری پرولتاریا می دانند و  لنین را متهم به نقض " قانون " می کنند .

دارندگان این بینش در نظر ندارند که  اولاً  : قانون در هر جامعه منقسم به طبقات ، طبقاتی است و در خدمت منافع طبقات و یا طبقه ای است که قدرت سیاسی را در دست دارد . یعنی قانون را در هر جامعه طبقاتی کسانی تدوین می کنند که  قدرت سیاسی  را در دست دارند و در نتیجه آن قانون حافظ منافع طبقات قانونگذار و محروم کردن دیگر طبقات از آن  می باشد .

 این " قانون " در جامعه سرمایه داری حافظ منافع سرمایه داران  و  در جامعه سوسیالیستی حافظ منافع زحمتکشان می باشد . در اولی بر اساس قانون بورژوازی ، آزادی و دمکراسی  فقط برای اقلیت سرمایه داران و استثمارکنندگان می باشد ، که این آزادی و دمکراسی  بدون شک  بر پایه محروم کردن اکثریت اهالی شهروندان ( تولیدکنندگان اصلی نعم مادی و معنوی) استوار است . چراکه اگر غیر از این بود بشریت شاهد این همه بیدادگری و نا برابری  میان طبقات نبود . نابرابری ژرفی که مابین میلیونها انسانهای پر امید  چون  " دختر رحمان "  که  با یک  تب  دو ساعته  می میرد  

 و اقلیت " از ما بهتران "  که  کوچکترین ناخرسندی شان با بهترین امکانات در اسرع وقت  برطرف می گردد ، میلیونها نفر بخاطر تامین  نان و آبی  که توان نفس کشیدن و زنده ماندن را داشته باشند ، دهها هزاران تنی که  مجبورند  تن و اجزای بدنشان را جهت به کف آوردن لقمه نانی در معرض  فروش  قرار دهند ، در یک قلم بیش از 10 میلیون زیر خط فقر زندگی کردن ، شکار کودکان خانواده ها فقر برزیلی که جهت پیداکردن ته مانده غذای سرمایه داران هر روزه به زوبالدان  هتلهای مجلل سر می کشند و خلاصه دنیای تباهی و سیه روزی که  طبقات دارا برای تهی دستان ترسیم کرده اند   و این یعنی  دیکتاتوری بورژوازی .

در دومی  بر اساس قانون پرولتری ، آزادی و دمکراسی  در خدمت تمامی زحمتکشانی است که در تولید شرکت دارند ، که این آزادی و دمکراسی بر پایه  محروم کردن  استثمارکنندگانی است  که هیچگونه دخالتی در امر تولید نداشته  و می خواهند چون گذشته  بصورت انگل وار ارتزاق کنند و این یعنی  دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا  .

 ثانیاً  : از گفتار پر نغز لنین دو استنتاج بدست می آید :

1-   دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند دمکراسی " کامل " ، " دمکراسی " ناب " ، دمکراسی

" برای همه " ،  هم برای ثروتمندان  و هم برای  تهی دستان  باشد. دیکتاتوری پرولتاریا  در واقع دولتی است بشکل نوین که  دمکراسی  برای پرولتر ها  و عموم تهی دستان می باشد  و دیکتاتوری بشکل نوین علیه بورژوازی و ستمگران است . 

تمامی هجویات اپورتونیست ها و کائوتسکیست ها  راجع به  مساوات عمومی  درباره  دمکراسی

" خالص " ، دمکراسی " کامل " ، آزادی های " بی قید و شرط  " و غیره  چیزی نیست جز پرده پوشی بورژوامابانه این  حقیقت مسلم  که  ؛ برابری استثمارشوندگان با استثمار کنندگان  غیر ممکن می باشد .

تئوری دمکراسی " خالص "  ، تئوری قشر بالائی طبقه کارگر (اشرافیت کارگری- با داشتن ایدولوژی لیبرالستی ) است که دست پروردگان و جیره خواران غارتگران امپریالیسم می باشند . ظهور این تئوری بدین منظور است که پلیدی های سرمایه داری را پنهان داشته ، چهره خونبار امپریالیسم را بزک کرده و در مبارزه بر ضد توده های استثمارشونده  بدان نیروی اخلاقی بخشد .

دمکراسی در شرایط سرمایه داری ( در دموکراتیک ترین رژیم ها ) عبارت است از : دمکراسی سرمایه داری ، دمکراسی اقلیت ستمگران . که این دمکراسی  بر پایه محروم نمودن حقوق اکثریت زحمتکشان استواراست .

فقط  در شرایط رژیم دیکتاتوری پرولتاریا است که  آزادی حقیقی  برای استثمارشونده گان  میسر  می گردد ، یعنی اشتراک واقعی پرولتاریا و دیگر زحمتکشان در اداره امور کشور ممکن می گردد    (امری که با شدت تمام همواره در طول تاریخ از اجرای آن خوداری گردیده است ) . شکل سیاسی دولت در دوران دیکتاتوری پرولتاریا  کامل ترین دمکراسی است . 

2-   استقرار دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند  نتیجه تکامل مسالمت آمیز جامعه بورژوازی و دمکراسی بورژوازی باشد ، بلکه فقط با درهم شکسته ماشین بورژوازی و ارتش آن و دستگاه اداری و پلیس بورژوازی تحقق خواهد پذیرفت . و این نکته ای است که برخی از جریانات منتسب به مارکسیسم و " مدرن "  با  نفی  قهر طبقاتی  در صددند که  " دمکراسی  بورژوازی " را با مبارزات پارلمانی و انتخابات آزاد  به  " دمکراسی پرولتری " تبدیل کنند . امری که طبق تجربه تاریخ  حتی یک نمونه آن یافت نمی شود . 

مارکس و انگلس در مقدمه مانیفست کمونیست چنین تاکید داشتند :

" طبقه کارگر نمی تواند بطور ساده ماشین حاضر دولتی را تصرف کرده و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد "

ترجمه کلام آموزگاران پرولتاریا کاملاً روشن است و جای هیچگونه سفسته گری نیست . جوهر کلام یعنی ؛ پرولتاریا نمی تواند بطور ساده ماشین حاضر دولتی را تصرف کند ، بلکه بر عکس باید آن را درهم شکند-  یعنی حکومت بورژوازی را فقط باید با قهر انقلابی از اریکه قدرت بزیر کشید و آنرا سرنگون کرد . 

مارکس در نامه به کوکلمان  در سال 1871  یعنی در دورانی که پرولتاریا در پاریس قدرت را بدست داشت ، چنین نوشت :

" انقلاب پرولتاریائی باید : بر خلاف سابق ماشین بوروکراسی و نظامی را از دستی به دستی ندهد بلکه آنرا  درهم بشکند ... شرط مقدماتی هر انقلاب حقیقی توده ای در قاره از این قرار است . و این همان کاریست  که کارگران قهرمان کمون پاریس انجام می دهند " . 

ملاحظه می گردد که بنیان گذار دکترین رهائی بخش پرولتاریا با چه تاکیدی بر اصل  درهم شکستن و داغان کردن  ماشین نظامی و بوروکراتیک بورژوازی  پا فشاری می کند . تا جائی که شرط مقدماتی هر انقلاب حقیقی را نابود کردن تمامی دستگاه کهنه بورژوازی می داند . نه ترمیم و اصلاح آنرا که امروزه توسط تمامی اپورتونیست ها ، کائوتسکیست ها ، ترتسکیست ها ، رویزیونیست ها  و دیگر خائنین به طبقه کارگر  در قالب " چپ " و با بر چسب " مارکسیستی " برای کارگران موعظه می گردد .

نکته قابل تعمق  اینکه  : دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا علیرغم جنبه قهری آن و علیرغم وحشت و جبری که علیه بورژوازی حاکم می کند ، جنبه دیگری نیز دارد . دیکتاتوری پرولتاریا ، دیکتاتوری اکثریت عظیم ملت بر علیه مشت ناچیزی چپاولگر است و در این معنا با دیکتاتوری اقلیت  بر اکثریت و دیکتاتوری بورژوازی بر کارگران و زحمتکشان متفاوت بوده و هزاران بار از آنها دمکراتیک تر می باشد . 

رعب و وحشت دیکتاتوری پرولتاریا برای توده های خلق نیست . توده های خلق خود عامل اجرای دیکتاتوری اند . و برای پرولتاریائی که تحت این دیکتاتوری صنعت و کشاورزی ، هنر و فرهنگ را رشد می دهد ، کشور را شکوفان و مدرن می کند ، اصالت واقعی انسان " از خود بیگانه "  شده  را باز تولید می کند  و جهانی نو  با قدرت سرپنجه های خود می سازد و خود نیز از آن بهره می گیرد ، این دیکتاتوری خفت آور نیست بلکه افتخار آفرین است . و دقیقاً بهمین خاطر  نه  به  سبک و سیاق پاره ای از روشنفکران شرمگین و خجالتی  ، بلکه  رسماً و آشکارا آنرا اعلام میدارد و هیچ سعی و کوششی در مخفی داشتن آن انجام نمی دهد . اما بورژوازی  از آنجا که بر توده های رنج و کار دیکتاتوری اعمال می کند ، از آنجا که در سایه حکومت خود دسترنج کارگران را می رباید ، از آنجا که فقر و فلاکت عامه مردم را موجب شده ، هر روزه  و هر ساعت میلیونها تن از فرزندان  نو شکوفته تهی دستان را در اقصا نقاط جهان    با پست فطرتانه ترین شکنجه های جسمی و روحی جهت ارضای امیال کثیف خواسته های خویش  به  " تجارت جنسی " می کشاند  و نان آوران  آنان  یعنی  کارگران را بصورت کدایانی که در جستجوی کارند ، در می آورند  و ... ، مجبور است که ماهیت حکومت خود را بپوشاند ، دورغ بگوید ، جعل تاریخ کند  و آنرا (دیکتاتوری بورژوازی را)  دمکراسی بنامد  و  با تکه استخوانی که از لاشه غارت شده بسوی روشنفکران خریده شده  خرده بورژوازی  پرتاب می کند ، زبان و قلم آنها را بخدمت می گیرد  تا توده ها را از دیکتاتوری پرولتاریا این  " غول زشت و بد هیبت "  و از سر پنجه آهنین آن برحذر دارند .

 ریاکارانی که بر جنایات بورژوازی و امپریالیسم که روزانه در جهان دهها هزار نفر را به انحاء مختلف به قتل می رسانند  ، سرپوش بگذارند  و  لیکن  برای نابودی چند استثمارگر  هزاران ضجه و زاری  براه انداخته اند . فراموش نباید کرد  که  هریک از جنایات آشکار و نهان بورژوا- امپریالیست ها در جهان  بمراتب بیش از تمام کشتار  ( اگر قرار باشد  دفاع از منافع نیروی رنج و کار را کشتار بخوانیم ) های دوران استقرار دیکتاتوری پرولتاریاست .

در پایان این متن باید گفته شود که  : کمونیست های راستین ، یعنی نیرو هائی که  به اصول اساسی مارکسیسم لنینیسم وفادار و  پایبندند- برخلاف تبلیغات دورغین ماشین غول پیکر بورژوازی- امپریالیستی  که کوشش  دارند  آنان را  جنایتکار و انسانهای خونریز معرفی  کنند ، پاکترین و صلح دوست ترین افراد  روی  زمین می باشند  و  اصولاً مبارزات آنان در هر گوشه ای از جهان  بمنظور زدودن  کشتار و جنایاتی است  که روزانه  بورژوازی و امپریالیسم  در جهان علیه بشریت زحمتکش مرتکب می شود . تا در پرتوی این پالایش راستین ، بشریت قادر گردد  آزادی و صلح واقعی را  در جهان نو ، جهانی عاری از وجود طبقات  مستقر گرداند .

 

                          ( 19 )

                    ضرورت دولت دیکتاتوری پرولتاریا و مقوله اعدام  

 

" نه کشف وجود طبقات در جامعه کنونی و نه  کشف مبارزه میان آنها ، هیچکدام از خدمات من نیست . مدتها قبل از من مورخین بورژوازی تکامل تاریخی این مبارزه طبقاتی  و  اقصاد دانان بورژوازی تشریح اقتصادی طبقات را بیان داشته اند . کاری که من کردم و تازگی داشت عبارت از اثبات نکات زیرین است  :

1-   اینکه  وجود طبقات  فقط مربوط به   مراحل تاریخی معین در تکامل تولید است ،

2-   اینکه  مبارزه طبقاتی  الزاماً  کار را به   دیکتاتوری پرولتاریا  منجر میسازد ،

3-   اینکه  خود این  دیکتاتوری  فقط گذاری است  بسوی نابودی کلیه طبقات  و  بسوی  جامعه    بی طبقه .  "

                                               ( مارکس- نامه به ویدمایر- 5 مارس 1852 )                        " این سوسیالیسم ، اعلان انقلاب مداوم است ، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا است ، بمثابه پله ای ضروری  برای  گذار  بسوی  محو اختلافات طبقاتی بطور کلی ، محو کلیه روابط اجتماعی  متناسب با این روابط تولید و دگرگونی  همه  افکاری که از این روابط اجتماعی برمی خیزند . "

                                               ( مارکس- مبارزه طبقاتی در فرانسه از 1848 تا 1850 )  

" هنگامی که شرایط موجود ستمگری از طریق انتقال کلیه وسایل کار به  تولید کنندگان  از میان رفت  و  هر فردی که به کار  توانا است مجبور شد  برای گذاران  زندگی خود  کار کند ، آنگاه  یگانه  پایه  سلطه و ستمگری  طبقاتی نیز فرو خواهد ریخت . اما پیش از آنگه چنین  تحولی بوقوع بپیوندد ، دیکتاتوری پرولتاریا  ضروری  است  و  نخستین  شرط آن ارتش پرولتاریا است . "

                                     ( مارکس- درباره هفتمین سالگرد انترناسیونال   سپتامبر 1871 )

" انقلاب کمونیستی قطعی ترین شکل گسستن رشته های پیوند  با  مناسبات مالکیتی است که یادگار گذشته است ، شگفت آور نیست ، اگر این انقلاب در جریان تکامل خود با ایده هائی  که یادگار  گذشته است ، به قطعی ترین شکلی  قطع رابطه کند .  

                                           ( مارکس و انگلس- مانیفست حزب کمونیست فوریه 1848 )  

" کمونیست ها  عار  دارند  که مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند . آنها  آشکارا  اعلام       می کنند که  تنها  از طریق واژگون  ساختن همه نظام اجتماعی موجود ، از راه  جبر  ، وصول به  هدفهایشان  میسر است . بگذار طبقات حاکمه  در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند . پرولتارها  در این میان چیزی  جز  زنجیر  خود را از دست نمی دهند ، ولی جهانی را بدست خواهند آورد "  

                                                ( مارکس و انگلس  مانیفست حزب کمونیست 1848 )

" در این جا سر و کار ما با آنچنان جامعه کمونیستی نیست که بر پایه خاص خود  بسط و توسعه یافته باشد  بلکه برعکس با چنان جامعه ای است که بتازگی  از  درون جامعه  سرمایه داری  بیرون آمده است .  چنین جامعه  از  هر حیث  اعم از اقتصادی ، اخلاقی و فکری  هنوز  آثار جامعه کهنه ای را که از درون آن سر بدر  آورده است ، در بر دارد . " 

                ( مارکس   : انتقاد از برنامه گتا   اوائل  مه  1875 )

" کسی که فقط مبارزه طبقاتی را قبول داشته باشد ، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چهارچوب تفکر بورژائی خارج نشده باشد . محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به  مبارزه طبقات ، بمعنای آنست که از  سر  و  ته  آن زده شود ، مورد  تحریف قرار گیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد . مارکسیست  فقط  آنکسی است که قبول نظریه مبارزه طبقات را تا قبول نظریه دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد . وجه تمایز کاملا عمیق بین یک خرده بورژوای عادی ( و همچنین بورژوای بزرگ ) با یک مارکسیست در همین نکته است . با این سنگ محک است که  باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود ."     

                                                                            ( لنین  :  دولت و انقلاب  1917 ) 

" در هر انتقالی از سرمایه داری به سوسیالیسم دیکتاتوری بدو علت عمده و یا در  دو  جهت عمده ضروریست .  نخست  اینکه   سرمایه داری را نمی توان مغلوب نمود  و ریشه کن ساخت  مگر  از طریق  درهم شکستن  بی امان مقاومت استثمار گران  که  بلافاصله نمی توان آنها را از ثروتشان و از برتری های تشکیلات و معلوماتشان محروم ساخت و بالنتیجه  طی دوران نسبتاً مدیدی ناگزیر تلاش خواهند کرد تا حکومت تهیدستان را که نسبت به آن نفرت دارند واژگون سازند .  دوم  آنکه  هیچ انقلاب کبیر و بویژه انقلاب سوسیالیستی ، حتی اگر جنگ خارجی هم در بین نباشد ، ممکن نیست بدون جنگ داخلی یعنی جنگ بین هم کشوران انجام پذیرد . جنگی که ویرانی حاصله از آن از جنگ خارجی هم بیشتر است و هزارها و میلیونها موارد  تزلزل  و  نوسان  از  یک سو  بسوی دیگر را در بر دارد و حاکی از یک وضع بی نهایت نامعین و نا متعادل و آشفته می باشد و بدیهی است که هیچ یک از عناصر فساد جامعه کهنه که ناگزیر بسیار کثیرالعده و اکثراً با خرده بورژوازی مربوطند ( زیرا خرده بورژوازی را هر جنگ و هر بحرانی قبل از همه ورشکست و نابود می کند ) نمی توانند در یک چنین تحول عمیقی " خودنمائی " کنند  مگر از راه افزایش  جرائم ، اوباشی ، ارتشاء احتکار و انواع فضاحات دیگر . برای اینکه بتوان از عهده همه آنها برآمد ، زمان و سرپنجه آهنین لازمست. هیچ انقلاب کبیری در تاریخ نبوده است که در آن مردم این موضوع را بطور غریزی حس نکرده و با تیرباران  دزدان  در محل ارتکاب جرم قاطعیت نجات بخشی از خود نشان نداده باشند . مصیبت انقلاب های پیشین در این بود که  شور انقلابی توده ها که آنها را در حالت برانگیختگی  نگاه می دارد و به آنها نیرو می دهد  تا  عناصر فساد را بطرز بی امانی سرکوب نمایند ، برای مدتی مدید  کفایت      نمی کرد . علت اجتماعی یعنی طبقاتی این بی دوامی  شور انقلابی ، ضعف پرولتاریا بود  که  تنها کسی است که قادر است ( در صورتیکه بحد کافی کثیرالعده و آگاه و با انضباط باشد ) اکثریت زحمتکشان و استثمارشوندگان ( بزبان ساده تر و عامه فهم تر اکثریت تهیدستان ) را بسوی خود جلب کند و قدرت حاکمه را بمنظور سرکوب کامل تمام استثمارگران و تمام عناصر فساد برای مدتی بحد کافی طولانی در دست خود نگاه دارد .

همین تجربه تاریخی تمام انقلاب ها و همین درس تاریخی- جهانی- اقتصادی و سیاسی  بود  که مارکس آن را تلخیص نمود و فرمول کوتاه ، صریح ، دقیق و  روشن-  دیکتاتوری پرولتاریا  را بدست داد . " 

                             ( لنین  : وظایف مبرم حکومت شوروی  مارس- آوریل  1918 )   

" واضح است که برای محو کامل طبقات باید نه تنها  استثمارگران  یعنی ملاکین و سرمایه داران را سرنگون ساخت و نه تنها مالکیت آنها را لغو نمود ، بلکه باید هرگونه مالکیت خصوصی بر وسائل  تولید را نیز ملغی ساخت و هم فرق بین شهر و ده و هم  فرق  بین افراد متعلق به کار جسمی و افراد متعلق به کار فکری را از بین برد . این کاریست بس طولانی . "  

                                                                     ( لنین  : ابتکار عظیم   ژوئن 1919 ) 

" برای محو طبقات باید  اولاً   ملاکین  و سرمایه داران  را سرنگون ساخت ، این بخش از وظیفه را ما انجام دادیم ، ولی این فقط بخشی از وظیفه است و ضمناً دشوارترین آن هم  نیست . ثانیاً   برای محو طبقات  باید فرق بین کارگر و دهقان را از بین برد  و  همه را به  کارکن  تبدیل نمود . ولی اینکار را نمی توان فوراً انجام داد . این وظیفه ای است بمراتب دشوارتر و بالضروره طولانی . این مسئله ای است که آنرا نمی توان با سرنگونی طبقه ، اعم از اینکه هر طبقه ای باشد ، حل کرد . آنرا فقط از طریق تغییر سازمان تمامی اقتصاد اجتماعی و انتقال از اقتصاد کالائی خرده و منفرد و مجزا به اقتصاد بزرگ اجتماعی بتوان حل کرد . چنین انتقالی بالضروره بس طولانی خواهد بود . " 

                     ( لنین  : اقتصاد و سیاست در عصر دیکتاتوری پرولتاریا  30 اکتبز 1919 )  

" سوسیالیسم یعنی  محو طبقات . دیکتاتوری پرولتاریا  برای محو طبقات  هر چه از  دستش  برمیآمده  ، انجام داده است . ولی طبقات را نمی توان  فوراً محو ساخت . طبقات  در دوران  دیکتاتوری پرولتاریا  باقی مانده اند  و  باقی خواهند ماند . دیکتاتوری  زمانی  غیر لازم خواهد شد که طبقات  از بین بروند . طبقات  بدون  دیکتاتوری پرولتاریا از بین نخواهند رفت . طبقات باقی مانده اند ، ولی  هر یک  از آنها در دوران دیکتاتوری پرولتاریا تغییر شکل یافته اند ؛ مناسبات متقابل آنها نیز تغییر شکل یافته است . مبارزه طبقاتی  بهنگام  دیکتاتوری پرولتاریا  از بین نمی رود ، بلکه فقط شکل های دیگری بخود می گیرد . "    

                   ( لنین  : اقتصاد و سیاست در عصر دیکتاتوری پرولتاریا  30 اکتبر 1919 ) 

" دولت ، در واقعیت امر ، چیزی جز ماشین سرکوب یک طبقه به دستِ طبقه ای دیگر نیست و این حقیقتی است که در جمهوری دمکراتیک و نظام پادشاهی ، هر دو  به یک سان مصداق دارد .... سوسیال دمکرات عامی ، که اخیراً واژه  دیکتاتوری پرولتاریا دوباره به گوش اش خورده ، از شنیدن آن به وحشتی سلامت بخش دچار شده است . بسیار خوب ، آقایان ، خیلی مایلید بدانید که این دیکتاتوری چه گونه چیزی است ؟  نگاهی به کمون چاریس بیندازید ، خواهید دید که این همان  دیکتاتوری پرولتاریاست . "

                     ( مقدمه انگلیس بر چاپ آلمانی 1891 .  کتاب  : جنگ داخلی در فرانسه )

" هر یک از به اصطلاح دستگاه های سوسیالیستی چیزی جز پذیرش یکی از نقاطِ گذاری ِ حرکتِ واژگون ساز ِ اجتماعی و کنار گذاشتن نقاط دیگر آن نیست ، پرولتاریا  بیش از پیش به گرد آرمان سوسیالیسم انقلابی ، به گرد کمونیسم متشکل می شود ... این نوع سوسیالیسم ، اعلام ِ دایمی انقلاب،  دیکتاتوری طبقه کارگر به عنوانِ ِ نقطه گذار ضروری بسوی الغاء  بی برو برگردِ  تفاوت های طبقاتی است ، یعنی الغاء تمامی مناسبات تولیدی ای است که این تفاوت ها بر مبنای آنها شکل می گیرد . "

                                                                              ( مارکس : نبرد طبقاتی در فرانسه ) 

می توان ده ها و صد ها نقل و قول از آموزگاران بزرگ سوسیالیسم علمی مبنی بر ضرورت دیکتاتوری انقلابی  پرولتاریا  بر این لیست اضافه نمود و از این طریق نشان داد که ضرورت دولت دیکتاتوری پرولتاریا  بمثابه دولت  دوران گذار  نه  تکه پاره ای از گفته های آنان (روشنفکران خرده بورژوازی در رد این اصل مارکسیستی ، آنرا تکه پاره ای از گفته های آموزگاران پرولتاریا می دانند که بطور تصادفی اینجا  و آنجا بیان شده است)  ، بلکه  یکی از اصول اساسی مارکسیستی است و اصولاً   تمامی آثار و نوشتار این بزرگان در راستای نشان دادن راهی است که منجر به رهائی بشریت زحمتکش از چنگال اهریمنی سرمایه  می گردد .

آموزگاران پرولتاریا با تحقیقات و پژوهش ها عمیق و گسترده خویش ، با نبوغ فوق العاده و دانش ژرف خویش  علت اساسی دنیائی از پستی و تباهی ، فقر و سیه روزی ، جنگ و نیستی ، تحقیر وحقارت های پست فطرتانه و در یک کلام  " از خود بیگانگی  " انسانها  در جامعه را ،  محصول مالکیت خصوصی  اقلیت  ثروتمندان  بر ابزار و وسائل عمده تولید دانسته  که در جریان پروسه تولید  دسترنج اکثریت زحمتکشان را می ربایند و بر حجم  سرمایه انباشته شده خویش می افزایند . و راه برون شد از این دنیای پستی و تباهی را در الغای مالکیت خصوصی  و  تبدیل  آن  به مالکیت اجتماعی از طریق انقلاب سوسیالیستی  اعلام کردند .

 مارکسیسم دولت  برآمد این انقلاب سوسیالیستی را دیکتاتوری پرولتاریا  بمثابه  دولت دوران گذار  از سرمایه داری  به  جامعه  بی طبقه کمونیستی می داند  . انجام این  راه  و  چکونگی  رسیدن  به  جامعه  بی طبقه کمونیستی  ، تحت عنوان  سوسیالیسم علمی ، آن دانش  مارکسیستی لنینیستی است که  سراسر آثار و نوشتار آموزگاران پرولتاریا را فرا گرفته است  و راه هرگونه  فرار بجلو مبنی بر انگار این اصول علمی و جهانشول را بر مارکسیست لنینسیت ها بسته است .

اساساً قبول لغو مالکیت خصوصی بر وسائل عمده تولید و تبدیل آن به مالکیت اجتماعی ، چه بخواهیم و چه  نخواهیم  بمعنی  پذیرش  دیکتاتوری انقلابی پرولتاریاست . امریکه  مارکسیست ها

( لنینیسم پیشکش ضد لنینست ها ) حداقل بدان اعتقاد دارند و جایگزینی  مالکیت اجتماعی  را عامل براندازی هر گونه ستمگری و استثمار انسان از انسان میدانند . چرا که این " الغاء " مالکیت همواره در طی تاریخ  توسط توده های میلیونی رنج و کار  و از قضا از طریق  عمل  انقلاب  امکان پذیر بوده است .

 " انقلاب "  عملی است که بخشی از اهالی بقول انگلس  با سرنیزه- توپ و تفنگ  ، اراده خویش را بر بخش دیگر تحمیل می کند . و این عمل انقلاب هم ، نه  مسالمت آمیز- بدلیل خیلی ساده که هیچ سرمایه داری داوطلبانه از سرمایه خود ( که چیزی جز غارت بخشی از نیروی کار نمیباشد ) نمی گذرد ، بلکه  ناگزیر  بصورت  قهرآمیز  انجام می گیرد .

پر واضح است که  تحمیل اراده مردم در این عمل انقلاب  ؛ چیزی جز  برقراری مالکیت اجتماعی  بر وسائل تولید  که  با خصلت اجتماعی  نیروی کار  در تطابق قرار گیرد ، معنی نمی دهد .  تا در روند این پروسه ، با  تبدیل تمامی اهالی جامعه به کارکنان  آن ، بتوان محو طبقات و اختلافات طبقاتی را سبب گردید . 

لذا  دولت این دوران ( تبدیل جامعه طبقاتی به جامعه بی طبقه ) که   انقلاب سوسیالیستی  آغازش و محو طبقات  پایانش  می باشد ، از هر نظری که تصورش را کنید- از نظر سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی ، تاریخی ، تجربی ، عقلانی و ... ، اگر آنارشیست نباشیم  و  به دولت زحمتکشان  با برنامه نقش مند اعتقاد داشته باشیم ، هیچ چیزی جز  دولت انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند باشد .

 

معنی اعدام در دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا  :

" کشتن انواع گوناگون دارد .

می توان به شکم کسی چاقوئی فرو کرد .

نان کسی را قطع کرد ،

کسی را از بیماریش نجات نداد .

کسی را در خانه  بد  ساکن  کرد .

کسی را به خودکشی واداشت .

با کار جانش را گرفت ،

کسی را به جنگ فرستاد .

فقط برخی از آنها در  دولت ما  ممنوعند . "

       ( برتولت برشت )

بر این لیست می توان روش ها متعدد دیگری که منجر به نابودی  انسانها می گردد ، اضافه کرد . اعدام فقط به معنی کشتن فیزیکی انسانها  آنطور که در میان عوام مصطلح است ، نمی باشد . بلکه اعدام هم چون بسیاری از واژه و مقولات اجتماعی  دارای معنی طبقاتی است و در خدمت منافع طبقه و یا  طبقاتی است  که  قدرت سیاسی  را  در دست  دارند  و بر اساس ماهیت  خویش  بدان مبادرت می ورزند .

اصولاً قوانین بی رحمانه ساخته شده در دوران قرون وسطی با هدف کیفر دادن به جرایم و جنایات بوجود آمدند و نه جهت جلوگیری از پیدایش آنها ، آنطوریکه طبقات ستمگر در الغاء آن هستند .

 

" سیاستمداران و قانونگذاران ، که از مبارزه با خوی بشری به ستوه آمده بودند ، سهولت کار خود را در آن می دیدند که با وضع قوانین بیرحمانه تبهکاران  را کیفر دهند و مردم را با تماشای شکنجه و اعدام ایشان به عبرت وادارند . کیفر بیست نوع جرم و جنایت اعدام تعیین شده بود . قتل نفس ، خیانت ، بدعتگذارای ، توهین به مقدسات ، جادوگری ، دزدی ، جعل اسناد ، ... زنا ، دست بردن در اوزان و مقادیر ، تقلب در مواد خوراکی ... . اعدام ممکن بود فقط به وسیله عمل نسبتاً کم آزار قطع سر انجام بگیرد ، اما این مجازات معمولاً امتیازی بود که به زنان و مردان نجیب زاده ارزانی میشد ،و کیفر آدمهای بی سرو پا چوبه دار بود ، بدعتگذاری و شوهر کشی را با توده آتش پاسخ می دادند ، و قاتلان به نام را  به اسب می بستند ، بر زمین می کشاندند ، و سپس چهار شقه شان می کردند ، هنری ششم در سال 1531 قانونی گذاراند که به موجب آن می توانست برای تنبیه زندانیان  ایشان را در آب بجوشاند ... یکی از شهرداری های سالزبورگ فرمانی صادر کرد به این مضمون : " کسی که جعل اسناد می کند باید بر توده آتش بسوزد یا در آب جوش بمیرد ، و کسی که سوگند دروغ می خورد باید زبانش را از پشت گردنش بیرون آورد ، و نوکری که با دختر ، یا همسر ، و یا خواهر اربابش زنا کند باید سرش را قطع کنند یا به دارش بیآویزند ... معمولاً جسد مردگان را برای عبرت زندگان ، بردار باقی می گذاردند ، تا آنکه کرکسان گوشت آنرا می دریدند و می خوردند "

                                                 ( نقل از تاریخ  ویل دورانت  جلد ششم بزبان فارسی )

البته باید در نظر داشت که بورژوازی با طغیان انقلابیش علیه مذهب به این روش های قرون وسطی ذکر شده در فوق  پایان داد.  بدیهی است که بورژوازی جهت پیش برد مقاصد سیاسی و تامین منافع اقتصادیش بدین کار مبادرت ورزید . وی دیگر صلاح نمی دید ، دست دزد را ببرد و چشم او را از حدقه درآورد . چراکه در این صورت نمی توانست  " نیروی کار "  او را غارت کند و بر انباشت سرمایه خود بیآفزاید ، بلکه می کوشید بسبک  " متمدنانه " با دزدیدن حاصل نیروی کار او ، جانش  را بگیرد . در واقع  " قصاص "  بورژوازی بسیار  ریاکارانه تر و پنهانی گردید.

بعلاوه مجریان " قانون " یعنی کسانی که می باید بعنوان داور و قاضی حافظان " قانون ِ " دست پخت خویش باشند و با اعمالشان مردم را به رعایت " قانون " ترغیب گردانند ، خود از فاسد ترین افراد بودند . دقیقاً مانند امروز که گله ای از جانیان ستمگر و غارتگر بعنوان حافظان " قانون " در راس حکومت جمهوری اسلامی ایران قرار دارند که بر اساس عملکردشان ، خود از پست فطرترین و مخوف ترین جانوران ماموتی دوپایی هستند که تاریخ کمتر نظیر آنرا بخود دیده است . 

ویل دورانت تاریخ نویس مشهور چنین می گوید :

" دادگاها به اتفاق آرا فاسد بودند . عضوی از پارلمنت یکی از امنای صلح را چنین نامید ؛ " حیوانی که برای نیم دوجین جوجه از یک دوجین قانون چشم می پوشد " ... لیر مغموم شکسپیر می گوید :

" گناه را با طلا اندوده کن تا نیزه نیرومند عدالت را بی آنکه صدمه ای دیده باشد بشکند "

و یا در باره عملکرد " قانون " چنین می گوید :

" قانون جزا بیشتر متکی بر عوامل ترساننده بود تا بر نظارت یا بازرسی ، با وجود ضعف قوانین ، مجازات ها سخت و شدید بودند . در مورد دویست جرم ، و از جمله گرفتن باج سبیل ، قطع نهال ، وسرقت بیش از یک شلینگ ، مجازات اعدام برقرار بوده . "

                                                                                     ( نقل از جلد هفتم )

دقیقاً مانند عملکرد 27 ساله حاکمان رژیم جهل و جنایت جمهوری اسلامی ایران   که در مقام قانونگذاران و مجریان سه قوه  از یک طرف  در یک قلم هزاران تن از پاکترین و مبارزترین  انسانهایی را که فقط  جرمشان دفاع از آزادی و دمکراسی  بود  در بیدادگاههای  چند دقیقه ای قتل عام می کنند  و از طرف دیگر میلیاردها دلار از دسترنج نیروی کار و ثروت  جامعه را بی رحمانه به یغما می برند .

 اصولاً چگونه میتوان در برخورد به مقوله اعدام ،  ماهیت قانوگذاران رژیم ایران و یا هر دولت  سرمایه داری  که  روزانه میلیونها دلار از نیروی کار و ثروت  کشور را بی رحمانه غارت می کنند  و اساس حکومتشان  بر دریایی از شقاوت و بیدادگری  بنا  گردیده است ، با ماهیت دولت پرولتاریا که نمایندگان زحمتکشان می باشند ،  یکی دانست و کلیشه ای نظر داد و حکم یکسان صادر کرد ؟ .

در حالی که  اجرای اعدام در اولی بر اساس حفظ و حراست از " قانونی " است که بتوان در پرتوی آن بیشتر و بهتر نیروی رنج و کار را غارت کرده  و ثروت های طبیعی  بیشتری را به یغما برد  .

ولی در دومی اجرای اعدام  بر اساس حفظ و حراست از  " قانونی " است که در خدمت منافع اکثریت جامعه یعنی در خدمت منافع زحمتکشانی است که مستقیماً در کار تولید شرکت دارند و خود از آن بهره می گیرند  .

آیا می توان  مفهوم  اعدام  در دولت های  بورژوا- امپریالیستی چون آمریکا که روزانه هزاران نفر را باشکال مختلف کشتار می کنند ، میلیون ها بمب و خمپاره و گلوله بر سر میلیونها انسانهای بیگناه پرتاب می کنند ، کشوری را  با تمام تاسیسات اقتصادی- تجاری- مسکونی به نابودی می کشند ،  با دولت پرولتری که از اعدام ناگزیر و  بمنظور برقراری شرایطی که منجر به محو طبقات و اختلافات طبقاتی گردد  یکی دانست ؟ .

در اولی ( دولت امپریالیسی امریکا ) از مقوله اعدام  با کشتار هزاران انسان هایی که قربانیان مناسبات سرمایه داری هستند ، با هدف استقرار و تداوم  جامعه استثمار گرانه و غارتگرانه امپریالیستی استفاده می گردد .

در دومی ( دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا شوروی ) از مقوله اعدام  علیه ضد انقلابیون و جاسوسان امپریالیستی که در جهت بازگرداندن نظام ستمگرانه و استثمارگرانه تزار مآبانه می کوشند  استفاده می گردد ، تا با فراهم آوردن زمینه های محو طبقات ، عامل اصلی بساط گستر اعدام را از جامعه برای همیشه  برچینند .

دو عمل یکسان  ولی با  دو ماهیت کاملاً متفاوت . در یکی عمل اعدام در دولتی است که نابودی میلیونها انسان های پر امید  همراه با تخریب و نابودی تاسیسات و غارت دسترنج زحمتکشان و منابع طبیعی آنان را مد نظر دارد . در دیگری عمل اعدام در دولتی است که پیشرفت و توسعه ، شکوفائی وسربلندی حرمت واقعی میلیونها انسان  مد نظرش می باشد .

ندیدن تفاوت بین دو  دولت با ماهیت کاملاً متفاوت  ، شبیه این است که تفاوت بهره مندی از آتشی که جهت گرما بخشیدن و زندگی مورد استفاده قرار می گیرد ، با آتشی که خرمن درو شدهِ دهقانان را بنابودی  می کشاند  نتوان دید  و  نتیجه گرفت ؛  چون آتش خرمن را  نابود  می کند ، پس لغو باید گردد !!! .

و یا از آنجائیکه : چاقو هم می تواند برای جراحی بکار رود ، هم برای کشتن انسان ، بدون اینکه در نظر گرفته شود این چاقو در دست چه کسی قرار دارد  بدین  نتیجه  رسید ؛ چون با چاقو می توان آدم کشت ، پس لغو باید گردد !!! .

در توضیح درک آگاهانه بکارگیری ابزار های مبارزه و درک درست ماهیت  عناصر عمل کننده آن به نقل قول نسبتاً بلند انگلس گوش فرا دهیم :

" نیروهای فعال اجتماعی درست مانند نیروهای طبیعت عمل می کنند : سرکش ، قهرآمیز و  ویرانگر ، البته فقط تا زمانی که ما آنها را نشناسیم و روی آنها حساب باز نکنیم . اما وقتی آنها را ، عملشان را ، جهت شان را و تأثیرشان را بشناسیم ، آنگاه تنها  بستگی به ما دارد که آنها را تحت اراده خود درآوریم  و  از طریق آنها به هدف خود برسیم . و این به ویژه درباره  نیروهای مولده عظیم امروزی کاملاً صادق است . مادامی که ما سرسختانه از شناخت طبیعت و خصلت نیروهای مولده سرباز می زنیم- چنانکه شیوه تولید سرمایه داری و مدافعینش  در برابر این درک مقاومت می کنند- تا آن زمان این نیروها ، علیرغم ما و علیه ما وارد عمل می شوند . و همان طور که مشروحاً توضیح دادیم ، ما را تحت سلط خود در می آورند . اما اگر یک بار طبیعت آنها شناخته شود ، می توانند در دست تولید کنندگان متحد  از حالت حاکمین  بد جنس  به  خدمتگزاران  فرمان پذیر  تبدیل شوند . این همان تفاوت بین قدرت  ویرانگر الکتریسیته  به  هنگام صاعقه  و  الکتریسیته  مهار شده  سیم تلگراف و برق  است ، تفاوت بین حریق  ویران کننده  و  آتشی است  که  درخدمت  بشر قرار دارد . "

                                                                                    ( انگلس  : آنتی دورینگ ) 

با توجه به گفته انگلس  در توضیح منطقی و عقلانی  تفاوت درباره  الکتریسیته و یا  آتش  ویرانگر و مهار شده ،  بهتر می توان به تفاوت ماهوی اعدام در جوامع طبقاتی ( دولت سرمایه داری و دولت سوسیالیستی )  پی برد  .

اگر دولت در چنگال بورژوازی باشد ، از حربه اعدام بمثابه  رعب  و  وحشت در دل انسانها ، نیستی انسانهای آگاه در جهت ستمگری و استثمار اکثریت اهالی  استفاده خواهد شد . همانطوریکه  تاریخ بدون استثنا صحت آنرا باثبات رسانده است .

ولی اگر دولت در دست زحمتکشان باشد ، از حربه اعدام  بناچار  علیه جاسوسان و خائنیی که علیرغم فرصت های چندباره در تلاشند  با کمک امپریالیست ها حکومت اکثریت مطلق زحمتکشان را سرنگون گرداند ، استفاده خواهد شد . تا بتوان در شرایط مطلوب فراهم شده ، با محو طبقات  بعلت اصلی  هرگونه  اشکال ستمگری از جمله  اعدام  برای همیشه  پایان بخشید . همانطوریکه  تاریخ دولت های  سوسیالیستی  شوروی  و  چین  صحت آنرا باثبات رسانده است .

 

کمونیست ها به پدیده های انتزاعی ، مجرد و جداگانه  در طبیعت و اجتماع اعتقادی ندارند . برخورد کمونیست ها به مقوله زندان و اعدام   با توجه  به ارتباط  با روابط تولیدی و مناسبات حاکم در جوامع مورد بررسی و ارزیابی قرار می گیرد .

از منظر کمونیست ها  اعدام شکل آشکار و خشن از مجازاتی است که محصول جامعه طبقاتی و قوانین متبادره از آن می باشد . بعداز تجزیه جامعه اشتراکی اولیه ( که زمین در آن مشترک بود ) و پیدایش طبقات و اختلافات طبقاتی ، با پدیدار گشتن اولین دولت بمثابه محصول تضاد های آشتی ناپذیر طبقاتی ، قوانینی از طرف بخشی ( حاکمان اقلیت صاحبان ثروت ) بمنظور حفظ و حراست از منافع سیاسی- اقتصادی ، در مقابل بخش دیگر از اهالی ( اکثریت نیروی رنج و کار ) تدوین گردید که  البته این قوانین سرکوبگرانه در طول اعصار تاریخ  شکل ها متفاوتی داشت که فوقاً به بخشی از آن اشاره ای گردید . لذا حربه  اعدام را می توان : نوع ویژه ای  از اعمال  قهر و خشونت  و سرکوب طبقاتی بورژوازی دانست . در واقع  اعدام نوع خاصی  از اعمال ستم طبقاتی بورژوازی علیه توده های مردم است .

اعدام  را نمی توان از مجموعه دستگاه ستم طبقه حاکمه  جدا کرد  و به آن  بطور جداگانه برخورد نمود  . تقاضای لغو مجازات اعدام  باید حتماً  در راستای تبلیغاتی گسترده  با  لغو هرگونه  سرکوب و ستم طبقاتی همراهی داشته باشد .

کمونیست ها طبیعتاً مخالف اعدام و یا هر شیوه سرکوب دیگر طبقات حاکم علیه طبقات محکوم  و  بویژه پرولتاریا هستند . ولی کمونیست ها  مبارزه خود را صرفاً علیه اعدام  محدود نمی کنند ، بلکه با هر نوع اشکال ستمگری آشکار و نهان  مبارزه  کرده و ماهیت آنها را برای توده ها روشن می کنند .

از آنجائیکه کمونیست ها علیه تمامی اشکال سرکوب ( از جمله اعدام ) مبارزه می کنند ، از آنجائیکه آگاهند جهت از بین بردن سرکوب طبقاتی میلیونها انسان پرامید ( طبق تجربه تاریخ ) نمی توان  جز  با قهر انقلابی  توده ها  به  مبارزه پرداخت ، لذا ؛ قهر طبقاتی  طبقه ستمگر  حاکمه را  با  قهر انقلابی  مبارزه توده ها  پاسخ  می دهند  تا یکبار برای همشیه  با استقرار جامعه بدون طبقه  و محو دولت ( ابزار سرکوب یک طبقه علیه طبقه دیگر ) ، قادر شویم  اساس سرکوب بشر و در ارتباط با آن  اعدام  انسانها را  برای همشیه  از بین  ببریم .

در نتیجه بر اساس مکانیسم تضاد آشتی ناپذیر طبقات متخاصم ، بر اساس قانون مبارزه طبقاتی که همواره بدون استثناء بی وقفه ادامه داشته است ( سرکوب طبقاتی  قهر انقلابی را سبب می گردد- جهت برانداختن قهر طبقاتی باید با قهر انقلابی پاسخ گفت ) ، هیچ کمونیستی نباید و نمی تواند از قبل به جانیان درنده خوی بورژوازی ، با وعده  لغو قانون اعدام  ، تامین جانی انان را فراهم گرداند . و از این طریق  با شعار عوامفریبانه و غیر طبقاتی " حرمت انسانی "  ؛ هم  توده های زحمتکش را با روحیه پرهیز از " خشونت "   و  " خون ریزی "  به  نظارگران  بی عملی که هر روز شاهد سرکوبگری آشکار و نهان  بورژوازی هستند ، تبدیل کند . و هم  با دادن  چک سفید از قبل ، دست خونبار بورژوازی درنده خوی را  در سرکوب  و  کشتار زحمتکشان و نیروی های آگاه و پیشرو آنان فراختر گرداند . چراکه  از قبل  " کمونیست "  های  " متمدن "  تضمین کرده اند  که  قطره  خونی از دماغ هیج جنایتکاری نچکد .

پرسش ما از  کسانی که با طرح مسائل جانبی از قبیل اینکه : " ما بخاطر نشان دادن تفاوتمان با بورژوازی ( با پنهان کردن اشکال اعدام های نهان بورژوازی  از انظار توده ها ) ، نباید در دوران انقلاب و فردای پیروزی آن ، اعمال خرابکارانه و جنایتکارانه ضد حکومت زحمتکشان را با قهر انقلابی پاسخ دهیم " ، چنین است ؛ چه تضمینی  برای نیروهای رنج و کار وجود دارد  که بورژوازی  با احترام  به   " حرمت انسانی "  در فرادی انقلاب  با توسل به کشتار وحشیانه ،  دریایی از خون زحمتکشان و نیروهای انقلاب برپا نگرداند ؟  کاری که همواره بدون استثناء انجام داده است .

سئوال ما از این دل نازگان چنین است ؛ کدام نمونه تاریخی را سراغ دارید که حکومت های ستمگرانه و استثماری  با احترام  به   " حرمت انسانی "   در مقابل خواسته بحق اکثریت زحمتکشان تسلیم گشته و حکومت را بدون  " خونریزی "  به آنان واگذار کرده باشد ؟؟!!   و بر عکس  مگر تمام تاریخ مبارزه طبقاتی بطلان آنرا ثابت نکرده است و هر روز و هر شب در مقابل چشمان ما به اثبات نمی رسد . 

جهت اثبات این نظر هزاران بار ثابت شده  که  حکومت های  بورژوا-امپریالیستی همواره خواست بحق  مسالمت آمیز توده هارا با  کشتار و اعدام های دستجمعی  پاسخ داده اند ، مروری کوتاه بر جنبش های پرولتری  خالی  از فایده  نیست .

نظری کوتاه به رخداد تاریخی کمون  و برخورد بورژوازی با آن :

 

هنگامی که پاریس در محاصره قوای تجاوزگر آلمان بود و مردم به تشکیل  " گاردملی "  پرداخته بودند ( گارد ملی که بیشتر اعضای آنرا کارگران تشکیل می دادند و بطور مسلحانه کنترل پاریس را در دست داشتند ، مردم با جمع آوری پول توانسته بودند تعداد 250 توپ تهیه کنند ) ، تی یر  نماینده بورژوازی فرانسه در 18 مارس 1871   بر اساس توافق آتش بس با آلمان بخاطر تسلیم نمودن قیام کنندگان در پاریس  سربازان خود را برای تصرف توپ ها به پاریس گسیل داشت .

در واقع این بورژوازی بود که بخاطر ترس از کارگران  تسلیم پاریس به آلمان را ترجیع می داد  و  این عمل خیانتکارانه و جنایتگرانه وی علتی بود در آغاز جنگ طبقاتی بین کارگران و بورژوازی در آن زمان .

بنابراین ، این بورژوازی بود که با قهر طبقاتی خویش ، سرکوب زحمتکشان  که  داوطلبانه و با پول خویش سلاح تهیه کرده و به پاسدای از مهین خویش در برابر تجاوزگر خارجی پرداخته بودند ، را عملی گرداند و نتیجه این نبرد ، پیروزی زحمتکشان بر بورژوازی بود .

در گام بعدی کمون در یک انتخابات کاملاً دمکراتیک و همگانی  نمایندگانی جهت اداره وزارتخانه ها برگزید . بدون پرداختن بکارهای درخشان کمون ، اولین فرمان ؛ انحلال ارتش دائمی و جایگزین کردن ارتش مردمی بود . با این عمل کمون نشان داد  دفاع میهن پرستانه واقعی  از سرزمینی که مورد تجاوز دشمن خارجی است ، فقط در توان تسلیح داوطلبانه ارتش آزادیبخش مردمی  تحت رهبری پرولتاریا است  . و  نه  ارتش ویژه  که یکی از اندام های انگلی دولت بورژوازی است و بخش عظیمی از بودجه کشور را به فرماندهان " وطن فروش " اختصاص داده است . 

کمون با این عمل ثابت کرد دفاع بورژوازی از  " میهن "  ،(بدون منافع سیاسی-اقتصادی) دروغی بیش نیست و اگر احیاناً و تاریخاً در مقابل تجاوز خارجی به دفاع از مهین پرداخته است بدین خاطر بوده که نیروی اصلی و آزادیبخش این ارتش میهنی را  مردم  تشکیل داده و بورژوازی بخاطر کسب رهبری این جنبش در این  جنگ میهنی شرکت کرده  تا در فردای پیروزی ، هم  " پیروزی "  را به رهبری خویش ثبت کند و هم با کنترل  " جنبش " ،  در راستای منافع سیاسی- اقتصادی  داخلی و خارجی خویش  زمینه نهایت بهرمندی را داشته باشد . 

کمون با فرمان هایی به تحق خواسته های مردم زحمتکش پرداخت یعنی با مسالمت آمیزترین  روش در حالی که مسلحانه از پاریس تحت محاصره در مقابل تجاوزگران آلمان بدفاع برخاسته بود ، می رفت  با اجرای فرامینی  خواسته ها و آمال تهی دستان  پاریس را جامه عمل بپوشاند .

بورژوازی فرانسه در مقابل این خواست حق طلبانه و مسالمت آمیز مردم ، با برپایی  دسته های جاسوسان و خرابکاران  به  اخلال جنایتکارانه در امورات مسالمت آمیز کمون پرداخت و روزانه  دسته دسته  از زحمتکشان  دستگیر شده ( در زمانیکه بورژوازی به پاریس حمله کرد تعداد زیادی از مردم را کشته و دستگیر نمود ) را اعدام نمود . ولی کمون در مقابل ، علیرغم اینکه  تعداد زیادی از عناصر و مقامات بورژوازی را  در گروگان داشت  ، هرگز بعمل  مقابل به مثل دست نزد . و با این حرکت  نهایت درجه عالی انسان دوستی  اولین حکومت کارگری  را  به جهانیان در عمل نشان داد . ولی در مقابل  بورژوازی  نهایت درنده خویی خود را  با  اعدام تعدادی از  زحمتکشان  دستگیر شده پاسخ گفت . 

کمون در تمام دوران کوتاه 72 روزه اش  همواره سعی داشت از طریق  " مسالمت آمیز " و از  راه مذاکرات با مقامات بورژوازی کشوری  بحل این تضاد بنیادی  مابین  نیروی  کار و سرمایه بپردازد . کمون این عمل مسالمت آمیز را حتی در حالی که مردم از بی غذائی در مضیقه بودند و بانک مرکزی با میلیاردها فرانک در اختیارش بود  به  مصادره انقلابی آن نپرداخت ( یکی از بزرگترین اشتباهات کمون ) و در عوض به مذاکره دست زد .

کمون حتی در دوران اعدام های زحمتکشان و نیروی های انقلابی توسط بورژوازی ، در حالی که 69 نفر و از جمله سر اسقف پاریس را در گروگان داشت ، حاضر بود تمامی گروگان ها را  فقط  در قبال  آزادی  یکی از رهبران قیام ( لوئی بلانکی)  آزاد گرداند . ولی جواب بورژوازی فقط  ادامه  اعدام های  بی وقفه  بود .

باید توجه داشت کمون بمثابه اولین حکومت کارگری در جهان مظهر  عالی ترین دمکراسی یعنی  دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا بود  . یعنی کارگران در دولتی متشکل شده بودند که نمایندگان اداره امور جامعه  همگی از کارگران و یا نمایندگان با اعتبار آنها بودند . قوانینی که بتصویب رسید در جهت حفظ و حراست از منافع زحمتکشان بود . قوانینی بود  که  در جهت رشد و توسعه ، پیشرفت و شکوفائی و امنیت جامعه  طی طریق می کرد  و هدفش محو طبقات و اختلافات طبقاتی  و  نتیجتاً  خشگ کردن چشمه  اعدام های مرسوم  بود .

کمون بجای بکار بردن سرپنجه آهنین علیه جنایتگری بورژوازی ، بجای بکار بردن اقداماتی ضروری  در مقابل  دریایی از اعمال خرابکارانه و ضد انسانی بورژوازی ، به تنها کاری که مبادرت ورزید  دفاع از موجودیت خویش بود  و نه  حمله همه جانبه و گسترده علیه بورژوازی  . و این همان علت اصلی شکستش بود که مارکس و انگلس بدان اشاره داشتند . ولی معذالک  در مقابل  نهایت خویشتنداری و عطوفت پرولتاریا ، بورژوازی  به  برپایی دریائی از خون زحمتکشان که تعداد زیادی را کودکان و زنان تشکیل میدادند پرداخت که  بقول مارکس  جنایات قبلی ستمگران  در مقابل آن  بازیچه ای  بیش  نبود .

 

نظری کوتاه به رخداد تاریخی  اکتبر و برخورد بورژوازی با آن :

و اما درباره اولین دولت کارگری پیروزمند در شوروی  که  حاصل انقلاب سوسیالیستی اکتبر 1917 بود . جهت نشان دادن عملکرد مسالمت آمیز او با دیگر کشورهای جهان و مقابله جنایتکارانه دول امپریالیستی با آن، فقط به نمونه ای اشاره می کنم چراکه مداخله دول امپریالیستی و نیات پلید آن  در مقابل اولین دولت سوسیالیستی  را  به سلسله مقالاتی در آینده موکول می نمایم . به نظر نگارنده  ؛ برخورد به مسئله انقلاب سوسیالیستی شوروی ، چگونگی ساختمان سوسیالیسم ، رابط حزب  با  شوراها ، مسئله دیکتاتوری پرولتاریا  و ... ، با توجه  به  اتفاقات واقعی  روی داده در جهان ،     می تواند بیانگر درستی اعتقاداتمان به اصول اساسی  مارکسیسم لنینیسم باشد .

در فرادی پیروزی انقلاب سوسیالیستی شوروی ، سفید کبیر آمریکا  فرانسیس  در پیامی  که به واشنگتن مخابره کرد  ، ادعا نمود که  رژیم جدید شوروی بیش از چند روز دوام نخواهد آورد و به وزارت خارجه سفارش کرد که تا هنگامیکه بلشویک ها سرنگون نشده اند ، دولت روسیه را برسمیت نشناشند .

" متفقین روسیه- بریتانیا ، فرانسه و ایالات متحده از سقوطه محتوم ارتش روس بیمناک بودند . در هر لحظه امکان این می رفت که یک میلیون سرباز آلمان بناگاه از جبهه شرق خلاص و به سوی نیروهای بی رمق متفقین در غرب یورش آورند . به همین درجه نیز آینده گندم  اواکراین ، زغال سنگ دونتس ، نفت قفقاز ، و تمامی ذخایر سرشار سرزمین روسیه در خطر بود ، ثروت هایی که می رفت به چنگال حریص آلمان پادشاهی بیفتد . ... متفقین نا امیدانه- و حداقل تا زمانیکه قوای کمکی امریکا به جبهه غرب برسد- تلاش در نگهداری روسیه  در حالت  جنگ داشتند . سرگرد  رابینز  یک نفر از خیل دیپلمات ها ، نظامیان و افسران اطلاعاتی مخصوص  بود  که  بطور شتابزده به  پتروگراد عازم شده بودند  تا آنچه در توان دارند انجام دهند تا روسیه جنگ را همچنان دنبال کند ... " 

     ( نقل از کتاب پر ارزش مایکل سیرز-آلبرت کان بنام " توطئه بزرگ " برگردان : ماکان از  

     انتشارات حزب کار ایران توفان ) 

آری امپریالیسم آمریکا در راس دول امپریالیستی  بریتانیا ، فرانسه  از سقوط قریب الوقوع روسیه تزاری بخاطر جلوگیری از رشد سوسیالیسم در جهان با هدف تداوم غارت دسترنج زحمتکشان و منابع طبیعی آن ، بسیار ناخرسند و بیمناک بودند و با تمام توان بر طبل آتش افروزی جنگ می کوبیدند. بدون تفسیر و توضیح  با ذکر فقط نمونه ای قضاوت را به خوانندگان عزیز واگذار می کنیم . گوش فرا دهیم به چکیده نظرات آزمندانه و جنایتکارانه کمپانی های غارتگر اروپائی ( این حامیان لغو اعدام ) از تجاوز  آشکار  به  دولت سوسیالیستی جوان شوروی . 

فرانسیس بیکر  و  بکرزو  رئیس کمیته اجرایی اطاق بارزگانی روس- انگلیس ، در یکی از ضیافت های کلوپ بریتانیا- روسیه که با شرکت صاحبان بزرگ صنایع و سیاستمداران در سال 1919 در لندن برپا شده بود ، در جمع حاضرین چنین گفت :

" روسیه کشور بزرگی است . همه شما ، بخاطر تماس نزدیکی که از طریق معاملاتتان با این کشور دارید  از امکانات روسیه- چه از نظر صنعت و چه از لحاظه ثروت طبیعی و چیز های دیگر آگاهید . چرا که روسیه از هر ثروت ممکن برخوردار است .. "

و یا زمانیکه سیل نفرات و مهمات انگلیسی و فرانسوی  بدرون سیبری سرازیر  می شد ، بولتن فدراسیون صنایع انگلیس ، نیرومندترین اتحادیه صاحبان صنایع انگلیس ، اوضاع را بدین صورت توضیح داد :

" سیبری غول آساترین جایزه ای است که پس از فتح آمریکا ، به دنیای متحدن اهدا شده است "

خوب توجه کنید حقیقاً غارت ثروت های دیگر کشورها از منظر انحصارات امپریالیستی  " تمدن "  نام دارد . غارتی که میلیونها کشته و معلول و نابودی کشوری را بدنبال داشت . بجاست  کسانی را  که   از : " کارکرد و اهداف مجازات های عمومی تا حد زیادی تغییر کرده و جنبه انسانی تری بخود گرفته است "  در جوامع بورژوازی غربی  دم  می زنند  با  رجوع به حقایق تاریخی آنطور که بوده و نه  آنطور که  خود  تفسیر  میکنند ، به ماهیت ضد انسانی و انسان کش دول اروپایی  که  قانون لغو اعدام در آنها جاری است ، پی ببرند .

و یا هنگامیکه نیروهای متفقین بطرف قفقاز  یورش آورده و باکو را اشغال کردند ، مجله بارزگانی انگلیس بنام خاور نزدیک  ذوق زده چنین نوشت :

" باکو از لحاظ نفت  بی نظیر است ... باکو از هر شهر نفتی دیگر دنیا بزرگتر می باشد . اگر نفت  شاه  باشد ، باکو  تخت  سلطنت   است ! "

و یا زمانیکه ارتش ضد انقلاب ژنرال  دنیکین  ( ارتش سفید ) ، تحت حمایت و پشتیبانی متفقین به حوزه زغال سنگ دن  یورش آورد شرکت بزرگ زغال سنگ انگلیس ، در نشریه تجاری خود  چنین نوشت :

" روسیه از مخازن مکشوفه زغال سنگی  برخوردار است که از لحاظ عظمت تنها پس  ایالات متحده قرار دارد . بر اساس ارزیابی منتشره از طرف کنگره زمین شناسی جهانی تنها در حوزه  دونتس     ( جایی که ژنرال دنیکین در حال عملیات است ) بیش از سه برابر منابع  آنتراسیت  انگلستان و تقریباً  دو برابر کمیت در دسترس ایالات متحده زغال موجود است . "    

و یا اینک غارتگران ژاپنی  در نشریه  " فروشنده ژاپنی " در جمعبندی چنین می گوید : 

" روسیه با 180 میلیون جمعیت آن ، با زمین حاصلخیزش که از اروپای مرکزی تا سواحل اقیانوس آرام و از قطب شمال تا دریای خزر و دریای سیاه وسعت دارد ... با امکانات بازاری که حتی خوش بین ترین افراد جرات بخواب دیدن آنرا نداشته است ...  روسیه در حقیقت این انبار غله مخزن ماهی ، الوار خانه ، معدن زغال سنگ ، طلا ، نقره و طلای سفید جهان ! " 

ملاحظه می گردد آن چیزی که تجاوزگران انگلیسی ، فرانسوی و ژاپنی را  مجذوب و مدهوش       می ساخت ، غنائمی بودند که فقط با شکست  دولت سوسیالیستی شوروی ، دستیابی به آن امکان پذیر بود .

 در واقع دخالت امپریالیسم آمریکا در روسیه و در حال جنگ نگاهداشتن  روسیه با آلمان را ، باید  فقط به فقط در راستای  سرنگونی اولین  دولت سوسیالیستی در جهان دانست که می رفت بساط غارتگری این " متمدنین بشر دوست "  در شوروی را برچیند .

در مقابل این همه وحشیگری و قساوت بی پایان ،  لنین آموزگار بزرگ پرولتاریا در مقام رهبر دولت سوسیالیستی  به یکی از نمایندگان آمریکا  ریموند رابینز  چنین گفت :

" می گویند من یک دیکتاتور هستم . این درست است . من یک دیکتاتورم بخاطر آنکه  خواست توده کارگران و دهقانان را  پشت سر خود دارم . اما  چنانچه هر آینه از برآوردن این خواست  سرباز  زنم ، آنان  قدرت را از من سلب می کنند و من  نیز  همانگونه  بینوا  خواهم شد  که  تزار . " 

و در مورد عرصه اقتصادی حکومت شوروی چنین ادامه داد :

" ما با جمهوری  تولید گران  به مقابله با جهان  برخواهیم خاست  . ما در شورا ها  نه  افراد  سهامدار  و  مالک ابزار  بلکه  تولیدگران  را  راه  داده ایم . حوزه زغال سنگ  دونتس  توسط تولیدکنندگان  زغال سنگ نمایندگی می شود ، راه آهن  بوسیله تولیدگران  وسائل  حمل و نقل ، سیستم پستی  توسط ارتباط چی های  آن و غیره . "

 توجه کنید لنین در نهایت قدرت  در وحله اول در عرصه مبارزه با خصم طبقاتی ، برتری تولید سوسیالیستی را برجسته کرده و روی آن تاکید می ورزد- و نه اعلام جنگ و کشتار ، آنطور که  وی را به نقض قانون و دیکتاتوری حزب متنسب می گردانند .

و در زمینه همکاری های بین دو کشور  چنین گفت :

" دولت شوروی خواهان  شناسایی رسمی و دولتی از جانب ایالت متحده است . در ازای  کمک های فنی آمریکا ، دولت شوروی تعهد می کند که جبهه شرق را از کلیه تجهیزات جنگی تخلیه نماید "

لنین بخوبی آگاه بود که از افتادن تجهیزات بچنگ آلمان ها چقدر  آمریکایی ها در رنج می باشند . تجهیزاتی  که اگر بچنگ آلمانی ها می افتاد ، می توانست از آن برای درهم کوبیدن ارتش روسیه و متفقین استفاده کرده و  کیک بزرگ  روسیه  180 میلیونی  با سرزمینی وسیع ، با تاج پادشاهی نفتی، با معادن عظیم زغال سنگ ، با گندم انبوه  و ... ، را بچنگ آورد  و  متفقین را  از این خوان یغما گسترده  محروم  دارد .

ملاحظه می گردد که چگونه درخواست انسانی و مسالمت آمیز رهبر پرولتاریا  به  آمریکا  ، پاسخش جنگهای خونین داخلی  و  مداخله گرانه  بمدت بیش از دو سال و نیم  و  مرگ  7 میلیون  مرد و زن و کودک  روسی را چه در جبهه های جنگ  و  چه در اثر گرسنگی و امراض  همراه داشت ،  داده شد . از خسارت مادی 60 میلیارد دلاری آن سخن نمی گوئیم .

برخورد های مسالمت آمیز و فوق انسانی بلشویک ها در آزاد کردن  اسرای  ضدانقلاب داخلی  و خارجی  تا جایی که سران این قوای خانمانسوز چون  ژنرال دنیکین  را دربرداشت ، بر کسی پوشیده نیست  که  جوابش  نهایت وحشی گری قوای  ضد انقلاب  را به همراه داشت .

دیگر از انقلاب چین و دیگر انقلابات رهائی بخش که در تمامی آنها  نهایت همکاری و برخورد های مسالمت آمیز با بورژوازی بکار رفت سخن نمی گوییم . چراکه مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد .

اکنون سئوال ما از طیف طرفداران  لغو قانون اعدام  چنین است ؛ حال اگر  در مقابل آن همه رئوفت ، خویشتن داری و گذشت والای کمونیست ها  از یکطرف  و  دریایی از  جنایات و  وحشیگری  عناصر ضد انقلاب داخلی و خارجی  از طرف دیگر ، افرادی از این جانیان  دستگیر  و  در دادگاه هالی خلق  به  حکم  اعدام محکوم  شوند ، آیا پرولتاریا مجاز  نیست این خائنین را در مقابل اعمال جنایتکارانه چندین باره شان به مجازات برساند ؟  و یا آنطور که  شما می پندارید ؛  با  کشیدن  دست نوازش  بر سر و گوششان و دادن امان نامه ، ضد انقلاب را در انجام اعمال براندازی حکومت زحمتکشان به  ترغیت بیشتر وادار نماید ؟! . 

از لغو قانون اعدامی سخن می رود  که مار کس  آنرا  در اولین حکومت  پرولتری تائید نمود . از  لغو قانون اعدامی  سخن می رود  که  برای اولین با در حکومت شورایی شوروی سوسیالیستی  در جهان لغو شد  و  این در حال بود که لنین  همراه با عده ای از بلشویک ها  مخالف  لغو  آن بودند . از  لغو قانون اعدامی  سخن می رود که بعداز انقلاب سوسیالیستی اکتبر  منتاوباً سه بار  لغو  و  مجدداً  برقرار  گردید .

نکاتی پیرامون انواع اعدام های نهان بورژوازی :

 

اصولاً لغو قانون اعدام در پاره ای از کشور های اروپای غربی  به این مفهوم  نیست که بورژوازی  آلمان و یا سوئد مخالف آدمکشی می باشند . ایدئولوگ های بورژوازی خود از مروجان چنین شعار های عوام فریبانه ای هستند . آنها با طرح این شعار های  " بشر دوستانه "  در صدداند برنامه های تسلیحاتی خود را کامل کنند . فراموش نباید کرد  که  ارسال سلاحهای  کشتار جمعی  به  عراق که در جنگ هشت ساله ایران و عراق بکار رفت  و  یا سلاحهای شیمیائی که بیش از 7 هزار از کردهای حلبچه را قتل عام نمود از طرف همین کشورهای  " بشر دوستانه "  چون  آلمان  فرستاده شد . و یا  ارسال  موشک های نفربر  ضد تانک  همراه با نظامیان متخصص  و  شرکت در جنگ خلیج در سال 1991 و تحریم اقتصادی علیه عراق از طرف کشور سوئد ، کشوری که در ذم حکم اعدام انزجار خویش را بارها علیه آمریکا اعلام داشته است ، چیزی جز بیان سالوسی و ریاکاری بورژوازی کشور های اروپایی نیست که خود را پرچمدار  لغو قانون  اعدام می دانند و از بام تا شام توسط  رسانه های گروهی خویش دم از " انسان دوستی "  می زنند . 

در اینجا سخن از اعدام آشکار نیست . بورژوازی هرگز از اعدام دست بر نخواهد داشت . او شکل آشکار خشونت  را  با شکل کمتر آشکار و نهان آن جهت فریب افکار عمومی  تعویض  می کند . اعدام یعنی سرکوب طبقاتی یعنی کشتن یک فرد از جبهه مخالفی که فریب ترفند های بورژوازی  را  نخورده است و برای دفاع از حقوق انسانی و برحق  زحمتکشان  به  مبارزه دست زده است . 

همانطوریکه در ابتدای این متن  با نقل قولی از برشت توضیح داده شد ، کشتن انواع گوناگون دارد . بویژه  در این دنیای سراسر ریا و تزویر ، دنیائی که  تحت ماشین دروغپردازی امپریالیست ها  وارونه  جلوه  می گردد ، بورژوازی  می کوشد با پنهان کردن ماهیت اعدام های دستجعی  ، خود را باصطلاح  " بشر دوست "  و  " متمدن "  نشان دهد تا قادر گردد  تجاوزات بربرمنشانه  خویش  را در انظار عمومی توجیه گرداند .

پرسش  ما  از کل  طیف  طرفداران  لغو قانون اعدام که آنرا به کمونیست ها  برای انقلاب سوسیالیستی  و  فرادی آن توصیه می کنند ، چنین است ؛

آیا تحریم اقتصادی کشورهای عقب نگهداشته شده از جمله عراق که  با هدف تسلیم کردن آنان  به  پذیرش احکام و قوانین انحصارات امپریالیستی  انجام  می گیرد ، تحریمی که فقط در عراق بیش از یک میلیون و 800 هزار نفر  که بیشتر آنان را کودکان و زنان تشکیل می دادند ، به کام مرگ کشید، اگر نام این عملکرد ضد انسانی امپریالیستی اروپایی اعدام دستجمعی نیست ؟  پس چه نامی جز  جنایت علیه بشریت می توان برآن گذاشت ؟

آیا سکوت  و  بی عملی  با معنی کشورهای اروپایی در کشتار و جنایتگری بیش از 40 ساله صیهیونیست های اسرائیلی  علیه  خلق  فلسطین ، اگر تائید اعدام دستجمعی خلقی  مورد تجاوز قرار گرفته  و  آواره گشته نیست ؟ پس  چه نامی غیر از پذیرش جنایت علیه بشریت بر آن می توان گذاشت ؟

آیا سکوت  دول امپریالیستی اروپایی در قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 ، علیرغم شکایت هزاران خانواده های زندانیان  و  نامه های افشاگرانه علیه بزرگترین جنایت قرن  به  سازمان ملل و دیگر سازمانهای حقوق بشری که تره هم برای کوهی از این اعتراضات خورد نکردند ، در مقابل این فاجعه قرن ، چه چیزی جز تائید قتل عام دستجعی زندانیانی بی وکیلی است که به وحشیانه ترین شکل قرون وسطی اعدام شدند ؟

آیا  بمباران بربرمنشانه و ابر جنایتکارانه دول امپریالیستی اروپایی علیه کشورها از جمله عراق- یوگسلاوی- افغانستان و ... که صدها هزار را در تلی از آتش و خون غرق کرد ، اگر جنایت آشکار علیه بشریت نیست ؟ پس چه نامی دیگری  می توان برآن گذاشت ؟ 

آیا وجود میلیونها از کودکان پسر بین 9 تا 15 سالهِ  تن فروش  که  هر ساعت و هر روز بارها تحت شنیعی ترین شکنجه های ضد انسانی  جسمی و روحی قرار می گیرند ،اگر جنایت علیه بشریت  و آنهم از نوع پلیدترین و کثیف ترینش نیست  ؟ پس  چه  نامی  می توان برآن گذاشت ؟

آیا  برپایی جنگ های قومی و مذهبی در بین ملیت ها از جمله رخداد  رواندا  توسط امپریالیست ها  که درآن نزدیک به یک میلیون انسان قتل عام شدند ، اگر اعدام دستجعی  نیست ؟ پس  چه نامی  جز جنایت علیه بشریت ( قتل عام ) می توان برآن گذاشت ؟

آیا انتقال کارخانه های صنعتی- الکتریکی  به کشورهای جهان سوم که  با هدف کسب سود هر چه بیشتر و ایجاد خیل عظیم  بیکاران و بعنوان عاملی برای پائین آوردن و پائین نگهداشتن  دستمزد کارگران شاغل  انجام می گیرد ، اگر از منظر شما  نازک دلان  مرگ تدریجی کارگران از نوع  اعدام خزنده و پنهان  نیست ؟ پس چه نامی  می توان بر آن گذاشت ؟

اصولاً طرفداران لغو اعدام  هیچ  معنی بیکاری کارگران  نه  تنها در کشورهای عقب نگهداشته شده که بمعنی حکم  " مرگ تدریجی با شتاب بالا "  است ، بلکه در کشورهای  پیشرفته سرمایه داری چون آلمان- فرانسه- ایتالیا و .. که بمعنای  حکم  " مرگ تدریجی با شتاب پائین "  است  را  درک می کنند ؟

آیا می دانید  " بیکاری "  در جوامع سرمایه داری  علاوه براینکه فقر و فلاکت میلیونها انسان را سبب می گردد ، عامل اساسی ؛ دزدی ، جنایت ، فروش اجزای بدن ، تن فروشی ، خودکشی ، طلاق  و از هم پاشیدگی خانواده ها ، اعتیاد به مواد مخدر ، اعتیاد به مشروبات الکلی ، و هزاران فضاحت اخلاقی دیگر می باشد . و این یعنی اعدام خزنده میلیون ها انسانهای پر امید ، یعنی حکم مرگ تدریجی  میلیونها  نیروی رنج و کار  که روزانه  توسط  حکومت های  بورژوازی- امپریالیستی در اقصا نقاط جهان علیه زحمتکشان اعمال می گردد . البته اگر عافیت طلبان خارج نشین  که از مزایای " حق بیکاری " برخوردارند ، آنرا  " غلو کردن "  ننامند .

جای دور نرویم ، در همین فاجعه اخیر طوفان " کاترینا "  در جنوب آمریکا  که دهها هزار نفر به کام مرگ کشیده شدند ، بیش از یک میلیون بی خانمان و آواره گردیدند ، جدای از خسارت جانی و مالی  ناشی از وقایع طبیعی که امری اجتناب پذیر می باشد ، اگر واقعاً بجای سیاه پوستان فقیر و یا بهتر است گفته شود بجای مردمان فقیر و کم درآمد ، طبقات ثروتمند  مورد این بی مهری طبیعت واقع می شدند ، آیا چنین رقم عظیم تلفات انسانی که عمدتاً  در اثر بی توجی و بی اعتنائی مقامات مسئول کشوری نسبت به جان زحمتکشان بود ، بوجود می آمد ؟!  و اگر این  " بی توجی " ها  و     " بی اعتنایی " ها  که همواره  در مورد جان  تهی دستان انجام می گردد ، جنایت علیه بشریت فقیر نیست ، پس چه نام دیگری می توان برآن گذاشت .

بر این سیاهه می توان دهها و صدها اشکال  مستور شده  انواع ستمهای  طبقاتی بورژوازی علیه زحمتکشان را نام برد  که از نوع اعدام های خزنده مدفون شده  زیر  خروارها  رنگ و روغن  و غیر قابل رویت  عوام است  .  و  باید دارای بینش پرولتری  بود  تا قادر شد  آنرا در دید همگان قرار داد .

در واقع ، لب کلام طرفداران  " لغو قانون اعدام "  بدون از بین بردن کلیه مظاهر ستمگری طبقاتی  بمعنی  : حذف دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا  بمثابه کلیدی ترین اصول اساسی  مارکسیسم لنینیسم  از  برنامه کمونیست ها می باشد . و این امر  نمی تواند چیزی جز  پرداخت  چک سفیدی  که از قبل جهت آسوده خاطر بودن  به  بورژوازی  داده  می شود ، معنی  گردد .

کسانی که بجای اعدام جنایتکاران و قاتلان هزاران انسان های بی گناه و پر امید ، گزینه  کارهای سخت و پر مشقت- کارهایی که  عاملین و آمران انسان کش  روزی صدبار آرزوی  مرگ را  نمایند  ، تجویز می کنند ، آیا  براستی  از زمره همان افرادی نیستند که از  " اردوگاههای کار اجباری "  شوروی سوسیالیستی ( مناطقی با امکانات تولیدی-درمانی  بمنظور بازسازی و برگشت مجدد بزهکاران به جامعه )  کوه دروغین  " اردوگاههای مرگ "  را ساختند  و  آنرا بر فرق کمونیست های راستین می کوبند ؟

آیا طیف مخالفین اعدام  فراموش  کرده اند  که  استالین   بخاطر فرستادن  جانیان و خرابکاران و جاسوسان و مفت خوران به   " اردوگاهای کار "  ، از طرف ضد انقلاب و امپریالیست ها  مورد اتهامات رذیلانه ای از قبیل ؛ " قاتل 40 میلیون دهقان شوروی " ، " نابود کننده مخالفین سیاسی " ، و ... ،  واقع شد  و او را  در ردیف بزرگترین دیکتاتور های تاریخ چون هیتلر قرار دادند . امری که باور شما  نیز گردیده است و آنرا چون چماقی  علیه کمونیست های  راستین بکار می برید .

در واقع این جماعت بدون در نظر گرفتن مکانیسم مبارزه طبقاتی  و  متاسفانه  تحت تاثیر  فضای عاطفی  دروغین  امپریالیست ها ، نمی خواهند درک کنند که  مکانیسم این  " مبارزه "  جدا از شدت و ضعف های دوران ، همیشه و همواره ثابت و دائمی است و بمثابه امری ذاتی عمل می کند و به هیچ وجه به  نیت بد و خوب انسانها بستگی ندارد .

برای مثال اگر شما در فرادی انقلاب سوسیالیستی  تمامی زندانها و بساط اعدام را برچینید  و  حتی اگر امکانات کافی  با خدمه و حشمه در اختیار خرابکاران و جانیان و جاسوسان  مخالف نظام سوسیالیستی قرار دهید ، باید مطمئن باشید  تا زمانی که  در محاصره امپریالیستی قرار دارید ، هرگز از تیر رس تبلیغات زهرآگین ماشین غول پیکر دروغپردازی  بورژوا- امپریالیسم خلاصی نخواهید یافت و شما را به هر شکلی که شده  به  بزرگترین  " دیکتاتور " ها منتسب خواهند کرد . همانطوریکه  با مارکس- لنین- استالین و ... کردند .  

زندان ، شکنجه ، اعدام  از مالکیت خصوصی بر وسائل تولید ناشی می گردد . جدائی بین مالکیت خصوصی بر وسائل تولید ( توسط  سرمایه اران ) با خصلت اجتماعی نیروی های تولیدی( کارگران ) ، آن عامل اساسی استثمار انسان از انسان است و هیچ ربطی به نیت  شر و نیک انسانهای معتقد به مناسبات سرمایه داری ندارد .

ستمگری ، جنایتکاری و استثمارگری و بکار برد اشکال این ستم طبقاتی چون زندان ، شکنجه و اعدام های آشکار و نهان  جزء ماهیت نظام های طبقاتی و از جمله نظام  سرمایه داری  است و از علت ؛ جدائی بین ابزار و وسائل تولید ( که در مالکیت خصوصی سرمایه داران است ) با تولید کنندگان ( کارگران ) ناشی می گردد .

در این  " مبارزه "  بین دو قطب متضاد  روابط تولیدی ، اقلیت ( سرمایه داران ) بمنظور حراست از مناسبات سرمایه داری ناگزیرند اشکال گوناگون ستمگری طبقاتی را علیه بخش اکثریت ( کارگران ) بکار برند ، تا قادر شوند شرایط تحقق  انباشته سرمایه  را فراهم گردانند و در این راه از هر نوع  رذالت و پستی ، دروغگویی ، جعل اکاذیب و خلاصه هر آنچه در انبان ستمگری دارند ، دریغ نخواهند ورزید .

یگانه راه خلاصی از  شر  این  آفات جوامع طبقاتی  در گرو  محو طبقات است و بدون فراهم کردن شرایط مادی کافی و لازم  این  زوال پذیری  ، نمی توان بیکباره آنان را از بین برد .

در پایان این مبحث بجاست بخاطر بسپاریم که  به گواهی تاریخ مبارزات طبقاتی ، کمونیست ها از صلح دوست ترین افرادند و اصولاً برای صلحی  پایدار  و  همیشگی  مبارزه  می کنند . همین جدال نظری بر سر قانون لغو اعدام  بین انقلابیون و کمونیست ها ، بیان اعتقاد عمیق و راسخ آنان به  صلح دوستی حقیقی  می باشد .

برخی بر این باورند ؛ بدون داشتن  دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا و به تبع آن بدون بکارگیری اشکال این  " دیکتاتوری "  می توان به جامعه ای  که  آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی در آن حاکم باش ، دست یافت .

پاره ای دیگر از جمله نگارنده ، با توجه به تجربه تاریخی- سیاسی  بر این  اعتقادند  ؛  بدون  دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا ، بشریت زحمکش هرگز قادر به رهایی از ستم طبقاتی و بطریق اولی قادر به  محو طبقات و تحقق جامعه ای  که  آزادی و دمکراسی بمعنای واقعی کلمه در آن برقرار باشد  دست نخواهد  یافت .

بهر حال  مباحثی از این دست بین طیف  " چپ  "  نه تنها در سطح ایران بلکه در سطح جهانی وجود دارد . با امید باینکه بتوانیم  فارغ از هر گونه برچسب و اتهام زنی  ، در فضائی سالم و  رفیقانه  قدمی ولو  کوچک  در جهت تنویر افکار برداریم .

    ( 20 )

       دیکتاتوری پرولتاری و آزادی های بی قید و شرط 

 

به یکی از درخشان ترین اثر لنین تحت عنوان " انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد "  نظری افکنیم. لنین اساس نگارش اثرش را بر پایه رساله کائوتسکی بنام " دیکتاتوری پرولتاریا "  گذاشت و پاراگراف به پاراگراف گفته های کائوتسکی را  با معیارهای مارکسیستی  به نقد کشید .

لنین نتیجه ای  را که از رساله کائوتسکی می گیرد ، او را سفسطه باز مرتدی می داند  که  از مارکسیسم دست کشیده و در خدمت بورژوازی قرار گرفته است . 

لنین ، کائوتسکی را  که مارکس را  تا حد  یک لبیرال متعارف تبدیل کرده ، به زیر ضرب می برد  و  تمام موازین کلیدی مارکسیسم را که از طرف کائوتسکی مورد تحریف قرار گرفته  ، با نقل قول هایی از مارکس و  انگلس  به  نقد می کشد .

از آنجائیکه این اثر جاویدان  موازین کلیدی و اساسی مارکسیسم را  با استادی خاصی تشریح کرده است ، مطالعه آن به همگان توصیه می گردد .

جوهر کلام مارکسیسم در مورد  دیکتاتوری پرولتاریا چنین است :

" این سوسیالیسم ، اعلان یک انقلاب مداوم است ، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا است ، بمثابه پله ای ضروری ، برای گذار بسوی محو اختلافات طبقاتی بطور کلی ، محو کلیه روابط تولیدی  که این اختلافات بر روی آنها پایه می گیرند ، محو کلیه روابطه اجتماعی متناست با این روابط تولید و دگرگونی : همه افکاری که از این روابط اجتماعی بر می خیزند .  "

                                                  ( مارکس : مبارزه طبقاتی در فرانسه  1850 )

" هنگامی که شرایط موجود ستمگری  از طریق انتقال کلیه وسائل کار به تولید کنندگان از میان رفت و هر فردی که به کار توانا است ، مجبور شد برای گذران زندگی خود کارکند ، آنگاه یگانه پایه سلطه و ستمگری طبقاتی نیز فرو خواهد ریخت . اما پیش از آنکه چنین تحولی بوقوع به پیوندد ، دیکتاتوری پرولتاریا ضروری است و نخستین شرط آن  ارتش پرولتاریا است  "

                           ( مارکس : در باره هفتمین سالگرد انترناسیونال  سپتامبر 1871 )

 

لنین در توضیح نظرات ضد مارکسیستی کائوتسکی  با نقل قول هایی از او نشان می دهد  که کائوتسکی چگونه سعی کرده است  مبحث کلیدی و اساسی مارکسیسم یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را  ، خوار و خفیف و کوچک گرداند  و  سپس آنرا از محتوی انقلابی تهی کند .

کائوتسکی از دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان  کلمه و یا لفظ یاد می کند . و بیان می دارد که کلمه دیکتاتوری پرولتاریا را  مارکس فقط یکبار و آنهم  در سال 1875 در نامه ای بکار برده است . و مارکس را متهم می کند که غفلت کرده  از اینکه با تفصیل بیشتری ، تصور خود را  از دیکتاتوری پرولتاریا نشان دهد .

 ملاحظه می گردد که کائوتسکی چه درکی از دیکتاتوری پرولتاری دارد . در حالی که ما می دانیم مارکس و انگلس ، دیکتاتوری پرولتاریا را نه یکبار و  نه فقط در یک دوره  بلکه : فرمول دیکتاتوری پرولتاریا را بعنوان وظیفه عمده پرولتاریا ؛ جهت  درهم شکستن ماشین دولتی سرمایه داری  با  در نظر گرفتن تجربه انقلاب سال 50- 1848  و  انقلاب  1871  کمون پاریس  یعنی بمدت 40 سال ، در مورد این وظیفه عمده پرولتاریا  صحبت کرده اند  و  اصولاً  تمام گفتار و نوشتار این آموزگاران پرولتاریا  جهت نشان دادن  راه رهائی بشریت زحمتکش  در انقلاب سوسیالیستی ، چگونگی  درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی توسط  قهر انقلابی توده ها ، برپایی دولت نوین دوران گذار  که  چیزی جز  دیکتاتوری پرولتاری  نمی باشد  و  استمرار این دولت گذار سیاسی  تا  محو  کامل  طبقات و اختلاف طبقاتی  تبیین  گردیده است  و  هیچ  تحریف  و  سفسطه گری  قادر به انکار  آن نخواهد بود . مگر آنکه  بخواهیم از مارکسیسم دست شسته  و  چاره کار را  در " ایسم " دیگر جستجو کنیم .

در واقع کائوتسکی  با طرح اینکه  ؛ این کلمه فقط یکبار از مارکس مطرح شده است ، می کوشد  در کلیدی ترین نظر مارکسیسم  پرده پوشی کند ، آنرا تحریف  و  خفیف گرداند . 

کائوتسکی  در توضیح دیکتاتوری پرولتاریا ، همان شیوه ای را بکار برده  که  در مورد کار برد کلمه دیکتاتوری پرولتاریا  از طرف مارکس بکار برد . او می گوید :

" منظور مارکس از کلام دیکتاتوری طبقه ، معنای تحت اللفظی نیست- بلکه معنایی است که بموجب آن دیکتاتوری  اعمال قهر انقلابی نبوده ، بلکه : بدست آوردن اکثریت از طریق  " صلح آمیز " ، در شرایط  " دمکراسی " است . "

در این مبحث سعی  می شود  با ذکر نقل قول هایی  مهملات  کائوتسکی در زمینه  " آزادی بی قید و شرط "   که  می کوشد خود را مارکسیسم جا بزند  و  بنام  مارکسیسم ، نظرات بورژوازی  را  به جنبش کارگری اروپا قالب کند ،  بر ملا گردد .

کائوتسکی می گوید منظور مارکس از  دیکتاتوری ، اعمال قهر انقلابی نبوده ، بلکه بدست آوردن اکثریت از طریق " صلح آمیز " ، در شرایط  " دمکراسی " است . امری که توسط بسیاری از مارکسیسم نما های ایرانی چنین افاده می گردد .

مارکس و انگلس می گویند :  

" انقلاب پرولتری ( سوسیالیستی ) ، بدون انهدام قهری ِ ماشین دولتی بورژوازی  و  تعویض آن با ماشین جدیدی  که  دیگر  دولت بمعنای اخض کلمه نیست ، محالست . " 

و لنین توضیح می دهد که تکیه مارکس بر ضرورت  دیکتاتوری پرولتاریا ، کاربرد اعمال قهر  بر بورژوازی است . لنین توضیح می دهد : " که تمام مطلب در همین جاست- تمام حیله و سفسطه های شیادانه کائوتسکی در این است که  از زیر بار  انقلاب قهری شانه خالی کند . "

به کائوتسکی گوش فرا دهیم در مورد کمون چه می گوید :

" کمون پاریس دیکتاتوری پرولتاریا بود ، ولی از راه اخذ رای همگانی ، یعنی بدون  محروم ساختن بورژوازی  از حق انتخابات  یعنی از طریق دمکراتیک انتخاب گردید . "   و یا  " دیکتاتوری از نظر مارکس حالتی بود که در صورت اکثریت داشتن پرولتاریا ، بالضروره  از دمکراسی خالص  ناشی  می شود "   ( نقل به مضمون )

در این گفته  کائوتسکی  با توسل  به  عبارتی چون ؛ " دمکراسی خالص "  و  " حق رای داشتن بورژوازی "  در کمون  ، و توضیح  " دیکتاتوری پرولتاریا  "  از زبان مارکس ، به چنان مهملاتی دست می زند  که  لنین در حالی که گفته های کائوتسکی را مسخره ای بیش نمی داند ، می گوید :

" اگر خندیدن دسته جمعی  در آلمان  آزاد  بود شلیک خنده مردم ، کائوتسکی را می کشت . "

لنین در توضیح این مهملات چنین می گوید :

اولاً  کمون پاریس دیکتاتوری پرولتاریا بود  که درست است- ولی  این  دیکتاتوری  اعمال قهر بود علیه بورژوازی- نه  حق آزادی دادن  به  بورژوازی . چرا که  اگر قرار بود  بورژوازی در کمون پاریس حق استفاده از آزادی را داشته باشد- پس  چرا  تمام عناصر بورژوازی و بورژوا-  تمام سرمایه داران  بجای ماندن در پاریس  و  استفاده کردن از حق  رای- فرار را بر قرار ترجیح دادند  و  از پاریس گریختند .  پس چرا  تعدادی  از جمله  اسقف پاریس  در هنگام  فرار دستگیر  و  در اسارت کمون بودند . آیا چنین وارونگری  و  قلب واقیعات  که  ؛ دیکتاتوری پرولتاریا- رای همگانی، بدون محروم ساختن بورژوازی  بود ، چیزی جز تخطئه مارکسیسم  و  خدمت  به بورژوازی است ؟  لنین توضیح می دهد :

ثانیاً  پیکار کمون علیه  ورسای ( نماینده بورژوازی فرانسه ) بعنوان پیکار دولت کارگری فرانسه علیه دولت بورژوازی بود ، وقتی  که باید سرنوشت فرانسه را تعیین کند . در این صورت  صحبت از " دمکراسی خالص "  و  " اخذ رای همگانی "  چه معنایی دارد ؟  هنگامی که مارکس  برآن بود  که کمون بعلت ضبط نکردن  بانکی  که متعلق  بتمام فرانسه  بود ، مرتکب اشتباه بزرگی گردید ، آیا منظورش  " دمکراسی خالص "  بود . یا ضبط سرمایه بورژوازی  که  متعلق  به  مردم  بود  و  از آن می توانست  بعنوان  وزنه ای   علیه  بورژوازی  و  در خدمت  نیروی رنج و کار  نهایت بهره برداری را  بکار برد .

در ادامه  لنین توضیح  می دهد :

ثالثاً  انکلس در باره کمون می گوید : "آایا این آقایان هیچگاه انقلاب دیده اند؟  بیشک ، انقلاب  با اتوریته ترین پدیده های ممکنه است ، انقلاب عملی است که  در آن ، بخشی از اهالی  : اراده خود را بوسیله استعمال تفنگ ، سرنیزه و توپ یعنی با وسائل فوق العاده با اوتوریته  به بخش دیگر تحمیل می کند . و حزب پیروزمند ، بالضروره ناچار است ، سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که  سلاح وی  در دلهای مرتجعین ایجاد می کند ، حفاظت نماید . اگر کمون پاریس  به  اتوریته مردم مسلح  علیه بورژوازی متکی نبود  ، مگر ممکن بود  بیش از یک روز  دوام آورد ؟  آیا  ما محق نیستیم ، اگر بالعکس کمون را  بعلت اینکه از این اوتوریته  خیلی کم استفاده کرده است ، سرزنش کنیم ؟ "

حال با توجه  به توضیحات انگلس  در باره مفهوم انقلاب ، می توان بهتر به  دفاع از منافع  بورژوازی  که  کائوتسکی  در پس عبارت  " دمکراسی خالص "  در جامعه منقسم به طبقات  بکار می برد ، پی برد . در حالی که مارکس و انگلس با تفصیلی هر چه کاملتر ،  کمون پاریس را  تجزیه و تحلیل نموده  و  ثابت کردند  که  خدمت کمون : کوششی بود  که  پرولتاریا برای  خوردکردن  و درهم شکستن  ماشین دولتی حاضر  و  آماده  بعمل آورد . ولی کائوتسکی  با  تکرار افسانه های مربوط به  " دمکراسی خالص "  ، به ترجمه کلام پروفسورهای لیبرال بسنده میکند .

لنین می گوید :

" اگر فکر سلیم و تاریخ را مورد تمسخر قرار ندهیم ، آنگاه روشن است که  تا زمانیکه طبقات گوناگون وجود دارد ، نمی توان از  " دمکراسی خالص "  ،  " دمکراسی برای همه "  ، سخن بمیان آورد ، بلکه فقط می توان از : دمکراسی طبقاتی سخن گفت .  " دمکراسی خالص "  ،         " دمکراسی برای همه "  عبارت کاذبانه  فرد لیبرالیست  که  کارگران را تحمیق می نماید ، آنچه در تاریخ سابقه دارد ، دمکراسی بورژوایی است  که جایگزین فئودالیسم می گردد ، و دمکراسی پرولتری است  که جایگزین  دمکراسی بورژوایی می گردد . کائوتسکی  آن چیزی را از مارکسیسم برگزیده است که برای بورژوازی پذیرفتنی است  و از این جهت  چاکر  بورژوازی است . دمکراسی بورژوازی  برای توانگران در حکم  فردوس برین ، و برای استثمار شوندگان  و  تهیدستان  در حکم  دام و فریب است . " 

انگلس در توضیح دولت سوسیالیستی چنین می گوید :

" از آنجا که دولت فقط موسسه گذرنده ایست  که در مبارزه و  انقلاب  باید از آن استفاده کرد تا دشمنان خود را قهراً سرکوب ساخت ( کارگران چه کسی را سرکوب می سازند ، روشن است ، بورژوازی را- و نه اینکه  به وی آزادی بیان و ابراز نظراتش را دهند ) ، لذا سخن گفتن درباره دولت ِ خلقی آزاد ، خام فکری مطلق است : مادامیکه پرولتاریا هنوز به دولت ( دولت سوسیالیستی ) نیازمند است ، این نیازمندی از لحظ مصالح آزادی نبوده ، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش      ( یعنی سرکوب بورژوازی )  است ، و هنگامی سخن گفتن درباره آزادی ممکن می گردد ، آنگاه  دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد . "

                                                          (  نامه  به  ببل  28 مارس 1875 ) 

روشن است از منظر مارکسیست لنینیست ها ؛ زحمتکشان در فردای پیروزی انقلاب سوسیالیستی  با تشکیل دولت دیکتاتوری پرولتاریا  به  سرکوب بورژوازی می پردازند  تا با برقراری شرایط  مطلوب ( هم درعرصه اقتصادی  و هم در عرصه سیاسی ) ، زمینه محو طبقات را فراهم گرداند - نه بر عکس آنطوریکه  بورژوا لیبرال ها  تحت لوای   " آزادی های بی قید و شرط "   موعظه می کنند- اهدای آزادی به بورژوازی  . وجود دولت همانطوریکه مارکس و انگلیس برآن تاکید دارند ، نه بخاطر دادن آزادی به بورژوازی ، بلکه برای سرکوب مخالفین طبقاتی اش یعنی برای سرکوب بورژوازی است .

لنین می گوید :

" سرمایه داران ، در دمکراسی بورژوایی- با هزاران دوز و کلک ، که هر چه دمکراسی  " خالص" ، " همگانی تر " ، تکامل یافته تر باشد ، این دوز و کلک ها هم ، ماهرانه تر  و  صائب تر است ، توده ها را از شرکت در کشور داری و آزادی اجتماعات و مطبوعات و غیره دور  می سازد .

دمکراسی پرولتری ، یک میلیون بار دمکراتیک تر ، از هر دمکراسی بورژوایی است : حکومت شوروی میلیون بار دمکراتیک تر ، از  " دمکراتیک ترین جمهوری بورژوازی است ، تنها کسی ممکن بود ، این موضوع را متوجه نگردد  که  یا  خادم آگاه بورژوازی است  و  یا از لحاظ سیاسی کاملاً مرده باشد . و زندگی واقعی را از خلال گرد و غبار کتب بورژوایی   نبیند و خرافات بورژوا دمکراتیک  در تار و پود وجودش رسوخ کرده باشد . و بدین طریق خود را بطور عینی  به چاکر بورژوازی بدل نموده باشد . تنها کسی ممکن بود این موضوع را متوجه نگردد  که  قادر نباشد از نقط نظر  طبقات ستمکش مسئله را طرح نماید .

آیا کشوری مانند روسیه شوروی دیده اید  که : از یک چنین آزادی  تشکیل اجتماعات در بهترین عمارات برخودار باشد و برای بیان اندیشه های خود و دفاع از منافع خود با چنین آزادی  بزرگترین چابخانه ها و بهترین انبار کاغذ را در اختیار داشته باشد . و افراد طبقه خود را با چنین آزادی برای کشورداری  و  رتق و فتق امور کشور بالا بکشد ؟ "  

ملاحظه می گردد که تمام گفته ها و استدلال  آموزگاران پرولتاریا  یعنی آزادی  برای تهیدستان  یعنی تمامی امکانات موجود در جامعه برای زحمتکشان ، که بدیهی است  این آزادی و دمکراسی  بر پایه  محروم نمودن  بورژوازی از آنها استوار است . مگر اینکه  بورژوازی چون بقیه اهالی جامعه  برخلاف آنچه تا کنون در طول تاریخ  کرده  بطور مستقیم  در تولید و توزیع فرآورده های  مورد نیاز شرکت کند  و تابع قوانینی باشد  که  در خدمت منافع زحمتکشان است ، در خدمت رشد و شکوفاهی و پیشرفت جامعه و در خدمت تعالی انسانهایی است که بجای کینه و نفرت- دوست داشتن و همکاری و مودت را فرهنگ خود می دانند .

لنین در همین اثرش ، در بخش  آیا  بین استثمار شوند ه و استثمارگر ، می تواند برابری وجود داشته باشد ؟  می گوید :  کائوتسکی چنین استدلال می نماید :

"  استثمارگران همواره فقط اقلیت کوچکی از اهالی را تشکیل داده اند "  . این یک حقیقت بی چون و چراست . با  مأخذ قرار دادن این حقیقت چگونه باید استدلال نمود ؟   می توان بشیوه مارکسیستی ، بشیوه سوسیالیستی قضاوت کرد ، آنگاه باید مناسبات استثمارشوندگان را  با استثمارگران  مأخذ قرار داد . و نیز می توان بشیوه لیبرالی ، بشیوه بورژوا- دمکراتیک قضاوت نمود ، آنگاه باید مناسبات اکثریت را با اقلیت مأخذ قرار داد . 

هرگاه بشیوه مارکسیستی قضاوت نمائیم ، باید بگوئیم : استثمارگران حتماً دولت را ( صحبت هم برسر دمکراسی یعنی یکی از اشکال دولت است ) به آلت سیادت طبقه خود یعنی استثمارگران  بر  استثمارشوندگان  تبدیل می کنند . از این جهت هم ، دولت دمکراتیک  تا زمانیکه استثمارگران مسلط  بر  اکثریت استثمارشوندگان  وجود دارند ، ناگزیر دمکراسی مخصوص استثمارگران خواهد بود . 

دولت استثمار شوندگان باید از بیغ و بن  با چنین دولتی فرق داشته باشد ، باید دمکراسی مخصوص استثمارشوندگان  و  وسیله  سرکوب استثمارگران  باشد . و  سرکوب طبقه هم معنایش  نا برابری این طبقه  و مستثنی نمودن  وی ( محروم کردن بورژوازی ) از دمکراسی است .

کائوتسکی می گوید : وقتی اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد . ولی مارکس و انگلس توضیح می دهند :

-   برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی

-   برای ایجاد رعب و هراس در دل های مرتجعین                                                                 -   برای حفظ اوتوریته ( قدرت ) مردم مسلح علیه بورژوازی                                                  -   برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهراً سرکوب نماید                                         کائوتسکی این توضیحات را نمی فهمد ، او که شیفته  " خالص " بودن  دمکراسی است و جنبه بورژوایی آنرا نمی بیند   " بنحوی پیگیر "  اصرار می ورزد : که اکثریت چون اکثریت است نیازی  به درهم شکستن مقاومت اقلیت ندارد . نیازی  به  سرکوب قهری  اقلیت ندارد ...  و  بدین ترتیب او  برابری صوری را  بعنوان  برابری  واقعی  می پذیرد . "

لنین در این اثر درخشان خود مکرراً  بر عبارت  " استثمارگر  نمی تواند  با  استثمار شونده  برابر  باشد "  تاکید دارد  و  آنرا  مهمترین  مضمون سوسیالیسم علمی  می داند .

در واقع  نقل  عبارات نسبتاً طولانی  از  لنین بدین خاطر بود که کسی  و  یا کسانی  ما را  به عدم  درک لنینیسم متهم نکنند  و  لنین  را  طرفدار  " آزادی های بی قید وشرط " قلمداد نکنند  و  نگویند  منظور  لنین  در نقد  رساله کائوتسکی  توضیح دیکتاتوری پرولتاریا  بوده است- نه  در  رد  " آزادی های بی قید شرط " .

سراسر آثار  لنین مملو از دفاع جانانه از منافع  زحمتکشان است . که همواره این دفاع  با مضمون طبقاتی  و با در نظر گرفتن مناسبات  بین استثمارگران  و  استثمار شوندگان  استوار می باشد .

مگر می شود لنین را طرفدار آزادی های بی قید وشرط  دانست- در حالی که این لنین بود ؛ که با توجه  به منافع تهیدستان و زحمتکشان  در کنگره  10 و 11 حزب بلشویک ، فرمان ممنوعیت احزاب خرده بورژوازی  را  صادر کرد . و اعلان کرد :

 " اگر دیروز از قانونی نمودن احزاب خرده بورژوازی  سخن می گفتیم  و امروز  منشویکها  و   اس ارها  را بازداشت می کنیم ، باید گفت  که  ما در این نوسانات  سیسم کاملاً معینی را  عملی می سازیم . "

و منظور  لنین  در عبارت  " سیستم معین "  برای مارکسیست ها  کاملاً  واضح  و  روشن  است  و  چیزی  جز  منافع  زحمتکشان معنی نمی دهد .

مگر می شود  لنین را  طرفدار  " دمکراسی خالص "- " آزادی های بی قید و شرط "  دانست ، در حالی که این لنین بود که می گفت :

" هر کسی انتقال به سوسیالیسم را بدون سرکوب بورژوازی تصور نماید ، سوسیالیست نیست ، ولی اگر سرکوب بورژوازی بعنوان یک طبقه ضروری است  و آیا محروم ساختن وی از حق انتخاب  و  برابری ضروری نیست ؟ ، ما خواهان آزادی  برای بورژوازی نیستیم  ، برابری استثمارگران  و  استثمارشوندگان را قبول نداریم . "

و هزاران استدلالی از این قبیل که فوقاً  ذکر شد ، در سراسر آثار لنین کبیر موجود  می باشد . استدلالی  که  همواره پدیده های اجتماعی را از دیدگاه تاریخی اش  بررسی می کند  و  چون مارکسیسم  اعتقاد دارد ؛ بعداز تجزیه کمون اشتراکی اولیه  و  پدیدار شدن طبقات  و  اختلافات طبقاتی- تنها  و  یگانه بررسی عملی  و  عقلانی  از  پدیده های اجتماعی  با توجه  به مفهوم طبقاتی آنان معنی حقیقی می یابد . در غیر این صورت  برخورد  به مقولات سیاسی  از قبیل : دمکراسی- دمکراسی است ، پس باید برقرار گردد . اعدام- اعدام است ، پس باید لغو گردد . دیکتاتوری- دیکتاتوری است ، پس باید از بین برود . بدون در نظر داشتن مضمون طبقاتی آن  نه تنها  در خدمت انسانیت ( انسان اجتماعی ) نیست ، بلکه  همانطوریکه در مقالات قبلی توضیح داده شد  فقط  بمثابه چک سفیدی است  در جیب بغل بورژوازی  تا  در استمرار  جنایتکاری   و  غارتگری هر روزه  با خاطره آسوده تر گام بردارد  و  به ریش  طرفداران  " قانون لغو اعدام "  و  " آزادی های بی قید و شرط "  کلی بخندد  و بجانشان  دعا کند .

درک این موضوع مشکل نیست  ؛  در جامعه ای که طبقات و اختلافات طبقاتی  و  دولت بعنوان ماشین سرکوب یک طبقه  علیه  طبقه  دیگر وجود نداشت ، در چنین جامعه ای  آزادی  بمعنای  واقعی کلمه برقرار بود . چراکه بخاطر عدم وجود طبقات ، طبقه ای نمی توانست از مقوله  آزادی  جهت منافع طبقاتی خودش استفاده کند- و یا  اینکه  آزادی  را برای طبقه خودش انحصاری گرداند  و  در مقابل  طبقه دیگر را از  آزادی  محروم  کند .

بنابراین معنی و  مفهوم  آزادی کامل ، آزادی عاری از استثناء ، آزادی بدون قید و شرط  ، مخصوص جامعه  بی طبقه می باشد  یعنی مخصوص جامعه ای است  که  طبقاتی در آن  موجود نیست  که  طبقه ای  بخواهد  طبقه دیگر را  استثمار کند .

و اما بعد از پیدایش طبقات در جامعه  و  بدنبال آن پدید آمدن دولت بعنوان ارگان ستمگری یک طبقه  بر طبقه دیگر- دولت بعنوان ارگان آشتی ناپذیر تضاد های طبقاتی ، در چنین جامعه ای است  که  همه چیز طبقاتی می گردد .

یعنی اینکه تمامی مفاهیم ، واژه ها ، مقولات فلسفی ، اقتصادی ، سیاسی ، هر شعر و آوازی ، هر نوشته و مکتوبی ، هر تظاهرات و شعاری و ... در خدمت منافع طبقاتی ، اقشار و طبقات موجود در جامعه عمل می کند .

 به بیان دیگر  یا  در خدمت منافع طبقات استثمارگر است  یا  در خدمت منافع طبقات زحمتکش . از این دو حالت خارج نیست  و  شق سومی وجود ندارد . چراکه  دو  ایدئولوژی  در جهان طبقاتی کنونی  از آغاز پیدایش طبقات در مقابل هم صف آرائی کرده اند . ایدئولوژی بورژوازی  یا  سرمایه داری ( لیبرالیسم ) ،  در مقابل آن  ایدئولوژی  کارگری  یا  پرولتری ( سوسیالیستی ) ، و تمامی دیگر  ایدئولوژی ها  علیرغم شکل های متفاوتی  که دارند ، همواره در طول تاریخ  در خدمت این  دو  اردوگاه قرار داشته اند- یا  در خدمت ستمدیدگان  و استثمار شوندگان  یا  در خدمت ستمگران  و  استثمارکنندگان .

لذا در جامعه طبقاتی همه چیز دارای  قید و شرط می گردد . و این قید و شرط  را طبقه ای  به بخش دیگر  تحمیل  می کند  که  قدرت سیاسی  و  ارگان  دولتی را در اختیار  خویش دارد . و اتفاقاً  این  قید و شرط   همان  دیکتاتوری  طبقاتی است  که  از آن سخن رفت . طبقه ای که قدرت را برای حکومت کردن  بر بخش دیگر مردم  در دست دارد ، در جامعه بخاطر منافع طبقاتی خودش  این  دیکتاتوری  را بطور  اشتناب ناپذیر  اعمال می کند .

توجه داشته باشید  ما  از  جامعه ای سخن نمیگوئیم  که  تمامی  اهالی آن از افراد فهیم  و  انساندوستی  چون طرفداران لغو قانون اعدام و یا خواهان برچیدن هرگونه خشونت  و دیکتاتوری هستند ، تشکیل گشته است ، بلکه  از جامعه ای سخن می رود که در آن قانون بدتر از جنگل وحش حاکم است . قانونی حاکم است  که  اقلیت کوچی سرمایه دار گرگ صفت  با چنگ و دندانهای چرکین خویش  تن و بدن اکثریت زحمتکشان را شدیدآ  خونین  و مجروح کرده بطوریکه  پاره ای از این مجروحان هر روزه بکام مرگ کشیده می شوند . باید دانست  این  درندخویی جزء ماهیت ذاتی  این اقلیت سرمایه دار میباشد  و چون هوا برای زنده ماندن ، برای بورژوازی ضروری است .

حال با توجه باین امر که دولت هم در دوران  سرمایه داری  و هم  در دوران استقرار سوسیالیسم  طبقاتی است یعنی  ارگان ستمگری یک طبقه  بر علیه طبقه دیگر است و فقط فرق اساسی و ماهوی این دو دولت در ماهیت استثمارگرانه یکی  و  ماهیت  انسان دوستانه دیگری می باشد .

دولت در هر جامعه سرمایه داری  ماشین سرکوب طبقه استثمارگران که اقلیت جامعه را تشکیل     می دهند  علیه اکثریت استثمارشوندگان می باشد .

در دولت سرمایه داری آزادی برای اقلیت سرمایه داران استثمارکننده می باشد . که این آزادی  بر پایه محروم کردن و پایمال نمودن تمامی حقوق زحمتکشان استوار است . این پایمال کردن  و محروم نمودن زحمتکشان از حقوق حقه شان ، همان قید و شرطی است  که  سرمایه داران برای تهیدستان میگذارند  و  همان دیکتاتوری بورژوازی است  که بدروغ  انکار می گردد .

 دولت در هر جامعه  سوسیالیستی  ماشین سرکوب طبقه زحمتکشان  که اکثریت جامعه را تشکیل  می دهند  علیه اقلیت استثمارکنندگان می باشد .

در دولت سوسیالیستی  آزادی برای اکثریت جامعه یعنی برای تمامی زحمتکشان می باشد  که این  آزادی  بر پایه محروم نمودن سرمایه داران از آن استوار می باشد . این محروم نمودن ستمگران از آزادی ، همان قید و شرطی است  که  پرولتاریا  برای  استثمارگران می گذارد  و همان دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا  است  که  علناً  بیان می گردد .

بنابراین آزادی  در هر  دو  دولت  با  قید و شرط  می باشد . وقتی کمونیست ها اعلان می دارند  : شعار  آزادی های بی قید و شرط  در هر دولتی خالی از مفاهیم طبقاتی است . دقیقاً بدین خاطر است  که طبق گفتار آموزگاران پرولتاریا  : تساوی  بین استثمارکنندگان  و  استثمار شوندگان در هر  دولتی امکان ندارد . شما در هیچ کجای دنیا  و یا در هیچ یک از نظامات طبقاتی  تاکنون ندیده اید  که آزادی  هم برای ستمگران  و  هم برای  ستمدیدگان  بطور  برابر  وجود داشته باشد .

لذا نبود  آزادی در هر دولتی برای همه افراد جامعه  بمعنای  قید و شرطی است که توسط طبقه حاکمه  بر بخش دیگر تحمیل می گردد . و تنها در جامعه ای  که طبقات از بین رفته است و دیگر طبقه ای وجود ندارد که کسی بخواهد دیگری را استثمار کند  یعنی در جامعه  بی طبقه کمونیستی  آزادی کامل، آزادی بی قید و شرط  برقرار می گردد .

بنابراین طرح شعار " آزادی های بی قید و شرط " از طرف هر گروه و سازمان و جریان سیاسی  عنوان گردد- بمعنی چک دست به نقدی خواهد بود  که  از قبل کمونیست ها  به  بورژوازی می دهند  و  باو  وعده  می دهند  که در جامعه سوسیالیستی آینده ، سرکوبگران دیروزی مردم  آزاد  هستند ؛ سازمان  و تشکیلات و ساز و برگ خودشان را داشته باشند  و  می توانند  بصورت دمکراتیک  در انتخابات شرکت کنند  و  نماینده  انتخاب کنند و یا  انتخاب شوند .

 حال با توجه  به قدرت عظیم امپریالیست ها  در اپوزیسیون سازی ( یو شچنکو در اکراین)  و  تشکیل جریانات باصطلاح  دمکراتیکی ( احمد چلیبی در عراق )  که  یکشبه  چون علف هرز سبز می شوند  و  کنگره های ملی  برگزار می کنند ،  و  برپایی  صدها جریانات قلابی و ضد مردمی  در اقصا نقاط جهان علیه حکومت های  منتخب اکثریت توده ها را ، باید آن راز نهفته ای  دانست  که  کائوتسکی های امروزی  با طیب خاطر- غیر طبقاتی  و طوطی وار تکرار می کنند . آنها می گویند : از آنجائیکه استثمارگران همواره فقط اقلیت کوچکی از اهالی را تشکیل داده اند  ، نباید از آنها ترسی بدل راه داد  زیرا  ما  با رای اکثریت خویش خواسته های نا مطلوب  و استثمارگرانه  آنها را  وتو خواهیم  کرد . اگر واقعیت چرک و خون امپریالسم  را در دنیا کنونی درنظر نگیریم ، استدلالشان بسیار  عوام پسندانه  و " معقول " می باشد  و  بما  کمونیست ها  خواهند گفت ؛ اگر ریگی در کفش ندارید  و  در فکر برپایی حکومت دیکتاتور مآبانه  نیستید ، پس  ترستان از مشتی سرمایه دار مفلوک از قدرت بزیر کشیده شده  از چه می باشد  و  آیا مخالفتان با  " آزادای های بی قید و شرط "  حاکی از بینش ضد دمکراتیک شما  نمی باشد ؟!

 پاسخ  کمونیست های راستین بسیار  روشن است ، از کوزه همان برون تراود  که دراوست . کمونیست ها با توجه باین حقیقت مسلم ِ  : دریایی از ددمنشی انحصارات امپریالیستی آمریکایی  علیه میلیاردها توده های تحت ستم جهان ،  بشیوه مارکسیستی  که همواره مناسبات استثمار شوندگان  با استثمارگران را  مأخذ قضاوت خویش قرار می دهند ، به داوری  می پردازند . و نه بشیوه لیبرالی  که  مناسبات اکثریت  با اقلیت را مأخذ قضاوت خود  قرار می دهند .

چراکه اگر چنین برخورد لیبرالی درست بود ، می باید لااقل در ظاهر هم که شده  در فردای برپایی تظاهرات میلیونها  انسانهای صلح دوست جهان در 15 فوریه 2003  که  خواهان عدم تجاوز آمریکا به عراق بودند ، این مشت کوچک  قوای تجاوزگر  در مقابل  اراده  و  خواست بر حق انساندوستانه  میلیونها  نفر سرتعظیم فرود آورده  و  رای اکثریت را  برای یکبار هم  که  در تاریخ شده ،         می پذیرفتند . دیدیم همان شد  که  مارکسیست ها  می پنداشتند .

اگر قرار باشد  بسبک " متمدنانه " با تحریم های اقتصادی ضد بشری و انسان کش- با کودتا های نظامی خونین- با انقلابات مخملی که با هزینه های میلیون دلاری و با برنامه های خیانتکارانه طراحی  می شود- با بمباران های بربرمنشانه  و هزاران توطئه های نفرت انگیز ضد انسانی-  میلیونها انسان بی گناه و پر امید بزیر تلی از آتش و خون انباشته شوند، تا مشتی اقلیت استثمارگر مفلوکِ از سریر قدرت بزیر کشیده شده ، بتوانند با پشتیبانی جنایتکارانه  امپریالیست ها از طریق دروغپردازی های تهوع آور مجدداً بقدرت  برسند . همانطوریکه  در طول تاریخ چنین کردند- همانطوریکه با  کمون پاریس ، با حکومت های سوسیالیستی  در شوروی و چین  و با  صدها انقلابات و جنبش های مردمی نمودند ، و این اعمال از منظر شما  مداحان  شعار  " آزادی بی قید و شرط "  در خدمت  رشد و توسعه  و در جهت منافع افراد جامعه است . همانطوریکه برای زحمتکشان افغانستان بود ( بینش جریانات حزب کمونیست کارگری پیروان حکمتیسم ) . این انسانیت غیر طبقاتی ارزانی مدافعان چنین تفکری  باد  .

 باید  توجه داشت  این دریائی از جنایتگری  در حالی بود  که  شعار   " آزادی های بی قید و شرط " چون امروز  در سهام بورس لیبرالیستی  این همه  " طرفدار" نداشت .

 در نتیجه با توجه به ماهیت اولترا غارتگرانه  و جنایتگرانه امپریالیست ها  و بویژه آمریکا ، تصور اینکه  بورژوازی تحت لوای  شعار عوامفریبانه     " آزادی های بی قید و شرط"  از قبل  به مهمانی حکومت زحمتکشان  دعوت شود  و  این مهمانی را  به  عزا  تبدیل خواهد کرد ، مشکل نخواهد بود . 

                                                                                    ( 21 )                                                                                       

                    دیکتاتوری پرولتاریا و بررسی " آزادی های بی قید و شرط "      
                        
                                                             از منظر ماتریالیسم تاریخی  و  دیدگاههای مدعیان آن                                

بر اساس جوهر کلام ماتریالیسم تاریخی  : کلیه نظرات ، افکار سیاسی ، فلسفی ، حقوقی ، هنری ، اخلاقی ِ انسانها  ناشی از روابط تولیدی حاکم  ، آن پایه ای است  که  مناسبات اجتماعی موجود   از آن مایع میگیرد  و  بر سراسر جامعه غالب  می گردد .

بنابراین   مهمترین ترین عامل اصلی   " از خود بیگانگی "   ، عامل اصلی بغرنجی  و پیچیدگی  در میان انسانها ، روابط تولیدی است  که  در دوران معین  بر جوامع  بشری  حاکم بوده است .

بعد از پدیدار گشتن اولین مناسبات تولیدی در جامعه  که روابط تولیدی  برده داری  نام داشت ، برده داران  که  قدرت سیاسی  و  اقتصادی دوران  را در اختیار داشتند  به  ترویج  نظرات سیاسی- حقوقی- فرهنگی- اخلاقی  پرداختند  که  در خدمت حفظ و حراست از مناسبات تولیدی حاکم قرار داشت . و علیرغم گوناگونی افکار در بین انسانها ، افکار غالب همیشه و همواره در خدمت سیستم  برده داری   و  در جهت منافع طبقاتی  حکامان زمانه  بوده است . بدیهی است  که  چنین افکار ترویجی که در جهت حفظ وحراست از مالکیت صاحبان و دارنده گان ابزار و  وسائل تولید قرار داشت ، نمی توانست در خدمت  به رشد و شکوفایی  و پویایی افکار انسانها  بکار رود ، بلکه بر عکس و دقیقاً هم همین طور بوده است  که این نظریات ترویجی در جامعه ؛ در جهت مسخ کردن انسانها ، در جهت قلب واقعیات موجود  و  در جهت " از خود بیگانگی " انسانها  بکار می رفته است .

نتیجه اینکه : این همه دوز  و  کلک- حقه بازی- حیله گری- دروغگویی موجود  در میان انسانهای جامعه سرمایه داری ، نه  ذاتی مردمان آن جامعه  بلکه برعکس ناشی از وجود مناسبات سرمایه دارانه  می باشد  و برای از بین بردن تمامی مفاسد اخلاقی  می باید مناسبات سرمایه داری را از بین برد  تا بتدریج  با جایگزینی مناسبات تولیدی انسانی  یعنی مناسباتی که بر اساس مالکیت عمومی بر وسائل عمده تولیدی استوار باشد ، بتوان به ترویج افکار و نظریات سیاسی- فلسفی- فرهنگی- اخلاقی ِ ناشی از این مناسبات در میان انسانها پرداخت . و فقط در این صورت است که می توان به فرهنگ پویا و انسان ساز در جامعه دست یافت  و  دوست داشتن- همکاری و همیاری در بین انسانها را جایگزین کلیه مفاسد اخلاقی غیر انسانی نمود .

بخاطر همین امر مهم است که مارکس می گوید :

" این سوسیالیسم ، اعلان انقلاب مداوم است ،  دیکتاتوری پرولتاریا است ، بمثابه پله ای ضروری برای گذار بسوی محو اختلافات طبقاتی بطور کلی ، محو کلیه روابطه تولیدی که این اختلافات  بر روی آنها پایه می گیرند ، محو کلیه روابط اجتماعی مناسب  با این روابط تولید  و دگرگونی همه افکاری که از این روابط  اجتماعی بر می خیزند . "

                                               ( مارکس : مبارزه طبقاتی در فرانسه از 1848 تا 1850 )

حال با توجه به گفتار آموزگار بزرگ پرولتاریا ، انقلاب سوسیالیستی از منظر مارکسیسم چنین است : که  می باید از دولت سیاسی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا بمثابه پله ای ضروری  در جهت از بین بردن کلیه روابط سرمایه داری و افکار بورژوازی ،  بمنظور گذار بسوی جامعه  بی طبقه کمونیستی استفاده نمود .

حال سئوال این است ؛ در فردای پیروزی انقلاب سوسیالیستی ، انقلابی که زحمتکشان تحت رهبری طبقه کارگر اساس روابطه استثمارگرانه سرمایه دارن را درهم  می شکند- حاکمیت اقلیت سرمایه داران را از اریکه قدرت  توسط انقلاب قهر آمیز بزیر میکشد  و تمامی ابزار  و  وسائل عمده تولید را از چنگال آنها بیرون می کشد  و به زندگی هزار ویک شب  بورژواها خاتمه می دهد  و  سرمایه داران رااز ثروت های افسانه ای  که بدان عادت کرده اند محروم می سازد ، چگونه امکان دارد طبق اصل " آزادی های بی قید وشرط " مجدداً به آنها اجازه داد تا  تشکیلات خویش را داشته باشند و نظرات خودشان را  " آزادانه "  بیان کنند . مگر بیان نظرات بورژوازی  و حتی خرده بورژوازی ، چیزی بغیر این است که می خواهند توضیح دهند  مالکیت خصوصی  بر وسائل تولید خوب و مفید است و مثلاً  مدعی شوند که  باعث " رشد و شکوفایی " جامعه می گردد . 

حتی اگر به فرض محال چنین باشد  که نیست  و ما  به بورژواها خوش بین باشیم  که  نمی خواهند توطئه گری کنند- نمی خواهند در روند تولید و توزیع سوسیالیستی خرابکاری کنند- نمی خواهند دست به ترور نیروهای انقلاب بزنند- نمی خواهند در همدستی با سرمایه بین المللی در راستای سرنگونی حکومت زحمتکشان گام بردارند  و بقول معروف بورژواهای سر براهی شده اند  و بقوانین حکومت زحمتکشان  که حکومت اکثریت تولیدکنندگان هست احترام می گذارند  و  آنرا در عمل رعایت خواهند کرد ، باز شاهد خواهیم بود که می باید طبق اصل " آزادی های بی قید و شرط " در راهی قدم بگذاریم  که  به احیای مجدد طبقات و اختلافات طبقاتی منجر خواهد شد . امری که در تضاد کامل با راه مارکسیسم خواهد بود . 

مارکسیسم می گوید : سوسیالیسم اولین پله ای برای محو طبقات و اختلافات طبقاتی است . یعنی حکومت زحمتکشان به رهبری طبقه کارگر می باید شرایطی را از نظر اقتصادی  و سیاسی ایجاد کند  که به کاهش طبقات و سرانجام  به محوطبقات منجر گردد . و نه اینکه  به شرایطی تن در دهد- در راهی قدم بگذارد  که در جهت بوجود آمدن مجدد طبقات سیر طریق کند . امری که در تقابل کامل با مضمون و جوهر مارکسیسم می باشد  و بر تمام گفتار پایه ای و اساسی آن خط بطلان می کشد .

مضمون و جوهر اساسی ماتریالیسم تاریخی مارکسیسم چنین است :

سراسر تاریخ عبارت بوده از تاریخ مبارزات طبقاتی ، مبارزه بین طبقات استثمار شونده   و استثمارگر، بین طبقات محکوم  و  حاکم ، و اکنون این مبارزه بجایی رسیده است  که طبقه استثمارشونده  و ستمکش ( پرولتاریا ) دیگر نمی تواند از یوغ طبقه استثمارگر و ستمگر              ( بورژوازی ) رهائی یابد ، مگر آنکه در عین حال تمام جامعه را  برای همیشه از قید استثمار و ستم طبقاتی خلاص گرداند .

دقیقاً بخاطر همین جان کلام مارکسیسم است  که  مارکس دولت دوران گذار را دیکتاتوری انقلابی  پرولتاریا می داند . دولتی که قادر باشد با استقرار ساختمان سوسیالیسم و تداوم آن ، شرایطی را در جامعه زحمتکشان ایجاد کند  که بر اساس سازمان تولید سوسیالیستی  و  بستن تمامی راههایی که هرگز  نتواند  راه رشد و نمو  طبقات را مهیا گرداند  و  مسیری را طی کند که فرجام آن به جامعه بی طبقه کمونیستی منجر گردد . در غیر این صورت جامعه سوسیالیستی  اگر بخواهد خلاف این مسیر را رود ، سرانجامش آن خواهد شد که در شوروی و چین سوسیالیستی شاهدش بودیم .

تا زمانی که جامعه شوروی سوسیالیستی تحت رهبری دولت دیکتاتوری پرولتاریا در مسیر محو طبقات حرکت می کرد ، علیرغم تجاوزات چندین باره امپریالیست ها- علیرغم نابودی دستآوردهای چندین ساله زحمتکشان شوروی توسط امپریالیست ها ، شاهد بودیم که پیشرفت های عظیم جامعه در تمامی عرصه های اقتصادی ، کشاورزی ، صنعتی ، فرهنگی و شرایط بهبود زندگی زحمتکشان  بقدری شگرف آور بود  که قادر شد  روسیه عقب افتاده تزاریسم را  به یکی از بزرگترین کشورهای پیشرفته جهان تبدیل کند .

و زمانی که از موازین مارکسیستی عدول کردند  و  بجای دولت دیکتاتوری پرولتاریا ، " دولت عموم خلق " را جایگزین آن نمودند  یعنی دولت زحمتکشان به رهبری کارگران را  به  دولتی که بورژوازی هم  در آن شرکت داشته باشد ، تبدیل کردند  و  به بورژوازی  نه فقط امکان  رشد بلکه میدان را  جهت کسب قدرت سیاسی برایش مهیا و آماده نمودند ، سرانجامش در دهه سالهای 60 ، 70 تحت لوای نظرات ضد مارکسیستی خروثچف ، پدیدار گشتن دولت تمام عیار بورژوازی بود . بورژوازی در شوروی با برقراری کامل مناسبات سرمایه داری سرنوشتی را برای مردم آن دیار رقم زد  که شاهدش هستیم . فقر و سیه روزی- انحطاط کامل اخلاقی  و وقایعی که  زبان و قلم از بیان آن شرم دارد .

اگر انسان منصف و بی طرف  ؛ دو دوران کاملاً متفاوت شوروی را  با توجه  به وقایعه دوران  مورد ارزیابی و قضاوت قرار دهد ، قادر خواهد گردید  به فرق اساسی  بین دولت زحمتکشان به رهبری پرولتاریا  که دولت دیکتاتوری پرولتاریا  بود  و  در مسیر محو طبقات حرکت می کرد ، با    " دولت عموم خلق "  یعنی دیکتاتوری بورژوازی  که در مسیر احیای مجدد طبقات حرکت می کرد، پی ببرد  و در عمل معنی شعار " آزادی های بی قید و شرط "  را نظاره گر باشد . شعاری که بر پایه آن بورژوازی با برخورداری از تمامی امکانات موجود سرانجام قادر شد سر پرولتاریا را  گوش تا گوش بریده و تقدیم امپریالیستها  کند . 

کردار طرفداران  " آزادی های بی قید و شرط "   در تناقض با گفتارشان است :

توضیح اینکه دارندگان این نظر با تفسیری که از " آزادی های بی قید و شرط " می کنند و با عملکردی که در زندگی روزمره خویش انجام می دهند  در تناقض قرار دارند . برای روشن شدن بهتر مطلب مثالی می زنیم که مصداق حال تمامی حامیان این بینش می باشد .

در یکی از بحث های رادیوئی شخصی بنام مزدک فرهت که از قضا از طرفداران پرو پا قرص این شعار می باشد پیرامون انقلاب 57 چنین گفت :

" در اولین بهار آزادی بعداز انقلاب 57 زمانی که سازمان فدائیان به برگزاری تظاهرات پرداخت که 400- 500 هزار نفر در آن شرکت داشتند  و یک  جمع 18 نفری حزب الهی  به آن حمله می کرد و تظاهرات 500 هزار نفری را بهم می زد ، اگر فدائیان این 18 نفر را می گرفتند و  تکه تکه  می کردند و در گونی می ریختند ،دیگر این چاقوکشان جرعت نداشتند تظاهرات مردم را که در دفاع از آزادی و حقوق مردم بود ، برهم بزنند . "  ( نقل به مضمون )

ملاحظه می گردد علیرغم اینکه آقای مزدک  خود را  از مدعیان " آزادی های بی قید و شرط "  میداند  و  علیرغم اینکه می گوید در جامعه سوسیالیستی  هر گرایشی  حتی اگر ارتجاعی هم باشد از قبیل سلطنت طلبان- مترجعین مذهبی  باید از امکانات  برای تبلیغ نظرات خویش برخوردار گردند ، و علیرغم اینکه  به  " دیکتاتوری پرولتاریا " اعتقادی ندارد  و اصولاً  با هر گونه خشونتی  مخالف میباشد ، وی هنوز که در مسند قدرت نیست ، در مقابل اعمال خرابکارانه تنی چند از حزب الهی ها چگونه  خونش بجوش  می آید  و  فتوای  تکه تکه  کردن آنان را صادر می کند .

ملاحظه می گردد  که  پروپا قرص ترین مدعیان " آزادی های بی قید و شرط " چگونه در عمل  به بزرگترین مستبدان تبدیل می گردند . البته مستبد از دید ایشان  چراکه اصولاً این طیف  عملکرد درست بلشویک ها چون لنین و استالین در مقابل اعمال جنایتکارانه  و  خرابکارانه ضد انقلابیون را  عین استبدادگری می دانند . باید در نظر داشت که استناد به گفته بالا فقط خاص آقای فرهت نیست و می توان عین همین استدلال را در گفتار و نوشتار طیف وسیعی از این قبیل روشنفکران یافت .

توضیح اینکه ما با شیوه عمل کشتن حزب الهی ها کاملاً مخالف هستیم  ولی با نفس عمل مبارزه اصولی ، مبارزه ای که  اکثریت تولیدکنندگان جامعه موازین آنرا روشن کرده باشند ، هیچگونه مخالفتی نداریم . بنابراین درک این مطلب مشکل نخواهد بود  که تا چه اندازه ای مارکسیست لنینیست ها  که  عملکردشان در برخورد  به  خرابکاران ضد انقلاب  مطابق  با  نظراتشان  مبنی  براینکه  در جامعه طبقاتی " آزادی و دمکراسی " دارای قید وشرط می باشند  محق بوده  و  نه  مدعیان ظاهرنما  چون آقای فرهت . 

وقتی آقای مزدک  در مقابل اعمال خرابکارانه تنی چند حزب الهی بمنظور دفاع از  " نظم " برگزاری تظاهرات  به مقابله دست می زند ، معنی آن این است که ایشان در دفاع از اراده اکثریت  مبنی بر  برگزاری تظاهرات متشکل و با نظم علیه خرابکاران  بمبارزه می پردازد . یعنی از  آزادی  500 هزار نفر  که  آگاهانه  و داوطلبانه در این تظاهرات شرکت کرده اند  در مقابل اعمال خرابکارانه معدودی از ضد انقلابیون  به دفاع برمی خیزد . و کاردرستی هم می کند ( صرف نظر از شیوه ای که ایشان فتوا می دهند ) .  و این همان احترام به دمکراسی جمع ، و دفاع از منافع  500 هزار نفری است که برگزاری یک تظاهرات  " منظم " را  شرط اساسی برگزاری این تظاهرات می  دانند  و این " نظم " همان قید وشرطی است که اراده جمع  500 هزار نفره  بر  18 نفر خرابکار ِ اغتشاش گر حزب الهی تحمیل می کند  و امر کاملاً درستی نیز می باشد .

و یا اینکه می توان به برخورد لیدر " حزب کمونیست کارگری "  و کلاً برخورد این جریان  در عمل  به  " آزادی های بی قید و شرط "  نظری افکند .

می توان منصور حکمت را از اولین کسانی دانست که بعداز سرکوب جنش چپ و مهاجرت اجباری جریانات سیاسی به خارج از کشور  خود را از مدعیان راستین  " آزادی های بی قید و شرط " معرفی  می کرد  و  در این زمینه نیز  به نگارش  مقالاتی چند پرداخت . ایشان از جمله اشخاصی بودند که علناً در سر مقاله ارگان رسمی حزب شان  اعلام کردند که در جامعه سوسیالیستی ، جامعه ای که البته ایشان رهبرشان باشد ، بر اساس این شعار هر فردی  می تواند نه تنها نظراتش را آزادانه بیان کند ، بلکه حتی می تواند در مخالفت با وی به تظاهرات خیابانی متوسل گردد .

هنوز جوهر مرکب نوشتارش خشک نشده بود  که برج های دوقلو ابر جنایتکار آمریکا  در یک سلسله عمیلیات تروریستی فرو ریخت  و بهانه ای گشت برای تجاوز این امپریالیسم به افغانستان . در همین زمان مقالاتی از طرف " حزب کمونیست کارگری " و بویژه لیدر این جریان در دفاع از تجاوز آمریکا به افغانستان به نگارش درآمد  و این تجاوز بربرمنشانه را در جهت " رشد و توسعه" مردم افغانستان ارزیابی نمود .

در همین رابط  آقای هادی خرسندی طنز پرداز مشهور  سیاست بغایت انحرافی آنان را با زبان طنز مورد انتقاد قرار داد . حتما منتظر هستید تا بدانید بر سر این منتقد طنز پرداز چه گذاشت . آنان بجای پاسخ منطقی در دفاع از سیاست اتخاذ شدشان در قبال تجاوز آمریکا به افغانستان ، سیلی از اتهامات و تهدیدات را  توسط دارو دسته  مدعیان " آزادی های بی قید و شرط "  شان  بسوی آقای خرسندی سرازیر کردند  و  با این حرکت بسیار زشت و نکوهیده درک خویش از" آزادی های بی قید و شرط"  را در عمل بمعرض دید همگان  گذاشتند .

 دیگر از برخورد های بسیار نا مطلوب این جریان که  بجای پاسخ مناسب  به پرسش های و انتقادات وارده  از سوی منتقدان  که همواره  بدون هیچگونه دلیل و اسناد معتبر آنانرا  به عوامل رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی منتسب می کردند  سخن نمی گویم که مقاله جداگانه ای را طلب می کند .

 از سانسور آشکار مقالات ارسالی توسط سایت  " روزنه "  وابسته به این  " حزب "  سخن       نمی گویم.  بگذریم از اینکه این عمل نامقدس سانسور توسط برخی از سایت هایی که خود را مدعیان  " آزادی های بی قید و شرط " می دانند اغلب انجام می گیرد  که در سر لوحه سایت خویش مضمون عبارت  " مسئولیت نکات مندرج در مقالات و اطلاعیه ها بعهده نگارنده می باشد و نه مسئولین سایت " درج گردیده است .  غرض از ذکر نمونه هایی پیرامون " آزادی های بی قید و شرط "  فقط  اثبات این اصل هزاران بار ثابت شده مارکسیستی است که آگاه باشیم ؛ هم اکنون جریاناتی  که  نه سر پیازند  و فقط  مالک سایتی  بیش نمی باشند  در حالی که خود را  مدعی         " آزادی های بی قید و شرط " می دانند ، در عمل با منتقدین خود چگونه برخورد می کنند ، وای  به روزی که این حضرات در مسند قدرت قرار گیرند .

بیاد آوریم زمانی را که  روزی نامه  " نیمروز " طی مقاله ای با یک عمل پلیسی به شناسائی نام اصلی منصور حکمت دست زد  و در همان موقع این عمل بغایت ارتجاعی از طرف نیروهای انقلابی جنبش چپ به شدت محکوم گردید . ولی دیری نگذشت  که  " حزب کمونیست کارگری "  با برگزاری کنگره علنی خویش  و درج اسامی کادر های درجه اول همراه با عکس های شش در چهار ، آب پاکی را بر دست تمامی جریانات سیاسی چپ ریخت  و در عمل با شناسائی کامل اعضای خویش پایه گذار نوین  " علنی گرائی "  در جنبش گردید و چون مدعیان راستین " آزادی های بی قید و شرط "  که شرحش در بالا داده شد ، خود را بانی این سنت " مدرنیسم " معروفی نمود .

توضیح یک نکته ضروری است . امروزه متاسفانه هستند افراد و جریاناتی که بجای نقد نظرات منتقدان خویش با توسل بشیوه های بغایت زشت و ناپسند ، اشخاص و جریانات سیاسی را با انگ زنی و اتهام پراکنی  به عمال اطلاعاتی رژیم وابسته می کنند و خواسته و یا نا خواسته در مسیری گام برمی دارند که موجب هر چه بیشتر آلوده شدن فضای کنونی می گردد و نمی تواند خوشایند دولتمردان بورژا- امپریالیستی واقع نگردد . چراکه اگر ریگی در کفش نیست و چیزی در چنته داریم بجای افزون بر ناروشنی ها  و دامن زدن به فضای دوداندو  ایجاد شده کنونی ، می باید با منطق روشن  و در فضای سالم در مسیری حرکت کرد  که به شفافیت سوسیالیسم علمی منجر گردد  و نه برعکس .

بنظر نگارنده یکی از راههای موثر که می توان از آن در جهت دگرگون نمودن فضای مسموم موجود  و پاکیزگی مارکسیسم لنینیسم بدان مبادرت ورزید ، مورد شک و تردید قرار دادن ماهیت سیاسی افراد و جریاناتی است که بدون دلیل و مدرک معتبر متوسل به این قبیل اتهام پراکنی می گردند . مزیت این برخورد  آن است  که  حداقل می تواند بمثابه عامل هشدار دهنده  مانع اخلاقی برای کسانی ایجاد کند که بی جهت دیگران را غیر مسئولانه  به عمال اطلاعاتی رژیم منتسب نکنند .

در ادامه بحث پیرامون توضیح آقای مزدک فرهت  می توان همین منطق را به هر گروه و سازمان و دولتی تعمیم داد  تا  در عمل  و نه  در حرف بدرستی گفته های مارکسیست لنینیست ها  که می گویند همه چیز در جوامع طبقاتی  دارای قید و شرط می باشند ، پی برد .

یک جمع 50 نفری را در نظر بگیرید که می خواهند بمناسبتی یک جلسه سخنرانی برگزار کنند . این جمع 50 نفره طبق اصول رعایت سانترالیسم دمکراتیک  یعنی رعایت پذیرش تبعیت اقلیت از اکثریت مسئولینی برای برگزاری این جلسه انتخاب می کنند . جلسه در روز مقرر برگزار می گردد  و 5 نفر اخلالگر وارد جلسه می شوند و با شعار های آنچنانی نظم جلسه را برهم می زنند . طبق عرف معمول دمکراسی ، مسئولین ابتدا  به اخلالگران تذکر داده و سپس آنها را از جلسه بیرون می کنند . باردیگر و در جلسه دیگر  دوباره این گروه اخلالگر همان کار را می کند و شما بعداز تذکر مجدد آنها را بیرون می کنید  و سرانجام  با صدور یک اعلامیه اعمال خرابکارانه آنها را در افکار عمومی افشاء می نمائید. مجدداً این گروه خرابکار دست بعمل تخریبی در حد ترور فیزیکی می زنند . شما باز طبق عرف معمول دمکراسی این خرابکاران را در اختیار قانون قرار می دهی  و قانون طبق موازین از پیش تعیین شده آنها را محاکمه می کند .

حال در نظر بگیرید در یک کشور سوسیالیستی 70 میلیونی که دولت تبلور و اراده اکثریت جامعه یعنی اراده تمامی زحمتکشان می باشد   جهت ساختن نظام سوسیالیستی  و با هدف گذار بسوی جامعه بدون طبقات ، قوانینی را بعنوان حافظ نظم جامعه سوسیالیستی  در مجلس شوراهای کارگران و زحمتکشان  بتصویب رسانده اید . یکی از این قوانین بعنوان مثال " آزادی عقیده و بیان " در جامعه است . حال اگر ضد انقلابیون بطور مشخص نمایندگان  و یا دارندگان نظرات نظام جمهوری اسلامی چون احمدی نژاد ، سعید حجاریان و یا سلطنت طلبان  بخواهند با سوء استفاده از این آزادی های داده شده  که می باید  در جهت رشد و شکوفاهی و پیشرفت و امنیت جامعه بکار رود ، در عمل دست به خرابکاری در امر تولید و توزیع و ترور شخصیت های دولت سوسیالیستی بزنند ، شرافتاً  شما  در مقابل دفاع از دمکراسی- جهت دفاع از منافع زحمتکشان چه خواهید کرد ؟  مسلم است که دست روی دست نخواهید گذاشت و وارد عمل خواهید شد تا خرابکاران را سر جای خود بنشانید . و این عمل یعنی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا ، یعنی دفاع از عالی ترین شکل دمکراسی که شرکت آزادانه و آگاهانه مردم در اداره امور کشور را ممکن  می سازد .  

دیکتاتوری پرولتاریا بمعنای واقعی یعنی حفظ و حراست از منافع زحمتکشان که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند . حراست از نظمی که زحمتکشان برای ساختن یک جامعه ایده ال انسانی مشترکاً و بطور آزادانه و داوطلبانه کار می کنند  و  بدون برقراری چنین نظمی  روند تولید و توزیع سوسیالیستی امکان پذیر نمی باشد . در اینجاه این قانون که حافظه منافع زحمتکشان است ، مقدس می باشد  و  رعایتش از طرف تمامی افراد جامعه ضروری و حتمی است .

بنابراین ملاحظه می گردد آن طیفی که شعار " آزادی های بی قید و شرط را در جامعه سوسیالیستی آینده می دهند اگر ریکی در گفش نداشته باشند مطمئناً در عمل مجبور می شوند برای حفظ  " نظم " جامعه  با اخلالگران بمقابله برخیزند  و جز این در طول تاریخ طبقاتی نبوده است .

در واقع دارندگان چنین بینشی  با طرح این شعار غیر طبقاتی- غیر مارکسیستی  در اساس مبارزات طبقاتی که همان مبارزه سیاسی است اغتشاش فکری ایجاد می کنند  و بجای مبارزه قاطع و روشن  علیه تمامی جریانات ارتجاعی از قبیل سطنت طلبان و دیگر مزدوران سرمایه ، سازش طبقاتی را در لوای  " دفاع از دمکراسی "  و یا  ممانعت از  " دیکتاتوری " تبلیغ می کنند . آنان به مزدوران وابسته سرمایه داری وعده می دهند  که در جامعه سوسیالیستی آینده  آزادانه می توانند با استفاده از امکانات زحمتکشان دست به خرابکاری و انواع جنایات بزنند . چرا ما می گوئیم خرابکاری و جنایت، بخاطر اینکه این مزدوران در مدت 50 سال حکومت ننگین پهلوی در عمل نشان داده اند که چه جانورانی هستند . در عمل نشان داده اند که درکشان از آزادی و دمکراسی چیست . آخر یکی نیست از این باصطلاح نظریه پردازان بپرسد که این مزدوران چه حرفی برای گفتن  جز خرابکاری دارند ؟  مگر این دست نشاندگان و جیره خواران سرمایه هم اکنون  کم از امکانات رادیویی ، تلویزیونی و کلاً  کم از خدمات فنی و مالی برخوردارند  که  ما باید از حالا  تضمین آزادی بیان و عقیده به آنها را در آینده بدهیم . امروز دیگر برای هر کودک دبستانی روشن است که این حضرات مزدور هم اکنون در قبال غارت دسترنج زحمتکشان و کمک های انحصارات آمریکائی از امکانات بسیار بالائی برخوردارند . اگر چون " مجاهدین " راست می گویند که اکثریت مردم با آنها هستند چرا نمی روند در ایران انقلاب بکنند حتی از نوع مخملی اش ، و منتظر حمله نظامی آمریکا به ایران هستند .

این حضرات خوب می دانند که مردم ایران با انقلاب شکوهمند بهمن 57 سطنت پهلوی را برای همیشه به زبالدانی تاریخ فرستاده اند و تنها شانس این مزدوران برای بقدرت رسیدن در ایران حمله نظامی آمریکاست . در حمله نظامی  که صدها هزار نفر بخاک و خون کشیده شوند- صدها هزار نفر معلول گردند- تاسیسات صنعتی و تجاری و مسکونی نابود گردد  تا این حلقه بگوشان که دستشان تا مرفق بخون خلقهای ایران آغشته است  بحکومت برسند .

طیفی که خواهان آزادی برای مزدوران سرمایه هستند ، فراموش می کنند که  مبارزه طبقاتی ، مبارزه مرگ و زندگی است . مبارزه سرمایه علیه نیروی کار است . مبارزه بین غارتگر و غارت شونده است . مبارزه بین ظالم و مظلوم است . مبارزه بین استثمارگر و استثمار شونده است  و  مبارزه طبقاتی مجلس مهمانی نیست  که در آنجا حلوا و شیرینی تقسیم کنند . مبارزه بین زحمتکشان علیه سرمایداران است  و  در این مبارزه سرمایه داران مغلوب با تمام قدرت ، با کمک های مالی و نظامی و خدماتی سرمایه جهانی علیه حکومت زحمتکشان  به  وحشیانه ترین شیوه های ضد انسانی متوسل  خواهند گشت .

سرمایه نمی تواند بدون ربودن نیروی کار زحمتکشان  بر ثروت و نیروی خود بیآفزاید . سرمایه داران بدون غارت دسترنج نیروی کار هرگز نمی توانند  به این حجم عظیم ثروت های افسانه ای دست یابند ، هرگز قادر نخواهند بود به چنین زندگی های افسانه ای و هزار ویک شبی که ما فقط در فیلم ها شاهد آن هستیم ، دست رسی داشته باشند . این زندگی های پر از فسق و فجور سرمایه داران بر پایه فقر و بدبختی میلیونها زحمتکش استوار است . از سرمایه راکت و موجود  در گاوصندوق سرمایه داران هرگز افزایشی  بوجود نمی آید . سرمایه فقط در جریان تولید است  که بر حجم آن افزده می گردد  و این افزایش سرمایه هیچ چیزی  بجز نیروی کار زحمتکشان  نیست  که در پروسه تولید ربوده می شود  و همان  ارزش اضافه  بمثابه منبع انباشت سرمایه است  که مارکس آنرا  کشف کرد. و مارکس هم چیزی را کشف کرد  که محصول جامعه طبقاتی است . محصول مناسبات اجتماعی است  و خارج از اراده انسان ها  در طول اعصار تاریخ  جریان داشته  و تا محو طبقات  جریان خواهد داشت.

لذا طرح این شعارهای غیر طبقاتی چه آگاهانه  و چه ناآگاهانه  بدانجا منجر می شود که ما در جهت کاهش دادن خشم و نفرت انسانهای زحمتکش  نسبت به جانوارن سرمایه دار قدم برداریم . سرمایه دارانی که در طول حیات ننگین شان در عمل نشان داده اند  بخاطر افزایش سرمایه حاضرند دست به هر عمل وحشیانه و بربرمنشانه بزنند .

کسانی که خود را مارکسیسم می دانند مگر فراموش کرده اند که در فردای برقراری حکومت کارگران در کمون پاریس ، بورژوازی با چه قساوت بی رحمانه ای  کمون قهرمان را در آهن و خون غرق کرد . بیش از 300 هزار کودک- زن و مرد قتل عام شدند . 40 هزار تن را به دارآویختند .  مگر فراموش کرده اید  که در فردای پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر علیرغم اینکه بلشویک ها به دنیا اعلام صلح کردند و خواهان روابط عادلانه با جهان شدند ، پاسخ اش تجاوز 14 کشور امپریالیستی به حکومت جوان شوراها بود . تجاوزی که در مدت 4 چهار سال زمین پوشیده از اجساد صد ها هزار تن برجای گذاشت .  دژ سرمایه بین المللی باین جنایات بسنده نکرد  و  در تمام طول مدت ساختمان سوسیالیسم  از طریق مزدوران و جاسوسان خود مرتب در امور داخلی شوروی با انواع جنایات ضد بشری دخالت کرد . و سرانجام راست ترین جناح سرمایه یعنی فاشیسم هیتلری را جهت درهم کوبیدن سوسیالیسم به شوروی گسیل داد  و در مدت 5 سال جنگ تاتارمنشانه  تمامی زحمات بیست ساله زحمتکشان را نابود نمود . در این تجاوز بربرمنشانه فقط 25 میلیون از زحمتکشان شوروی قتل عام شدند . بیشتر تاسیسات صنعتی ، تجاری ، کشاورزی ، جاده ها ، شهرها و روستا ها را از بین بردند و فقط زمین سوخته برجای گداشتند .

 کسانی  که این همه درنده خویی سرمایه داری را نمی بینند  و بر مرگ 69 نفر از مزدوران و خائنانی که در دادگاههای خلق شوروی که با حضور تمامی خبرنگاران دنیا  محاکمه شدند  و  بر جنایات خود مبنی بر ترور سران طراز اول بلشویک ها  اعتراف کردند-  به همکاری با جاسوسان امپریالیست ها اعتراف نمودند-  به خرابکاری در امر تولید و توزیع اعتراف کردند ، اشک می ریزند خالی از فایده نیست برای یکبار هم که شده بخود آیند  و به بررسی تاریخ آنطور که بوده نظر افکنند  و  نه آنطور  که ضد انقلابیون و امپریالیست ها نوشته اند .

پرسش ما از تمامی دارندگان این بینش چنین است ، آیا بیش از 250 سال استثمارگری- غارتگری- جنایتگری سرمایه داران علیه بشریت  که مارکس آنها را خوکان ، جانوران درنده و سگ های وحشی پست فطرت می نامد ، کافی نیست  و  وقت آن نرسیده  که بتوان  بر جبین این پست فطرتان تاریخ  مهر باطل کوبید ؟  آیا این مدت 250 ساله درنده خویی  و  بربرمنشی سرمایه داران علیه زحمتکشان کافی نیست  تا  به توده ها بگویم  ماهیت سرمایه داران همین است که در این مدت نشان داده اند   و  در آینده هم همین خواهد بود ؟  آیا غارتگری- اشغالگری و جنایات هر روزه سرمایه داران  که فقط در یک قلم  با بیکار کردن میلیونی کارگران ( انتقال کارخانجات به کشورهای جهان سوم برای سود هر چه بیشتر ) در اقسا نقاط جهان عامل اصلی سیه روزی زحمتکشان می باشند ، کافی نیست تا در ماهیت ضد بشری سرمایه داران شک نکنیم  ؟  بر چه اساسی باید به سلطنت طلبان و امثالهم ، به مزدوران آشکار و شناخته شده سرمایه داری مجدداً فرصت داد تا همان کار و بدتر از آن را  که در مدت 50 سال کرده اند  دوباره انجام دهند ؟  آخر تا کی  مارکسیست ها باید تجربه آموخته شده را بکار بندند ؟  تا کی باید آموخته را از نو تجربه کنند ، تجربه ای که به نابودی و ازهم پاشیدن میلیونها زندگی انسانها تمام شده است . تجربه ای که ما هرگز قادر نخواهیم بود  کوه عظیم  درد  و  رنجی را که بر زحمتکشان در این مدت روا گشته ، با هیچ قلم و زبانی بتصور کشیم . آخر تا کی  و تا چه زمانی  باید  بمنظور  " دمکرات "  نشان دادن خود  با ایجاد توهم در ماهیت ضد انسانی سرمایه ، در چشم توده ها خاک پاشید ؟

 آیا واقعاً این لنینیسم بود  که باعث این همه کشتار  و جنایات و فجایع در شوروی شد ، همانطوریکه ماشین تبلیغات سازی امپریالیستها در باب انتساب 40 میلیون کشته  که 18 میلیون آن بدست لنین  و  22 میلیون بدست استالین انجام گرفته ، از بام تا شام  داد سخن می دهند  و یا  عملکرد سرمایه داری جهانی بود  که عامل اصلی این جنایات گردید ؟

 آیا واقعاً یکی از دلایل شکست ساختمان سوسیالیسم در شوروی و چین ، نبودن  فراکسیون بود  آنطوریکه پاره ای عنوان می کنند  و یا  برعکس وجود همین فراکسیون در حزب بود  که ناجوانمردانه  خود را در حزب مخفی کرده  و از درون مشغول خرابکاری بودند و سرانجام  در پیکر خروثچف ها- برژنف ها- تن سیاپنیگ ها نمایان شدند ؟

 شعار  " آزادی های بی قید و شرط " بدان جا کشیده خواهد شد  که  روی تضادهای طبقاتی ، تضاد بین نیروی کار و سرمایه ، تضاد بین منافع زحمتکشان  با منافع سرمایه داران  و  مزدوران آشکار و نهان آن ، پرده ساتر می کشد  و سعی دارد حقیقت را وارونه جلوه دهد . در واقع می خواهد با قرار دادن بره در کنار گرگ درنده  در یک آغل ، هم مظلومیت بره را ثابت کند  و  هم درنده خویی گرگ را تغییر دهد . غافل از اینکه  فردا صبح وقتی به آغل سر می کشد ، با جسد پاره پاره شده بره  روبرو  خواهد شد . این راز بقای حیوانات وحشی در طبیعت است . همین قانون هم نیز در مورد راز بقای زندگی انسانها  در جنگل توحش سرمایه داران- امپریالیست های  " متمدن " در جوامع طبقاتی، صادق است . سرمایه بر پایه استثمار انسانها  قابل افزایش است  و طبیعت  میل به افزایش سرمایه  حکم می کند  که مخالفین اش را سرکوب کند تا راه افزایش سرمایه هموار گردد . این سرکوبگری  و  درنده خویی در ماهیت سرمایه نهفته است  و بی جهت نبود  که مارکس سرمایه داران  را به گرگان  درنده خوی تشبیه می کرد .

حال طرفداران این شعار می خواهند با قرار دادن سرمایه داران و مزدوران آشکار ونهان آنها  در کنار زحمتکشان  با خیال راحت و آسوده   به ساختن نظام سوسیالیستی ، نظامی که بر پایه سلب مالکیت از همین سرمایه داران بنا شده است ، بپردازند  و بدتر از آنکه  ، آنرا عین مارکسیسم  تبلیغ  می کنند . زهی خیالی باطل !!!  بیچاره مارکس اگر زنده بود حتماً  در مقابل این شعارهای التقاطی و غیر طبقاتی  فریاد   می زد  که من مارکسیست نیستم . همانطوریکه  بارها  در جریان مبارزه علیه نظرات انحرافی  توسط نامه به انگلس ، این خشم خود را اعلام کرد . مارکس به انگلس نوشت : این روز ها افرادی پیدا شده اند که دارای نظرات بغایت انحرافی هستند  و خود را مارکسیست می نامند . من ناچارم فریاد بزنم  که مارکسیست نیستم .

باید توجه داشت  در جامعه طبقاتی  و در روند این مبارزه ، امکان ندارد فقط  مسئله  به ترویج نظرات جریانات ضد پرولتری خلاصه گردد ، بلکه بدون استثاء ( واقعاً در چنین شرایط  وانفسائی   به یقین  می توان گفت بدون استثاء ) این ترویج نظرات سیاسی  مطمئناً  خرابکاری  و  هزاران جنایات و فصاحت های دیگری را  که تاریخ تا کنون شاهد آن بوده   بدنبال خواهد داشت .

باید توجه داشت که  مسئله پیروزی  کی بر کی  بلافاصله  بعداز هر انقلاب  و  بویژه انقلاب سوسیالیستی  در دستور کار مبارزه طبقاتی قرار می گیرد . یا پرولتاریا  با برقراری آنچنان " نظمی" قادر خواهد شد از منافع زحمتکشان پیروز بیرون آید  و جامعه را در گام بعدی بسمت محو طبقات پیش برد ، یا  بورژوازی جهت بدست آوردن " بهشت "از دست رفته اش  حکومت زحمتکشان را سرنگون خواهد کرد . راه  سومی وجود ندارد .

درک این مسئله هم مشکل نیست . بعد از سلب مالکیت از سرمایه داران  که بر پایه آن مالکیت  زندگی افسانه ای می کردند  و اکنون توسط انقلاب سوسیالیستی از سریر قدرت و خوش گذارنی- لذت پذیری  به حظیظه ذلت گرفتار گشته اند ، فقط همین  میل  بازگشت به زندگی آنچنانی  می تواند  یکی از بزرگترین انگیزه  سرمایه داران  برای بازگشت  به دوران گذشته  که به آن عادت  کرده اند ، گردد. در نتیجه آنان از هر آنچه که در توان دارند استفاده خواهند کرد  تا جاده  برای بازگشت  به گذشته هموار گردد .

اگر انقلاب سوسیالیستی بمعنی سرنگونی قهر آمیز حکومت بورژوازی بدست زحمتکشان برهبری پرولتاریا است .

اگر انقلاب سوسیالیستی بمعنی بزیر کشیدن بورژوازی از اریکه قدرت  و جایگزینی قدرت سیاسی پرولتاریا است .

اگر انقلاب سوسیالیستی بمعنی این است که پرولتاریا از قدرت سیاسی استفاده می کند  تا قدم بقدم سرمایه  یعنی وسائل عمده تولید از قبیل ؛ فابریکها- کارخانجات- موسسات صنعتی و تجاری- تمامی منابع زیر زمینی  و روی زمینی- تمامی خطوط راهها ( زمینی ، هوایی ، دریایی )- تمامی بانکها  را از چنگال بورژوازی ِ سرنگون شده خارج کند  و آنها را در اختیار دولت سوسیالیستی قرار دهد .

اگر انقلاب سوسیالیستی بمعنی بوجود آوردن سازمان تولید و توزیع با برنامه ، با هدف محو طبقات و اختلافات طبقاتی  و نیل به جامعه بی طبقه کمونیستی است . پس روشن است : حکومت زحمتکشان برهبری پرولتاریا  می باید  هم در اقتصاد  و هم در سیاست ، برنامه ای را دنبال کند  که  درجهت از بین رفتن طبقات طی طریق نماید .

 از منظر مارکسیسم  بکار بردن برنامه ای  که هم در اقتصاد  وهم در سیاست  بستمی حرکت داشته باشد  که حاصل آن زوال طبقات گردد بدین معناست که : با تبدیل مالکیت خصوصی  به مالکیت عمومی  قادر شود به عامل استثمارگری خاتمه بخشد  و  شاخص سوسیالیسم در اقتصاد را در عمل پیاده کند . و در سیاست هم می باید حتماً و صد در صد ، بدون کم و کاست  تمامی  راههای هر گونه  رشد و نمو طبقات استثمارگر سرنگون شده  و  کلیه جریاناتی  که  درجهت احیای مجدد طبقات فعالند را ، بلاتردید کاملاً سد گرداند . در غیر این صورت و بدون  برو برگرد  منجر به بوجود آمدن حکومت بورژوازی خواهد شد .

باز درک آن مشکل نخواهد بود  که ، با توجه  به وجود آداب و رسومات  نهادینه شده  بورژوازی در جامعه  که محصول سالیان سال می باشد- با توجه  به وجود تولید کوچک  که  هر روزه از آن بورژوازی زایده می شود- با توجه  به برخورداری از امکانات عظیم بورژوازی- با توجه  به ارتباط استوار بورژوازی در جهان ، بدون بکار بردن دیکتاتوری پرولتاریا  که هدفش پاسداری از ساختمان سوسیالیسم برای رسیدن به جامعه کمونیستی است ، مطمئناً  جامعه سر از آستین بورژوازی درخواهد آورد .

 و این همان عامل اصلی  و عمده ایست  که منجر به دولت بورژوا- امپریالیستی شوروی گردید. تمامی علت های دیگر از قبیل اتفاقات داخلی و بین المللی- از قبیل تاثرات بسیار مخرب جنگ جهانی دوم  در شکست ساختمان سوسیالیسم ، جنگی که حاصل 20 سال کار و کوشش شبانروزی مردم را نابودکرد  و زمین سوخته باقی گذاشت  که باید از نو ساخته شود- جنگی که 25 میلیون از مردم شوروی را به کام مرگ کشید  که بخش عظیمی از نیروی اصلی ساختمان سوسیالیسم بودند  که در میان آنها هزاران تن  از کادر های درجه اول حزب بلشویک  قرار داشتند ، و علل دیگر از قبیل تهدیدات بمب اتمی هر روزه امپریالیسم آمریکا  علیه شوروی  با توجه به بکار گیری این بمب خانمانسوز  در هیروشیما  و  ناکازاکی . امری که باعث شد  بخشی از نیروهای مولده  بجای بکارگیری در جهت ساختمان سوسیالیسم ، اجباراً  بمنظور تقویت نیروهای نظامی  صرف ساختن بمب اتمی و غیره گردد . موضوعی که با سوسیالیسم  همخوانی ندارد  ولی دنیای نا برابر طبقاتی  این نقیصه را به شوروی تحمیل کرد . همچنین می توان از عوامل دیگری در شکست ساختمان سوسیالیسم در شوروی  نام برد  که باید تمامی علل را  در پرتوی علت عمده و اصلی  یعنی در نابودی  دیکتاتوری پرولتاریا  و  جایگزینی  دولت پرولتری  با   " دولت عموم خلقی " ( دیکتاتوری بورژوازی ) مورد ارزیابی  و  بررسی قرارداد . امری که باعث احیای مجدد طبقات استثمارگر در شوروی شد .

لذا با توجه به اهمیت  دیکتاتوری پرولتاریا جهت رسیدن به آزادی و دمکراسی واقعی  که تحقق آن منوط به جامعه کمونیستی است ، می توان بر ضرورت قید و شرط  دار بودن آزادی و دمکراسی  تا زمانی که طبقات در جامعه  وجود دارند  تاکید ورزید  و  محروم کردن بورژوازی  از امکانات موجود در جامعه سوسیالیستی را  امری لازم و حتمی دانست . چراکه مارکسیسم  برابری بین استثمارگران  با  استثمارشوندگان را  قبول ندارد  و موعظه گران چنین  " برابری "  را شیادانی می داند  که در مغایرت با منافع پرولتاریا  و  در رکاب بورژوازی  گام برمی دارند              

                                                                                                     ( 22 )

                                                                  دیکتاتوری پرولتاریا  و  استدلال طیف مخالف                      

 

مقوله دیکتاتوری پرولتاری  کلیدی ترین اصول اساسی مارکسیسم ، یکی از سه کشفیات مارکس در عرصه سیاست  بعنوان موتور محرک مبارزه طبقاتی ، بمثابه دولت دوران گذار  از سرمایه داری  به سوسیالیسم  نه تنها ضروریست بلکه بمثابه مهمترین تکیه گاه  و  ستون فقرات انقلاب پرولتری با هدف نیل  به جامعه بی طبقه کمونیستی  الزامی میباشد .

ضرورت آن بدان خاطر است که  اولاً : مقاومت جنون آسای استثمار کنندگان سرنگون شده را سرکوب نماید  و  کامیابی های انقلاب  را تثبیت گرداند . ثانیاً  : انقلاب پرولتاریائی را تا پایان کار یعنی تداوم انقلاب  تا پیروزی کامل ساختمان سوسیالیسم میسر گرداند .

همانطور که در مقالات قبل بدان اشاره شد  می توان با صد ها نقل قول  از آموزگاران بزرگ سوسیالیسم علمی مبنی بر ضرورت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا ذکر نمود  و بدین وسیله خاطر نشان کرد  که  ضرورت  دولت دیکتاتوری پرولتاریا بمثابه دولت  دوران گذار نه تکه پاره ای  و  نه فقط در  دوره ی معینی  ، بلکه یکی از اصول اساسی مارکسیستی است  و  اصولاً تمامی آثار  و  نوشتار این بزرگان  در راستای نشان دادن راهی است  که  منجر  به رهائی بشریت زحمتکش از چنگال اهریمنی سرمایه  می گردد .

آموزگاران پرولتاریا  با تحقیقات  و  پژوهش ها عمیق  و گسترده خویش ، با نبوغ فوق العاده  و  دانش ژرف خویش  علت اساسی جهانی از پستی  و  تباهی ، فقر  و سیه روزی ، جنگ  و نیستی ، تحقیر  و حقارت های پست فطرتانه  و در یک کلام  " از خود بیگانگی "  انسانها در جامعه را محصول مالکیت خصوصی اقلیت ثروتمندان  بر ابزار و  وسائل عمده تولید دانسته  که در جریان پروسه تولید  دسترنج اکثریت زحمتکشان را می ربایند  و بر حجم سرمایه انباشته  شده  خویش    می افزایند . و راه برون شد از این دنیای پستی و تباهی را در الغای مالکیت خصوصی  و تبدیل  آن به مالکیت اجتماعی از طریق انقلاب سوسیالیستی اعلام کردند .

مارکسیسم دولت برآمد این انقلاب سوسیالیستی  را  دیکتاتوی پرولتاریا  بمثابه دولت  دوران گذار از سرمایه داری  به جامعه بی طبقه کمونیستی می داند . انجام این راه  و چکونگی رسیدن  به جامعه بی طبقه کمونیستی ، تحت عنوان سوسیالیسم علمی  آن دانش مارکسیستی لنینیستی  است  که سراسر آثار  و نوشتار آموزگاران پرولتاریا را فرا گرفته است و راه هر گونه فرار بجلو مبنی بر انگار این اصول علمی  و جهانشمول  را سد کرده است .

اساساً پذیرش لغو مالکیت خصوصی بر وسائل عمده تولید  و تبدیل آن  به مالکیت اجتماعی ، چه بخواهیم  و چه نخواهیم بمعنی قبول  دیکتاتوری انقلابی پرولتاریاست  . امریکه مارکسیست ها        ( لنینیسم پیشکش ضد لنینیست ها ) حداقل بدان اعتقاد دارند  و جایگزینی  مالکیت اجتماعی  را عامل براندازی  هرگونه  ستمگری  و استثمار  انسان  از انسان میدانند . چرا که این  " الغاء " مالکیت همواره در طی تاریخ توسط توده های میلیونی  رنج و کار و از طریق عمل انقلاب امکان پذیر بوده است .

" انقلاب " عملی است که بخشی از اهالی بقول انگلس  با سرنیزه- توپ و تفنگ ، اراده خویش را بر بخش دیگر تحمیل می کند . و این عمل انقلاب هم  نه  مسالمت آمیز- بدلیل خیلی ساده که هیچ سرمایه داری داوطلبانه  از سرمایه خود نمی گذرد ، بلکه  ناگزیر بصورت  قهرآمیز  انجام می گیرد .

پر واضح است  که تحمیل  اراده مردم در این عمل انقلاب ؛ چیزی جز  برقراری مالکیت اجتماعی  بر وسائل تولید  که با خصلت اجتماعی نیروی کار  در تطابق قرار گیرد ، معنی نمی دهد . تا در روند این پروسه ، با تبدیل تمامی اهالی جامعه  به کارکنان  آن ، بتوان محو طبقات  و اختلافات طبقاتی را سبب گردید .

لذا دولت این دوران که انقلاب سوسیالیستی  آغازش  و محو طبقات  پایانش  می باشد ، از هر نظری  که تصورش را کنید- از نظر سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی ، تاریخی ، تجربی ، عقلانی  و ... ، اگر آنارشیست نباشیم  و به دولت زحمتکشان  با برنامه نقش مند  اعتقاد داشته باشیم ، هیچ چیزی جز  دولت انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند باشد .

حال با چنین توضیح مختصری   به نقد  " بینش "  طیف مخالف آن  می پردازیم .در این بخش کوشش می شود آن استدلالی مورد نقد و بررسی قرار گیرد  که نسبتاً استدلالی منطقی   و  بویژه استدلالی است که از زاویه مارکسیسم نقد  گردیده است . و آن استدلال نسبتاً جامع و اصولی نقد وبررسی اصطلاح  " دیکتاتوری پرولتاریا "  توسط  آقای محمد رضا شالگونی  تئوری پرداز        " سازمان راه کارگر "  می باشد .

توضیح اینکه سعی می گردد جهت جلوگیری از حجیم شدن مقاله  فقط  قسمت هائی از آن  مورد نقد  و بررسی قرار گیرد .

آقای شالگونی بیش از ده صفحه به توضیح دیکتاتوری پرولتاریا پرداخته  و بخشاً درک درستی از معنی آن ارائه داده اند  ولی نتیجه گیری شان در تناقض با مضمون طبقاتی این عبارت کلیدی مارکسیستی است . ایشان در حالی که بر درستی نظری  که ؛  دیکتاتوری پرولتاریا را کلیدی ترین اصل مارکسیستی و مقدم ترین شرط تحقق سوسیالیسم می داند  مهر باطل می کوبد ، اظهار میدارد :

 

" به اعتقاد من ، ضعف اصلی این استدلال این است که بر درک نادرستی از مفهوم " دیکتاتوری پرولتاریا "  نه شکلی از حکومت ، بلکه خصلت طبقاتی قدرت سیاسی را بیان می کند . مارکس و انگلس ، همیشه و بدون استثنا این اصطلاح را به معنای  " حاکمیت طبقه کارگر " بکار برده اند . و هر درکی جز این از اصطلاح  " دیکتاتوری پرولتاریا "  نه تنها با مفهوم مورد نظر  مارکس  و انگلس ، بلکه با تمامیت نظریه مارکسیستی تناقض دارد "

ادامه می دهد

" در این رابطه با این مساله من نظرم را اساساً از تحقیق  هال دریپر  گرفته ام ( که قبلاً یکی از  ترتسکیست های آمریکا  بوده است- ادیب ) که در جلد سوم اثر بسیار با ارزش ( خوب توجه کنید که آقای شالگونی از اثری که نظرات مارکس و لنین را به نقد کشیده است چگونه به وجد آمده واز آن تحت عنوان اثری با ارزش نام می برد- ادیب ) او بنام " نظریه انقلاب کارل مارکس " بیان شده و با جلد دیگری بنام  " دیکتاتوری پرولتاریا از مارکس تا لنین "   تکمیل شده است . در واقع من       می کوشم اصلی ترین نکات  دریپر  را ... با بیشرین اختصار ممکن بیان کنم . ... مارکس و انگلس اصطلاح " دیکتاتوری پرولتاریا " را چند بار و در چه رابطه ای بکار برده اند . بنابر تحقیق  دریپر، این اصطلاح در تمام آثار مارکس و انگلس مجموعاً  دوازه  بار  بکار برده شده است . "

 

جناب شالگونی بعد از توضیحات فراوان  که چرا این اصطلاح از طرف مارکس و انگلس بکار گرفته شده است ، نتیجه گیری می کند که  استعمال دیکتاتوری پرولتاریا در این برهه  و بدین دلیل  بمعنی   " حاکمیت طبقه کارگر "  بوده است . امر کاملاً درستی که ما با آن موافق هستیم . و اصولاً از دیکتاتوری پرولتاریا  غیر از ؛ پرولتاریایی که در هیت حاکمه متشکل گردیده است ، چیز دیگری  نمی فهمیم . سپس ایشان با ذکر نقل قولی از انگلس چنین می گوید :

" در اینجا نکته بسیار جالبی وجود دارد : انگلس می گوید ، بلانکیست ها ضرورت اقدام سیاسی پرولتاریا  و  دیکتاتوری  او را که  در  " مانیفست کمونیست "  مطرح شده بود ، پذیرفته اند . در حالیکه می دانیم اصطلاح  " دیکتاتوری پرولتاریا " در مانیفست بکار نرفته بلکه تصرف قدرت سیاسی از طرف پرولتاریا بکار گرفته شده است . این حرف انگلس بروشنی نشان میدهد که مارکس و انگلس اصطلاح مزبور را دقیقاً به معنای  " حاکمیت طبقه کارگر "  بکار برده اند  و  نه شکل حکومتی خاص . "

ملاحظه می گردد که  طبق گفته خود آقای شالگونی ؛ درک مارکس و انگلس از " دیکتاتوری پرولتاریا " یعنی  " حاکمیت طبقه کارگر "  . امری که خود گویا روشن این مطلب اساسی است  که  دیکتاتوری پرولتاریا از ضروری ترین بخش سوسیالیسم علمی است  ،  پس دیگر سخن  " از 12  و یا چند بار  و در چه رابطه ای "  کردن کاملاً بی معنی خواهد بود . 

شالگونی در تناقض با گفته قبلی  چنین می گوید :

" اما با بررسی موارد استفاده از اصطلاح  " دیکتاتوری پرولتاریا " از طرف مارکس و انگلس ، این سئوال برای آدم مطرح میشود که چرا آنان در موارد نسبتاً  معدود  و فقط  در دوره های معینی  از این اصطلاح استفاده کرده اند ؟ "

خواننده مطلب فوق بلافاصله به  تناقض گویی آقای شالگونی  پی می برد اگر توجه داشته باشد که  ایشان  با تاکید از  منظور مارکس و انگلس  که عبارت  " دیکتاتوری پرولتاریا "  را  عین           " حاکمیت طبقه کارگر " می داند  و با توجه به  تاکید آموزگاران پرولتاریا در اسقرار دولت کارگری  ،   بکاری گیری آنرا بطور " معدود  و فقط در دوره های معینی "  سئوال برانگیز می داند . یعنی اینکه خود شالگونی  بر گفته های مارکس و انگلس باور ندارد . چراکه  اگر واقعاً به نظرات آموزگاران پرولتاریا  و  نه  نظرات مشعشانه  و  غیر طبقاتی   هال دریپر  ترتسکیست ، باور داشت دیگر قاعدتاً نمی باید  تکرار عبارت  " معدود  و دوره ای معینی "  برای وی سئوال برانگیز باشد . و قاطعانه با تکیه بر نظرات رهائی بخش مارکس و انگلس  که بر منافع زحمتکشان  استوار است  اصرار  می ورزی  و  نه  بر نظرات  هال دریپر ترتسکیست .

لازم به توضیح است که  رد  نظرات ترتسکیسم از طرف  هال دریپر  تفاوتی در اساس تفکرات غیر مارکسیستی وی نداشت . چراکه  وی در هر دو  برهه از زمان  هم در دورانی که ترتسکیست بود  و هم در  دورانی که ترتسکیسم  را  رد کرد ، به  لنینیسم  بمثابه  مارکسیسم عصر امپریالیسم  و انقلاب پرولتری  باور نداشت  و آنرا غیر مارکسیستی  می پنداشت .

برای نمونه آقای شالگونی در توضیح این عبارت میگوید :

" مارکس در توضیح رابطه  " دیکتاتوری پرولتاریا "  و  " امحای تمایزات طبقاتی "  او را به آثار دیگر خودش ، از جمله  " مانیفست کمونیست "  و  " فقر فلسفه "  مراجعه میدهد ، در حالیکه میدانیم که در این  دو  کتاب ، اصطلاح  " دیکتاتوری پرولتاریا " بکار گرفته نشده است . بررسی این مورد نشان میدهد که اصطلاح  " دیکتاتوری پرولتاریا " نه تنها در ذهن مارکس همان معنای حاکمیت پرولتاریا را داشته است ، بلکه معاصران او  در نیمه قرن نوزدهم نیز از این اصطلاح همین را می فهمیده اند  و  نه شکل حکومتی خاصی را . "

و یا اینکه :

" تردیدی نیست که درک لنین از  " دیکتاتوری پرولتاریا " با آن چیزی که مارکس  و انگلس از این اصطلاح می فهمیدند ، فرق داشت . اما  دو نکته را نباید فراموش بکنیم : نخست اینکه لنین تنها کسی نبود که این اصطلاح را بمعنائی  غیر از آنچه مارکس و انگلس بکار برده بودند ، می فهمید ، بلکه همانطور که اشاره شد در اوائل قرن ، تقریباً همه سوسیال دمکراتها اصطلاح مزبور را بمعنای شکل حکومتی خاص ( تکیه از ادیب ) می فهمیدند . "

و این آن نکته بسیار با اهمیتی است که شالگونی در سراسر مقالاتش تحت عنوان " سوسیالیسم ما"  بر آن اصرار دارد  و آنرا بی ربط  به لنین کبیر منتسب می گرداند ،  که  گویا  لنین  درکش از    "دیکتاتوری پرولتاریا "  نه  " حاکمیت طبقه کارگر "  ، بلکه  " شکل حکومتی خاص "  بوده است . جهت این ادعا  به خود لنین مراجعه می کنیم . لنین در آثار همیشه جاویداش  " دولت و انقلاب"  در توضیح کمون پاریس از زبان مارکس  چنین می گوید :

 

" لذا مثل اینست که کمون بجای ماشین دولتی خورد شده  " فقط "  دموکراسی کاملتری آورد  که عبارت بود از  : انحلال ارتش دائمی ، انتخابی بودن کامل و قابل تعویض بودن همه صاحبان مشاغل . ولی در حقیقت امر ، این  " فقط " بمعنای تعویض عظیم نوعی از موسسات با نوع دیگر  موسسات است  که با یکدیگر  تفاوت اصولی دارند . همین جا است که یکی از موارد  " تبدیل  کمیت  به  کیفیت "  مشاهده میشود : دموکراسی که با چنان شکل کامل  و پیگیر عملی شده بود  که اصولاً قابل تصور است ، از دموکراسی بورژوازی  به  دموکراسی پرولتاری  و  از  دولت ( = نیروی خاص برای سرکوب طبقه  معین ) به  چیزی تبدیل می گردد  که دیگر دولت بمعنای خاص آن نیست .

سرکوب بورژوازی  و  مقاومت وی هنوز هم ضروری است . برای کمون این امر بویژه ضروری بود  و یکی از علل شکست آن  این است که این عمل را با قطعیت کافی انجام نداد . ولی ارگان سرکوب در اینجا دیگر اکثریت اهالی است  نه  اقلیت ، و این بر خلاف وضعی است که همیشه ، خواه در دوران بردگی ، خواه در دوران سرواژ  و خواه در دوران بردگی مزدوری معمول بوده است . و چون اکثریت مردم  خود  ستمگران خود را سرکوب میکند لذا  دیگر  " نیروی خاصی "  برای سرکوب  لازم  نیست !  بدین معنی دولت  رو  بزوال  می گذارد   . بجای موسسات ویژه  اقلیت ممتاز ( مستخدمین دولتی ممتاز ، سران ارتش دائمی ) ، خود اکثریت میتواند مستقیماً این عمل را انجام دهد  و هر قدر وظائف قدرت دولتی بیشتر بدست عموم مردم انجام گیرد ، بهمان نسبت هم از لزوم این قدرت کاسته میشود .

در این مورد بویژه آن اقدام کمون ، که مارکس روی آن تکیه میکند ، شایان توجه است : الغاء هر گونه پرداختی بعنوان حق سفره  و هرگونه  مزایای  پولی مستخدمین دولت  و  رساندن  حقوق همه

صاحبان مشاغل در کشور به سطح  " دستمزد یک کارگر "  . در اینجا است  که  اتفاقاً  تحول- از دموکراسی بورژوازی  به  دموکراسی پرولتاری ، از دموکراسی سمتگرانه  به  دموکراسی طبقات ستمکش ، از دولت بمعنای  " نیروی خاص "  برای سرکوب طبقه معین به سرکوب ستمگران  از طرف  نیروی همگانی  اکثریت مردم یعنی کارگران و دهقانان ،- با وضوحی هر چه بیشتر مشاهده میشود . "

و یا اینکه لنین در مبحث  " گذار از سرمایه داری بکمونیسم "  چنین می گوید :

" در دوران سرمایه داری سرو کار ما با دولت بمعنی اخص کلمه یعنی با ماشین ویژه ای برای سرکوب یک طبقه بدست طبقه دیگر و آنهم اکثریت بدست اقلیت است . بدیهی است برای کامیابی در امری نظیر سرکوب سیستماتیک اکثریت استثمار شونده بدست اقلیت استثمارگر ، نهایت بیداد گری  و درنده خوئی  لازم است ، دریاهائی از خون لازم  است که از طریق همانهم بشر راه خود را در حالت بردگی ، سرواژ ، مزدوری می پیماید .

و اما بعد ، هنگام گذار از سرمایه داری بکمونیسم هنوز هم سرکوب ضروری است  ولی این دیگر سرکوب اقلیت استثمار گر بدست اکثریت استثمار شونده است  دستگاه ویژه ، ماشین ویژه سرکوبی یعنی  " دولت "  هنوز  لازم است ، ولی این دیگر یک دولت انتقالی است ، این دیگر دولت بمعنی اخص ( قابل توجه کسانی که لنین را متهم می کنند که دولت دوران گذار را شکل حکومتی خاص میدانند- ادیب ) نیست ، زیرا سرکوب اقلیت استثمارگر بدست اکثریت بردگان مزدور  دیروزی- کاری است نسبتاً آنقدر سهل ، ساده و طبیعی  که  به  بهای خون هائی بمراتب کمتر از سرکوب قیام های بردگان ، سرف ها ، کارگران مزدور تمام شده  و برای بشر بمراتب  ارزانتر خواهد گذشت . و این عمل با اشاعه دموکراسی در مورد آنچنان اکثریت عظیمی از اهالی همساز است  که احتیاج  به داشتن  ماشین  ویژه  ( یعنی شکل حکومتی خاص- ادیب ) برای سرکوب ، شروع به از میان رفتن خواهد نمود . طبیعی است که استثمارگران  بدون داشتن  یک ماشین  فوق العاده ( باز قابل توجه جهت پی بردن  به  " شکل حکومتی خاص " سرمایه داری-ادیب ) بغرنج  برای سرکوب مردم قادر باجرای این منظور نیستند ، ولی  مردم  با داشتن یک  " ماشین " بسیار ساده  و  تقریباً  بدون   " ماشین "  و  بدون یک دستگاه ویژه  فقط  بوسیله  سازمان توده های مسلح  ( با کمی پیش افتادن میتوانیم بگوئیم نظیر شوراهای نمایندگان کارگران  و سربازان ) میتوانند  استثمارگران را سرکوب نمایند . 

سرانجام فقط کمونیسم است  که  دولت را بکلی غیر لازم میسازد  زیرا برای سرکوبی دیگر  کسی وجود ندارد - ، یعنی دیگر بعنوان یک  طبقه  و مبارزه سیستماتیک علیه بخشی از اهالی  " کسی وجود ندارد "  .

ما اوتوپیست نیستیم  و بهیچوجه  امکان  و ناگزیری زیاده روی هائی  را از طرف  اشخاص جداگانه  و همچنین لزوم از بین بردن  این قبیل  زیاده روی ها را انکار نمی کنیم . ولی  اولاً  برای این کار ماشین ویژه ، دستگاه ویژه برای سرکوبی  لازم نیست زیرا این کار را خود مردم  مسلح  با همان سادگی  و سهولتی انجام خواهند داد که  هر جمعی از افراد متمدن ، حتی  در جامعه امروزی ، نزاع کنندگان  را از یکدیگر جدا می نمایند  و یا اجازه دست درازی  به  زن را نمی دهند . ثانیاً  ما میدانیم  که علت اساسی اجتماعی  زیاده روی ها  که شامل  تخطی از مقررات زندگی اجتماعی است  استثمار  توده ها  و  احتیاج  و  فقر آنها می باشد . با برطرف شدن این علت عمده ناگزیر  زیاده روی ها  هم  رو  به  " زوال "  خواهد رفت . "

در اینجا مخصوصاً  به  نقل قول های طولانی  متوسل شدم  تا  کسی با وارونه کردن مطلب  لنین را متهم نگرداند  که درکش  از  " دیکتاتوری پرولتاریا "  نه  " حاکمیت طبقه کارگر "  ، بلکه         " شکل حکومتی خاص " بوده است .

اگر عبارت  " دیکتاتوری پرولتاریا "  از نظر مارکس همان حاکمیت پرولتاریا معنی می دهد  و  نه شکل خاص . همانطوریکه مارکس در مورد کمون می گوید :

" کمون عبارت بود از تصرف قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر " 

و می گوید :

" اما بیش از آنکه چنین تغییری بتواند صورت بگیرد ، یک دیکتاتوری پرولتری ضرورت داشت . "

 

بنابراین مارکسیسم اصطلاح دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا  را  همیشه و همواره  بعنوان حاکمیت طبقه کارگر مد نظر داشت  و دارد . یعنی حاکمیت اکثریت زحمتکشان علیه اقلیت استثمار کننده ، و  نه  به معنای شکل استبدادی حکومت آنطوریکه بورژوازی در صدد القای آن به توده هاست . و متاسفانه آقای شالگونی کوشش دارد به هر وسیله که طور شده ، حاکمیت طبقه کارگر تحت رهبری بلشویک ها  در شوروی را ( قبل از تغییر ماهیت دولت پرولتری  به  دولت بورژوازی ) هم در دوران لنین  و  هم  در دوران استالین ، یک حاکمیت اقلیت استبدادی نشان دهد . و این در حالی است که لنین آموزگار کبیر پرولتاریا  همان درکی را از کمون پاریس دارد  که مارکس . و اصولاً  حکومت شوراهای کارگران  و  زحمتکشان تحت رهبری حزب کمونیست ( بلکشویکها ) در شوروی که محصول انقلاب سوسیالیستی اکتبر بود را باید  ادامه دهنده  راه  کمون  دانست  ولی در ابعادی بسیار تکامل یافته تر . بنابراین همانند ترتسکیست ها  که جهت  انکار لنینیسم افسانه      " استالینیسم "  را سردادند ، نمی توان با طرح موضوعاتی از این دست  لنینیسم  را در مقابل مارکسیسم قرار داد . هر چند که  تمامی آثار لنین ترجمان متکاملتر مارکسیسم  در عصر امپریالیسم  می باشد  و هیچگونه مغلطه گری  و وارونه گری قادر نیست در حقانیت آن کوچکترین شبهه ای ایجاد نماید . 

مارکس در پاسخ به آنارشیست های طرفدار پرودون  و باکونین چنین گفت :

" اگر مبارزه سیاسی طبقه کارگر اشکال خشنی بخود بگیرد ، اگر کارگران  دیکتاتوری انقلابی خودشان را بجای دیکتاتوری طبقه  بورژوا بنشاند ، مرتکب جنایت وحشتناک نقص اصول شده اند ... زیرا بجای آنکه اسلحه را زمین بگذارند  و  دولت را از بین ببرند  به آن شکل انقلابی  و  انتقالی   می دهند . "

باید در این گفته مارکس دقت داشت ، زیرا سخن بر سر بود  و  نبود دولت است  و اعتراض آنارشیست ها  به مارکس این نیست که دیکتاتوری می خواهد برقرار کند ، بلکه  می گویند چرا     می خواهید  دولت را حفظ کنید . نکته مهم دیگر در این گفتار ، تاکید مارکس بر طبقاتی بودن دیکتاتوری است  که دیکتاتوری پرولتری  را در مقابل  دیکتاتوری بورژوازی قرار می دهد  که  منظورش کسب قدرت سیاسی  و حاکمیت طبقه کارگر  می باشد .

در جای دیگر آقای شالگونی ابتدا گفته ای را از انگلس نقل می کند :

" از آنجا که بلانکی هر انقلاب را همچون حمله ضربتی یک اقلیت انقلابی کوچک می فهمد ، بخودی خود این نتیجه گرفته میشود  که بدنبال پیروزی آن یک  دیکتاتوری باید ایجاد گردد  خوب توجه کنید ، نه دیکتاتوری تمامی طبقه انقلابی ( یعنی ) پرولتاریا ، بلکه ( دیکتاتوری ) عده کوچکی  که ضربه را وارد آورده اند  و  خودشان قبلاً زیر دیکتاتوری یک یا چند نفر سازمان یافته اند " .

و سپس با انتساب تلویحی این عمل  آنارشیستی  به  حکومت شوراها تحت حاکمیت حزب کمونیست 

( بلشویکها ) سعی  در القای این مطلب دارد  که  " دیکتاتوری پرولتاریا "  در شوروی  را  به  مشتی کوچکی  که  به نیابت  از طرف  پرولتاریا ،  حاکمیت را در دست دارند  ، بتواند  ضربه کاری را  بر بینش " دیکتاتوری پرولتاریا "  وارد کند . وقیکه می گوید :

" انگلس با این کار آشکارا با هر نوع حکومتی که  نه از طرف طبقه کارگر ، بلکه به نیابت از طرف آن برقرار شود ، مرز بندی می کند "

و بدین وسیله  با نسبت دادن حکومت شوراها تحت حاکمیت بلشویکها  به  " مشتی کوچک "  ، در واقع  به تخطئه آن می پردازد . جالب توجه است که در جای دیگر با نقل بیان دیگری از انگلس  تحلیل خود از نقل قول بالا را نقص می کند . انگلس  می گوید :

" بعلاوه هر حزب واقعی ، از چارتیست های انگلیس  به بعد همیشه یک سیاست طبقاتی ، ( یعنی ) سازماندهی پرولتاریا بمثابه یک حزب سیاسی مستقل را بعنوان نخستین  شرط مبارزه ، و  دیکتاتوری پرولتاریا  را بمثابه هدف  بی واسطه مبارزه مطرح میکند . "

ملاحظه می گردد  که آقای شالگونی  با بیان این گفته انگلس  نه تنها  بر کسب قدرت سیاسی توسط  ستاد فرماندهی زحمتکشان یعنی حزب طبقه کارگر  مهر تائید می گذارد ، بلکه آنرا شرط مبارزه  و  دیکتاتوری پرولتاریا را هدف بی واسطه مبارزه  می پذیرد  البته تلویحاً  . امری را  که در توضیح  نقل  بیان دیگری از انگلس  منکر آن  گردید  و  کسب  قدرت سیاسی  توسط حزب را   کار             " دیکتاتوری عده ای کوچک "  دانست . 

در جای دیگر با نقل قول دیگری از مارکس :

" میان جامعه ی سرمایه داری و کمونیستی دوره ی تبدیل انقلابی اولی  به  دومی قرار دارد . متناسب با این یک دوره ی گذار سیاسی وجود دارد  که دولت آن نمی تواند چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا باشد . "

شاگونی  چنین توضیح می دهد :  

" سوم این  که در همین جا مارکس بر ضرورت تبعیت دولت از مردم تاکید می کند : " آزادی عبارت است از تبدیل دولت از نهادی  که بر فراز جامعه قرار دارد ، به نهادی  که کاملاً تابع آن است ... "  به عبارت دیگر ، تاکید می کند  که دولت کارگری نمی تواند جز یک دولت کاملاً دموکراتیک  و کاملاً تابع مردم چیز دیگری باشد . "

اولاً در نقل قول بالا چنین استنتاجی یافت نمی شود که  آقای شالگونی  بدریافت آن نائل آمدند ، جز تکیه مارکس بر دولت دوران گذار که آنرا هیچ چیزی جز " دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا  " نمیداند . ثانیاً  در نقل گفته  دیگر از مارکس شالگونی برداشت خود را  به وی نسبت می دهد  که  چنین از آن مستفاد نمی گردد . امری  که آقای شالگونی در توضیح بیشتر گقته های برزگان مارکسیسم به چنین شیوه ای دست می زند . ثالثاً شالگونی در همین بخش هم  با تحریف از تعریف  دولت توسط مارکس و انگلس   و  با طرح اینکه  " دولت کاملاً دموکراتیک تابع مردم " است ، در خصلت طبقاتی دولت ابهام  و نا روشنی بوجود  می آورد . رابعاً می دانیم که  مردم  واژه ای کشدار  و غیر طبقاتی       می باشد  و  بورژوازی  را هم  در بر می گیرد . باز امری که  آموزگاران بزرگ پرولتاریا هرگز لحظ ای در ماهیت ضد انسانی بورژوازی  بخود تردی راه نمی دهند .

در توضیح هر چه بیشتر دولت دیکتاتوری پرولتاریا انگلس چنین می گوید :

" اگر قدرت سیاسی به لحاظ اقتصادی بی اثر است ، پس چرا ما  برای دیکتاتوری سیاسی پرولتاریا می جنگیم ؟ ( زور ) یعنی قدرت دولتی نیز یک قدرت اقتصادی است "

در این گفتار انگلس بروشنی نشان می دهد  که  دیکتاتوری پرولتاری شکلی از حکومت طبقاتی    می باشد  و بمعنی دولت حکومت زحمتکشانی است  که  طبقه کارگر توسط حزب پیشتازش آنرا رهبری میکند . و از قدرت سیاسی بدست آمده استفاه خواهد کرد  تا تمام سرمایه را قدم بقدم از چنگال بورژوازی خارج گرداند  و آنرا در اختیار دولت زحمتکشان قرار دهد .

در جای دیگر آقای شالگونی  دیکتاتوری پرولتاریا را چنین توضیح می دهد :

" انگلس در نقدی که در ژوئن 1891 بر پیش نویس برنامه ی  ارفورد  " حزب سوسیال دموکرات آلمان " نوشت ، بار دیگر اپورتونیسم جناح راست این حزب را  که می خواستند با دولت قیصری آلمان هم زیستی مسالمت آمیز داشته باشند  به باد انتقاد گرفت ؛ و با  یادآوری ضرورت انقلاب سوسیالیستی  و برقراری یک جمهوری دموکراتیک ، تاکید کرد  که : اگر چیزی مسلم باشد این است حزب ما  و طبقه ی کارگر تنها تحت شکل جمهوری دموکراتیک می تواند به قدرت برسد . همان طور که انقلاب بزرگ فرانسه قبلاً نشان داده است ، این حتی شکل ویژه ی دیکتاتوری پرولتاریا است . "  در این نوشته ی انگلس توجه  به چند نکته اهمیت دارد : نخستین  و مهم ترین  آن ها این است که انگلس با استناد به تجربه ی کمون پاریس- که با عنوان  " انقلات بزرگ فرانسه "  از آن یاد مکند- می گوید  شکل ویژه ی  " دیکتاتوری پرولتاریا "  عبارت است از جمهوری دموکراتیک . این یک بار دیگر نشان می دهد که مارکس و انگلس  " دیکتاتوری پرولتاریا " را به معنای حاکمیت طبقه ی کارگر  به کار می برده اند  و نه شکل حکومتی خاص . و هم چنین نشان می دهد  که آنها وقتی به شکل حکومتی پرداخته اند ، همیشه روی دموکراتیک کردن هر چه بیش تر ساختار سیاسی تاکید کرده اند . تحلیل آن ها از تجربه ی کمون پاریس بهترین گواه تاکید آن ها روی دموکراسی است . دومین نکته این است که انگلس در این جا  جمهوری دمواتیک را به عنوان شکل حکومتی دولت کارگری به کار می برد  و  بنابراین اصطلاح  " دموکراتیک " نباید به معنای " بورژوا-دموکراتیک" فهمیده شود . "

در تفسیری که آقای شالگونی از نقل قول انگلس میکند ، گذشته از نکات درستی  که  بدان اشاره  می گردد ، در واقع می خواهد  با کنار هم قرار دادن   " دیکتاتوری پرولتاریا "  و " جمهوری دموکراتیک "   ماهیت یکسانی را برای هر  دوی این عبارات در اذهان القای کند . و سپس نتیجه  می گیرد  که در حاکمیت طبقه کارگر باید نمایندگان غیر پرولتری وجود داشته باشد .البته ایشان این امر را صریحاً بیان نمی کند ، بلکه با استادی خاص خویش در صدد القای آن می باشد . وقتی که ایشان می گویند : مارکس و انگلس همیشه روی دموکراتیک کردن هر چه بیش تر ساختار سیاسی تاکید کرده اند . و یا  انگلس در این جا جمهوری دمکراتیک را به عنوان شکل حکومتی دولت کارگری به کار برد " ، در واقع بدنبال تلقین  نظر خویش  بجای  نظرات  آموزگاران پرولتاریا در اذهان دیگران می باشد . وگر نه  کسیت  که  نداند  مارکس  و انگلس دولت کمون پاریس را دولت طبقه کارگر اعلام کرده اند  که  اعضای آن  یا  از طبقه کارگر بوده  و  یا  از نمایندگان با اعتبار کارگران . مارکس هرگز نمی گوید در کمون افراد غیر کارگری وجود داشت ، بلکه برعکس  تاکید بر وجود کارگران  و یا نمایندگان با اعتبار آنان میکند . معنای دمکراتیک کردن ساختار سیاسی هم یعنی شرکت هر چه بیش تر زحمتکشان در اداره امور کشور  و نه شرکت دادن عناصر غیر پرولتری در حاکمیت دولت زحمتکشان ، آنطوریکه آقای شالگونی در پی القای آن می باشند . نباید فراموش کرد  که  گر چه  هر سوسیالیستی  نه تنها  دموکرات هست ، بلکه یکی از پیگیر ترین آن می باشد . ولی  هر دمکراتی  نمی تواند یک  سوسیالیست باشد .

در ادامه تفسیر ، آقای شالگونی چنین توضیح می دهد :

" سومین نکته که باید مورد توجه قرار گیرد این است که انگلس به سوسیال دمکراتهای آلمان توصیه میکند  که اگر برای جلوگیری از تحریکات حکومت قیصری ، نمیتوانند صریحاً خواست       " جمهوری دمکراتیک " را در برنامه بگنجانند ، بجای آن باید خواست  " تمرکز قدرت سیاسی در دست نمایندگان مردم " را در برنامه شان بیاورند . این بهترین بیان دمکراتیزاسیون کامل سیاسی است  و نشان میدهد  که مارکس و انگلس ، دولت کارگری را چیزی جز نهادی  که باید کاملاً تابع مردم باشد نمی دانستند . "

در این بخش از تفسیر جناب شالگونی باز مشاهده می گردد  که  " تمرکز قدرت سیاسی در دست نمایندگان مردم "  با   " دیکتاتوری پرولتاریا "  در کنار هم  قرار داده می شود  تا  هر دو آنها  از یک قماش  و یک  جوهر قلمداد گردد . در حالی که منظور انگلس واضح  و روشن  می باشد . وی  می خواهد بیان کند در صورت نبود سنگینی تناسب قوای طبقاتی به نفع پرولتاریا  اگر نمی توان حاکمیت پرولتاریا را در مقابل دولت قیصری آلمان طرح کرد- بجای آن می توان  و باید به منظور گسترش دامنه مبارزه طبقاتی  ، حداقل میباید  خواست برنامه پرولتاریا را طرح نمود .           انگلس هرگز نمی گوید " تمرکز قدرت سیاسی در دست نمایندگان مردم "  باید  بجای  " دیکتاتوری پرولتاریا " قرار گیرد. و سپس چون شالگونی نتیجه گیری کند  که : این بهترین بیان دمکراتیزاسیون کامل سیاسی است " . آقای شالگونی که از قضا دستی در آثار مارکس و انگلس دارند بخوبی می دانند  که  واژه  مردم در ادبیات سیاسی مارکسیستی یک  واژه عامیانه  و کشداری است  که  بورژوازی را هم در برمی گیرد و فقط خاص نیروی رنج و کار نیست .

 آیا نهادی ( دولتی ) که باید کاملاً تابع مردم باشد بمعنی این نیست که عناصر بورژوازی  و خرده بورژوازی  هم  می باید در حاکمیت دولت پرولتری شرکت داشته باشد ؟  و اگر نباشند  آن دولت را چون دولت بلشویکها نباید  استبدادی نامید ؟

آقای شالگونی چنین نتیجه گیری میکند :

" اگر بپذیریم که مارکس اصطلاح  " دیکتاتوری پرولتاریا "  را در ارتباط با بلانکیسم  و برای مرزبندی با مفهوم  " دیکتاتوری اقلیت انقلابی "  ، بکار گرفت ، و  اگر توجه داشته باشیم  که مارکس و انگلس ، کمون پاریس را  که اکثر رهبران آن سوسیالیست ( هرگز آنها چنین نظری نداشتند-ادیب ) نبودند- " دیکتاتوری پرولتاریا" می نامیدند ، و مخصوصاً اگر به نظر انگلس در باره درک بلانکیستها از دیکتاتوری توجه داشته باشیم ، باید نتیجه بگیریم  که منظور مارکس و انگلس از  " دیکتاتوری پرولتاریا " حاکمیت طبقه کارگر بود  و  نه  حاکمیت یک حزب  یا دسته سیاسی  که به نیابت از آن و بعنوان قیم  و آموزش دهنده آن ، قدرت سیاسی را در دست بگیرد . "

و یا اینکه  با قاطعیت می گوید :

" بعبارت دیگر  " دیکتاتوی پرولتاریا "  دقیقاً در مرزبندی با دیکتاتوری یک اقلیت انقلابی  که خود را قیم پرولتاریا بداند  و بنام او بر جامعه حکومت کند ، طرح شده است  و بنابراین از نظر مارکس و انگلس هیچ  حزبی مجاز نیست بنام پرولتاریا ، حاکمیت خود را بر جامعه تحمیل کند . "

                                                                               (  تکیه از ادیب )          

ملاحظه می گردد  که آقای شالگونی با چه ترفندی  و  با چه صراحتی  بر تمامی آموزش های گرانبهای آموزگاران پرولتاریا  مهر باطل  می کوبد  و به  نفی حزب طبقه کارگر  یعنی عالی ترین سازمان سیاسی پرولتاریا  که  مارکس و انگلس  و دیگر رهبران پرولتاریا زندگی پر بار خویش را صرف ایجاد آن نمودند ، سازمان پیشاهنگی  که  باید سوسیالیسم علمی  را بدورن میلیونها نیروی رنج و کار برد ، می پردازد . آقای شالگونی نمی خواهد درک کند ، توضیح نمی دهد ، نمونه تاریخی ارائه نمی دهد  که  اگر قرار باشد  حزبی  بمثابه ستاد فرماندهی زحمتکشان نتواند  در مرکز قدرت قرار داشته باشد ، آخر به چه وسیله ای خواهد توانست  توسط چندین مرکزیت  با ماهیت طبقاتی متفاوت  که هر کدام ساز خویش را می زند ،  دمکراسی را برای عموم باجرا درآورد ؟  در حالی که  هر یک از احزاب شرکت کننده در مرگز فرماندهی دولت پرولتری ، از دمکراسی درک خاص خود را دارند . چراکه اگر دارای درک واحد بودند در یک تشکیلات متشکل میشدند .

باز برای چندمین بار شما را به نظر انگلس  که حاکمیت حزب را از حاکمیت طبقه کارگر جدا نمی داند توجه می دهیم . انگلس در اثر خود تحت عنوان در باره مسکن چنین می گوید :

" حزب کارگری سوسیال دموکرات آلمان از آنجا که حزب طبقه کارگر است ، لزوماً سیاست طبقاتی ، سیاست طبقه کارگر را اعمال می کند  و چون هر حزب کارگری از این مبدا برمی خیزد  که حاکمیت را در دولت تصرف کند ، حزب کارگری سوسیال دمکرات آلمان نیز خواستار حاکمیت خود ، حاکمیت طبقه کارگر  و بدین قسم حاکمیت طبقه است . "

 

در واقع جوهر کلام آقای شالگونی  و امثالهم این است که حزب طبقه کارگر اگر  به تنهایی قدرت را در دست داشته باشد  دچار استبدادگری  می شود . ولی اگر احزاب بورژوازی  و  خرده بورژوازی را بر اساس  " تز " چند حزبی  و  چند صدایی در قدرت شرکت دهند  ، عین دمکراسی خواهد بود .

آقای شالگونی در توضیح درک لنین از دیکتاتوری پرولتاریا  نقل قولی  از او خطاب  به لیبرال های مشروطه خواه  ذکر میکند :

" لطفاً توجه کنید ... که دیکتاتوری بمعنای قدرت نامحدود مبتنی بر  زور است و نه مبتنی  بر قانون.  در جنگ داخلی ، هر قدرت پیروز تنها می تواند یک دیکتاتوری باشد . "

و سپس بعد از کلی تفسیرات آنچنانی که توضیح برخی از آنان داده شد ، بدون در نظر گرفتن دهها مقاله و نوشته لنین پیرامون  " دیکتاتوری پرولتاریا "  ، شتابزده  البته  با الهام  از نظرات مشعشانه  جناب آقای   هال دریپر  ترتسکیست  که  صد البته او را به مارکس و انگلس  و لنین  ترجیح می دهد ، چراکه اگر چنین نبود  " سوسیالیست خودش "  را  در مقابل  " سوسیالیسم علمی" مارکسیستی  قرار نمی داد . در هر صورت ایشان در نتیجه گیری افاضه فضل نموده  و میگوید :

" لنین نتایج عملی تعریفش را کاملا مورد توجه قرار نمیدهد . بنابراین تعریف او ، بقول  دریپر  در حد یک طرح نظری باقی می ماند . هم زیستی پوشیده  دو  مفهوم متفاوت از   " دیکتاتوری پرولتاریا"  مفهوم  " دولت دوران گذار " مفهوم  " سازمان جنگی پرولتاریا "  در تعریف لنین ، بعدها  آشفتگی های زیادی  در ادبیات شوروی بوجود  می آورد . "

با این طول و تفسیرات  به نظر آقای شالگونی  مارکس هم از آنجائیکه از  " دولت دوران گذار "  سخن گفت و از قضا اولین کسی بود که این اصطلاح  را بر سر زبان ها جاری ساخت ، دچار تناقص گویی بوده  و عامل اصلی  آشفتگی در ادبیات کمونیستی جهان بوده است . نه جناب آقای شالگونی  من  و شما  در قد و اندازه ای نیستیم  که بتوانیم  برجسته ترین ابر مارکسیست تاریخ را به چالش بکشیم ، آموزگار کبیری را که با درایت فوق العاده خویش قادر شد دنیا را برای نخستن بار  با انقلاب سوسیالیستی  به لرزه  درآورد . لرزه مرگی  که بعد از گذشت نزدیک  به یک قرن خواب راحت را از بورژوازی سلب کرده  و  به زبان آوردن نامش در جهان سرمایه داری  مورد عقوبت شدید  تا سر حد از دست دادن جان می باشد .

 بی دلیل نیست  که تمامی  اپورتونیست ها ، رویزیونیست ها ، کائوتسکیست ها ، ترتسکیست ها ، و تمامی ضد مارکسیست ها  نه تنها  لنینیسم را انکار می کنند ، بلکه با اشکال مختلف آنرا دشمن خویش می دانند  و هر آنچه در انبان توطئه گری دارند علیه  آن دریغ نمی ورزند . و باز بی دلیل نیست  که امروزه  تمام کسانی که  خود را  باصطلاح  مارکسیسم  می دانند ، شرط همکاری در مبارزه علیه نظام سرمایه داری را ، نفی  لنینیسم  می دانند . 

خالی از فایده نیست  که درک لنین را آنطور که مارکس می پنداشت ، از  زوری  که به هیچ قانونی متکی نیست بدانیم . لنین از قدرت نامحدودی که مبتنی  بر  زور  است  و نه مبتنی  بر قانون  سخن می گوید  و  منظورش  شاید  برای کسانی که مارکسیسم  را درست درک نکرده اند ، پیچیده  و متناقض باشد . ولی  برای کسانی  که جوهر مارکسیسم را در دفاع از منافع زحمتکشان  و بویژه پرولتاریا می دانند ، پرولتاریایی که یگانه طبقه ثابت قدم  و  پابرجا است که بمثابه اضداد سرمایه دار تا زمانیکه طبقات در جامعه وجود دارد  باقی می ماند  . پرولتاریائی  که تنها طبقه ای است که بخاطر عدم مالکیت  بر وسائل  و ابزار تولید  و  بخاطر نقش عظیم اش  در تولید اجتماعی ، انقلابی ترین نیروی است  که رسالت رهبری انقلاب سوسیالیستی  به عهده او سپرده شده است . پرولتاریائی  که بمثابه ستون فقرات انقلاب  می باید تمامی اقشار و طبقات میانی جامعه  (در اثر رشد سرمایه داری ) بعداز تجزیه شدن  به او تکیه کنند- پرولتاریائی  که از طریق انقلاب سوسیالیستی با تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت عمومی- با پایان بخشیدن به استثمار انسان از انسان  و  با استقرار دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا  قادر است  به  دمکراسی زحمتکشان  یعنی  به  دمکراسی پرولتری  تحقق بخشد . آری آن  " دیکتاتوری " ( زور ) که  به هیچ قانونی  جز منافع زحمتکشان استوار نیست ، نامش مارکسیسم لنینیسم  می باشد .

هر بی قانونی  خود قانونی است که ضامن اجرایی آن منافع نیروی رنج و کار است . این نیرو  در هر زمان که در معرض خطر قرار گیرد باید  بلادرنگ بخاطر منافع اکثریت زحمتکشان  برچیده گردد . آن اصلی  که چنین حکم می کند همانا  منافع کل زحمتکشان است که  جزء می باید در پای کل قربانی گردد .  آن زور نا محدودی  که لنین از آن صحبت میکند ، زوری  است  که علیه بورژوازی  و متکی  به  منافع زحمتکشان می باشد . از آن جنگ داخلی  که  لنین سخن می گوید ، نبرد مرگ  و زندگی  است که  بمعنای انقلاب سوسیالیستی  می باشد . انقلابی  که بدون تعارف  بین  دو نیروی آشتی نا پذیر  که دارای منافع اقتصادی متضاد هستند ، یعنی  بین پرولتاریا  که آفرینده واقعی نعمت های مادی  و معنوی است  که اگر کارش متوقف شود  هیچ ثروتی بوجود نمی آید  و  هیچ سرمایه ای انباشته نمی گردد  مگر به نیروی کار او ، پرولتاریائی که به  ضد انسانی ترین وجهی حقوق حق اش لگد مال گردیده  و  مورد پست فطرتانه ترین تحقیرهای ضد انسانی گشته  و بدنبال کسب بازیافتن حرمت انسانی خویش است . و سرمایه دارانی  که هرگز بدون  ربودن  این نیروی  کار قادر نخواهند بود به ثروت خویش افزوده کنند  و نه  به زندگی  آنچنان افسانه ای خویش ادامه دهند  و  نه  با ثروت غارت کرده خود  قادرند  چرخ تولید اجتماعی را بگردش اندازند  و حاضرند جهت کسب ثروت هر چه بیش تر به هر جنایتی متوسل گردند ، حاضرند بمنظور افزایش سرمایه ، حرمت انسانی را با شقاوت بی نظیر پایمال گردانند . آری در این گود زورآزمائی برنده نهائی کسی است که قوی تر باشد  و  قادر گردد  پشت  حریف را بر خاک بنشاند . طبیعی  است برای غلبه  بر حریف باید از نهایت  زور بازو بهره برد . در غیر این صورت مقهور  و  برده تا آخر قوی خواهی شد  که در این نبرد سرنوشت ساز به قانونی جز  زور باوزی خویش  متکی نمی باشد . در مبارزه طبقاتی نیز همین حکم صادق است . برتری تناسب قوای طبقاتی با هر طبقه ای باشد ، پیروزی نهائی از آن او خواهد بود .  فقط آن قانونی مقدس است  و  مورد احترام اکثریت ،  که حامی منافع زحمتکشان باشد . لذا در این  جنگ داخلی  که بین  نیروهای متخاصم در جامعه در می گیرد ،هر گونه  اعمال  زور( دیکتاتوری ) جهت پیروزی از طرفین بکار خواهد رفت  . منبع الهام این  زور(برای پرولتاریا)  که بر هیچ قانونی  جز منافع اکثریت زحمتکش متکی نمی باشد ، از یکطرف  باز یافتن حرمت انسانی و حقوق اجتماعی است  که طی اعصار تاریخ  به شدید ترین  وضعی پایمال گشته است . و از طرف دیگر منافع سرمایه است  که به هیچ قانونی جز کسب سود بیشتر نمی اندیشد ، حتی اگر صدها هزار نفر بکام  مرگ کشیده شوند . و باز مبارزه طبقاتی  بعداز پایان هر جنگ داخلی  تا زمانی که طبقات  نه  تنها در جامعه  بلکه تا زمانی که محاصره سرمایه داری  به  محاصره سوسیالیستی  تبدیل نگردیده است ، بین حکومت زحمتکشان  با پس مانده های بورژوازی  و عناصر متحجر  که بدنبال احیای طبقات هستند وجود خواهد داشت . این دیالکتیک مبارزه طبقاتی است ، خواه پند گیر  و  خواه ملال جو .

آقای شالگونی به این اتهامات علیه لنین بسنده نمی کند و در ادامه می گوید :

" بنظر من ، نطفه تز معروف  " دولت تمام خلق "  را که در کنگره بیست  و  دوم حزب کمونیست

( در سال 1961 ) فرموله شد  و پس از آن به نظر رسمی این حزب تبدیل گردید ، باید در همین تناقض نهفته در تعریف لنین جستجو کرد . زیرا هدف تز  " دولت تمام خلق "  این بود  که دست کم در سطح نظری تمام مردم شوروی را شهروندان  برابر تلقی کند  و بنابراین وظیفه سرکوب داخلی دولت را پایان یافته اعلام نماید  و در چهار چوب ایدئولوژی رسمی ، این نمیشد مگر با بستن پرونده  " دیکتاتوری پرولتاریا " . "

واقعاً مرحبا بر این تحلیل داهیانه !!! پرسش این است . آیا واقعاً بعداز این  برابری بین شهروندان  و پایان دادن به استبداد گری استالینی ، دمکراسی پرولتری در جامعه برقرار گردید  و  گسترش این     " دمکراسی "  موجب بهبود وضع زحمتکشان شد ؟  آنطوریکه شما دهها صفحه کاغذ صبور را در وصف آن سیاه کردید . و یا برعکس خیزیدن کفتاری چون خروشچف به مسند قدرت  که توانست با  تز بغایت ارتجاعی اش  زمینه را  جهت سازش  با  طبقات سرمایه داری فراهم کند  و قادر گردید  در بستر متعفن سرمایه  به قدرت رسد  و  عامل اصلی سیاهی  و  تباهی گشت  که قلم  و زبان از توصیف آن عاجز است .

کیست که نداند هدف اصلی تز  " دولت تمام خلق " خروشچف  ، نه  برابری شهروندان  بلکه سازش طبقاتی یعنی همکاری با بورژوازی مد نظر بود  که  بدان نائل آمد  و در مقابل این اندیشه های رهائی بخش لنینیسم بود  که قادر گردید  جهان نوینی برای زحمتکشان پدید آورد  و الهام بخش میلیون ها  توده های رنج و کار گردد . همانطوریکه تاریخ بر درستی آن مهر تائید کوبید .

در خاتمه این مبحث آقای شالگونی با کوبیدن مهر باطل بر کلیدی ترین اصل ضروری هر انقلاب سوسیالیستی ، بطور آشکار  و رسمی  به  نفی کامل  " دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا "  می پردازد. ایشان چنین نتیجه گیری میکند :

" در دوره بعد از لنین با تثبیت محاصره اتحاد شوروی  و ریزش درونی دمکراسی سوسیالیستی در این کشور ، اصطلاح  " دیکتاتوری پرولتاریا "  به معنای شکل حکومتی خاصی بکار میرود  و عملاً چیزی جز نفی آزادی های سیاسی  و برقراری یک حکومت تک حزبی از آن فهمیده نمی شود . ... . و این متاسفانه یکی از بنیادهای نظری استالینیسم را فراهم می آورد . ...  ما برای آنکه  بتوانیم از  " دیکتاتوری پرولتاریا " بمعنائی که مارکس و انگلس آنرا می فهمیدند ، دفاع نمائیم و برای انقلاب سوسیالیستی و حاکمیت طبقه کارگر مبارزه کنیم ، دیگر راهی جز صرفنظر کردن از اصطلاح          " دیکتاتوری پرولتاری "  نداریم . "

قبل از بررسی گفتار غیر واقعی  آقای شالگونی خوب است نظری به پاره ای از نوشتار ایشان داشته باشیم تا  شاید عدو سبب خیر شود  و ما را از  پرداختن صرف  وقت  بدان معاف گرداند . ایشان در مقاله  " فروپاشی اتحاد شوروی "  چنان  شتاب زده  منکر تمامی اصول پایه ای و اساسی- برنامه های علمی و تاریخی  مارکسیسم شده  و آب پاکی را روی دست طرفداران مارکسیسم می ریزد .

ایشان چنین می گویند :

" کمونیسم شوروی "  بر درک بسیار زمخت و ساده گرایانه ای از روابط مالکیت تکیه داشت  و عملاً مالکیت عمومی را تحت هر شرایطی بهتر از مالکیت خصوصی تلقی می کرد ، مالکیت عمومی را عمدتاً و- حتی گاهی- انحصاراً در شکل مالکیت دولتی می فهمید ، برنامه را تقریباً تحت هر شرایطی بهتر از بازار می دید ، و بنابراین ، برنامه ای  کردن  و  دولتی کردن هر چه بیشتر اقتصادهایی  که بر این پایه بنا شده باشند  نه  رفاه مادی  به بار  می آورند  و نه  شکوفایی  پایدار بهره وری  کار انسانی  را می توانند  تأمین کنند ،  نه نیازهای مصرف کنندگان را می توانند ارضاء بکنند  و  نه به ابتکارهای تولید کنندگان  میدان می دهند . و بعلاوه چون همه امکانات تولید  و  توزیع مادی  و  معنوی را تحت کنترل یک مرکز برنامه ریزی دولتی نیرومند  در می آورند ، خواه نا خواه  به  استبدادی  فراگیر  می انجامند . "

و یا اینکه

" اکنون دیگر غالب جریان های هوادار سوسیالیسم می پذیرند  که دولتی شدن  و برنامه ای شدن کامل اقتصاد  و مخصوصاً هدایت آن از یک مرکز برنامه ریزی واحد  نه تنها لازمه سوسیالیسم  نیست ، بلکه  با  بسیاری از ارزش های اساسی سوسیالیستی ( مانند دموکراسی مشارکتی ، خود مدیریتی مردم ، کنترل توده ای قدرت سیاسی  و ... ) مباینت دارد . یا  کم نیستند جریان هایی  که اجتماعی شدن مالکیت را ضرورتاً  به  معنای نفی کامل بازار نمی دانند ، یا جریان هایی  که  خود بسندگی  اقتصاد  را مصیبتی می دانند  که  به رشد  ناسیونالیزم ، محلی گری ، دولت گرایی  و  حتی ، تاریک اندیشی  دامن  می زند . "

و یا اینکه

" مثلاً آن ها در سال 1921 در حالی که زیر فشار شرایط ضرورت  " نپ "   به درستی دریافتند ، ولی در همان حال فعالیت احزاب سوسیالیست  دیگر ، یعنی  منشویک ها  و  اس ار  ها را ممنوع اعلام کردند . "

و یا در این گفتار آقای شالگونی هر آنچه  در دل تنگش دارد  بیرون می ریزد  و صریحاً و بی پرده   بر اصول  اساسی  و جهان شمول  مارکسیسم لنینیسم خط  بطلان می کشد  و  آنرا مجموعه ای که حدود  و ثغورآن  مبهم است  و مملو از تناقضات می باشد ، معلوم نیست  دقیقاً از کجا  شروع شده  و  در کجا تمام میشود ، و از آنجائیکه آنرا چون آینی فرقه ای و شریعت مآب  میپندارد  حذف آنرا از برنامه سازمانش رسماً اعلام می دارد . اگر باور ندارید ، به گفتار تمام عیار و غیر مارکسیستی  جناب شالگونی توجه کنید :

" مارکسیسم  از اصول  و ارزش های جنبش خود رهائی کارگران  و زحمتکشان دفاع می کند ، از اصول  و ارزش های یک جنبش واقعی  و زنده ، با اراده مستقل  و قدرت داوری مستقل . اما وقتی یک حزب سیاسی در برنامه خود اعلام میکند  که  مارکسیسم  را راهنمای رسمی خود تلقی میکند ، خواه نا خواه در بیرون از متن سند برنامه ای ، اصول  و ارزش هائی  را بعنوان مبنای اندیشه  و عمل  و معیار داوری  در باره هر مسئله معرفی میکند  و باین ترتیب  خود را با قید  و بند های   فرقه ای  متعدد ی طناب پیچ می کند .زیرا  اولاً بطور ضمنی اعلام می کند  که  مارکسیسم  برای همه مسائل اجتماعی امروز پاسخ حاضر  و  آماده ای دارد ( از نظر شالگونی ندارد )  یا دستکم ، شاه کلیدی است برای گشودن همه درهای بسته  و راهنمائی  است برای ورود در بررسی مسائل مختلف . در حالیکه  نظریه  مارکسیستی  نه  چنین چیزی است  و  نه  خود  چنین ادعائی دارد . ثانیاً  تحت عنوان  " مارکسیسم" و یا  " مارکسیسم- لنینیسم "  به مجموعه ای از نظرات اشاره  می کند  که در  دوره های مختلف و  در ارتباط  با مسائل مختلفی مطرح شده اند . مجموعه ای  که  حدود  و  ثغور  آن مبهم است  و  معلوم نیست  دقیقاً  از کجا شروع میشود  و  در کجا تمام میشود ،  و با معیار قرار دادن چنین مجموعه ای  آنرا با تمام اجزاء  و  عناصرش  به حریم مقدسی تبدیل می کند  که بحث  و  داوری  در باره اعتبار آن ( دستکم از نظر حزب اعلام کننده آن ) حق هر کسی نیست . ولی از آنجا  که حدود  و ثغور این مجموعه  مبهم است  و در بطن آن تناقضات  و  ناسخ  و  منسوخ هایی وجود  دارد  و بعلاوه از آنجا که هر مجموعه نظری  که از اعتبار ویژه ای  برخوردار باشد ، ناگزیر  به تفسیر نیاز دارد ، بنابراین ، ثالثاً  حق تفسیر  و تبیین آنرا در عمل ، بطور خواسته  یا  نا خواسته ، به نهاد خاصی  یا کسان خاصی واگذار می کند . و در اینجاست  که حلقه تفکر فرقه ای  و شریعت مآب کاملاً بسته میشود  و بتدریج تنگ تر میشود . در اینجاست  که بحث های فرقه ای  در باره اینکه مثلاً اصول  مارکسیسم کدام است  و فروع آن کدام ، کدامیک از متون  و نوشته های مارکس  و انگلس معتبرند  و چرا ، علاوه  بر مارکس و انگلس ، نظرات کدامیک  از نظریه پردازان  مارکسیست معتبر است  و باید منبع الهام باشد  و چرا ، اهمیت ویژه ای پیدا میکنند  و  رد  و  بدل  کردن نقل قولها  و عبارات  مقدس جای بحث های زنده  علمی  و  سیاسی  را می گیرد . و در اینجاست که دیگر آن حزب نمی تواند بگوید  اصول فرقه ای خاصی اعلام نمی کند  که  دنیا را با آن انطباق دهد . با این درک است  که ما  از ذکر  " مارکسیسم "  یا  " مارکسیسم- لنینیسم "  بعنوان مبنای نظری رسمی سازمان ، در برنامه ،   خود داری  کردیم . "

از مجموعه ی نقل قول های ذکر شده  ملاحظه می گردد  که آقای شالگونی  چنان  تخت گاز          می رود  و هر آنچه را در جوار همزیستی  با  " حزب دمکرات "  ،  " اکثریت "  ،  " حزب توده "  و در مصاحبت  با  دیگر جریانات  غیر مارکسیستی لنینیستی  آموخته  بطور دربست  و کامل  عرضه  می دارد . و بقول  معروف  هر آنچه  همه  خوبان  دارند  ایشان  به تنهائی  آنرا در معرض  قضاوت  و  داوری  می گذارد   و  در عین حال با این عمل  شجاعانه   رو باز  به بازی سیاست     می پردازد . فکر نمی کنم  گفتار گهر بارش  هیچگونه نیازی  به بررسی  و نقد داشته باشد چراکه نقل قول های ذکر شده  و مجموعه ی نوشتار وی پیرامون  " سوسیالیسم ما "  می تواند بهترین معیار قضاوت  نظرات ایشان  در باره مارکسیسم لنینیسم  و سوسیالیسم علمی بمثابه مجموعه ی  اصول اساسی این دانش رهائی بخش  و جهان شمول باشد . و بی دلیل نیست  که  ایشان عنوان رساله اش  را  " سوسیالیسم ما "  نام نهاده است  که از این طریق  تفاوت  اساسی  دیدگاهها یش  را با مارکسیست لنینیست ها  متمایز گرداند .

چند پرسش از آقای شالگونی : 

بر چه اساسی  رهبرانی  چون  هال دریپر  در نزد شما  و امثالهم  ارزشمند  و قابل تقدیر اند ، بطوریکه قطر کتابها  و صفحات نوشتار وی را جهت برجسته کردنش  ذکر می کنید . ولی رهبران واقعاً برجسته ، ممتاز  و تراز نوین چون لنین با صدها رساله  و کتب علمی- سیاسی- اقتصادی- فلسفی- اخلاقی  که دنیا را با رهبری داهیانه خویش تکان  داد ، به خیل اشخاصی نزول می کند  که مارکسیسم را نفهمیده اند ؟

بر اساس کدامین استدلال علمی  شما  که با اعلم کردن رهبرانی چون  هال دریپر  در مقابل لنین ، فرقه گرا  و مقدس مآب نیستید  ولی مارکسیست لنینیست هایی  که اندیشه های رهائی بخش آموزگاران پرولتاریا را در برنامه حزبی خویش  راهنمای  اندیشه  و عمل خود  می دانند ، فرقه گرا  و شریعت مآب می گردند ؟

در همین بخش بجاست صریحاً اعلام کنم ، ما ( م-ل ) از پنهان کردن حقایق تاریخی عار داریم  و همانطوریکه  از  " دیکتاتوری پرولتاریا "  بمثابه ستون فقرات  انقلاب سوسیالیستی بدفاع برخاستیم . همنطوریکه  " آزادی های بی قید و شرط "  را شعاری دورغین ، ژورنالیستی  و غیر طبقاتی اعلام داشتیم . همین طور هم آشکارا  از داشتن رهبران واقعی چون  مارکس- انگلس- لنین- استالین- مائو و ...  افتخار می کنیم  و آنانرا  از افتخارات بزرگ بشریت می دانیم . و در حالی  که نظرات  و یا  احیاناً اعمال تجربه شده منفی آنانرا  با مطالعه دقیق علمی- تاریخی  بررسی  و نقد    می کنیم ، می آموزیم  که نمونه های منفی آنرا بکار نبندیم .لذا چون شما وارونه عمل نمی کنیم . استثنات را بجای قاعده  و قانون قرار نمی دهیم  و بر پایه نمونه های منفی  و استثنات  به قضاوت  و ارزیابی نمی نشینیم .

شما بر اساس استثنات اشتناب ناپذیر بوقوع پیوسته در شوروی  از قبیل  " نپ "  ،  " کمونیسم جنگی "  ،  " شتاب در اشتراکی کردن مزارع "  ، و ... ،  " بازار آزاد "ِ  خاص مناسبات سرمایه داری  را برجسته می کنید  و آنرا بجای  برنامه نقش مند واحد  و متمرکز دولت پرولتری  که مارکس بر آن تاکید داشت ، قرار می دهید .

شما  " تز "  چند حزبی  و  چند صدایی  را که چیزی مترداف  با  " حزب تمام خلق "  خروشچف نمی باشد ، در مقابل حزب واحد طبقه کارگر  با  اندیشه  و عمل واحد ، قرار می دهید  و بد تر از آن ، آنرا مارکسیستی قلمداد می کنید . و این در حالی است  که خودتان کاملاً آگاهید  که مارکس  و انگلس تمامی زندگی پر بار خویش را صرف تشکیل حزب کمونیستی  که دارای اندیشه  و عمل واحد باشد ، نمودند  و بر ایجاد چنین حزبی تاکید مکرر داشتند  . و اساساً وجود چنین حزبی را شرط ضروری هر انقلاب پیروزمند سوسیالیستی دانستند . این در حالی است  که از قضا هر کشوری ، هر جنبشی  که دارای چنین حزبی بود ، قادر شدند در انجام انقلاب سوسیالیستی موفق و پیروز گردند . و در عمل بر نظرات برحق آنان مهر تائید بگذارند . این را ما نمی گوئیم بلکه تاریخ جنبش کمونیستی در عمل حقانیت این " تز "  را بارها باثبات رسانده است . در حالی که نمونه ای حتی  یک نمونه بر درستی  " تز "  چند حزبی  و چند صدایی شما در تاریخ یافت نمی شود .

آری شما با برجسته کردن استثنات  و جایگزینی آن  با قاعده  نتیجه گیری  وارونه می کنید و  جزء  را بر کل مقدم می دارید . شما با بستن چشمان خویش بر دریایی از واقعیت های زنده رخداده  در شوروی تحت رهبری حزب تاریخ ساز بلشویک ، واقعیت هایی  که خود  بدان اذهان دارید ، واقعیت هایی  که بعد از نزدیک  به یک قرن از گذشت آن  چون خورشید عالم تاب  قابل انکار نمی باشد ، واقعیت هایی  که توانست در یک دوران کوتاه  30 ساله روسیه عقب افتاده فئودالی  را به دومین کشور بزرگ اقتصادی جهان تبدیل کند ، از نظر شما  و امثالهم پنهان می گردد  و در عوض  استثنات آن  که ناشی از شرایط دوران معین بود ، توسط انگرادیسمان سرمایه داری  و دول امپریالیست از  کاه  به  کوه  تبدیل می گردد  و بر تمام واقعیت های موجود سایه می افکند  و آنرا از انظار پوشیده می دارد . و نام آنرا هم تحلیل علمی  و سیاسی  می گذارید .

آیا واقعاً شما  و طیف طرفدارتان هیچ  به نتیجه عملی فعالیت های سیاسی خویش فکر کردید ؟

آیا واقعاً  به تنیجه کار بیش از 20 ساله خویش  که اتفاقاً شما  و هم نظرانتان  بطور مستقیم در آن اتلاف و اتحادها که بر اساس  " تز "  چند حزبی  و چند صدائی  تشکیل شده بود ، هیچ فکر کردید ؟

آیا به تنایج عملی کار این اتلاف های چند دهه ساله که چیزی جز از هم پاشیدگی  و فروپاشی نبود  ، اندیشیده اید ؟

آیا شما  به این موضوع تاکنون اندیشیده اید  ؛ که چرا  تشکیلات های اتلافی  و اتحادی شما که  قادر نگردیده بود یک پلاتفرم مشترک بر اساس  " تز "  چند حزبی  و چند صدائی  در مبارزه علیه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی  تنظیم  و تهیه نماید  و به پایداری آن تداوم بخشد ، حال چگونه قادر خواهد بود  یک کشور 70 میلیونی  را، حاکم بر سرنوشت خویش  گرداند  و  دمکراسی پرولتری      " سوسیالیسم شما "  را باجرا درآورد ؟  و این در حالی است که یکی از هم اتلاف های شما یعنی   " حزب دمکرات "  که از قضا در کردستان ایران  و شاید هم عراق  دارای پایگاهی نسبتاً وسیع   می باشد  بخاطر نزدیکی آن  به امپریالیسم آمریکا  از  پاره تنتان  جدا گردید ، که کار بسیار عقلانی  و اقدام سیاسی فوق العاده ارزشمندی  بود . و این تاره از نتایج سحر است .

شما که زحمت فراوانی بخود دادید  و در توضیح  " سوسیالیسم ما "  سلسله مقالاتی  به نگارش درآوردید  و دیگران را به پندگیری  از وقایع تاریخی فرا می خوانید ، چرا  خود از نتایج عملی فعالیت چند دهه ساله خویش که برا اساس  " تز "  چند حزبی  و چند صدائی  به اتلاف و  اتحادهایی  دست زدید ، پند نمی گیرید . و این در حالی است  که شما نه  تنها از نتایج عملی فعالیت  حداقل  20 ساله خویش(در اتلافها) دارای دستآورد مثبتی نیستید ، بلکه از دیگران  که بر اساس نتایج عملی افتخار آفرین جنبش کمونیستی ( که حداقل در نیمی از کره خاکی از شبح  به واقعیت تبدیل شده بود ) سیر طریق می کنند ، مصراً می خواهید  که به راه شما بپیوندند . و آنانرا که در ادامه راه خویش پافشاری می کنند  به فرقه گرایی متهم می کنید . و خود را که دارای بار منفی ، سمبل عقل گرایی می دانید .

  

   

در پایان توضیح نکاتی خالی از فایده نمی باشد  . و آن اینکه :  " بینشی "  که  لنین کبیر ، برجسته ترین متفکر تاریخ بشری را  نادان خطاب کند  و او را متهم  بدرک  متناقض از مارکسیسم گرداند ، آیا محق هست خود را طرفدار مارکسیسم   و  نه  هال دریپریسم بداند ؟

" بینشی "  که  استالین کبیر ، معمار ساختمان عملی  سوسیالیسم ،  مظهر مقاومت خلق  و درهم کوبنده فاشیسم هیتلری را  بدون کوچکترین سند مستدل " جنایتکار"  خطاب می کند ، آیا مجاز هست  غیر مسئولانه  به  رهبران نخستین گهواره انقلاب پیروزمند  سوسیالیستی  چنین اتهامات  نا روا  وارد  گرداند ؟

" بینشی "  که اس ار ها  - منشویک ها  ، این خائنین به پرولتاریا- این خادمین به بورژوازی- این جرثومه های فساد و پلیدی- این جانیانی  که جهت رسیدن به قدرت  و جاه طلبی های  بورژوامآبانه  با  شرورترین دشمنان زحمتکشان همکاری کردند- با دول امپریالیستی  و فاشیستی  با هدف سرنگون کردن حکومت سوسیالیستی  همکاری نمودند  و  از هیچ اقدام پست فطرتانه  دریغ نورزیدند  را ،  " سوسیالیست "  بنامد ، آیا محق هست  تحت نام پر افتخار  مارکسیسم   به  نفی  لنینیسم  بپردازد؟

در آخر نهایت تشکر و قدردانی  خود را از سایت های  ؛ من  و پالتاک  ، گزارشگران  ، آشتی ، بروسکه ، دموکراسی عدالت اجتماعی تنها با سوسیالیسم(علی شمس) ، سازمان زنان مترقی ، مهدیس ، ابراز می دارم  و بویژه از  دو سایت " من  و پالتاک"  ، و  "گزارشگران"  که با  تهیه نمودن آرشیو ، مقالات  سوسیالیسم علمی  را قابل دسترس همگان نمودند ، بی نهایت سپاسگزارم  و پیروزی  و موفقیت تک تک عزیزان را خواستارم .

ختم کلام را با گفته ای از استالین کبیر  به پایان می بریم .

" اگر هر گامی که من  در راه  اعتلای طبقه ی کارگر  و  تحکیم  دولت سوسیالیستی  این طبقه      بر می دارم  در آن جهت نباشد  که  وضع طبقه ی  کارگر  را تحکیم  و  بهبود  بخشد ، در آن صورت  زندگی  خود را  بیهوده  خواهم دانست . "

                                                                              ( استالین  1938) 

                                                                                      

                                                                           پایان- بهمن ادیب 27/10/2005