خطاب به نسل جوان جنبش کمونیستی

به مناسبت سی امین سالگرد انقلاب 1357

 

"زمانی که بدترین ها با شهوت تهاجم می کردند، بهترین ها از اعتقاد راسخ تهی بودند!" ییتس شاعر ایرلندی

 

هر سال وقتی كه به نوزدهم بهمن نزدیك می شویم، نسلی كه تجربه زمستان داغ 1357 را در كوله بار دارد، با احساسی آمیخته از غرور و حسرت، به بازبینی آن روزها می نشیند. هر سال، جوانترها، به شوخی یا جدی، این پرسش همیشگی را تكرار می كنند كه "چرا این كار را كردید و ما را به این روز انداختید!" هر سال، مبارزان قدیمی، چپ ها، در میان تصاویر گزینش شده در سیمای جمهوری اسلامی، در لابلای شعارهای مبهمی كه بر دیوارها نقش بسته، می گردند تا رد پای خود را در قیام توده ها نشان دهند و اثبات كنند كه "آن انقلاب مال ما بود؛ آخوندها آن را دزدیدند."

 

اما چرا این موضوع را از روز نوزدهم بهمن آغاز كردیم؟ واقعیت اینست كه آن صحنه های پر شور كه بعد از گذشت سی سال، هنوز دل ها را می لرزاند، از این تاریخ آغاز شد و بهمن وار به شكل یك قیام مسلحانه سه روزه در سراسر تهران گسترش یافت. این سه روز، حقایق مهمی را در خود نهفته داشت.

 

مخالفین انقلابی رژیم شاه سال ها جان بر کف علیه این رژیم مبارزه سیاسی و مسلحانه کرده بودند. با شنیدن خبر درگیری در پادگان نیروی هوایی، رفتند كه مسلح شوند و توده ها را مسلح كنند. محاصره و تسخیر كلانتری ها را همین ها رهبری كردند. آنان بودند كه به جوانان مشتاق در هر گوشه آموزش اولیه نظامی می دادند. اینان اعضا و هواداران سازمان ها و محافل چریکی، فعالان سازمان ها و محافل "خط 3" (سازمان های جنبش نوین کمونیستی که کمیته مرکزی حزب توده را ارتجاعی و ماهیت شوروی را سرمایه داری امپریالیستی دانسته و مشی چریکی را نیز نقد کرده بودند) و زندانیان سیاسی آزاد شده از طیف چپ و مجاهدین بودند. اینان كارگران و دانشجویان مبارزی بودند كه می خواستند جامعه ای آزاد از استثمار و ستم بسازند. در ساعاتی كه خمینی و مشاورانش در اتاق های دربسته به چانه زنی با سران ارتش شاهنشاهی و فرستادگان وزارت دفاع آمریكا و دولت های اروپایی نشسته بودند تا چطور بحران ایران را كنترل كنند، در زمانی كه آخوندها بلندگو به دست در خیابان ها می چرخیدند و مردم را به آرامش دعوت می كردند و می گفتند "امام هنوز فرمان جهاد نداده است"‏، یاران كمونیست و انقلابی ما که اغلب شان جوانانی بیست و چند ساله بودند به جوانان طرز درست كردن كوكتل مولوتف را می آموختند، در خیابان های منتهی به پادگان ها سنگربندی می كردند، و هنگام رهبری یورش قیامگران به سنگرهای ارتش شاهنشاهی گلوله خوردند و جان باختند. آن سه روز، تبلور امید و انتظار مردم برای به پاخیزی و به دست گرفتن سرنوشت خود بود. آن سه روز، بازتاب از خودگذشتگی و قهرمانی نسلی از انقلابیون آگاه بود كه می خواستند دنیا را دگرگون كنند.

 

و بعد از قیام، 22 بهمن فرا رسید: روز اعلام بیطرفی ارتش؛ روز خمینی و بازرگان و تیمسار قره باغی. این روز بیان توافقی بود که میان قدرت های سرمایه داری غرب با خمینی و دارودسته اش شده بود. در این فرایند، قیام مسلحانه سه روزه فقط حكم یك دست انداز را داشت. فردای 22 بهمن كه از شادی در پوست نمی گنجیدیم، رفیقی دانا با لبخندی تلخ در گوشه میدان انقلاب چنین می گفت: «با این قیام، كلاه گشادی سر مردم رفت! این قیام باعث می شود كه آنان سازش پشت پرده را نبینند و این دولت را به غلط محصول قیام مسلحانه خود بدانند.» و او درست می گفت.

 

علیرغم دو دهه تدارک برای انقلاب، از طریق کار سیاسی آگاه گرانه در میان کارگران و دهقانان و در دانشگاه ها؛ مبارزه در زندان های شاه؛ مبارزات مسلحانه؛ جنبش نوین كمونیستی نتوانست مُهر خود را بر آن انقلاب بكوبد. مهم نیست كه این یا آن تشکل كمونیستی، تحلیل عمیقتری از دیگران از اوضاع جامعه داشت یا تلاش هایی بیشتر از دیگران برای پیوند با توده های كارگر و زحمتكش انجام داده بود. مهم آنست که گروه های ارتجاعی اسلام گرا به سهولت قدرت سیاسی را به کف گرفتند. شک نیست که ائتلاف نیروهای ارتجاعی قدرتمندی مانند ارتش و روحانیان با حمایت قدرت های غربی (بخصوص آمریکا) نقش تعیین کننده را در این پیروزی سهل و آسان داشت. اما همه ی انقلابات بزرگ قرن بیستم با این گونه موانع روبرو بوده اند. مسئله این بود که جنبش ما گرفتار دو غافلگیری بزرگ شد.

غافلگیری اول، جنبش کمونیستی در مجموع، انتظار فرارسیدن بحران انقلابی را نداشت. در سال 1355، زمانی كه رژیم پهلوی نشسته بر انبوه دلارهای نفتی در مقام ژاندارم منافع آمریكا در خلیج رجز می خواند، بخشی از كمونیستها تحلیل كردند كه "این رژیم برای بیست سال دیگر تثبیت شده است." در آن مقطع، دیدگاه رایج قادر نبود نوسانات و جهش های ناگهانی در كاركرد این نظام ناموزون و معوج را تشخیص دهد و از آن استنتاجات استراتژیک و تاکتیکی برای پیشبرد انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی کند. تحت نفوذ دیدگاه های تسلیم طلبانه و راست حزب توده، بخش بزرگی از جنبش چپ (که بعدها با انشعاباتی به سازمان فدائیان اکثریت مشهور شد) تلاش خود را صرف محدود کردن چشم انداز مبارزه به ضدیت با  استبداد "باند شاه" و مبارزه با "دیکتاتوری شاه" کرد، در حالیکه این استبداد بخشی لاینفک از کارکرد و ضروریات کل نظام اقتصادی و سیاسی حاکم بر ایران بود. بخشی از نسل جوان جنبش نوین کمونیستی عمدتا در خارج از کشور رشد کرده بود (منجمله بدنه اصلی حزب ما که در آن زمان "اتحادیه کمونیست های ایران" نام داشت) توان عکس العمل سریع برای رهبری امواج مقاومت توده ای را نداشت. مقاومت خونین مردم  آلونک نشین خاک سفید در برابر بولدوزرها و ماموران شهرداری كه در شهریور 1356 اتفاق افتاد می توانست شیپور بیدارباشی باشد برای كمونیستها كه چنین نشد. باید چند ماه دیگر می گذشت و قیام بزرگ تبریز در اسفند ماه همان سال بر پا می شد تا بالاخره همه به خود آیند و بفهمند كه امواج انقلاب از راه رسیده است. اما بیدار شدن یك چیز است و تدارك برای رهبری انقلاب چیزی دیگر.

 

غافلگیری دوم، در مورد تلاش منظم و امکانات دستگاه روحانیت در ترویج دین و انداختن زنجیر خرافه و سنت بر گرده ی توده های مردم بود. به جرات می توان گفت كه تا زمان استقرار جمهوری اسلامی، هیچ یک از گرایش های جنبش نوین كمونیستی، تلاش جدی برای تجزیه و تحلیل ماتریالیستی ـ دیالكتیكی و تاریخی از پدیده روحانیت شیعه  و کارکرد دین در نظام طبقاتی حاکم در ایران، انجام نداده بودند. دولت های سرمایه داری غرب از دهه 1970 مشغول تقویت نیروهای اسلام گرا در خاورمیانه بودند. اما  تفکر اقتصاد گرای رایج در جنبش کمونیستی مانع از دیدن اهمیت "ایدئولوژی" در مبارزه طبقاتی بود. دیدگاه های تقدیرگرایانه و مكانیكی در جنبش ما رایج بود؛ فکر می کردیم رشد شتابان سرمایه داری در ایران به ویژه از آغاز دهه 1340، پدیده كهنه روحانیت را بیش از پیش به حاشیه رانده؛ و "قاعدتا" این نیروی عقب مانده و ارتجاعی نمی توانست نقش موثری در مبارزه طبقاتی بازی كند و با سلاح زنگ زده ی دین، بر افکار و حركت كارگران و زحمتکشان تاثیر بگذارد. در دیدگاه حاکم بر جنبش ما، به چالش کشیدن افکار و آراء ایدئولوژیک طبقات دیگر در جنبش های توده ای، جزو "مبارزه طبقاتی" محسوب نمی شد.

اما این ضعف بزرگ کمونیستها در ایران خود بخشی از ضربات بزرگی بود که جنبش کمونیستی بین المللی خورده بود و در موقعیت شكست و عقبگردی اساسی قرار گرفته بود. بعد از مرگ مائو و كودتای بورژوازی علیه جناح انقلابی در حزب و دولت در سال 1976، چین سرخ به مثابه سنگر سوسیالیستی طبقه كارگر جهانی از دست رفت و رهروان سرمایه داری با نقاب “كمونیسم” بر مسند قدرت نشستند. رویزیونیست های اردوگاه شوروی از این مساله شادمان بودند و شرایط را برای گسترش دیدگاه ها و سیاست های بورژوایی خود درون احزاب و گروه های چپ در همه كشورها، منجمله ایران، مهیاتر می دیدند. جنبش نوین كمونیستی در نتیجه این شكست بزرگ، روحیه برافراشتن شجاعانه پرچم كمونیسم را در سطح جامعه نداشت. زیرا پشتش خالی شده بود و نمی توانست كشوری را به عنوان پایگاه، الگو و چراغ راهنمای انقلاب جهانی به كارگران و زحمتكشان و ستمدیدگان معرفی كند.

 

شكست جنبش كمونیستی در سطح بین المللی، موقعیت نیروهای جان گرفته مذهبی را در مبارزه برای كسب رهبری توده ها قوی تر كرده بود. شبكه مساجد و تربیت ده ها هزار آخوند كه طی سال ها و با چراغ سبز حكومت شاه گسترش یافته بود؛ اشاعه تفكرات خرافی و معیارها و ارزش های ایدئولوژیك مذهبی و سیاست های مورد نظر خمینی و همراهانش را در سراسر كشور تسهیل می كرد. در دو سه ساله منتهی به انقلاب 57، رژیم سلطنتی وارد یك ائتلاف ضد كمونیستی رسمی و غیر رسمی با جناح راست اپوزیسیون مذهبی شد. امثال عسگراولادی و كروبی شاهنشاه را سپاس گفتند و از زندان آزاد شدند تا كارزاری را علیه جنبش كمونیستی و انقلابی سازمان دهند. آثار ضد كمونیستی دكتر شریعتی در همین دوران در یكی از روزنامه های اصلی كشور انتشار یافت. این یك واقعیت تاریخی است كه امپریالیستها برای مقابله با جنبش های كمونیستی و جنبشهای رهائیبخش ملی و نیز تحت فشار قرار دادن شوروی سوسیال امپریالیستی، به تقویت اسلام سیاسی پرداختند. با استفاده از همین شرایط بود كه اپوزیسیون مذهبی رشد كرد و موی دماغ رژیم شاه شد. جریانی كه زیر چتر رهبری خمینی قرار داشت و در میان قشرهای سنتی شهر و روستا ریشه دوانده بود، به یمن سیاست بازی نهضت آزادی و زمینه چینی فكری شریعتی توانست از همراهی قشرهای مدرن تر و بخشی از روشنفكران جامعه شهری نیز برخوردار شود. همه اینها منجر به دست بالا پیدا کردن جریان اسلامی در مقایسه با جنبش كمونیستی در صجنه سیاسی ایران شد.

 

نیروهای مرتجع اسلامی قبل از بدست گرفتن اهرم های دولتی و استفاده از آن ها برای نابودی مخالفین خود، از سلاح ایدئولوژیک برای تحکیم پایه های خود در میان بخش بزرگی از توده های زحمتکش، سود جستند. آنان با کارزارهای ایدئولوژیک تبلیغی و ترویجی به نفرت توده ها از نظام حاکم بیانی دینی و دروغین دادند. آنان بدون اعمال هژمونی ایدئولوژیك بر بخشی از توده های شورشگر قادر نبودند ثمرات از جان گذشتگی مردم را بدزدند و به راس قدرت بخزند. هنگامی که نیروهای اسلام گرا که فشرده بدترین های جامعه بودند با شهوت و حرارت ایدئولوژی ارتجاعی خود را در مغز مردم فرو می کردند، بهترین های جامعه که رهائی بخش ترین و علمی ترین دیدگاه یعنی کمونیسم را داشتند، جهان بینی کمونیستی را در محافل کوچک تبلیغ و ترویج می کردند و نه در جمع گسترده تحصن های کارگری، میتینگ های توده ای، گردهم آئی های بزرگ دانشگاهی. توده های مردم با صراحت از دهان کمونیست ها نشنیدند که دین واقعیت جامعه را وارونه نشان می دهد و مردم را وادار می کند که زندگی خود را با پندارهای دروغین بگذرانند. اما مارکسیسم مردم را با حقایق این جامعه و جهان آشنا می کند و آنان را با ارائه ی یک درک حقیقی و عمیق نسبت به واقعیات جامعه و جهان به حرکت در می آورد و نه بر پایه توهمات دروغین دینی.

 

البته لازم است بگوئیم که در مقابل مذهبیون به قدرت رسیده که بر "ریشه های الهی" انقلاب 57 تاكید داشتند و نقطه شروعش را نیز حمله كوماندوهای رژیم شاه به اعتراض طلاب قم می دانستند، فعالین کمونیست آن را بعنوان دروغی آشکار افشا کرده و تاکید می کردند که درگیری خونین حاشیه نشینان خاك سفید چکاننده انقلابی بود که از مدتها پیش در نتیجه تشدید تضادهای اقتصادی- اجتماعی در حال شکل گیری بود. این تبیین اساسا درست، ولی کاملا ناکافی بود. زیرا نیروهای ارتجاعی اسلام گرا به درون صفوف مبارزه علیه شاه وارد شده و آگاهانه مسیر آن را تغییر داده بودند. عدم توجه به این جنبه از جدال انقلاب و ضد انقلاب در ایران، بازتاب ساده نگری در مورد صف آرائی های طبقاتی و کم بهائی به نقش سیاست و ایدئولوژی در مبارزه طبقاتی بود.

 

تفکر تقلیل گرای رایج در جنبش کمونیستی که هر جنبش اجتماعی جز "جنبش کارگری" را حاشیه ای قلمداد می کرد، باعث بی توجهی به نیروی شورش گری شد که تغییر و تحولات چند دهه گذشته به میدان آورده بود. نیازهای رشد سرمایه داری از اواخر دهه 1330، نیروی بزرگ و فزاینده زنان را به زندگی اجتماعی كشیده بود. مراكز تولیدی و خدماتی و عرصه آموزش عالی، شروع به جذب این نیرو كرده بودند. همین تغییر ساختاری بود كه به حضور گسترده زنان در تظاهرات های ضد حكومتی سال 57 پا داد. كافیست میزان شركت زنان در این مقطع را با مبارزات توده ای دهه 40 و اوایل دهه 1350 مقایسه كنیم. در تظاهرات چهلم تختی در سال 47 و تظاهرات اتوبوسرانی در سال 48، و حتی تظاهرات های دانشجویی در سال های بعد با حضور اندك زنان رقم می خورد. حضور میلیونی زنان در انقلاب 57 یك امر تصادفی و به عبارتی “رعدی در آسمان بی ابر” نبود. زنان به مثابه یك نیروی تازه نفس اجتماعی آماده جذب ایده های نوین، رهائیبخش و ضد مردسالارانه بودند زیرا بطور عینی هیچ نفعی در تداوم ساختارهای کهن و افکار و سنن کهن جامعه نداشتند. اما جنبش نوین كمونیستی ایران، پرچمدار این ایده های نوین نشد و به ارائه تعبیری محدود از مقوله رهایی زن بسنده كرد. نیروهای حلقه زده حول خمینی، با "فاطمه، فاطمه است" و "آنان كه ماندند باید كاری زینبی كنند" و ارائه چنین الگوهای مردسالارانه و پدرسالارانه ای از زن به میدان آمده و توانستند بخش قابل توجهی از زنان را به پیاده نظام و سیاهی لشگر خود تبدیل كنند. آنان حتی توانستند در تظاهرات های ضد شاه، برخی از زنان تحصیل كرده و روشنفكر را وادار کنند که برای نشان دادن ضدیت خود با شاه، روسری به سر کنند. این قلدری های ایدئولوژیک از سوی اسلام گرایان در بطن جنبش های توده ای علیه شاه، برای آن بود که عقب مانده ترین بخش های جامعه را انسجام بخشیده و به عنوان یک نیروی سازمان یافته و مستحکم تکیه گاه خود کنند. اما این قلدری ها از سوی کمونیست ها جواب درخور را نگرفت. عرض اندام این نیروهای ارتجاعی در زمینه ی پوشش زنان فرصتی بود تا کمونیست ها جهان بینی ضد زن آنان  را به مصاف بطلبند و در مقابل آن، جهان بینی رهائی بخش کمونیستی را ترویج کنند. اما چنین نشد. هیچ کارزار فکری و عملی علیه جریانات ارتجاعی اسلامی به راه نیفتاد. پس طبیعی بود كه بخش بزرگی از زنان به سنت و عادت و نگرش مذهبی جا افتاده در جامعه تن دادند و به پیروی از الگوهائی که آخوندها و مكلاهای مذهبی برایشان می تراشیدند پرداختند.

   

جنبش ما در مقطع 1357 به لحاظ سیاسی و برنامه ای نیز با موانع بزرگی روبرو بود. عده ی زیادی از كمونیست ها در مرزبندی با مشی چریكی، از انقلابی گری و روحیه خلاف جریان رفتن نیز دست شسته بودند؛ در نگاه آنان اصل دخالتگری عنصر آگاه در تغییر شرایط عینی، و ضرورت تبدیل ذهنیت انقلابی به نیروی مادی و تاثیر گذار کمرنگ شده بود؛ دید "جنبش همه چیز؛ هدف هیچ چیز" جای دیدگاه انقلابی کسب قدرت سیاسی و استقرار سوسیالیسم  را گرفته بود. بنابراین در عین حال كه بخش بزرگی از كمونیست ها و چپ ها مشتاقانه انتظار قیامی توده ای را می كشیدند تا با تمام نیرو به آن بپیوندند، اما از وظیفه نقشه ریزی و سازماندهی جنگی در شرایط اعتلای انقلابی دور افتادند. در نتیجه، تلاش های ما برای سازماندهی حركت مستقل، ضعیف تر از آن بود كه بتواند امواج مبارزات ضد سلطنتی را به سویی دیگر بكشاند.

 

ولی زمانی كه اعتلای انقلابی فرا می رسد، كمونیستها حتی اگر ناآماده و جهت گم كرده باشند، باز هم می توانند جلوه هایی از انقلابی و پیشرو بودن خود را به نمایش گذارند و دستاوردهایی راهگشا را نصیب جنبش كنند. در انقلاب 57 نیز همین اتفاق افتاد. مسلما در تهران و چند شهر بزرگ دیگر كه به مركز فعالیت و نفوذ جریان خمینی تبدیل شده بود، حركت خلاف جریان و تاثیرگذاری جدی بر جنبش توده ها از سوی نیروهای كمونیست روز به روز دشوارتر می شد. کمونیست ها در اقلیت و زیر حملات ایدئولوژیک و سیاسی و فیزیکی طرفداران خمینی بودند. جنایات آنان تا حدی بود که برای مذهبی کردن جو مبارزات ضد شاهی در آبادان، سینما رکس را به آتش کشیدند. (رفیق اسکندر قنبرزاده از فعالین اتحادیه کمونیست ها همراه با اکثریت خانواده اش در این آتش سوزی جانباخت.)

تحت فشار حركت خودبخودی مردم، و دشواری های حركت مستقل، بخشی از كمونیست ها به حركت حاشیه ای و غیر موثر در كنار “حركت اصلی” بسنده كردند. شعارهای مستقل چپ با صدایی ضعیف به گوش می رسید و رد پای جنبش كمونیستی را بیشتر بر دیوارها به شكل شعار و شبنامه می دیدیم. اما در همه آنها، استواری بر ایدئولوژی كمونیستی، تبلیغ ایدئولوژیك و مرزبندی سیاسی با جریان مسلط مذهبی، كمرنگ بود. اتفاقا در روزهایی كه اعتراضات حالت پراكنده و بدون اعلام قبلی داشت، و نیروهای ارتش شاه نیز بی محابا به روی مردم آتش می گشودند، حضور فداكارانه نیروهای كمونیست و چپ و شعارهای انقلابی و رادیكال شان ملموس تر و آشكارتر بود.

 

در شهرهای كوچكتر و مناطق دور از مركز مانند کردستان كه نیروهای چپ، حضور گسترده تر و ریشه های عمیقتری داشتند، كمونیست ها ابتكار عمل بیشتری از خود نشان دادند. این حركت درس هایی را در بر داشت كه هنوز هم می تواند برای نسل های جدید جنبش كمونیستی آموزنده باشد. در كردستان، مبارزات مردم عمدتا تحت رهبری نیروهای جنبش کمونیستی و جریانات ملی گرای سکولار  همراه با شعارهای دموکراتیک انقلابی و چپ رشد می یافت. حتا برخی نشریات کمونیستی با جوهر سرخ چاپ می شد و در سطح گسترده پخش می شد. تظاهرات های ضد سلطنتی با پرچم های سرخ، نشان داس و چكش و گاه شعار "داس و چكش پیروز است" همراه بود. این اتفاقی نیست كه در سالگرد انقلاب هیچگاه نشانی از مبارزات آن روزها در كردستان (به صورت فیلم یا عكس) در رسانه های جمهوری اسلامی به چشم نمی خورد. و بی دلیل نبود که کردستان آخرین سنگری بود که سپاه پاسداران و ارتش با خونریزی بسیار فتح کردند.

 

کمونیست ها در مناطقی كه شخصیت های چپ طی سال های خفقان، عشق و احترام توده های زحمتكش را به خود جلب كرده بودند، در موقعیت مساعدتری برای تاثیر گذاری بر مبارزات مردم آن مناطق قرار داشتند. برای نمونه، این وضعیت را در روستاهای كرمانشاهان و لرستان، و یا در شهرهای كارگری مانند آبادان و مسجد سلیمان شاهد بودیم بطوریکه مسجد سلیمان، عنوان پایگاه كمونیست ها، استالینگراد ایران لقب گرفته بود و به همین خاطر بعد از 22 بهمن، آشكارا مورد نفرت خمینی و هم ركابانش بود. در آمل جوانان کمونیست شهر پیش از وقوع قیام بهمن، در آبان ماه به مدت دو هفته حکومت مردمی آمل را بر پا كردند. مسلما اگر انقلابیون كمونیست در این شرایط و این مناطق، دست به این ابتكار عمل ها نمی زدند و مستقلانه برای كسب رهبری مبارزات توده ها حركت نمی كردند، زمینه پیشروی و برافراشتن پرچم طبقه كارگر را در مبارزات بعد از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی از دست می دادند. به دلیل این کوششها و فعالیتهای بود که بسیاری از چهره های جنبش كمونیستی به رهبران شناخته شده و مورد اعتماد توده های مردم این مناطق تبدیل شدند. اگر این كارها نشده بود، گسترش فعالیت نیروهای كمونیست و انقلابی بعد از استقرار رژیم مذهبی به مراتب دشوارتر از آن می شد كه تجربه كردیم.

 

در بررسی تلاش های جنبش كمونیستی برای سازماندهی حركت مستقل خود، باید به تجربیات كارگری در سال 57 نیز اشاره كنیم. بعد از تظاهرات عید فطر (شهریور 57) و كشتار جمعه سیاه كه وقایع شتابی آشكار یافت، بخشی از كمونیست ها راه چاره را حضور در محیط های كارگری و پیوند مستقیم با مبارزات  كارگری تشخیص دادند. این تدبیر در بسیاری موارد، ما را از تشخیص وظایف مشخص كمونیست های انقلابی در دوران اعتلای انقلابی و تسریع تداركات و دستیابی به ابزارهای لازم برای كسب قدرت سیاسی (حزب پیشاهنگ، ارتش انقلابی و جبهه متحد انقلابی) باز داشت. تا آنجا كه بخشی از ما حتی بی خبر از این كه جرقه قیام مسلحانه زده شده، همچنان در كارخانه ها درگیر تحصن های پراكنده كارگری حول خواسته های اقتصادی و رفاهی بودند. اعتصاب بزرگ نفتگران  در اواخر مهر ماه 57 ضربه سیاسی مهمی به رژیم شاه زد. سوال اینست كه آیا نیروهای گوناگون چپ و انقلابی كه نقش عمده در به راه انداختن اعتصاب صنعت نفت را داشتند، به لحاظ ایدئولوژیك و سیاسی توانستند این مبارزه را در خدمت حركتی مستقل و متفاوت از رهبری مذهبی مسلط بر جنبش عمومی قرار دهند؟ وقتی كه کارگران چپ حاضر شدند در راس بندهای قطعنامه های كارگری "دفاع از رهبری آیت الله خمینی" را قرار دهند، یعنی پیشاپیش مبارزه برای كسب هژمونی طبقه كارگر در انقلاب را باخته بودند. بدین ترتیب، چپ حتی در عرصه هایی كه ظرفیت و امكان اعمال رهبری مستقل را داشت و از این راه می توانست توان و جایگاه خود در كل فرایند انقلاب را ارتقاء دهد، دچار راست روی و محافظه كاری فکری و عملی شد و چوبش را خورد.

 

اشاره به این خطای بزرگ ایدئولوژیک جنبش کمونیستی تاكیدی است بر وظایفی كه همین امروز بر دوش ماست و مبارزاتی كه می باید تحت رهبری كمونیست ها برای هدایت یك انقلاب سازمان یابد. ما وظیفه داریم كه انقلاب كمونیستی را به پیش بریم. به صراحت و با صدای بلند: انقلاب كمونیستی! این یعنی تلاش آگاهانه برای تامین هژمونی ایدئولوژیك طبقه كارگر در انقلاب. بدون چنین چیزی نمی توان انتظار داشت كه انرژی انقلابی توده های تحت ستم و استثمار به حداكثر آزاد شود و دست به عظیمترین فداكاری ها كه لازمه انجام عمیقترین تحولات در جامعه و در مناسبات میان انسانها است بزنند. ما وظیفه داریم مبارزاتی را سازمان دهیم و به شكل صحیح رهبری كنیم كه مستقیما قدرت سیاسی حاكم را نشانه گرفته باشد. سازماندهی مبارزات اقتصادی به خودی خود نمی تواند راه پیشروی و گسترش جنبش انقلابی توده ای را هموار كند.

 

از انقلاب 57 و شكست خونینش در سال های بعد، بسیار چیزها می توان آموخت. درس های آن انقلاب هنوز به طور كامل توسط نسل های جدید جنبش كمونیستی، شناخته و جذب نشده است. جمعبندی ها باید عمیقتر و سنتزها تكامل یافته تر شوند. این وظیفه ای است كه امسال، پر رنگتر از سال های پیش در برابر ما خودنمایی می كند.

 

   در سی سالگی انقلاب و ضد انقلاب در ایران، بار دیگر آینده جامعه ما محل نزاع های طبقاتی، نه فقط در مقیاس داخلی بلکه در سطح بین المللی شده است. واقعیات این سی سال در ایران و اوضاع کنونی جهان نشان می دهد که تنها راه حل مردم ایران و جهان، انقلاب علیه نظام حاکم است. امروز، تمام جهان دستخوش تلاطم است. برخورد خشونت بار و سازش ناپذیر دو روند سرچشمه این تلاطم است: در یکسو، اکثریت مردم جهان، در یک تقسیم کار بین المللی، تمام ثروت های جهان را تولید می کنند و در سوی دیگر، عده ای قلیل در هر کشور و در سطح جهان (سرمایه داران و دولتمردان) ثروتی را که بطور اجتماعی توسط مردم جهان تولید می شود بطور خصوصی تصاحب می کنند. حل این تضاد هدف انقلاب کمونیستی است. آنچه مارکس در مورد طبقه ی پرولتاریا گفت و بورژوازی و مشاطه گرانش به آن پوزخند می زنند، کماکان حقیقتی عینی است و درک آن اهمیت تعیین کننده ای برای رهائی بشریت از نظام سرمایه داری دارد: طبقه ی پرولتاریا بطور بالقوه گورکن سرمایه داری است و می تواند تبدیل به نیروی محرکه ی انقلاب کمونیستی در جهان شود. امروز بیش از زمان مارکس، شرایط عینی برای انجام انقلاب پرولتری و رسیدن به سوسیالیسم در یک کشور و کمونیسم در سطح جهان، فراهم است.  این به معنای آن نیست که چنین انقلابی بطور خود بخودی رخ داده و یا حتما رخ خواهد داد. جوامع می توانند به آستانه ی انقلاب برسند اما سیلاب آتشفشان های سرباز کرده نه به انقلاب بلکه بر مسیر دهشتناکی سرازیر شوند. سی سال پیش نیز امکان پیروزی انقلاب سوسیالیستی در ایران موجود بود. اما آتشفشانی که سر باز کرد بر مسیری افتاد که زمین سوخته بر جای گذاشت و از آن حکومت اسارت بار دینی تحقق یافت و نه دولت رهائیبخش پرولتری. پیروزی انقلاب سوسیالیستی نه تنها تضمین شده نیست بلکه همانطور که در 150 سال گذشته دیده ایم مملو از دیالکتیک پیروزی، شکست و عقب گرد بوده است. انقلاب پرولتری اول بار در کمون پاریس پیروز شد اما بیش از دو ماه دوام نیاورد. سپس در سال 1917 در روسیه پیروز شد اما در آنجا نیز بیش از چهل سال دوام نیاورد. در چین سوسیالیسم در سال 1949 پیروز شد و در سال 1976 مغلوب شده و جایش را به سرمایه داری افسارگسیخته داد. رسیدن جامعه ی بشری به کمونیسم مقدر و از پیش تعیین شده نیست. بلکه فقط پایه های مادی یا امکان رسیدن به آن وجود دارد. این امکان باید با ابتکار عمل آگاهانه پرولتاریا و دیگر ستم دیدگان متحقق شود. ابتکار عمل آگاهانه ی انقلابی نقش تعیین کننده را در این فرآیند بازی می کند. در شرایط کنونی مبارزه با افیون دین و دیگر ایده های ارتجاعی در جنبش های کارگری، زنان و دانشجوئی که  گوشه و کنار کشور را فرا گرفته است، نقشی تعیین کننده در بر انگیختن آگاهی و ابتکار عمل سیاسی توده های مردم دارد. فرجام کار به مقدار زیادی وابسته به مبارزه ی سیاسی انقلابی پرولتاریا و رهبری کمونیستی آن است. نیروهای قدرتمندی در مقابل ما صف ارائی کرده اند و ما باید صفوف خود را متحد کنیم و بطور نقشه مند، با روحیه صعود به قله ها،  با آنان درگیر شده و مغلوبشان کنیم. در این صورت، آینده از آن ماست!

 

حزب کمونیست ایران (مارکسیست- لنینیست- مائوئیست)

بهمن ماه 1387