طعام در طبق

  نوشتة رضا بي شتاب

فهم آبست و وجودِ تن سبو      چو سبو بشكست ريزد آب ازو (مولانا)

 

“ در ساية مميزي پس از انقلاب “ حتي در مواردي شاهد پيشرفت هاي بسياري هستيم” مميزي و سانسور بايد وجود داشته باشند چرا كه به هر حال هر حكومتي براي خود محرماتي دارد كه اين محرمات باعث مي شود يك عده از شعر و شاعري بيفتند. اما در ايران بعد از انقلاب بيش از آنكه كسي از شعر سر باز بزند، شاعراني تازه وارد عرصه شعر شدند. در بعضي از انقلاب ها مميزي به حدي بوده است كه ادبيات آن كشورها از بين رفته است. خوشبختانه انقلاب اسلامي ايران در مورد مميزي اصلأ به گونه اي عمل نكرد كه ادبيات فارسي از بين برود. هر چند كساني به مميزي معترضند، اما اين مميزي ـ پس از انقلاب ـ اصلأ به معناي ريشه كن كردن ادبيات نيست. انقلاب باعث شكوفايي ادبيات شد. مردم ايران از شعر رهنمود مي خواهند و انقلاب در پيام اشعار تأثير زيادي گذاشت. (استاد محمد علي سپانلو).

اينان دست پختٍ چرب و مطبوعِ مطبخيان را با ولع بلعيده اند. اندرز خطيبان و واعظان بزرگ را به گوش و به ريش گرفته اند. طعام طبق طبق از دارالخلافه مي رسد، پس زيارتنامه خوان شده اند و از “ انشعاب شخصيت” كك شان نمي گزد. جسم را به جسدخواري و نشخوار فربه مي كنند، عقل به قالب و قلاب حاكمان رضايتمندانه مي سپارند، جان را تعليمِ مجيزگويي و جيره خواري مي دهند. هم اصحابي مفتونِ حال اند و درك و درايتي از تاريخ و فردا، اين ابن الوقتان ـ ظاهراًـ  ندارند. هم اصحاب قال اند كه علم و فضل و ذكاوت را در مكتب نكبت به فرمانبرداري ذبح مي كنند. از خوانِ خليفه طبق طبق طعام مي رسد. پس، دست ها برملا مي شود و به طعام طلبي مبتلا مي گردند. با مداهنه و مديحه سرايي، به آوازِ دسته جمعي، قصيدة غراي سانسور را قرقره مي كنند. شيدايِ شكم پروري و شهرت اند! گوسفند صفت و رمه وار در چراگاهِ بي چراغِ خويش خوش اند. اجازة مزيدنِ ميوة ممنوعة تفكر را ندارند. حرمان و مرارت و تلخكامي مردم و دخلي به جارچيانِ با مجوزِ جباران ندارد. منفعت طلبي و مصلحت سنجي، دلمشغوليِ شهرت پرستان بوده است. براي بقا، به سرعت، همسانِ ستمگران سخن رانده اند و به نيايش و تحسينِ سانسور، تا تنزل حيثيت خويش، پيش رفته اند و به مقام و منزلتي ممتاز در حيطة دروغگويي و مهمل بافي رسيده اند.

جناب استاد سپانلو كه نشانِ شواليه از نوعِ فرانسوي را به سينه دارد، بر سانسور حكومتي، اگر تأييد و اصرار نكند، پس چه كند؟ چون همين سانسورِ مثبتٍ حكومتي او را ـ البته مشروط ـ به لذتِ چشيدنِ جادوي جايزه رساند و دست كم در حالِ او مفيد افتاد و باعثٍ شكوفاييِ شخصيتٍ شاعرانه اش شد. به وسعت و شناخت الطاف شيخ مفتخر گشت و روحِ شادش نيز، چون هم قماشانش در قماري سودآور، به تسخيرِ جن گيران و هنگامه سازان درآمد. كوري و كري و لالي براي استادانِ منحصر به فرد و طراز اول بسيار پسنديده است. رسالت و مشغلة شريفٍ وابستگان حكومتي نه انتقاد و تمرد، كه تمكين و خوش خدمتي بوده است. نتيجة تراژيك جمهوري اسلامي، برآمدنِ دلقكان و كمدين هاي حرفه ايست. عدالت را غارت و اسارت مي دانند و با ابطالِ تفكر و سانسور، احساس رستگاري مي كنند. اينان باور دارند كه سانسور مقياسي استثنايي ست كه سخاوتمندانه آدمِ عامي را برتر و انسانِ اصيل و مستعد را به نحوِ احسنت پرورش مي دهد. شاهد؛ نوابغي كه در عرصه هاي متفاوت، جايزه دهندگانِ دولتي ـ جهاني را خسته و شرمنده كرده اند. هدف، ساختن هويتي موهوم و كاذب از اين عليجنابانِ جنت مكان و ريزه خوارانِ بي مقدارشان بوده است. پس اين شوالية سلحشور حق دارد چنان مسحورِ سانسور باشد، زيرِ سايبانِ آرامش دراز بكشد و ساطور قصابانِ سانسور را به شيوه و عشوه ببوسد و مبارك اش انگارد، چراكه لازمة زيبايي و ضرورت جهاني شدن، پذيرفتنِ ترازوي مميزيِ زور و ظلمِ نظام است. سانسور جذابيتٍ جالبي دارد كه حضرات دل در گروِ آن نهاده اند و سينه چاك به تجليل از تعليماتِ سحر و افسونِ سانسور مي پردازند. به زعم استاد، اعتقاد به تسلطٍ سانسور و سليقة حاكمان، طبيعي ست و وجود و وجدان را جلا داده و آفرينش را به حد اعلا افزايش مي دهد، خرد را درخشان و شعله ور مي دارد. فضاي شفاف و پر از فضيلتٍ جامعه گواه است. اما آيا حذفِ فعل و فكر و بيان و انديشه پيش از انتشار باعثٍ رشد و شكوفايي ست؟ پس كشورهاي پيشرفته خاصه فرانسه، اگر سانسور نبود اينان قدمي از قرون وسطي سبقت نمي گرفتند. آيا سانسور نوعي توافق فكري و نظمِ ظالمانة واحدي، براي ذهن و زبانِ انديشه ورزان نيست؟ سيطرة تزوير و تيغ، خردمندي را خُرد، شعور و درك را دچارِ وقفه و نقصان جدي نمي كند؟ آيا سانسور تمسخرِ انسانِ متفكر و آزاد، سركوبِ خلاقيت و تبليغِ بيانِ ابتر نيست؟ تحميلِ حقارت به روحِ آزادي و طردِ تحول، توجيهٍ جنايت و تجسمِ واپسگرايي نيست؟ شايد دُرفشاني و طبع و خاطر مشعشع آقايان مديون سانسور است! لابد حق گفتن، آفتٍ عافيت است، يا شايد طمعِ بهشت و خوف از دوزخ، مناديان و منكرانِ آزادي را به اطاعت و بيعت مجاب كرده است!

خرِ عيسي گرش به مكه برند      چون بيايد هنوز خر باشد ( سعدي).

انقياد از قدرت و روئين تن شدن از تيزابش، اين حضرات را به بيماريِ عقلي و رواني و زباني مبتلا كرده است. تسلط مطلق، مطلوبترين عطشِ مشتركِ همة نظامهاي وحشي ست. پس عجب نيست كه از جنونزارِ جمهوري اسلامي، موجوداتي بي خاصيت و مسخ، خادم و چاكر و چاپلوس زاده مي شود. اينان در برجِ باد زيج نشسته اند و نقابِ كوته بيني و محافظه كاري را بر چهره كشيده اند. افقِ كوتاهِ فهم، خصيصة بارزِ همة “طالبانِ” سانسورست. ارتزاق از مائده هاي پس ماندة حاكمان، آنان را به گيجيِ گَله وار دچار كرده و هر آنچه را در چنته داشته اند  به ميل و رغبتي خداگونه فروخته اند. حال براي استاد سپانلو و همتايانش، هر كانون و انجمن و سازماني شب شعر گذاشته باشد، خطا اندر خطاست و بدتر از همه حضورِ به ويژه انسانِ تبعيدي در اينگونه ضيافت هاست كه در واقع تسليم و اثبات و همدلي با بيانات سانسورپرستان است. متأسفانه در پاريس صدايي از كسي برنخاست. تنها صدا از آلمان توسط دوستٍ فرهيخته، بصير نصيبي بود. گويي فقدان فصاحت، گلوي ما را بي صدا و سخت محتاط كرده است و اعتراضِ آشكار به سفيرانِ فرهنگيِ جمهوري اسلامي را، شرافتمندانه به دور افكنده ايم.                

                        

                                  20.4.2006ـ رضا بي شتاب