بحران قريب الوقوع

تهديدها و مجال ها

به قلم نوام چامسكی

برگرفته از مجله مانتلی ریویو (Monthly Review)، ژوئن 2007برگردان از متن انگلیسی به فارسی: الف. ایرانی

     متأ سفانه تعداد بسيار زيادي از بحران هارا در این روزها می توان قريب الوقوع و جدي بشمار آورد. تعدادي از بحران ها مايه نگراني بسيار براي همه هستند چرا كه تهديداتي به تمام معنا براي بقاي انسان محسوب مي شوند. احتمال فزاينده جنگ هسته يي نهايي و فاجعه محيط زيست كه ممكن است خيلي دور هم نباشد از آن جمله اند. به هر حال من مايلم بر موضوعات دقيق تري تمركز کنم ، موضوعاتي كه هم اكنون بيشترين نگراني ها را در غرب سبب شده اند. در ابتدا از ايالات متحده سخن خواهم گفت كه بيشترين شناخت را از آن دارم و به دليل قدرت فراوانش از همه مهمتر است. ليكن تا آنجا كه اطلاع دارم اروپا نيز تفاوت زيادي با ايالات متحده ندارد.

     ای حرف تازه ای به شمار نمی آید که بگوئیم منطقه خاور میانه بیش از دیگر مناطق مورد توجه و نگراني است. من اغلب  در صحبت هايم باید به سالها پيش بازگردم. اگر از من بخواهند عنواني برای آن پيشنهاد كنم ، مي گويم « بحران جاري در خاور ميانه » كه باز هم مورد تأييد و استقبال قرار نمي گيرد. دليل آن روشن است : مسئله منابع عظيم انرژي در این منطقه است.  شصت سال پيش بود که این منطقه در واشنگتن  به عنوان : « منبع عظيم و حيرت انگيز انرژي  » ، « مهمترين نقطه جهان از لحاظ استراتژيك » و « يكي از بزرگترين غنايم مادي در تاريخ جهان » خوانده شد. از آن پس كنترل اين غنيمت عظيم هدف اصلي ايالات متحده بوده است و تهديدات عليه آن طبيعتاً موجب بروز نگراني بسيار شده است.

     براي سالها ، وانمود مي شد كه همه تهديدها از جانب روسها اعمال مي شود و بهانه و مستمسك معمول و هميشگي براي اِعمال خشونت و تجاوزات و خرابكاري ها در سراسر جهان بود . در مورد خاورميانه نیازی نيست كه به اين بهانه ها توجهي كنيم چرا كه رسماً باطل شده اند. هنگامي كه ديوار برلين فرو ريخت دولت بوش اول استراتژي امنيت ملي جديدي ارائه كرد كه در قالب لفاظي ها و بياني جديد ، توضيح مي داد كه همه چيز مانند گذشته ادامه خواهد داشت. وجود سيستم غول آسا و عظيم نظامي هنوز هم ضروري است ولي در حال حاضر بدليل « پيشرفت تكنولوژيك قدرتهاي جهان سوم » - كه دست كم در حال نزديك شدن به واقعيت است – تهديد عمده و اصلي در سراسر جهان ، ملي گرايي منطقه يي مي باشد. بعدها مداركی منتشر شد که نشان می داد ايالات متحده نيروهاي مداخله گر خود را در خاورميانه یا همان منطقه ای که « تهديدات عليه منافع ما » مستلزم مداخله است حفظ خواهد کرد. علی رغم چندین دهه دروغ پردازي، تقصیرها را « نمي توان به گردن كرملين انداخت » . ازتمام اين مطالب مطابق معمول بدون هیچ توضيحي گذر کردند.

     هم اکنون جدی ترین مبرم در ذهن مردم مسئله عراق است، و در اين رقابت که مردم از کدام کشور بیشتر نگران هستند ایران برنده است، نه به اين دليل كه در واقع  تهديدي جدي از سوی ایران احساس می شود بلکه به خاطر هياهو و جنجالی است که رسانه هاي دولتي طبق الگوي همیشگی به راه می اندازند. تهاجم و تجاوز به عراق عملاً در سپتامبر 2002 اعلام گرديد . در حاليكه امروز مي دانيم تجاوز امريكا – بريتانيا پيش از آن بطور محرمانه و سري در حال انجام و در دست اقدام بود. در آن ماه ، واشنگتن فعاليتهاي تبليغاتي وسيعي را همراه با هشدارهايي هولناك و تكان دهنده توسط كاندا ليزا  رايس و سايرين آغاز كرد مبني بر اينكه پيام بعدي صدام حسين انفجار اتمي در شهر نيويورك خواهد بود. در عرض چند هفته سيل تبليغات رسانه ها ي دولتي مردم امريكا را كاملاً از حوزه بين المللي دور ساخت. احتمالاً صدام تقريباً در همه جا مورد نفرت قرار گرفته بود ولي تنها در ايالات متحده بود كه اكثريت مردم  از آنچه ممكن بود صدام به زودی بر سر آنها آورد وحشت زده بودند. جاي تعجب نيست كه حمايت از جنگ ارتباطي تنگاتنگ با چنين وحشت و هراسي داشت. در سالهاي رياست جمهوري ريگان از راههايي حيرت انگيز به اين خواسته دست يافته بودند و تاريخچه طولاني و روشنگر آن موجود است.

    اما من پس از بيان كلامي چند در مورد عراق به غولي كه امروزه توسط سيستم عقيدتي         ( دكترين ) ساخته شده خواهم پرداخت .

درباره عراق سیل مدارک و گزارش هائی موجود است که هیچیک از آن ها را به گوش مردم نمی رسانند. حضور خبرنگاران عمدتاً در مناطق حفاظت شده ای از بغداد كه داراي استحكامات و تسليحات لازم می باشند محدود مي شود يا اينكه به همراهی و در درون ارتش اشغالگر جاي گرفته اند، نه به اين دليل كه ترسو يا تنبل هستند بلكه تنها به اين دليل كه حضور در ساير مناطق و اماكن معمولی و حفاظت نشده  بسيار خطرناك است. در جنگهاي پيشين اينگونه نبود. اين حقيقتي حيرت آور است كه ايالات متحده و بريتانيا در کنترل کردن عراق با مشكلات بيشتري روبرو شده اند ،  در مقايسه با نازيها در اروپاي اشغال شده يا روسها در اقمار اروپاي شرقي خود ، جايي كه كشورها توسط شهروندان محلي و نيزوهاي امنيتي اداره مي شد و چنانچه اشتباهي صورت مي گرفت با مشتي آهنين مواجه مي شدند مگر اينكه اين اشتباه در پشت پرده رخ مي داد . بر عكس ، ايالات متحده در تشكيل يك رژيم فرمانبردار تحت شرايطي بسيار سهل تر و آسان تر ناتوان بوده است.

     چنانچه ابراز عقاید سیاسی عقیدتی را کنار بگذاریم سوآل این است که درباره عراق چه باید کرد؟ پيش از پاسخ به اين پرسش بايد به بعضي از اصول اساسی در اینگونه موارد توجه داشته باشیم. یک اصل عمده اين است كه تجاوزگر نباید از هيچگونه حق و حقوقي برخوردار باشد، بلکه باید همه مسئولیت ها را به دوش بکشد. اولین و مهم ترین مسؤوليت چیزی نیست بجز پرداخت غرامت و جبران خسارت ها. دومين مسؤوليت پيروي از خواسته و اراده قربانيان است. در واقع مسؤوليت سومي هم وجود دارد و آن عبارت است از به محاكمه كشيدن جنايتكاران، اما از آنجا که چنين مسئولیتی از ذهنيات و روحيات فرهنگ امپراتوري غرب بسياردور است از آن چشم پوشي خواهم نمود.

     مسؤوليت پرداخت غرامت به مردم عراق بسيار فراتر و بيشتر از جنايات ناشي از تجاوز و تهاجم و عواقب دهشتناك آن است. ايالات متحده و بريتانيا مدتهايي مديد است كه به شكنجه و آزار ملت عراق مشغولند . در تاريخ دوران اخير ، هر دو دولت قوياً از رژيم رعب و وحشت صدام حسين حمايت می كردند، چه در طول دوراني كه او به بدترين جنايات مشغول بود ، چه مدتي طولاني پس از پايان جنگ با ايران. ايران با پذيرش اينكه قادر به جنگ با ايالات متحده كه تا آن زمان آشكارا در تعرضات صدام شركت داشت نيست سرانجام تسليم شد – آنچه كه ايرانيان بطور قطع هرگز فراموش نكرده اند حتي اگر غربيها فراموش كرده باشند. به فراموشي سپردن تاريخ شيوه ي راه گشا يي براي کسانی است که بر اوضاع مسلط هستند، ولي قربانيان آنها معمولاً ترجيح مي دهند كه توجه خود را به حقایق اطراف خود و دنیای واقعی معطوف نمایند. پس از جنگ ايران – عراق  ، واشنگتن و لندن به تأمين تجهيزات نظامي براي يار خود ، صدام ادامه دادند، از آن جمله بود تأمین امكاناتي به منظور گسترش سلاح هاي كشتار جمعي و سيستم هاي توزيع کننده مورد نیاز. در سال 1989 پس از شقاوتها ي صدام و تسليم شدن ايران،  مهندسان  علوم هسته ای عراق براي آموزش در زمينه گسترش سلاح هاي هسته ای به ايالات متحده فرستاده شدند.

     بلافاصله پس از جنگ خليج {منظور خلیج فارس است} در 1991 ايالات متحده و بريتانيا دوباره به حمايت از صدام مشغول شدند. عملاً به او اجازه دادند تجهيزات نظامي سنگين را عليه شورشها ي شيعيان بكار گيرد، در حالیکه شیعیان ممكن بود موجب سقوط ديكتاتور را فراهم آورند. دلايل این امر را براي عموم بيان کردند. نيويورك تايمز چنین گزارش داد كه میان ایالات متحده و متحدینش مثل بريتانيا و عربستان سعودي « ديدگاهي عميقاً متحد و يكپارچه » مبني براينكه « عليرغم اشتباهات و خطاهاي رهبر عراق ، او در زمينه ثبات كشورش اميدهاي روشن تري براي غرب و منطقه عرضه نموده تا كساني كه هدف سركوبهاي وي بوده اند » وجود دارد، اصطلاح       « ثبات » كلمه رمز برای« پیروی از دستورات» است. توماس فريدمن گزارشگر سياسي ارشد نيويورك تايمز توضيح داد كه « بهترين موقعیت در خاورمیانه » براي واشنگتن « يك حكومت نظامي با مشت آهنين » است كه همانگونه كه صدام بر عراق حكومت مي كرد عمل كند. ليكن بدون آن هم واشنگتن بايد براي انتخاب بعدي : يعني خود صدام رضايت دهد. يك انتخاب غيرقابل تصور و باورنكردني – در آن زمان و هم اكنون – اين است كه مردم عراق بطور مستقل از ايالات متحده بر عراق حكومت كنند.

     سپس بدنبال تحريم هاي خشونتبار و بيرحمانه ای كه توسط ايالات متحده و بريتانيا تحميل شد حاصل نابودي صدهاهزار نفر مردم غیر نظامی ، تخريب جامعه عراق و اقتدار ديكتاتور شد وکه مردم را براي ادامه بقای خود بیشتر نیازمند وی و متكي به وي ساخت. تحريم ها احتمالاً صدام را از سرنوشت ساير ديكتاتورها نجات داد كه  بطور كامل قابل مقايسه با او بودند و عليرغم حمايت ايالات متحده و بريتانيا ، در نتيجه حكومت خونبارشان توسط ملت به زير كشيده شدند مانند چا وشسكو ، سوهارتو و ساير جنايتكاراني كه مرتباً به فهرست آنان اسامي جديدي افزوده مي شود. ديگربار اشاره کنم که ممکن است تمام اين مطالب و بازگو کردن تاریخ عهد باستان براي كساني كه مهار اوضاع را در دست دارند خسته کننده و کسالتبار باشد، اما برای قربانیان این جریان و یا کسانی که می خواهند جهان خود را شناسائی کنند چنین نیست. تمامي آن اقدامات و بالاتر از آن ، لزوم پرداخت غرامت در حدی وسيع و گسترده را طلب می کند و بار مسؤوليت ها شامل حال ديگران نيز خواهد شد. ليكن بحران ناشی از طرز تفکر در فرهنگ امپراطوري از بروز هر انديشه در زمينه مسائل و موضوعاتی از این قبیل را مانع مي گردد.

     دومين مسؤوليت پيروي از خواست و اراده مردم است. نظرسنجي ها در بريتانيا و ايالات متحده گواهيست بر اين نكته. تازه ترين نظرسنجي ها نشان مي دهد كه 87 درصد از مردم عراق خواهان « يك جدول زماني مشخص و قطعي براي خروج ايالات متحده » هستند كه بيش از آمار 76 درصد در سال 2005 مي باشد. جنانجه اين گزارشها براستي مربوط به مردم عراق باشد ، آنطوريكه ادعا مي كنند،حاكي از آن است كه عملاً كل جمعيت عرب عراق كه ارتش ايالات متحده و بريتانيا در آنجا مستقر شده اند خواستار يك جدول زماني قاطع و روشن براي خروج است.ترديد دارم كه كه كسي بتواند در اروپاي اشغال شدهء تحت سلطه نازيها يا اروپاي شرقي تحت فرمانروايي روسها چنين رقمي را يافته باشند.

     اگرچه بوش- بلِر و متحدانشان اعلام مي كنند كه هيچگونه جدول زماني براي خروج نمي تواندتنظيم گردد. چنين موضعي تا حدي نشان دهنده نفرت طبيعي از دموكراسي در ميان قدرتمندان است كه غالباً با سخنان نغز و شيوا و هياهو براي دعوت به دموكراسي همراه است. پس از شكست در يافتن تسليحات كشتار جمعي در عراق، ضرورت برقراري دموكراسي به مركز نمايش نامه كشيده شد چرا كه بايد دليل تازه يي براي تجاوز به عراق تراشيده مي شد. اعلام اين موضوع ازسوي پرزیدنت در نوامبر 2003 درNational Endowment for Democracy در واشنگتن ، با استقبال عظيمي روبرو شد. وي اعلام كرد كه دليل واقعي تجاوز به عراق برنامه هاي تسليحاتي صدام كه به كرات توسط واشنگتن و لندن ادعا مي شد نبود بلكه رسالت مسيحايي بوش براي استقرار دموكراسي در عراق ، خاورميانه و ساير نقاط مي باشد. رسانه هاي گروهي و متخصصين برجسته و سرشناس عميقا ً تحت تأثير قرار گرفتند و به روشن ساختن اين نكته كمك كردند كه « آزادسازي عراق » همانگونه كه تفسیر کنندگان ليبرال اعلام كردند، احتمالاً«  باشكوه ترين و شرافتمندانه ترين جنگ » در تاريخ است- حتي نظراتي از سوي منتقدان بازتاب يافت كه معترض بودند كه اين « جنگ شكوهمند » ممكن است فراتر از امكانات ما باشد و كساني كه ما در صدد تقديم اين هديه بي نظير و عالي به ايشان هستيم شايد عقب مانده تر از آن باشند كه اين هديه را بپذيرند . اين نتيجه گيري چند روز بعد در نظر سنجي هاي ايالات متحده در بغداد تأييد شد. در پاسخ به اين پرسش كه علت تجاوز ايالات متحده به عراق چه بود برخي با اين دكترين و عقيده نو كه مورد تأييد انديشمندان غربي قرار گرفته بود موافقت كردند : فقط يك درصد در اين مورد همعقیده بودند كه هدف از اين تجاوز،  برقراري دموكراسي بوده است. پنج درصد ديگر اظهار كردند كه هدف كمك به مردم عراق بوده است . اكثريت باقيمانده،  اين نكته را مسلم و بديهي مي دانستند كه اهداف ، اهدافي اشكار و مبرهن بود كه در يك جامعه فرهيخته و بافرهنگ قابل ذكر و بيان نمي باشد- اهداف استراتژيك –اقتصادي كه ما به آساني به دشمنان نسبت مي دهيم ، همانگونه كه هنگامي كه روسيه به افغانستان يا صدام به كويت حمله كرد.  اما وقتي نوبت به خودمان مي رسد غيرقابل ذكر می گردد.  

     ليكن مردود شمردن خواست و اراده مردم در عراق ناشي از ترس طبيعي از دموكراسي از سوي صاحبان قدرت است. صرفاً در نظر بگيريد كه چه سياست هايي ممكن است توسط يك عراق مستقل و كم و بيش دموكراتيك دنبال شود. مردم عراق شايد علاقه ای به ايران نداشته باشند ولي بدون ترديد ترجيح مي دادند كه ارتباطي دوستانه ای با همسايه قدرتمند خود داشته باشند. اكثريت شيعه تا اين زمان با ايران در ارتباط بوده و موجبات تقويت آنها را فراهم می کند. علاوه بر اين حتي استقلال محدودی در عراق تلاشهايي را كه توسط جمعيت تحت فشار و سركوب شيعه در مرزهاي عربستان سعودي صورت ميگيرد در جهت كسب حقوق اساسي آن ها و احتمالاً خودمختاري آن ها تشويق و تقويت نموده است. از قضا بيشتر چا ههاي نفت عربستان سعودي نیز در همين نواحي واقع شده است.

     چنين مسائلی ممكن است منجر به ايجاد اتحادي پراکنده در بين شيعيانی گردد كه كنترل مخازن عمده انرژي جهان را در دست داشته و  ارتباط چندانی با واشنگتن ندارند. کابوس نهائی واشنگتن  زمانی ترسناک تر خواهد شد که این اتحاد ارتباط اقتصادی و نظامی خود را با چین گسترش دهد. ايالات متحده مي تواند اروپا را تهديد كند : اگر واشنگتن مشت خود را بالا برد شركتهاي تجاري عمده اروپايي از ايران خارج مي شوند. ولي چين با تاريخي سه هزار ساله روبروئی با  بربرها از ارعاب و تهدید نمی ترسند.

     دليل اصلي نگراني هاي استراتژيك واشنگتن در خصوص چين اين است : نه اينكه اين نوعي تهديد نظامي است بلكه تهديدي از نوع استقلال است. اگر اين تهديد براي كشورهاي كوچكي مانند كوبا يا ويتنام نامعقول و غيرقابل قبول باشد قطعاً براي كانون و مركز پوياترين منطقه اقتصادي جهان ، كشوري كه هم اكنون در برخورداري از ذخاير عمده مالي جهان پيش افتاده است و رشد اقتصاد كلان آن بيشترين سرعت را دارد ، تهديد شمرده مي شود . اقتصاد چين در حال حاضر در حدود دو سوم اقتصاد ايالات متحده مي باشد ، طبق آمارهاي دقيق و چنانچه اين سرعت رشد ادامه يابد ممكن است كه اين فاصله را در حدود ده سال بپیماید – چنین رشدی بر اساس نرخ واقعي باشد،  نه بر اساس درآمد رسانه.

     علاوه بر اين چين مركز و كانون شبكه امنيتي انرژي آسيايي و سازمان همكاري شانگهاي مي باشد كه شامل كشورهاي آسياي مركزي است و تنها چند هفته پيش  هند ، ايران و پاكستان بعنوان اعضای ناظر بدان ملحق شدند كه احتمالاً بزودي عضو رسمی خواهند شد . هند در حال پذيرفتن و بر عهده گرفتن پروژه هاي چشمگير انرژي مشترك با چين است و ممكن است به شبكه امنيت انرژي ملحق شود. ايران نيز چنانچه به اين نتيجه برسد كه اروپا به اندازه يي از ايالات متحده واهمه دارد كه قادر به اقدامي مستقل نيست، ممكن است به اين شبكه ملحق شود.اگر ايران به اروپا روي آورد شركايي مشتاق خواهد يافت . يك كنفرانس پر اهميت در زمينه انرژي كه سپتامبر گذشته در تهران برگزار شد مقامات دولتي و متخصصين ايراني ، چين ، پاكستان ، هند، روسيه ، مصر ، اندونزي، گرجستان ، ونزوئلا و آلمان را گرد هم آورد كه در زمينه سيستم وسيع و گسترده خط لوله براي كل منطقه و نيز گسترش چشمگير تر ذخاير انرژي تصميم گيري كنند. سفر اخير بوش به هند و تصويب برنامه تسليحات هسته ای هند توسط او بخشي از مکر و حيله ای از سوی اوست زیرا میداند که اين قدرتهاي عمده جهاني در حال پا گرفتن هستند. يك عراق مستقل و تا اندازه يي دموكراتيك مي تواند در ايجاد پيشرفت هايي كه تهديدي جدي براي سروري جهاني ايالات متحده بشمار مي رود سهيم باشد، بنابراين ابداً جاي تعجب نيست كه واشنگتن از هر راهي تلاش كند كه موانعی در برابر چنين پيشامدي با همکاری  پاکس امریکانا (Pax Americana) چنان که در روزنامه مشهور بريتانيا كه به امور بين الملل مي پردازد مايكل مك گواير به توصيف توني بلر پرداخته است ایجاد نماید.

     چنانچه ايالات متحده مجبور می شد كه درجاتي از استقلال را براي عراق بپذيرد و هر يك از اين نتايج حاصل مي شد برنامه ريزان واشنگتن با شكست در رابطه با يكي از اصلي ترين اهداف سياست خارجي خود از زمان جنگ جهاني دوم، كه ايالات متحده جايگزين بريتانيا ،  قدرت غالب جهان ، گرديد مواجه مي شدند : هدف اصلی كنترل کردن « مهمترين منطقه استراتژيك جهان.» است. در برنامه ريزي ها مسأله محوري كنترل است، نه دستيابي به منابع ثروت. ايالات متحده مدتها پيش از آنكه متكي به يك قطره از نفت خاور ميانه گردد چنين سياست هايي را دنبال مي كرد و اگر متكي به انرژي خورشيدي هم بود همين راه را ادامه مي داد. چنين كنترلي به ايالات متحده « حق وتو» را مافوق رقباي صنعتي اش مي دهد ، همانطوري كه در دوره ابتدايي پس از جنگ توسط برنامه ريزان صاحب نفوذ توضيح داده شد و اخيراً در خصوص عراق چنين گفته شد : تصرف موفقيت آميز عراق، ايالات متحده را از « قدرتي خطرناك » در برابر رقباي صنعتي اش ، اروپا و آسيا برخوردار مي ساخت ،همانگونه كه توسط زبينيو برژنسكي ، چهره ای حائز اهميت در جامعه برنامه ريزان بدان اشاره شد. ديك چٍيني معاون رييس جمهوري ، نيز به همين نكته اشاره كرد و به توضيح كنترل برذخائر نفتي بعنوان « ابزار تهديد و ارعاب » پرداخت- كه توسط سايرين مورد استفاده قرار داشت.وي به تشويق حكومت هاي ديكتاتوري آسياي مركزي كه مدلها و الگوهاي دموكراسي واشنگتن هستند ادامه داد تا در مورد ساخت و ايجاد خطوط لوله كه متضمن باقي ماندن اين ابزارها در دست واشنگتن است ، موافقت نمايند.

     اين طرز تفكر به هيچوجه طرز فكري نو و بديع نمي باشد. در آغاز پيدايش نفت در حدود نود سال پيش ، فرمانده كل نيروي دريايي بريتانيا والتر هيوم لانگ چنين گفت : « چنانچه ذخاير نفت موجود در جهان را حفظ نماييم مي توانيم آنچه مي خواهيم انجام دهيم.»  وودرو  ويلسون نيز به اين نكته حساس و تعيين كننده پي برد. ويلسون بريتانيا يي ها را از ونزوئلا كه تا سال 1928 به مهمترين صادر كننده نفت جهان تبديل شده بود بيرون راند و سپس شركتهاي امريكايي را جانشين آنان نمود. براي نيل به اين هدف ، ويلسون و جانشينان او به حمايت و پشتيباني از ديكتاتور شرور و فاسد ونزوئلا پرداختند و اطمينان حاصل كردند كه او هيچگونه امتياز و اجازه بهره برداري به بريتانيا نخواهد داد. در اين ضمن ايالات متحده به مطالبه – و حفظ – حقوق و اختيارات امريكا در زمينه نفت در خاور ميانه ، كه بريتانيا و فرانسه در آنجا پيشاپيش ديگران قرار داشتند ، ادامه داد.

     ممكن است ما متوجه شده باشيم كه اين وقايع بيانگر معناي حقيقي « آرمان گرايي ( ايده آليسم) ويلسوني » است كه مورد علاقه فرهنگ روشنفكرانه غربي مي باشد و همچنين معناي راستين « تجارت آزاد » و « درهاي باز » را با خود به همراه دارد كه گاهي اوقات حتي بطور رسمي هم بدان اذعان مي شود. هنگامي كه پس از جنگ بين الملل دوم مقرراتي جهاني در واشنگتن وضع شد پيش نويس { قرار داد } وزارت امور خارجه در مورد سياست نفت ايالات متحده ضرورت يافت كه براي حفظ كنترل قطعي ايالات متحده بر مخازن نيمكره غربي « همراه با تأكيد بر اصل درهاي باز فرصتهاي برابر براي شركتهاي ايالات متحده مستقر در نواحي جديد » بود.اين تصويري است روشنگر از « دكترين بازار آزاد واقعي موجود » : آنچه را داريم حفظ مي كنيم ، درها را به روي ديگران مي بنديم ، آنچه هنوز نداريم را  در چهار چوب اصل سياست درهاي باز به چنگ  مي آوريم . تمام اينها نمونه و توضيحي است بر يك تئوري براستي مهم از ارتباطات بين الملل  يعني سخن حكيمانه توسي دايدز (Thucydids) {مورّخ بزرگ یونانی} : قدرتمندان آنچه را مي توانند انجام مي دهند و ضعفا به اندازه يي كه بايد ، رنج مي برند.

 

( اين بخش تا انتهاي پاراگراف دوم از صفحه 7 متن اصلي است )

 

     در خصوص عراق امروز،  صحبت در مورد استراتژي هاي خروج معنايي ندارد مگر آنكه با اين حقايق مواجهه صورت گيرد. چگونه برنامه ريزان واشنگتن اين مشكلات را حل و فصل خواهند نمود ابداً مشخص نيست و آنها در هرجاي ديگري با مشكلاتي مشابه روبرو هستند. پيش بيني ها و برآوردهاي اداره اطلاعات براي هزاره نوين اين بود كه ايالات متحده بطور قطع كنترل نفت خاورميانه را در دست خواهد داشت ولي خود به ذخاير با ثبات ترAtlantic Basin متكي خواهد بود : ذخاير متعلق به حكومتهاي مطلقه غرب آفريقا و نيمكره غربي . ليكن كنترل واشنگتن بر امريكاي جنوبي از ونزوئلا تا آرژانتين ، پس از پايان جنگ ، امري است بطور جدي فرساينده. دو ابزار و حربه اصلي كنترل ، خشونت و خفقان اقتصادي است اما هر يك از اين دو حربه بتدريج تأثير و كارايي خود را از دست مي دهد. آخرين تلاش براي حمايت از يك كودتاي نظامي در 2002 در ونزوئلا بود ولي ايالات متحده مجبور به تسليم شد چراكه دولتي كه با كمك ايالات متحده تشكيل شد توسط مقاومت مردمي بسرعت سقوط كرد و در امريكاي لاتين نيز اغتشاشات و نا آرامي هايي به وقوع پيوست، در این منطقه دموكراسي بسيار جدي تر گرفته مي شود تا در غرب و سقوط دولتي كه از طريق انتخابات آزاد و دموكراتيك تشكيل شده ديگر مورد قبول قرار نمي گيرد. كنترل اقتصادي نيز رو به زوال است. كشورهاي امريكاي جنوبي در حال تسويه حساب بدهي هاي خود با  آي. آم. اف (صندوق بین المللی پول) هستند- كه اساساً شعبه يي از وزارت خزانه داري ايالات متحده مي باشد. موضوع هولناک تر برای واشنگتن این است که این کشورها از كمك های ونزوئلا برخوردار هستند. رييس جمهوري آرژانتين اعلام كرد كه كشور بايد « خود را از آي. ام.اف خلاص مي كرد .» تبعيت و پيروي همه جانبه و تام از قوانين آي.ام.اف منجر به بروز فاجعه اقتصادي شد كه با سرپيچي اساسي و قطعي از قوانين مذكور ، كشور از اين فاجعه رهايي يافت. برزيل نيز خود را از آي.ام.اف نجات داد و بوليوي نيز كه  از كمك ونزوئلا برخوردار شده احتمالاً چنين خواهد كرد. كنترل هاي اقتصادي ايالات متحده به شكلي جدي رو به تضعيف است.

     نگراني اصلي واشنگتن ونزوئلاست كه عمده ترين توليدكننده نفت در نيمكره غربي مي باشد. وزارت انرژي ايالات متحده تخمين مي زند كه در صورتيكه قيمت نفت به اندازه كافي بالا باقي بماند تا هزینه بهره برداري از نوع نفت سنگينی که دارد مقرون به صرفه باشد ، ذخاير آن ممكن است از ذخاير عربستان سعودي بيشتر باشد.خصومتها و ضديت ها و خرابكاري هاي بسيار زياد ايالات متحده موجب افزايش علاقه ونزوئلا به گسترش صادرات و سرمايه گذاري شده و چين از آنجا كه با صادر كنندگان امريكاي لاتين كه از ذخاير غني برخوردارند همراه است بسيار علاقه مند به استقبال از اين فرصتهاست. بزرگترين منبع گاز طبیعی در امريكاي جنوبي ، بوليوي است كه هم اكنون مسيري بسيار شبيه به ونزوئلا را در پيش گرفته است. هر دو كشور در زمينه هاي ديگري موجب بروز مشكل براي واشنگتن شده اند. دولت در هر دو كشور از طريق انتخابات مردمي روي كار آمده است. ونزوئلا به پشتيباني از دولت منتخب به هدايت و راهنمايي امريكاي لاتين مي پردازد كه در چند سال گذشته تحت فرمانروايي چاوز به شدت افزايش يافته است. وي در ايالات متحده  بدليل عدم وابستگي اش و بدليل برخورداري از حمايت  بسيارگسترده مردم ،  عميقاً مورد نفرت است . بوليوي بتازگي انتخاباتي دموكراتيك داشت از نوعي كه درغرب تقريباً غيرقابل تصور و باورنكردني است. مسائلي وجود داشت كه مردم آن را بخوبي درك كرده  و با شركت فعال خود كسي را از اکثریت بومی یعنی از پايگاه و طبقه خود انتخاب كردند.  براي كانونها و مراكز قدرت ، دموكراسي همواره مقوله يي وحشت انگيز است بويژه زماني كه ازفرمها و اشكال ساده و ظاهری فراتر رفته و بر اساس و بنیادی واقعی بنا گردد.

     شرح و تفسير آنچه در حال وقوع است ماهيت اين ترسها را آشكار مي كند. فايننشال تايمز لندن هشدار مي دهد كه پرزيدنت ايوا مورالِس از بوليوي بيش از پيش  « مستبد » و « غير دموكراتيك و غير مردمي » مي شود. اين يك نگراني جدي براي قدرتهاي غرب است كه در همه جا مشتاق و پايبند آزادي و دموكراسي هستند.  مدرك و گواه  موضع استبدادي او و انحرافش از اصول دموكراتيك ، تبعيت او از اراده و خواست 95 درصد از مردم و ملي كردن منابع گاز طبیعی بوليوي بود و همچنين برخورداري از محبوبيت در ميان مردم از طريق كاهش خدمات عمومی و ريشه کن كردن رشوه خواري. سياستهاي مورالِس كم كم به رهبر وحشت انگیز ونزوئلا شباهت مي يابد. گويا محبوبيت دولت منتخب چاوز به عنوان شاهد و مدرك كافي نبود كه نشان دهد او ديكتاتوري ضد مردم است،  وي در تلاش براي گسترش برنامه هاي مشابه به بوليوي است كه خود بنياد نهاده است : كمك به « تلاش و تمايل بوليوي به ريشه كن كردن بيسوادي و پرداخت حقوق صدها پزشك كوبايي كه براي كار به آنجا فرستاده شده بودند » تا در ميان فقرا باشند و اظهار تأسف فايننشال تايمز را يادآور شوند.

     آخرين استراتژي امنيت ملي دولت بوش كه در مارس 2006 انتشار يافت چين را بعنوان بزرگترين تهديد دراز مدت به استيلاي جهاني ايالات متحده توصيف مي كند. اين تهديد از نوع نظامي نيست بلكه اقتصاديست. اين سند هشدار مي دهد كه رهبران چين تنها مشغول « گسترش تجارت نيستند بلكه بگونه ای عمل مي كنند كه گويي مي توانند به طريقي بر ذخاير انرژي دنيا ”قفل بزنند “ يا در صدد هدايت بازارها برآيند تا ايجاد و بهره برداري از آن.» در ملاقاتهاي ايالات متحده – چين در چند هفته اخير پرزيدنت بوش در زمينه تلاش براي « قفل زدن » بر ذخاير جهاني به پرزيدنت هو جينتائو هشدار داد. بوش اتكاي چين بر نفت سودان ، برمه و ايران را محكوم كرد و چين را متهم به مخالفت با تجارت آزاد و حقوق بشر نمود- بر خلاف واشنگتن كه واردات آن تنها از دموكراسي هاي ناب و خالص كه شيفته حقوق بشر مي باشند صورت مي گيرد مانند گينه، يكي از سبعانه ترين ديكتاتوري هاي آفريقايي ، كلمبيا كه به مراتب بدترين سابقه حقوق بشر در امريكاي لاتين از آن اوست ، كشورهاي آسياي مركزي و ساير نمونه ها و مظاهر فضيلت و تقوا. هنگامي كه واشنگتن « سياست درهاي باز » سنتي  و تعدي آشكار و علني خود  را جهت اطمينان از غلبه اش بر ذخاير انرژي جهاني ادامه مي دهد و قوياً « حربه هاي تهديد و ارعاب و اخاذي » را حفظ نموده ، هيچ انسان محترمي واشنگتن را متهم به « قفل زدن » بر ذخاير جهاني نمي كند. جالب اينكه احتمالاً هيچيك از اين موارد موجب خنده ، تمسخر يا حتي جلب توجه كسي در غرب نمي شود.

نیویورک تایمزدر مورد ديدار بوش و  هو جينتائو در سرمقاله خود چنین گزارش داد كه « تمايل و اشتياق چين براي نفت بر موضع این کشور در رابطه با ایران تأثير مي گذارد... اين موضوع در مورد ایران زمانی به اوج اهمیت خود می رسد که می بینیم غول نفتی چین قراردادی با ایران برای توسعه و استخراج منطقه عظیم نفتی "یادآوران" به مبلغ 70 بیلیون دلار امضاء کرده است.  اين مسأله ای است بسیار جدّی زیرا شاهد دخالت چين حتي در عربستان سعودي هم كه از زمان اخراج بريتانيا در دوره جنگ جهاني دوم تحت فرمان ايالت متحده قرار گرفته بود هستیم. هم اكنون روابط رو به رشد اقتصادي و حتي نظامي ميان چين و پادشاهي عربستان سعودي كه امروز بزرگترين شريك تجاري چين در غرب و شمال آفريقا به حساب می آید که احتمالاً گواه ديگري براي بي علاقگي چين نسبت به دموكراسي و حقوق بشر مي باشد. هنگامي كه پرزيدنت هو از واشنگتن بازديد كرد از ضيافت شامی که به طور معمول باید برای او داده میشد محروم شد. اين یک اهانتي عمدي و از پيش طراحي شده بود. عکس العمل متقابل وی این بود که او بلافاصله به نحوی بسیار مشتاقانه به سوی عربستان سعودی عزیمت نمود و واشنگتن نیز این سیلی محکم را به سختی بر صورت خود حس کرد.

    اين ساده ترين نماي كلي  شرايطی بود که نشان می دهد در عراق چه می گذرد و چرا شرایط بدینگونه است.  ليكن اين مسائل بحراني و خطرناك به ندرت درگفت و گوهای جاری برای نشان دادن بزرگ ترین مشكل و نگرانی عمیق امریکا مطرح می شود. طرز فكر و عقايد انعطاف ناپذير سیاستمداران مانع آن مي شود که حقایق چنان که هست عنوان شود، به همین دلیل است که عقايد و طرز تفكر استراتژيك – اقتصادي خود را  از طريق آرمانهای دروغینی مثل آزادي، عدالت، صلح، دمکراسی و ساير مسائلی از این قبیل عنوان می کنند. بعلاوه اين شیوه ای نیست که برای اولین بار به کار گرفته می شود بلکه باز مي گردد به يك بحران بسيار جدي در فرهنگ روشنفكرانه غرب كه در طول تاريخ نمونه های آن وجود داشته  و بس خطرناك است.

     مي توان اطمينان داشت كه اگرچه اينگونه حقایق به طور علني مورد بحث قرار نمي گيرد،  ولی مورد توجه ویژه برنامه ريزان سیاسی خواهد بود. دولتها طبق معمول مردم خود را بعنوان دشمن اصلي در نظر مي گيرند و آنان را از اتفاقاتي كه به نام ایشان درشرف  وقوع  است بي خبر نگاه می دارند و براي آنها تصميم مي گيرند.  با وجود اين ما قادر به حدس و گمانه زني هستيم. يك حدس و گمان معقول اين است كه برنامه ريزان واشنگتن ممكن است بر آن باشند كه جنبش هاي جدايي طلبانه ای را القا كنند تا بعدها ايالات متحده بتواند از آنان  عليه كشور اصلی « دفاع » كند. در ايران ، منابع اصلي نفت در نواحي عرب نشین در حاشيه خليج (مترجم: خلیج فارس) واقعند که خوزستان ايران نامیده می شود.  بیهوده نیست که در این روزها يك جنبش آزادي اهواز با منشأ و خاستگاه ناشناخته راه افتاده است كه ادعاي اختيارات و حقوق نامعين و نامشخص خودمختاري و استقلال می کند. این مقدمه ای است که در همين حوالي یعنی در عراق و كشورهاي خليج (مترجم: خلیج فارس)  پايگاهي براي مداخله نظامي ايالات متحده آماده می شود.

     حضور نظامي ايالات متحده در امريكاي لاتين به طرزي چشمگير رو به افزايش است. در ونزوئلا منابع نفتي در استان زوليا ، نزديك به كلمبيا واقع شده، كه تنها پايگاه مورد اعتماد ايالات متحده در منطقه مي باشد، این استاني است ضد چاوز و هم اكنون از  يك جنبش خودمختاري و همانطور که در بالا اشاره شد با منشأ و خاستگاهي ناشناخته برخوردار است. در بوليوي منابع بزرگ گاز در مناطق شرقيِ حاصلخيز تر واقعند كه در اين بخش غلبه با نخبگاني از تبار اروپايي است كه به شدت با دولت منتخب اكثريت بومي مخالفند و سخن از خطر جدا شدن آن در میان است. در همان نزديكي ها، پاراگوئه يكي ديگر از چند پايگاهي است كه هنوز زیر تسلط ارتش ايالات متحده مي باشد. در حال حاضر همكاري و مشاركت كلي ارتش و پليس در این منطقه از كمك اقتصادي و اجتماعي فراتر رفته و از الگويي كاملاً متناقض با آنچه در سالهاي جنگ سرد وجود داشت پیروی می کند. امروزه تعداد پرسنل ارتش ايالات متحده در امريكاي لاتين بيشتر از كل پرسنل غیر نظامی در ادارات دولت فدرال است، که این خود بازهم تغييري قابل ملاحظه نسبت به سالهاي پيش به حساب می آید.  مأموريت بعدی شان این است که با « مردم گرايي افراطي » مبازه کنند – این اصطلاحي است كه به كرات بجاي ملي گرايي غيروابسته كه از دستورات پیروی نمي كند بكار مي برند. آموزش نظامي از وزارت امور خارجه به پنتاگون تغيير مسير داده است و آن را از قيد حقوق بشر و دموكراسي تحت نظارت كنگره - كه همواره ضعيف بود اما تأثيرات آن موجب پیشگیری از خشونتها در امور اجرائی می شد - رها مي سازد.

     ايالات متحده قدرتي جهاني است و سياست هاي آن ديگر نبايد بیش از امپراطوری بریتانیا   منزوی تلقی گردد. نيم قرن به عقب بر مي گرديم، دولت آيزنهاور سه مشكل اساسي جهان را شناسايي كرد: اندونزي ، آفريقاي شمالي و خاورميانه – هر سه توليدكننده نفت و اسلامي. در تمام این موارد نگراني از ملي گرايي غير وابسته بود. پايان حكومت فرانسه در الجزاير مشكل آفريقاي شمالي را مرتفع ساخت. در اندونزي كودتاي سوهارتو در 1965 خطر استقلال را از طريق قتل عامي گسترده محو نمود كه سي.آی.اِ  آن را به جنايات هيتلر ، استالين و مائو تشبيه كرد.  طبق توصيف نيويورك تايمز « قتل عام گسترده و تكان دهنده » در غرب با شادماني و آرامشي آشكار مورد استقبال قرارگرفت. كودتاي نظامي تنها حزب سياسي مردمي را نابود ساخت، حزب مستمندان و تعداد بي شماري از دهقانان بدون زمين را قتل عام كرد و دروازه كشور را در حالیکه اکثریت عظیم مردم برای نجات خود از فلاکت و مصیبت تلاش می کردند به روي استثمار غرب و بهره كشي از منافع غني گشود. دو سال بعد ، مشكل اصلي در خاورميانه از طريق انهدام رژيم ناصر توسط اسراييل حل شد ، رژيمي كه مورد نفرت ايالات متحده و بريتانيا بود كه از اين وحشت داشتند كه مبادا نيروهاي ملي گراي سكولار در صدد هدايت منابع وسيع انرژي منطقه به سمت شكوفايي و آباداني و توسعه داخلي برآيند. چند سال پيش تر اداره اطلاعات ايالات متحده از احساسات همگاني خبر داد مبني براينكه نفت يك « ميراث ملي » است كه با تمهيداتي ظالمانه و ناروا كه با زور تحميل شده ، مورد بهره برداري غرب قرار مي گيرد. خدمات اسراييل به ايالات متحده و هم پيمان سعودي اش و شركتهاي انرژي قضاوت اداره اطلاعات ايالات متحده در سال 1958 را به اثبات مي رساند كه « نتيجه منطقي » مخالفت و ضديت با ملي گرايي اعراب  تكيه به اسراييل بعنوان  « تنها هوادار نيرومند  قدرت غرب  در خاورميانه » است ، قطع نظر از تركيه كه اتحاد نظامي نزديكي با اسراييل در 1958   و در چهارچوب استراتژي ايالات متحده  برقرار ساخت.

     اتحاد ايالات متحده- اسراييل كه در امور جهاني بی همتا است ، به فتوحات نظامي اسراييل در 1967 باز مي گردد كه در سال 1970 ، يعني زمانيكه اسراييل از مداخله محتمل سوريه در اردن كه به منظور حمايت از مردم فلسطين كه در سپتامبر سياه قتل عام مي شدند انجام مي گرفت  ممانعت به عمل آورد ، تقويت  شد. چنين مداخله يي از سوي سوريه در واشنگتن تهديدي نسبت به متحد اردني آنان تلقي شد و مهمتر از آن تهديدي بود برعلیه منافع توليدكنندگان نفت كه تحت فرمان واشنگتن قرار داشتند. كمك ايالات متحده به اسراييل تقريباً چهار برابر شد.  از آن زمان اين  الگو يي نسبتاً منسجم و استوار است كه دامنه اش  به خدمات جنبي اسراييل به قدرت ايالات متحده خارج از خاورميانه ، بويژه در امريكاي لاتين و آفريقاي جنوبي گسترش يافت . سيستم سلطه و استيلا براي افرادي كه به آن اهميت مي دادند بسيار مؤثر افتاد. منافع شركتهاي انرژي در حال شكستن تمامي ركوردهای پیشین هستند. صنايع مدرن تكنولوژيک ( از جمله صنايع نظامي )  و  سازمانهاي اقتصادي عمده دارای روابط پرسودي با اسراييل هستند،  و اسراييل عملاً به منزله يك پايگاه نظامي برون مرزي و تأمين كننده تجهيزات و تعليمات به خدمت مشغول است. شايد كسي بگويد كه ساير سياستها براي تمركز قدرت داخلي كه بطرز قابل ملاحظه و وسيعي تعيين كننده خط مشي هستند نافع تر بوده است ولي به نظر مي رسد كه آنها اين چنين تداركات و تمهيداتي را كاملاً مطلوب يافته اند. اگر چنين نمي كردند مي توانستند به آساني در جهت پايان دادن به آن اقدام نمايند و در واقع ، در حاليكه بين ايالات متحده و قدرت ایالتی اسراييل تعارضات و اختلافاتي به وجود می آید، اسراييل همیشه طبعاً كوتاه مي آيد، صادرات تكنولوژي نظامي به چين از مثالها و نمونه هاي اخير است ، بدين صورت كه پس از آنكه در ابتدا اسراييل از تبعيت از آنچه مفسر اسراييلي ، الوف  بِن که آن را« آقاي رييسي كه ” شريك “ خوانده مي شود »   معرفي مي كند اكراه داشت دولت بوش تصميم به تحقير اسراييل گرفت.

     اجازه دهيد در اينجا به ايران و برنامه هاي هسته يي اين كشور بپردازيم . تا سال 1979 واشنگتن قوياً از اين برنامه ها حمايت مي كرد. البته در طول آن سالها زمامداري مستبد و بيرحمی طي يك كودتاي نظامي امريكايي – انگليسي بر سر كار آمده بود و دولت پارلماني حاكم بر ايران را  به زير كشيده بود. امروز ادعاي معمول و متداول اين است كه ايران هيچ نيازي به قدرت هسته يي ندارد و بنابراين بايد بدنبال يك برنامه تسليحاتي مخفي باشد. هنري كيسينجر اظهار داشت «براي يك صادر كننده عمده نفت مانند ايران انرژي هسته يي موجب اتلاف منابع و ذخايراست .» كيسينجر بعنوان وزير امور خارجه در سي سال گذشته ، معتقد بود « طرح قدرت هسته يي هم نيازهاي رو به افزايش اقتصادي ايران را تأمين مي كند و هم اجازه مي دهد كه باقي مانده ذخاير نفت ايران براي صادرات يا تبديل شدن به مواد پتروشيمي به مصرف رسد ، » و ايالات متحده از تلاشهاي شاه ایران حمايت مي كرد. ديك چِيني ، دونالد رامسفلد و پال ولفوويتز برنامه ريزان اصلي دولت بوش دوم بطور جدي تلاش كرده بودند تا شاه را مجهز به يك « چرخه سوخت هسته يي كامل نمايند – رآكتورهاي خودكفا كه از طريق مواد   راديو اكتيو  بكار مي افتد و توليد كننده همين مواد نيز هست. اين دقيقاً همان توانايي است كه دولت كنوني بوش تلاش مي كند تا ايران را از دستيابي به آن بازدارد. » دانشگاه هاي ايالات متحده در حال برنامه ريزي به منظور آموزش مهندسين هسته يي ايراني بودند و اگرچه واشنگتن در این مورد پیشقدم نشده بود ولی بدون ترديد با آن موافق بود و آن را تأیید می کرد: بطور مثال از جمله دانشگاه خود من ، انستيتوي تكنولوژي ماساچوست ، عليرغم مخالفت شديد دانشجویان از كيسينجر دعوت به عمل آورد تا در مورد تغيير موضع وي سؤال کنند. او با صراحت دلنشين و معمول خود پاسخ داد : « ایران قبلا كشور متحد و هم پيمان ما بود .» و در نتيجه پيش از 1979 نيازي واقعي به انرژي هسته ای داشت،  ليكن امروز چنين نيازي ندارد.

     برنا مه هاي هسته ای ايران تا آنجا كه مشخص شده بر اساس ماده چهارم از پيمان عدم گسترش  ( اِن. پي.تي )كه به كشورهاي غير هسته ای حق توليد سوخت براي انرژي هسته ای را اعطا مي كند ، از حقوق این کشور است. با اين وصف دولت بوش در اين مورد به بحث و مجادله مي پردازد كه ماده چهار بايد انعطاف ناپذيرتر شود و من نيز تصور مي كنم اين حرفي منطقي و عاقلانه است. هنگاميكه اِن. پي. تي در سال 1970 به اجرا در آمد فاصله زيادي ميان توليد سوخت براي انرژي و براي تسليحات هسته يي وجود داشت. ولي با تكنولوژي معاصر اين فاصله كمتر شده است. با اين حال هر گونه تجديد نظر بر ماده چهار بايد دستيابي آزادانه و بلا مانع براي استفاده غيرنظامي را در جهت توافقات اوليه تضمين نمايد. پيشنهادي معقول و منطقي توسط محمد البرادعي ،  رييس آژانس بين المللي انرژي اتمي ارائه شد :  كه كليه توليدات و سوخت مواد مورد استفاده در ساخت تسليحات تحت نظارت و كنترل جهاني باشد با اين  « تضمين و قول كه مصرف كنندگان آينده و برحق قادر به دريافت لوازم و ضروريات خود باشند. » وي اظهار داشت كه اين مي تواند نخستين گام به سوي اجراي كامل قطعنامه 1993 سازمان ملل متحد باشد كه پيمان قطع مواد راديو اكتيو( FISSBAN)  را ايجاب مي كند كه توليد مواد  راديو اكتيو را توسط كشورهاي جداگانه منع مي نمايد. پيشنهاد البرادعي به جايي نرسيد. رهبران سياسي ايالات متحده قطعاً در موضع كنوني آن هرگز با اين هيأت نمايندگي مستقل موافقت نمي كردند. تا آنجا كه مي دانم پيشنهاد البرادعي تا امروز تنها از سوي يك دولت مورد قبول واقع شده است : ايران ، فوريه گذشته، كه براي حل بحران جاري – در واقع بحراني بسيار جدي – يك راه را پيشنهاد مي كند : ادامه توليد مواد راديو اكتيو توسط كشورهاي منفرد احتمالاً بشريت را به سوي فنا مي كشاند.

همچنين واشنگتن سرسختا نه و با تمام قوا با يك معاهده معقول و دقيق (FISSBAN) كه از سوي كارشناسان  ، « بنيادي ترين پيشنهاد كنترل تسليحات هسته يي » تلقي شده است ، به زعم كارشناس كنترل تسليحات پرينستون ، فرانك فن هيپل مخالفت مي كند. عليرغم مخالفت ايالات متحده در نوامبر 2004 كميته خلع سلاح سازمان ملل متحد رأي داد. آراء 147 در برابر 1 بود و 2 رأي ممتنع از اسراييل و بريتانيا كه عجيب تر از آن بود .سفير بريتانيا ، جان فريمن اظهار داشت كه بريتانيا از اين معاهده پشتيباني مي كند اما قادر به تأييد اين شكل از آن نيست چرا كه اين كار « موجب ايجاد شكاف در جامعه بين الملل مي گردد » - شکاف  147 به 1

آرای بعدی در یک نشست كامل و رسمی 179 به 2 بود ، اسراييل و بريتانيا مجدداً رأي ممتنع دادند. ايالات متحده به پالائو ملحق شد.    

     در سال 2004 اتحاديه اروپا و ايران در زمينه مسائل هسته يي به توافقي دست يافتند : ايران موافقت نمود تا فعاليتهاي قانوني غني سازي اورانيوم را بطور موقت بحالت تعليق درآورد و اتحديه اروپاموافقت كرد كه « بطور قاطع متعهد گردد تا در زمينه مسائل امنيتي ايران را تقويت كند » همانگونه كه همه مطلع هستند « مسائل امنيتي » اشاره دارد به همان  تهديدات و تداركات  امريكا و اسراييل براي حمله به ايران.  اين هشدارها ، يعني زيرپا نهادن و اهانت جدي به منشور سازمان ملل ، براي كشوري كه مدت پنجاه سال بدون وقفه توسط ابر قدرت جهاني مورد آزار و اذيت قرار گرفته  و هم اكنون سرزمينهاي مجاور ايران را به اشغال درآورده مسائل ساده يي نيست،

     ايران در اين معامله به عهد خود وفا كرد ، ولي اتحاديه اروپا تحت فشار امريكا به تعهداتش بي اعتنايي نمود. ايران نيز سرانجام اين معامله را رها كرد. در غرب اين روايت بيشتر مورد پسند قرار دارد كه ايران عهدشكني و ثابت كرد كه خطري جدي براي نظم جهاني است.

     در ماه مه 2003 ايران پيشنهاد كرده بود كه با ايالات متحده به مذاكرهدر زمينه طيف وسيعي از مسائل امنيتي بپردازدكه رد شد ، آنها ترجيح مي دادند كه همان مسيري را ادامه دهند كه در مورد كره شمالي پيموده بودند. در ژانويه 2001 با روي كار آمدن دولت بوش شرط « بدون  مقاصد خصمانه » را از توافقنامه هاي نخستين حذف كرد و به بحث در مورد تهديدات و هشدارهاي جدي پرداخت ، در حاليكه در ضمن عهد و پيمان خود را در مورد فراهم ساختن نفت سوختي و رآكتور هسته يي زير پا مي نهاد. در مقابل ، كره شمالي مجدداً به توسعه و گسترش تسليحات اتمي روي آورد كه ريشه هاي بحران  جاري ديگري بود. همه چيز قابل پيش بيني بود و از قبل پيش بيني شده بود.

     براي كاستن از شدت اين بحرانها و احتمالاً پايان دادن به آنها راههايي وجود دارد.نخستين راه ، خاتمه دادن به تهديداتي است كه عملاً ايران ( و كره شمالي ) را وادار به گسترش تسليحات هسته يي مي كند . يكي از مورخان نظامي برجسته اسراييل ، مارتين وَن كرِولد بلافاصله پس از آنكه واشنگتن اعلام داشت كه به هر كجا بخواهد ، تا زمانيكه آن كشورها بلادفاع باشند،  حمله خواهد نمود ، نوشت اگر ايران در حال گسترش سلاح هسته يي نباشد آنها « ديوانه » هستند. بنابراين گام نخست در خاتمه دادن به بحران پايان بخشيدن به تهديدات است كه احتمال دارد منجر به ايجاد اهداف بالقوه براي گسترش دادن سدي بازدارنده  گردد- جايي كه تسليحات هسته ای يا ترور و وحشت تنها گزينه هاي ممكن و قابل اجراست.

    دومين گام پيوستن به تلاشها و اقدامات بيشتر براي وارد ساختن دوباره ايران به اقتصاد جهاني است. قدم سوم پيوستن به سايركشور هاي جهان است درپذيرش پيمان منطقی FISSBAN و    پذيرش پيشنهاد البرادعي از سوي ايران يا چيزي شبيه به آن- و تكرار مي كنم كه موضوع در اينجا به فراسوي ايران می پیوندد  و به مقوله بقاء بشر مربوط مي شود. قدم چهارم پيروي از ماده چهار ان.پي.تي است كه ممالك هسته يي رابه منظور حذف تسليحات هسته يي ملزم به انجام اقداماتي از روي « حسن نيت » مي كند ، تعهدي الزام آور و قانوني ، همانگونه كه دادگاه جهاني تعيين نموده است. هيچيك از ممالك هسته يي به اين تعهد پايبند نبوده اند ولي ايالات متحده در نقض و زير پاگذاشتن آن در رديف اول قرار دارد- بار ديگر تهديدي بسيار جدي براي بقاء بشر. برداشتن گامهاي منظم و همراه با اعتدال در اين جهات باعث تخفيف بحرانهاي آتي ايران خواهد شد. بويژه توجه به سخنان محمد البرادعي حائز اهميت است كه چنين گفته : «راه حل نظامي چاره اين وضعيت نيست .اين غير ممكن و غير قابل تصور است. تنها راه حل پايدار و ماندني مذاكره و گفت و گوست.» و مذاكره قابل انجام است. همچون جنگ عراق : بنظر مي رسد جنگ عليه ايران مورد مخالفت ارتش و اداره اطلاعات امريكا باشد اما ممكن است براحتي مورد قبول برنامه ريزان غيرنظامي دولت بوش قرار گيرد : چِيني ، رامسفلد ، رايس و چند تن ديگر ، مجموعه يي فوق العاده خطرناك.

     در بين تحليل گران برجسته استراتژيك اتفاق نظر قابل ملاحظه يي وجود دارد مبني بر اينكه خطر جنگ هسته يي جدي و رو به افزايش مي باشد و اين خطر مي تواند از طريق معيارهاي شناخته شده و در حقيقت از لحاظ قانوني ،  اجباري  و الزامي از ميان برداشته شود. چنانچه اين معيارها بكار گرفته نشود اين تحليل گران هشدار مي دهند كه « سرانجام ، برخوردهاي هسته يي اجتناب ناپذير خواهد بود» و ممكن است با مخاطرات قابل ملاحظه ناشي از نابودي نهايي » مواجه شويم، يك « حارمجدون ناشي از اعمال خودمان .»

اين خطرات و تهديدات بخوبي شناخته شده اند و بطور آگاهانه و دانسته گسترش داده مي شوند . تجاوز به عراق صرفاً بي شرمانه ترين نمونه است.

     برنامه ريزان نظامي و اطلاعاتي كلينتون « تسلط و گسترش بعد فضايي عمليات نظامي براي حفظ منافع و سرمايه هاي ايالات متحده » را ضروري دانستند ، همانگونه كه در سالهاي گذشته نيروي زميني و دريايي چنين كرده ، ليكن هم اكنون با يك رهبر منفرد كه بايد به گسترش « تسليحات حمله فضايي – كه باعث توانايي در- كاربرد قوا از ، بسوي و در مسير فضا مي شود » بپردازد. آنان گفتند چنين معيارهايي مورد نياز خواهد بود چرا كه « جهاني كردن اقتصاد دنيا » منجر به « عميق شدن شكاف اقتصادي » همراه با « تشديد ركود اقتصادي ، عدم ثبات سياسي و بيگانگي فرهنگي » خواهد شد ، بدين سبب ناآرامي و خشونت در ميان « كشورهاي فقير » كه بيشتر عليه ايالات متحده است پديد مي آيد. در اين صورت ايالات متحده بايد آماده برنامه ريزي براي « حمله يي دقيق از فضا باشد { بعنوان } سدي براي تكثير جهاني WMD    از طريق

عوامل غيرقابل كنترل. اين يك نتيجه محتمل از برنامه هاي پيشنهادي نظامي است، درست همانطور كه « عميق كردن شكاف » نتيجه مورد انتظار تلقي ويژه از انسجام و يكپارچگي بين المللي است كه بطرزي گمراه كننده در سيستم عقيدتي « جهاني شدن » و « تجارت آزاد » نام گرفته است.

     به اين مفاهيم بايد  سخني  افزود.  هر دو  اصطلاحاتي  تبليغاتي هستند  ، نه توصيف  و تعريف.  اصطلاح  « جهاني شدن » براي شكل خاصي از انسجام اقتصادي جهاني بكار برده مي شود – كه مايه تعجب نيست – كه در جهت منافع طراحان آن طراحي شده است: شركتهاي چند مليتي و تعداد انگشت شماري كشورهاي قدرتمند كه اين شركتها با آنها ارتباط نزديك دارند. شكل و مدل مقابل جهاني شدن توسط گروه هايي كه بيشتر بيانگر و نماينده  جمعيت جهان است دنبال مي شود ، جنبش هاي عدالت خواهانه جهاني توده ها ، كه سرچشمه آن در جنوب است ولي هم اكنون سازمانهاي عمومي و مردمي شمال هم به آنها پيوسته اندو هر  سال در  World Social Forumبا يكديگر ملاقات دارند كه گردهمايي هاي اجتماعي محلي و منطقه يي بسياري برگزار نموده است كه بر مسائل خود آنهاتمركز دارد اگرچه در محدوده همان چهارچوب گسترده و فراگير. جنبش هاي عدالت خواهانه جهاني پديده يي كاملاًنوين هستند كه احتمالاً بذرهاي نوع بين المللي مي باشد كه از زمان آغاز و سرچشمه هاي درون آن ، اميد جنبش هاي كارگري و دست چپي ها بوده است. اينها « ضد جهاني شدن » ناميده مي شوند در سيستم هاي عقيدتي فعلي، زيرا آنها طالب شكلي از جهاني شدن هستند كه در جهت منافع مردم باشد ، نه متمركز بر قدرت اقتصادي – و متأسفانه آنان اغلب اين اصطلاحات مضحك را برگزيده اند. 

     جهاني شدن بطور رسمي پايبند به باصطلاح نئوليبرالسم است كه همچنين اصطلاحي است بسيار گمراه كننده: اين رژيم از نوع جديد و نوين نبوده و ليبرال نمي باشد. نئوليبراليسم اساساً خط مشي است كه از قرن هجدهم به زوربر مستعمرات تحميل شد در حاليكه كشورهاي ثروتمند ، با تكيه بسيار بر مداخله حكومت در اقتصاد و توسل به معيارهايي كه هم اكنون در مقررات اقتصاد بين الملل غير قانوني اعلام شده ،   براحتي و بطور كامل اين قوانين را زير پا مي نهادند . اين نكته در مورد انگلستان و كشورهايي كه در  مسير نظام حمايتي و مداخله حكومتي آن گام برمي داشتند صادق است ، از جمله ژاپن ، كشوري در جنوب كه از بند استعمار جان سالم بدر برد و كشوري كه صنعتي شد. اين حقايق بطرزي گسترده توسط مورخان اقتصادي تشخيص داده مي شوند.

     مقايسه ايالات متحده و مصر در اوايل قرن نوزده يكي از نمونه هاي روشنگر در زمينه نقش تعيين كننده استقلال و مداخلات وسيع حكومت در توسعه اقتصادي است. ايالات متحده با رهايي از قيد حكومت و تسلط بريتانيا قادر به  گزينش معيارهايي با مدل بريتانيا در مداخله حكومتي بود و بدين ترتيب توسعه يافت.در اين ضمن ، قدرت بريتانيا مي توانست مانع بروز هر اتفاقي در مصر گردد ،  در همراهي با فرانسه براي تحميل عقيده و دكترين لرد پالمرستون مبني براينكه « بنابراين هيچ ايده و نظري از عدالت و انصاف نسبت به محمد { علي} نبايد بر سر راه چنين منافع عظيمي قرار گيرد.» بعنوان رقابت مسدود كننده در مديترانه شرقي .

پالمرستون « نفرت » خود از « بربرهاي نادان » را كه جرأت كرده و توسعه اقتصادي را بر عهده گرفتند بيان مي كند. هنگامي كه امروز بريتانيا و فرانسه به نمايندگي از ايالات متحده خواستار تعليق كليه فعاليتهاي مربوط به برنامه هاي هسته يي و موشكي ، شامل تحقيق و گسترش ، توسط ايران مي شوند تا از انرژي هسته يي ممانعت به عمل آيد و كشوري كه احتمالاً از هر سو هدف  بزرگترين تهديدات قرار گرفته فاقد سدي در برابر حملات باشد، حملاتي از سوي پرهيزكاران ، در اين هنگام خاطرات تاريخي طنين انداز مي شود. همچنين ممكن است بخاطر آوريم كه فرانسه و بريتانيا نقشي حساس و تعيين كننده در گسترش زرادخانه هسته يي ايفا نمودند.

     چنانچه مصر از استقلال برخوردار بود شايد در قرن نوزدهم  انقلاب صنعتي در آن كشور رخ ميداد.مصر در بسياري از منافع ايالات متحده شريك بود مگر استقلال كه به ايالات متحده اجازه مي د اد به منظور اِعمال ممنوعيت بركالاهاي ممتاز انگليسي ( منسوجات ، فولاد و ...) تعرفه هاي بسيار بالا يي تحميل كند. در واقع ايالات متحده از نظر حمايت از صنايع داخلي و حمايت گرايي از زمان جنگ جهاني دوم رهبري جهان را بدست گرفت ،آنگاه كه اقتصاد آن به اندازه يي اقتصاد ساير كشورها را تضعيف نمود كه « رقابت آزاد » قابل تحمل شد . پس از جنگ اتكاي همه جانبه و وسيع بر Dynamic state sector ، حتي بيشتر از گذشته به جزء محوري اقتصاد ايالات متحده تبديل شد و تا  به امروز ادامه دارد و ايالات متحده در زمان مقتضي به سياست حمايت گرايي پاي بند باقي مي ماند.   در سالهاي رياست جمهوري ريگان سياست حمايت گرايي در  ميزان حداكثر جاري بود- كه طبق معمول همراه بود با سخنراني ها و زبان آوري هاي بسيار در مورد ليبراليسم براي ديگران. ريگان عملاً سدهاي حفاظتي را دو برابر كرد و نيز به ابزار معمول و هميشگي روي آورد  بنام پنتاگون ، تا بر شكست هاي مديريتي و شعار مطبوعات تجاري يعني « صنعتي شدن دوباره امريكا » غلبه كند. علاوه بر اين ، ميزان بالاي استفاده از حمايت گرايي به صورت به اصطلاح « توافقات تجاري آزاد » در آمده كه به منظور حمايت از قدرتمندان و ثروتمندان به روشي سنتي طراحي شده است.

     يك قرن پيشتر  بريتانيا با « تجارت آزاد » به عشوه گري مي پرداخت ، آنگاه كه 150 سال نظام حمايتي و مداخله حكومت بريتانيا را از هر لحاظ تبديل به قدرتمندتريناقتصاد نموده بود و تجارت آزاد بنظر مي رسيد كه يك انتخاب بود ، با فرض اينكه زمين بازي در مسيري صحيح  « نام گذاري » شده بود تا تصويري آشنا و رايج بخود بگيرد. اما بريتانيا يي ها هنوز هم سعي مي كردند جلوي باخت خود را بگيرند. آنها همچنان بر بازارهاي حفاظت شده ، مداخله حكومت و نيز ترفندهايي كه مورد توجه مورخين اقتصادي قرار نگرفته بود متكي بودند. يك چنين بازاري چشمگيرترين بنگاه قاچاق مواد مخدر بود كه به منظور بلعيدن بازار چين طراحي شده بود و همچنين منافع حاصل از آن هزينه ناوگان سلطنتي ، اداره و حكومت بر هندوستان  تحت سلطه و خريد كتان از ايالات متحده را تأمين مي كرد- انگيزه يي براي انقلاب صنعتي. توليد كتان ايالات متحده همچنين  بر پايه مداخله همه جانبه حكومتي ، برده داري ، قلع و قمع واقعي جمعيت بومي و كشور گشايي هاي نظامي – تقريباً نيمي از مكزيكو مثالي است مناسب  در اخبار جاري . هنگامي كه بريتانيا ديگر قادر به رقابت با ژاپن نبود امپراطوري را در 1932 تعطيل كرد كه ساير قدرتهاي امپراطوري از آن تبعيت نمودند كه عاملي تعيين كننده در زمينه سازي جنگ جهاني دوم بود . واقعيت تجارت آزاد و توسعه اقتصاديتنها شباهتي محدود به دكترين ادعا و اظهار شده دارد.

     درتمام طول تاريخ مدرن ، دموكراسي و توسعه دشمني مشترك داشته اند : فقدان استقلال . در جهاني متشكل از دولتها و سرزمين ها ، كاهش و انحطاط استقلال ، كاهش اميد براي دموكراسي ، كاهش توانايي براي اجرا و هدايت سياسي اجتماعي و اقتصادي را در پي دارد. اين به نوبه خود به امر توسعه آسيب مي رساند ، پيامدي كه قرنها تاريخ اقتصادي ، آن را بخوبي به اثبات رسانده است. آثار’’ م. شهيد عَلَم ‘‘ مورخ اقتصادي بويژه در اين زمينه روشنگر است. در اصطلاح امروزي ، رژيمهاي تحميلي ، نئوليبرال ناميده مي شوند ، بنابراين منصفانه است كه بگوييم دشمن مشترك دموكراسي و توسعه نئوليبراليسم است. در خصوص توسعه مي توان به بحث رابطه علت و معلول پرداخت چراكه فاكتورهاي دخيل در توسعه اقتصادي به ميزاني بسيار اندك درك و شناخته شده اند ولي روابط نسبتاً مشخص و روشن مي باشند. كشورهايي كه به دقيق ترين شكلي اصول نئوليبرال را رعايت مي كنند ، مانند امريكاي لاتين و ساير ممالك ، در مقايسه با سالهاي گذشته در زمينه علائم و نشانه هاي مربوط به اقتصاد كلان  وخامتي جدي را تجربه كرده اند. ممالكي كه به اين اصول توجهي نشان نداده اند مانند شرق آسيا ، از رشدي سريع برخوردار شده اند.  اينكه نئوليبراليسم به دموكراسي لطمه مي زند قابل درك است. عملاً هريك از اجزاء مجموعه نئوليبرال از خصوصي سازي گرفته تا آزاد سازي جريانهاي اقتصادي و مالي ، بدلايل روشن تر و كاملاً شناخته شده تيشه به ريشه دموكراسي مي زند.

     بحرانهايي كه با آن مواجه هستيم واقعي و قريب الوقوعند و در هر مورد ، راههايي براي غلبه بر آنها وجود دارد.قدم اول شناخت است، سپس سازماندهي و اقدام مناسب. اين مسيري است كه غالباً در گذشته دنبال مي شد و دنيايي بهتر به ارمغان آورد و ميراث آن آزادي نسبي و افتخار بود، حداقل براي عده يي ، كه مي تواند پايه و اساسي براي حركت به جلو باشد. شكست در انجام اين امر تقريباً بطور قطع به نتايج وحشتناکی می انجامد، حتي ممکن است به پایان زندگی بشر منجر شود.

( نوم چامسكي استاد د انشگاه و استاد بازنشسته و ممتاز زبان شناسي در انستيتوي تكنولوژي ماساچوست مي باشد. اين مقاله بر اساس سخنراني است كه در 12 مه 2006 در بيروت انجام گرفت، يعني دو ماه پيش از آغاز عمليات نظامي اسراييل عليه لبنان در 13 ژوئيه2007