بم داغ سرخ تاريخ است
سيمين بهبهاني
بم , شهر نخل و نارنگي ,
زرع و نبات و اشجارش
تاليف خشتي و سنگي ,
برج و كلات و آثارش
مغرور قرن ها «بودن» , كوشيدن و
نياسودن
جنگ و جدال و فرسودن تاريخ تلخ و
تكرارش
با قصه هاي
آشفته از آن «سلام ناگفته» ا
شرم فصول تاريخ است
غوغاي زند و قاجارش
طاقي نمانده , اما, باد با
«هوي» خويش مي آرد
آن قيل و قال سودا را در زير طاق
بازارش
گردش كجا؟ ولي روزي در چشم هاي آبي
شان
مي تافت شعله ي تحسين گردشگران عيارش
در مهد كودكان اكنون كس جز كلاغ
و كركس نيست
كودك چه شد؟ معلم كو غم هست و نيست
غمخوارش
سگ دوست دارد انسان را با او به
مهرباني باش
بگذار, زنده يا مرده , بيرون
كشد ز آوارش
ديروز «آتشي جان»
گفت: «شريان پاره را , سيمين ! * ا
با شير آبياري
كن; سرزنده كن دگر بارش» ا
افسوس , شير خشك
است با شعر مي توان , اما
هر نبض خفته را جان داد و ز خواب كرد
بيدارش
*****
بم را دوباره بايد ساخت آري دوباره
مي سازيم
اما نمي روند از ياد
قربانيان بسيارش
بم داغ سرخ تاريخ است ايران ! به
ياد بسپارش
دي 82
ا * در پاسخ اين قطعه از شعر
منوچهر آتشي : ا
سيمين , سينه اش
بر شريان پاره ي نعشي
نهاد و ا
شير داد
زنده شد
راه افتاد.
|