درباره تهاجم ایالات متحدهِ آمریکا واسرائیل به لبنان

 

از:    نوام چومسکی Noam Chomsky

برگردان : مهدی شا هین

 

گرچه عوامل بسیاری در این تهاجم بر یگدیگر موثرند ولی علت اصلی آخرین تهاجم ایالات متحده و اسرائیل  به لبنان همچنان در پس پرده قراردارد. من معتقدم علت اصلی چهار تهاجم قبلی ، برخورد اسرائیل و فلسطین بود. مهمترین برخورد ، تهاجم ویرانگرانه اسرائیل در سال 1982 ، تصرف ساحل غربی رودخانه ی اردن بود که منجر به امضا ی قرار دادی برای پایان دادن  به فراخوان های آزار دهنده ی  سازمان آزادیبخش  فلسطین شد ( هدف دوم اعمال رژیمی وابسته در لبنان بود). البته توضیحات متعدد دیگری نیز وجود دارد. علیرغم اختلافات بسیار در شرایط موجود ، باز به طور کلی علت اصلی تهاجم ژوئیه 2006 در همان قالب فوق جای می گیرد.

 

در میان منتقدین اصلی امریکائی نسبت به مشی سیاست دولت بوش، روایت جاری ومورد علاقه این است که " ما همیشه در بر خورد بین اسرائیل وهمسا یگا نش بی طرفی اتخاذ کرده ایم وتصور می کنیم که می توانیم درموافقتنا مه ها به صورت کاتالیزر عمل کنیم" . ولی متاسفانه بوش دوم مشی سیاست بی طرفانه را کنار گذاشته و باعث مشکلات بزرگی برای ایالات متحده شده است.( "ادوارد واکر"  Edward Walker  رئیس میانه روها،کارشناس خاورمیانه و دیپلمات سابق). ولی کارنامه ی واقعی غیر از این است که ادعا می کنند. در حقیقت در بیش از 30 سال گذشته ، واشنگتن به طور یک جانبه سد راه موافقت نامه های صلح آمیز بوده است

 

سیاست عدم سازش را می توان از فوریه 1971 که مصر به اسرائیل پیشنهاد صلح کامل داد ردیابی کرد. این پیشنهاد صلح مصرکه درآن  حقوق فلسطینی ها نادیده انگاشته می شد، با شرایط مشی سیاست رسمی ایالات متحده مطابقت داشت.  اسرائیل می دانست که پیشنهاد صلح مصر، به تهدید امنیت اسرائیل پایان خواهد داد ولی دولت اسرائیل تصمیم گرفت که این  امینت را در برابرتصرف سرزمین های بیشتر در شمال خاوری صحرای سینا فدا کند. واشنگتن سیاست اسرائیل را ،  با پیروی از سیاست کیسینجر یعنی اسکان برپایه ی زور به جای دیپلماسی ، مورد تأئید قرار داد. هشت سال پس ازآن، بعد از یک جنگ وحشتناک و رنج و زحمت فراوان با تقاضای مصر مبنی بر تخلیه ی قلمروی اشغالی صحرای سینا موافقت کرد.

 

در ضمن ، مسئله ی فلسطین در دستور جلسه ی بحث جامعه بین المللی قرار گرفت واز آن توافق وسیع جهانی به نفع ایجاد دو کشور اسرائیل و فلسطین تبلور یافت. این توافق با تغییراتی جزئی بر اساس مرزهای قبل از جنگ ژوئن 1967 بود . در دسامبر 1975، شورای امنیت سازمان ملل موافقت کرد که قطعنامه ی پیشنهادی کشورهای عربی را که برخورد مرزی با اسرائیل دارند با قید مواد اساسی قطعنامه ی 242 سازمان ملل متحد مورد بررسی قرار دهند. ولی با وتوی ایالات متحده مواجه شد.  واکنش اسرائیل بمباران نباتیه و کشتار بیش از پنجاه تن بود که آن را تهاجم باز دارنده نامید. به جرأت می توان گفت ، این کار مانع از تصویب قطعنامه گردید که اسرائیل آن را بایکوت کرده بود.

 

تنها استثنای مهمی که  در جلوگیری از قطعنامه های سازمان ملل متحد به وقوع پیوست در ژانویه 2001 بود که ایالات متحده و اسرائیل درباره ی" تبا" TABA به توافق نزدیک شده بودند. ولی نخست وزیر اسرائیل ، چهار روز زودتر از موعد مقرر از مذاکره منصرف شد و به این ترتیب به مذاکرات امید بخش پایان داد. ولی مذاکرات با مقامات عالیرتبه اسرائیلی  به طور غیر رسمی ادامه یافت که منجر به موافقت نامه ی دسامبر 2002 باپیشنهادی مشابه گردید. بسیاری از کشورهای جهان آنرا با حسن نیت تلقی کردند، ولی اسرائیل و ایالات متحده آنرا نپذیرفتند( که عینا در رسانه های ایالات متحده و در میان طبقات روشنفکر انعکاس یافت).

 

طرح های اسکان و زیر بنایی اسرائیل بر پایه ی ضوابطی قرار داشت که  شناسائی بالقوه ی حقوق ملی فلسطینی ها را زیر پا می گذاشت ، درعین حال آمریکا از آن پشتیبانی می کرد.  در سراسر سالهای مذاکرات موافقت نامه ی اسلو، بحث درباره ی این طرح ها پیوسته ادامه داشت ودرسال 2000 یعنی در آخرین سال حکومت کلینتون و بارک ، به حد اکثر اوج خود رسید. ظاهر قضیه و تعبیر خوش بینانه ی جاری این بود که  این، طرح آزاد سازی نوار غزه و تمرکز بر ساحل غربی رودخانه اردن است. در لفاظی های فلسفه ی غربی ، برنامه ی تخلیه ی اراضی اشغا لی ، اقدام دلیرانه ی اولمرت نام گرفت. ولی مثل همیشه ، واقعیت داستان، نوع دیگری بود.

 

باآزاد سازی نوار غزه به طور آشکار، نوار غزه به  یک منطقه ی مصیبت زده مبدل شد و برنامه ی توسعه ی ساحل غربی اعلام گردید. عقاب های عاقل اسرائیلی تشخیص دادند که دلیلی برای ادامه ی اسکان چندین هزار مهاجر تازه دربهترین اراضی با منابع کمیاب، وجودندارد که همیشه مورد حمایت بخش کلانی از نیروهای دفاعی اسرائیل باشد. است. بهترین راه حل را در آن دیدند که مهاجرین تازه را به ساحل غربی رودخانه اردن و بلندی های جولان گسیل دارند. در ضمن غزه را به درستی به " بزرگترین  زندان دنیا " آنطور که گروهای حقوق بشراسرائیلی می نامند، تبدیل کردند. باطرح تمرکز بر ساحل غربی رود اردن ، طرح های ضمیمه سازی، تقسیم اراضی و زندان سازی را فرمول بندی کردند. اسرائیل با حمایت قاطع ایالات متحده، اراضی گرانبها و مهمترین منابع ساحل غربی (در اصل منابع آب)را ضمیمه ی اسرائیل کرد ، درهمان حالی که اسرائیلی ها پروژه های اسکان یابی  و زیر بنائی را انجام می دادند ، قلمروی فلسطینی هارا روز به روز کوچک تر و به قطعات غیر قابل زیست تقسیم می کردند . در نهایت آنهارا از یکدیگر جدا وآنچه از گوشه های رقت انگیزواسف بار اورشلیم باقی می ماند به فلسطینی ها واگذار کردند. با سلطه ی اسرائیل بر دره ی  اردن، همه ، بدون دسترسی به دنیای خارج ، به نوعی زندانی می شدند .

 

تمام این برنامه ها، چون از چندین قطعنامه ی شورای امنیت تخطی کرده بودند غیرقانونی شناخته شده است. دادگاه جهانی  با تصمیم اکثریت آراء می گوید هر بخشی از دیوار "جدا سازی"  که برای دفاع از اسکان یافتگان  ساخته شود با لفعل غیر قانونی است. این اقدامات دربیانه ی جداگانه ای در دادگاه  Buergenthal  ایالات متحده  نیز غیرقانونی شناخته شده است. چون 80 تا % 85  دیوار مذکور غیر قانونی است پس تمام برنامه ی دیوار و طرح تمرکزیابی  غیر قانونی است . ولی برای کشوری که خود و پیروانش متمرد شناخته شده اند ، چنین حقایقی اهمیت چندانی ندارد.

 

اخیرا ، ایا لات متحده واسرائیل تقاضا کردند که حمص  پیشنهاد سال 2002 لژیون عرب بیروت رامطا بق توافق بین اللملی برای عادی سازی روابط کامل با اسرائیل، پس از تخلیه لبنان ، قبول نماید. مدت زمان زیادی است که این پیشنهاد را سازمان ازادیبخش فلسطین قبول کرده و رژیم خمینی به طور رسمی آن را پذیرفته است. سید حسن نصر به طور روشن و صریح اظهار کرده است  که اگر فلسطینی ها چنین موافقت نامه ای را بپذیرند او مزاحمتی برای آن ایجاد نخواهد کرد و حمص چندین بار علاقمندی خود را برای مذاکره درباره ی شرایط آن اعلام کرده است.

 

 این ضوابط از دیدگاه اصولی غیر قابل قبول است، چون اغلب آن ها از بین رفته است. درعوض ، سردبیران روزنامه ی نیویورک تا یمز به حمص اخطارشدیداللحن می دهند مبنی بر این که  پذیرش موافقت نامه ی رسمی صلح بیروت" قبول جواز عبور به دنیای واقعیت ها" است، یعنی  آئین نامه ی ضروری عبور از "دوره مقاومت قانون شکنی" به دوره ی دولت قانونمند است . ولی آنچه را که نیویورک تایمز مانند بسیاری دیگر فراموش می کند این است که ایالات متحده واسرائیل به شدت آنرا رد کرده ودرحقیقت از کشورهای نادری بودند که  در رد آن تنها ماندند. بعلاوه عدم پذیرش آن صرفا درحرف نبود بلکه بسیار مهمتر از ان، درعمل بود.  ولی می توان فورا درک کرد که مخالفین غیر قانونی چه کسانی هستند و چه کسی فقط از آن صحبت می کند.  چنین نتیجه ای را حتی نمی توان برای مزاح هم مطرح کرد. 

 

تنها حمایت وپشتیبانی برجسته ای که فلسطینی ها برای جلوگیری از نابودی خود دارند از جانب حزب الله است. (جای بسی تاسف است که پشتیبان فلسطینی ها فقط حزب الله است. حزب اللهی که جنایت های حزب الله را در ایران تداعی می کند که روی هیتلر و چنگیز خان را سفید کرده است.امید است که فلسطینی ها با چشمهای بازتر ودرایت بیشتری به حزب الله وابواب جمعی آن بنگرند. مترجم).  به همین دلیل است که می خواهندهمان طور که سازمان آزادیبخش فلسطین را درسال 1982 مجبور به تخلیه لبنان کردند حزب الله  را هم به شدت تضعیف یا نابود کنند. ولی آنچه را با سازمان آزادیبخش کردند نمی توانند با حزب الله انجام دهند، چون حزب الله درجامعه ی لبنان چنان ریشه ی ژرفی دوانده  که به این آسانی ها ریشه کن نمی شود. در چنین صورتی لبنان راهم  باید در سطح وسیعی نابود کنند. اسرائیل و ایالات متحده با حمله به لبنان انتظار داشتند که حمله به ایران را تسریع کرده و مانع امکان حمله ی حزب الله از پایگاه های لبنان به اسرائیل گردند. ولی هیچ یک از برنامه ها، مطا بق برنامه ریزی پیشرفت نکرد.همان طور که برنامه ریزی ها  در عراق و دیگر کشورها هم درست از کار درنیامد . حتی برنامه ریزان دولت بوش به منافعی که آنرا نمایندگی می کردند دست نیافتند ونتیجه ی مصیبت باری را بوجود آوردند. این دلیل اصلی انتقاد بی سابقه ی نخبگان از مشی سیاست خارجی دولت بوش حتی قبل از تهاجم به عراق میباشد.

 

در این زمینه امور دوردست تر و پایا تری  وجود داردکه در ایدئولوزی حاکمیت غرب، "ثبات" نام دارد که باید از ان مراقبت  کنند. " ثبات "  به زبان ساده به معنی فرمانبرداری است.  "ثبات " را کشورهای ناسیونالیست سکولار و مسلمان وغیره که  تحت کنترل نبوده و کاملاً فرمانبردار نیستند ازبین می برند (  برعکس کشور سلطنتی عربستان سعودی ، قدیمی ترین و ارزشمندترین هم پیمان آمریکا که کاملاً منزه وبی عیب  است ) . به چنین کشورهای بی ثباتی که برنامه هایشان برای سایر کشورها ی مشابه جالب توجه است ویروس نامیده اند که باید نابود گردند ، تا "ثبات" در کشورهای وفادارومطیع افزایش  یابد. از سال 1967 تصور می رفت که اسرائیل باسایر کشورهای دست نشانده  می توانند چنین نقشی را ایفا کنند. در حقیقت ، اسرائیل عملاً  پایگاه نظامی وتکنو لوژی پیشرفته ایالات متحده آ مریکا شده است که نتیجه طبیعی آن ، از سال 1971 و چندین بار پس از آن ، عدم پذیرش امنیت به سود توسعه ی اراضی  اسرائیل بوده است. صرفنظر از آن که چه کسی در قدرت بوده ، این سیاست یا خط مشی ، همراه با بحث های بی اهمیت حاشیه ای ، موضوع گفتگوهای داخلی بوده است .

این مشی سیاست ایالات متحده در سراسر جهان گسترش یافته ودر خاورمیانه اهمیت آن با استفاده از یکی از اصول مشی سیاست خارجی پس از جنگ جهانی دوم (و قبل از آن توسط بریتانیا)افزایش یافته است ، چون منابع انرژی خاورمیانه" منابع شگفت انگیز قدرت استراتژی در شصت سال آینده " و " یکی از بزرگترین غنائم مادی تاریخ جهان است" و باید از کنترل چنین منابع کلانی اطمینان خاطر یافت.

 

دیدگاه کامل غربی ها برای تهاجم سال 2006 چنین توجیه می شود که  دو سرباز اسرائیلی به اسارت گرفته شدند و تجاوز به مرز قانونی انجام گرفته است. چنین رفتاری فیلسوف مآبانه و مزورانه است. ایالات متحده و به طور کلی غرب نسبت به دستگیری سرباز یا حتی  جنایت هایی بدتراز آن چون آدم ربائی غیرنظامیان(و البته  کشتار غیر نظامیان) اعتراض چندانی ندارند. سال های متمادی است که اسرائیل حتی بیشتر از این ها را در لبنان انجام می دهد ولی هرگز کسی پشنهاد نکرده است که باید به اسرائیل حمله کرد و در سطح وسیعی  آن را نابود ساخت. در شورش اخیر شبه نظامیان فلسطینی که منجر به دستگیری سرباز اسرائیلی به نام جیلاد شالیط  در25 ژوئن گردید ، بد گمانی به غرب بیشتر آشکار وبرجسته می شود. این کار تجاوز شدید اسرائیل و حمایت های روزافزون حمله ی وحشیانه ی اسرائیل را به دنبال داشت. شدت این تجاوز در تعداد تلفات، به خوبی منعکس شده است، به طوری که در ماه ژوئن 36 غیر نظامی فلسطینی درنوار غزه کشته شدند و در ژوئیه ، تعداد کشته شدگان که بسیاری از آن ها را کودکان تشکیل می دادند به 170 تن ، یعنی به بیش از چهار برابر آن رسید. باز هم تجاوز در ژست فیلسوف مابانه و مزورانه  در واکنش همیشگی دیده می شود. این بار واکنش اسرائیل ربودن دو تن از غیر نظامیان غزه به نام برادران معمر بود که یک روز قبل از حادثه یعنی در 24 ژوئیه انجام شد. این دو تن در سیستم زندان اسرائیل ناپدید شدند و به صدها زندانی دیگر  پیوستند که هیچ اتهامی نداشتند. از زمانی که ربوده شده اند مانند بسیاری دیگراز زندانیان به اتهامات مشکوکی متهم شده اند.از برادران معمر ، فقط به طور کوتاه وگذرا ذکری کردند ولی واکنشی دیده نشد، چون این جنایت از" جانب ما" بود ، پس عملی است قانونی. تهاجم جنایت آمیز اسرائیل را برگشت به عقیده ی نازیسم توجیه می کنند.

 

تمیز آن آسان و درسرا سر تاریخ آشناست:  زورمندان هرآن چه می خواهند می کنند، ولی بینوایان مثل همیشه زجر می کشند.

 

ما نباید پیشرفتی را که در اثر نابودی شیوه ی تفکر سلطنتی پدید آمده است ندیده بگیریم، شیوه ی تفکری که در ورای آگاهی فرهنگی و اخلاقی غرب ریشه ی بسیار ژرفی دارد. همچنین نباید فاصله ای را که از این راه باقی مانده است ، فراموش کنیم ، در راه همبستگی و همکاری با مردم شمال و جنوب که آرزوی رسیدن به جهانی متمدن و شایسته را دارند ، باید به وظائف خود پای بند باشیم.