دارالمبارك؛ بازار فروش بردگان ايرانى در امارات                                                                                   
كدام راميگوئي؟...آن يكى كه موهاى سياه بلندى دارد؟از 5 ميليون كمتر
نميشود.حرفش رانزن.براى توركردنش تن به خطر دادم و كلى پول خرج كردم.
- ... آن دخترك سبزه را مى گوئي؟ ...باكره است....يك كلام 5/5 ميليون.

   

آقا مرتضى جوان ورزشكارى است. از سال هاى دور او را مى شناسم. دروغ نمى گويد و اهل يك كلاغ- چهل كلاغ كردن هم نيست. اما نمى دانم چرا نمى توانم داستانى را كه از سفرهاى اخيرش به امارات عربى متحده برايم تعريف كرده است، باور كنم. البته چند گزارش و مقاله از قاچاق زنان و دختران ايرانى به امارات عربى متحده خوانده ام كه هر كدام به اندازه ى كافى تكان دهنده و شرم آور بوده است. بـا اين وجود، هنوز نمى توانم داستان هايى را كه آقا مرتضى برايم تعريف كرده و بـا قيد قسم گفته است كه همه آن ها را به چشم ديده، باور كنم. من قسمتى از حرف هاى آقا مرتضى را مى نويسم، ولى از آقاى سفير ايـران در امارات عربى متحده تقاضا دارم در اسرع وقت آن ها را بـا ذكر دلايل و ارائه ى مستندات تكذيب كند تـا من هم نام آقا مرتضى را در فهرست دروغ گوها بگنجانم و بتوانم از اين كه امارات عربى متحده اولين شريك تجارتى ايـران است و از حجم مبادلات دو كشور (كه 4 ميليارد دلارش را صادرات مجدد امارات به ايـران تشكيل مى دهد) دفاع كنم.
آقا مرتضى مى گويد:
در سفرهايم به دوبى متوجه شدم در روزهاى معيني، زنان و دخترانى كه يا از خانواده هايشان خريدارى شده اند، يا خود به ميل خويش اختيارشان را به صيادان زن و دختر ايرانى داده اند و يا حتى زنان و دخترانى كه ربوده شده اند، به يكى از بنادر جنوبى انتقال مى يابند تا با لنج به دوبى فرستاده شوند.
كارچرخانان اين برده فروشي، طبقه ى زيرين اين لنج را انباشته از قالب هاى يخ مى كنند تـا زنان و دختران سيه روزى كه هيچ كدام نمى دانند 8 ساعت بعد به چه دام خطرناك و راه بى بازگشتى قدم مى گذارند، در سفر 8 ساعته از آن بندر تـا دوبى از گرما تلف نشوند و زيبائى و طراوتشان هم حفظ شود. زيرا همين زيبائى و طراوت، در تعيين قيمت فروش آن ها نقش اساسى دارد.
موتور لنج راه مى افتد و 8 ساعت بعد در گوشه اى از بندر دوبى پهلو مى گيرد و من هرگز نشنيده ام كه اين لنج ها مورد بازديد و بازرسى ماموران اماراتى يا ايرانى قرار گرفته باشد.
لنج پهلو مى گيرد، دختران و زمان بـا دلى پراميد به خاك امارات قدم مى گذارند و روياى رسيدن به پول و رفاه نمى گذارد خستگى 8 ساعت سفر در طبقه زير عرشه ى لنج را احساس كنند. اما ديرى نمى گذرد كه با اولين نشانه هاى شك برانگيز مواجه مى شوند، زيرا آنان را در محوطه اى دنج گرد مى آورند وچند مرد بر بالاى سكويى مشرف به اين محوطه ظاهر مى شوند و با مردى كه آنان را از ايران به امارات برده به گفت وگو مشغول مى شوند. انگشت ها به سوى اين زن يا آن دختر نشانه مى رود و آن مردان حرف هايى مى زنند كه زنان و دختران چيزى از آن نمى فهمند. اما اگر ما گوش فرادهيم نجواهايشان را مى شنويم:
- كدام را مى گوئي؟ .... آن يكى كه موهاى سياه بلندى دارد؟ از 5 ميليون كمتر نمى شود. حرفش را نزن. براى تور كردنش تن به خطر دادم و كلى پول خرج كردم.
- ... آن دخترك سبزه را مى گوئي؟ .... باكره است.... يك كلام 5/5 ميليون.
- و ...
درست حدس زده ايد. اين جا بازار برده فروشى است. بازارى كه زنان و دختران ايرانى به كنيزى فروخته مى شوند. و بـا كمال تأسف بايد گفت هم فروشندگان و هم خريداران، ايرانى هستند.
معامله تمام مى شود. دختركان و زنان كه هنوز از سرنوشتى كه در انتظارشان است، آگاهى ندارند، بر اتومبيل هايى سوارمى شوند و به مكان هاى مختلف انتقال مى يابند. خريداران، اين زنان و دختران را كه "دست اول" و "تروتازه" هستند به دارالمبارك (محله اى كه ترك ها به آن كارخانه مى گويند و در دوران شاه در تهـران شهر نو خوانده مى شد) نمى فرستند. آنان به هتل هاى لوكس فرستاده مى شوند تا در اختيار عرب هاى پولدار و ولخرج قرار گيرند. بعضى از آن ها هم به بعضى از همين اعراب فروخته مى شوند.
مدتى بعد، هر يك از اين سيه روزان سر از يك هتل درجه دوم در اين يا آن منطقه ى موسوم به دارالمبارك در مى آورند. بيشتر صاحبان اين هتل ها ايرانى هستند، اما مسافر ايرانى نمى پذيرند. مشتريان آنان خارجى ها، به ويژه عرب هاى پول خرج كن هستند.
مرتضى داستان هاى زيادى دارد. اسم افرادى را هم مى برد. اما من شك دارم كه راست بگويد. چگونه ممكن است چنين جناياتى رخ دهد و كسى از آن ها آگاهى نيابد!
مرا از بازگو كردن داستان هايى كه مرتضى برايم تعريف كرده است، معاف كنيد. اما براى آن كه بدانيد محتواى داستان ها چقدر دردناك و حقارت آميز است، و حق بدهيد كه من در مورد درستى آن ها شك داشته باشم، يكى از آن ها را برايتان بازگو مى كنم. مرتضى گفت:
يك پگاه براى ورزش كردن و طناب زدن به حياط هتل رفته بودم. جز من كسى در آن جا نبود. مدتى طناب زدم و ناگهان متوجه هق هق گريه اى شدم. به سمت صدا رفتم و زن جوانى را ديدم. زن متوجه حضور من شد و بـا خشم گفت: اين جا چه غلطى مى كني؟ فهميدم ايرانى است... از همان كنيزكانى كه حالا به مرتبه اى پائين سقوط كرده اند و بايد زندگى را در هتل هاى درجه دوم ادامه دهند.
بلند شد تـا از من دور شود و من در روشنائى پگاه متوجه بيرون زدن چرك و خونابه از بخشى از شلوار سفيد او- جائى كه گودى روى كفل است ? شدم. از او پرسيدم: مجروح شده اي؟ .... بگذار ببرمت درمانگاه.... اما بـا خشم و نفرت گفت: برو خواهرت را ببر درمانگاه!
فهميدم عاصى است. بريده است. پر از نفرت است. و لذا با لحن ملايم و آرامش دهنده اى گفتم تو هم خواهرم هستى.
بار ديگر هق هق گريه اش بلند شد. صبر كردم تا كمى خالى شود و آن وقت پرسيدم اين خونابه ها چيست؟
گفت: بى شرف ها ديشب هرچه خواستند بـا من انجام دادند... اين جا را (همان نقطه ى آلوده به خونابه و چرك رانشانم داد) به عنوان زيرسيگارى انتخاب كرده بودند و از اول شب تـا همين يك ساعت پيش كه بيهوش شدم، سيگارهايشان را اين جا، روى پوست من خاموش مى كردند. وقتى به هوش آمدم ديدم رفته اند و پول مرا هم نداده اند.
گفتم چرا به شرطه شكايت نمى كني؟
با زهر خندى گفت: چه شكايتي؟... اولين پرسش آن ها اين خواهد بود كه كو پاسپورتت؟ و من كه پاسپورت ندارم. آن ها هم تنها كارى كه خواهند كرد، اين است كه مرا با اولين لنج به ايـران برگردانند. بروم ايران چه غلطى بكنم؟ خانواده ام مرا مى پذيرند؟ كسى حمايتم مى كند؟ و....
***
اميدوارم داستان هاى آقا مرتضى دروغ بـاشد. اميدوارم سفارت ايـران در دوبى مستنداتى ارائه دهد كه ثابت كند آقا مرتضى هم جزو دروغگوها شده است. اميدوارم آن كسانى كه سازمان دهنده ى تجارت 6 ميليارد دلارى ايـران و امارات عربى متحده هستند دروغگو بودن آقا مرتضى را ثابت كنند.
تصاوير اين نوشته از مجله ى عربى "المجله" ـ وابسته به گروه مطبوعاتى العالم ـ و از متن گزارشى در رابطه بـا وضعيت زنان و دختران ايرانى در امارات، برگرفته شده است. اما در آن گزارش به فروش زنان و دختران ايرانى اشاره اى نشده است.

منبع: پارس پژواك
http://www.parspejvak.com/INDEX.asp