تجارب انقلاب اکتبر 1917 روسیه!
بهرام رحمانى
تحليل و بررسى تجارب انقلابات، نگاه به آينده جنبش كارگرى كمونيستى را نسبت به امر انقلاب اجتماعى وسيعتر و غنىتر مىسازد. از اينرو پرداختن به انقلاب اكتبر 1917 روسيه، و يادآورى تجارب گرانبهاى آن و گرامىداشت آن براى جوامع بشرى از جمله جامعه ايران، كه آبستن حوادث و تحولات سياسى و اجتماعى است، نه صرفا به عنوان تاريخنگارى، بلكه مرور درسهاى اين تجارب در انقلاب فرداى ايران، براى طبقه كارگر و همه نيروهاى آزاده، چپ و كمونيست امرى مهم و ضرورى است. جامعه ما، در دوره كنونى در كمتر از سه دهه، يك انقلاب را تجربه كرده است و علىرغم اين كه انقلاب 1357 ايران، به خونينترين شكلى توسط رژيم جمهورى اسلامى سركوب شد، با اين وجود نيروهاى انقلابى از تب و تاب نيافتاده و حضور و تلاش جديد طبقه كارگر در عرصه مبارزه اقتصادى، سياسى، اجتماعى و به ويژه تشكليابى اين طبقه پس از يك دوره ركود، اميد به انقلاب ديگر را روزبهروز در جان و دل ميليونها انسان رشد و شكوفا مىسازد. هدف از مطلب فوق نيز تاكيد به گوشههايى از تجارب انقلاب اكتبر 1917، در جهت تقويت جنبش كارگرى كمونيستى و امر انقلاب اجتماعى در ايران به رهبرى طبقه كارگر سوسياليست است.
در آغاز، بايد خاطرنشان كرد كه انقلاب 1917 روسيه، انقلاب عظيم كارگرى سوسياليستى به رهبرى طبقه كارگر روسيه و بلشويكها به پيروزى رسيد. اين انقلاب، بورژوازى جهانى را آنچنان به وحشت انداخت كه براى به شكست كشاندن آن، به هرگونه تهديد و توطئه نظامى، محاصره اقتصادى و غيره متوسل شد.
انقلاب اكتبر، اين واقعيت را در مقابل طبقه كارگر جهان قرار داد كه اگر طبقه كارگر متشكل و متحد با احزاب كمونيستى انقلابىاش، با اتكا به علم رهايى بشر، يعنى سوسياليسم علمى كه بنيانگذاران آن ماركس و انگلس بودند، عزم و اراده كند از آنچنان قدرت و ظرفيت و توان اجتماعى و علمى براى تغيير روابط و مناسبات اقتصادى و اجتماعى بورژوايى برخوردار است كه هيچ قدرتى قادر به مهار كردن آن است.
محاصره اقتصادى و نظامى دول امپرياليستى، فقر و گرسنگى، جنگ داخلى، سياستهاى حزب كمونيست روسيه، همگى دست به دست هم داد و طبقه كارگر را از قدرت دور كرد و حاكميت حزبى را به جاى حاكميت طبقه برقرار نمود. از اينرو اگر در هر كشورى مانند ايران، انقلابى روى دهد، به كار بستن تجارب انقلاب اكتبر، انقلاب 57 ايران و انقلابهاى ديگر امرى ضرورى و مهم است، البته نه صرفا از سر تاريخنگارى، بلكه از سر اين امر مهم كه انقلاب را اكثريت جامعه و در پيشاپيش همه طبقه كارگر به ثمر مىرساند؛ بنابراين طبيعى است كه طبقه كارگر از طريق شوراهايش حكومت خودش، يعنى حكومت اكثريت جامعه را به وجود آورد؛ جامعهاى كه در آن آزادىهاى فردى و اجتماعى و احترام به موجوديت و زيست و زندگى و رفاه همه انسانها بدون توجه به مليت و جنسيت و باورهاى سياسى، يك اصل اساسى و پايهاى به شمار مىآيد. حكومت كارگرى، با مشاركت اكثريت شهروندان پايههاى اقتصادى، سياسى، اجتماعى و فرهنگى كل جامعه را محكم مىسازد و عزم و اراده خود را براى زوال دولت، لغو مالكيت خصوصى و كار مزدى و برپايى جامعه نوين كمونيستى قرار مىدهد. چنين كشورى كه در آن طبقه كارگر پيروز و حاكم است، اصولا بايد پايگاه طبقه كارگر جهانى به شمار آيد و انترناسيوناليسم پرولترى و كمك و يارى به طبقه كارگر جهانى نيز در راس و اولويت برنامهها و سياستهايش قرار مىگيرد.
طبقه كارگر روسيه و حتا اكثريت حزب بلشويك روسيه بر اين باور بودند كه بلافاصله پس از پيروزى انقلاب اكتبر، كنگره شوراها به عنوان عالىترين مرجع تصميمگيرى درباره آينده روسيه را فرابخوانند تا در اين كنگره، اقدامات ضرورى اقتصادى، سياسى، اجتماعى، حقوقى و به طور كلى سرنوشت آينده جامعه مورد بحث و بررسى و تصميمگيرى قرار گيرد. چنين نيز شد. فورا اقدامات انقلابى در جهت بهبود زيست و زندگى مردم، خاتمه دادن به جنگ جهانى اول، حل مسئله زمين، امر آزادى زنان و كار كودكان و ...، آغاز شد. اما متاسفانه به مرور زمان به دلايلى كه در بالا اشاره كرديم، طبقه كارگر از حاكميت كنار زده شد و حاكميت تك حزبى به جاى حاكميت طبقه قرار داده شد. بنابراين از مهمترين تجارب انقلاب اكتبر 1917 روسيه، رابطه حزب و طبقه و قدرت سياسى، مسئله زنان و... است.
حزب و طبقه و قدرت سياسى
حزب كمونيست شوروى، تاريخ پرفراز ونشيبى را پشت سر گذاشته و از يك سازمان حرفهاى به يك جنبش تودهاى كارگرى و انترناسيوناليستى تبديل شد. لنين، به عنوان يگى از سرشناسترين بنيانگذار اين حزب، تا هنگامى كه در سال 1923 براى هميشه چشم از جهان فرو بست، در همه مراحل سير تاريخى عملى و نظرى آن نقش برجستهاى ايفاء كرد. حزب كمونيست شوروى و لنين، از اعضاى فعال انترناسيونال بودند و در اين راه آموزههاى ماركس و انگلس را به خوبى ياد گرفتند و به مرحله اجراء نيز درآوردند. اين حزب و طبقه كارگر روسيه، به دليل اين كه در هم اجين شده بودند، به طور شايستهاى انقلاب كارگرى سوسياليستى اكتبر را به ثمر رساندند.
ماركس و انگلس، سوسياليسم علمى، يعنى علم رهايى بشر را در اواسط قرن نوزدهم، به عنوان يك تحول علمى بنيان گذاشتند. آنها پايه اساسى سيستم سرمايهدارى را مورد تحقيق و پژوهش علمى قرار دادند. قوانين تكامل آن را كشف كردند و با دلايل عميق علمى اثبات كردند كه سرمايهدارى نيز مانند سيستم پيشين سرواژ، از لحاظ تاريخى گذراست و خود براى نابودى خويش شرايط را مساعد مىسازد. با پيشرفت سرمايهدارى وسايل توليد متمركز مىگردد؛ كار و توليد بيش از پيش خصلت اجتماعى به خود مىگيرد؛ ولى محصول كار همگانى را مشتى سرمايهدار تصاحب مىكند، زيرا وسايل توليد به آنها تعلق دارد. به اين ترتيب، سرمايهدارى توليد بزرگ را كه شرايط مادى تحقق سوسياليسم است را خود به وجود مىآورد. براى تعويض شيوه توليد سرمايهدارى با شيوه سوسياليستى، بايد وسايل توليد از مالكيت خصوصى طبقه سرمايهداران به مالكيت اشتراكى همه جامعه درآيد.
اما طبيعى است كه طبقات حاكم ستمگر و استثمارگر، از مالكيت و حاكميت خود داوطلبانه دست برنمىدارند. يك نيروى اجتماعى لازم است كه بتواند جامعه كهن را برافكند و جامعه نوين بدون ستم و تبعيض و استثمار را به وجود آورد. اين نيروى اجتماعى، پرولتارياست.
ماركس و انگلس، نقش تاريخى طبقه كارگر را به مثابه گوركن سيستم سرمايهدارى و پديدآورنده جامعه جديد كمونيستى را به طور همه جانبه از زواياى اقتصادى، علمى، فلسفى، سياسى و اجتماعى توضيح و تشريح كردهاند. سرمايهدارى، خود، پرولترها يعنى انسانها فاقد وسايل توليد را كه به دليل ادامه زندگى مجبور به فروش نيروى كار خود هستند، به وجود مىآورد. به موازات رشد سرمايهدارى، پرولتاريا نيز رشد و تكامل مىيابد. طبقه كارگر، در حفظ سيستم استثمارگر موجود، هيچ نفعى ندارد و در انقلاب اجتماعى نيز غير از زنجيرهاى خود چيزى از دست نمىدهد. كار همگانى در كارگاهها و كارخانهها و ديگر اماكن كار و توليد، توده كارگران را با يكديگر پيوند داده و متحد ساخته است. كارگران در هر گامى، دشمن اصلى خود، يعنى طبقه سرمايهداران را در مقابل خود مىبيند. مبارزه بين كارگران و سرمايهداران همواره به مبارزه خصمانهاى تبديل مىگردد. كارگران، به مثابه طبقه توليدكننده، بيش از هر طبقه ديگرى در معرض ستم و استثمار قرار دارد، به همين دليل اين طبقه همواره براى برانداختن سلطه و استثمار سرمايهداران تلاش و مبارزه مىكند. بنابراين پرولتاريا، انقلابىترين و پيشروترين طبقه در امر انقلاب اجتماعى در جهت محو كامل مالكيت خصوصى و لغو كار مزدى و ريشهكن كردن فقر و ستم است.
ماركس و انگلس، با دلايل علمى ثابت كردهاند كه پيروزى قطعى در مبارزه عليه سرمايهدارى به دست خواهد آمد. براى تبديل كردن مالكيت خصوصى به مالكيت اجتماعى و تغيير مناسبات توليدى سرمايهدارى به مناسبات توليدى سوسياليستى طبقه كارگر، بايد طبقه كارگر متشكل و متحد در پيشاپيش همه زحمتكشان و محرومان و ستمديدگان گام بردارد تا انقلاب اجتماعى سوسياليستى به پيروزى برسد و حكومت گارگرى برقرار كند.
همچنين ماركس و انگلس، تاكيد كردند كه نيروى طبقه كارگر در تشكل و آگاهى طبقاتى و درك هدفها و وظايف خويش در مبارزه طبقاتى است. جنبش كارگرى براى اين كه پيروز شود، بايد به علم سوسياليسم مجهز گردد. احزاب كمونيست، كه منافعى جدا از منافع طبقه كارگر براى خود تصور نمىكنند، در تشكليابى و كسب آگاهى طبقاتى و سوسياليستى طبقه كارگر نقش اساسى ايفاء مىكنند. بنابراين، براى اين كه پرولتاريا بتواند بورژوازى را سرنگون كند و جامعه كمونيستى را بسازد بايد احزاب خود را داشته باشد.
بدين ترتيب بحث حزب و طبقه و قدرت سياسى يكى از مباحث مهم و گرهى مبارزه طبقاتى است. امروز بسيارى از فعالين سياسى چپ و كمونيست ايرانى، به فعاليتهاى تشكيلاتى و حزبى بىتفاوت شدهاند و گاها بر فعال سياسى «منفرد» نيز تاكيد مىكنند. علىرغم اين كه چنين بحثها و جهتگيرىهايى چه نياتى پشتسر خود دارد و با چه هدفى مطرح مىگردد و در لابلاى كدام زرورق «كمونيستى؟» پيچيده مىشود، نهايت امر به تفرقه و پراكندگى و پاسيويسم خدمت مىكند. در جامعهاى كه حزبيت رد مىشود و فعاليت فردى و يا در گروههاى كوچك غيرحزبى تبليغ مىگردد، بحث عقبماندهاى است كه متعلق به دوران پيشاسرمايهدارى است. اگر بحث تحزب كمونيستى مطرح مىشود بايد بحثكننده قبل از هر چيز بحث خود را مشخص كند كه منظورش كدام حزب و سازمان سياسى است. امروز حتا برخى از رفقاى دلسوز و با تجربه كمونيست ما نيز مستقيم و غيرمستقيم، پرچم انحلال احزاب چپ و كمونيست را بر دوش گرفته و به فعاليتهاى حزبى نامهربانى نشان مىدهند. چنين نگرشى ظاهرا راديكال و در پوشش سوسياليسم، قبل از هر چيز صرفا نگرش »روشنفكرانه« براى تفسير جهان است و نه براى تغيير جهان! بنابراين، با يك چرخش قلم احزاب و سازمانهاى سياسى چپ و كمونيست را يكجا فرقه و غيركارگرى ناميدن نه تنها راهگشا نيست، بلكه مضرر و تفرقهانداز هم هست.
از سوى ديگر حزب و سازمانى كه خود را كمونيست مىنامد، اگر امكانات و اولويت خود را در خدمت متشكل كردن طبقه كارگر و رفع گير و گرفتهاى سياسى و نظرى كارگران راه نياندازد، در حاشيه قرار گرفته و به جنبش اجتماعى طبقه كارگر بىربط است.
همانطور كه در مقطع انقلاب روسيه، حزب كمونيست، در ميان جنبش كارگرى و شوراها از يك جايگاه اجتماعى برخوردار بود و همه قدرت را براى طبقه كارگر مىخواست. بحث همه قدرت به شوراها و برپايى حكومت كارگرى با اتكا به روابط و مناسبات شورايى مطرح بود، اما سالهاى پس از انقلاب و به ويژه حدود يك دهه پس از انقلاب، وضع دگرگون شد، حزب كمونيست شوروى، حاكميت خود را به جاى حاكميت طبقه نشاند و هيچ اقدامى نيز در راستاى لغو مالكيت خصوصى و كار مزدى بر داشته نشد، جز برپايى مالكيت و سرمايهدارى دولتى. مسلما براى طبقه كارگرى كه مجبور است نيروى كارش را بفروشد، برايش چندان تفاوتى نمىكند كه خريدار دولت باشد يا كارفرما و يا مالك خصوصى؛ در هر دو شكل، استثماركننده از قبل نيروى طبقه كارگر كسب سود مىكند.
زنان و انقلاب
رهايى زن از ستم و تبعيض و نابرابرى، بخش بسيار مهمى از تحولات اجتماعى و انقلاب است. زن، در تلاش است با رهايى خود كليه روابط و مناسبات كهن پدرسالارى را از بين ببرد و در جهت آزادى و برابرى جنسى گام بردارد. نخستين نمونه تاريخى آن، حضور فعال زنان در به ثمر رساندن انقلاب كارگرى سوسياليستى 1917، روسيه است.
بلشويكها براى متشكل كردن زنان، به ويژه زنان كارگر، روزنامهاى به نام »رابوت نيتزا«، را منتشر كردند و به وسيله آن، زنان را به شركت در فعاليت متشكل در شوراها، سنديكاها و كميتههاى كارخانه در جهت دخالت سياسى و اجتماعى تشويق كردند.
در ماههاى نخستين انقلاب اكتبر، قوانين و مقرراتى درباره برابرى واقعى زن و مرد مانند ثبت قانونى ازدواج، اجازه طلاق، لغو نامشروعيت، لغو اجبار زنان در پذيرفتن نام خانوادگى شوهر و تبعيت از محل سكونت شوهر وضع شد. در دوران رياست الكساندر كلنتاى بر كميسارياى رفاه اجتماعى خلق، قانون كار به تصويب رسيد و طى آن مقرراتى درباره هشت ساعت كار روزانه، بيمههاى اجتماعى، مرخصى دو ماهه حاملگى(قبل و بعد از زايمان)، زمان شيردادن نوزادان در ضمن كار و ممنوعيت كار كودكان و كار شبانه زنان تصويب شد. بخش زنان حزب كمونيست شوروى، اقدام به رفع حجاب زنان مسلمان كرد و كلاسهايى با هدف مبارزه با بىسوادى به راه انداخت. سوسياليستها تلاش كردند از طريق اجتماعى كردن وظايف خانگى، اين كار به »مشاركت زنان در نيروى كار عمومى« كشيده شود.
الگوها و قوانين شوروى درباره آزادى زنان و برابرى زن و مرد در انقلاب اكتبر 1917، دههها بعد به الگوها و مطالبات عمده فمينيستها در اروپا تبديل شد.
لنين*، همواره بر رهايى زن و برابرى واقعى زن و مرد تاكيد داشت:
«زن همچنان برده خانگى است. كارگاههاى كوچك خانهدارى براى او خردكننده، زجرآور، كسلكننده و تحقيرآميز است. او را اسير آشپزخانه و بچهدارى كرده و اشتغال در كارهاى دشوار غيرمولد، جزئى، عصبانىكننده، و بىگارى كسالتآور و خردكننده، نيروى او را تباه كرده است.»
لنين مىگفت:
«ما خواهان برابرى زنان كارگر و مردان كارگر هستيم، آن هم نه فقط در قانون بلكه در كل زندگى، به اين خاطر لازم است زنان كارگر سهم فزايندهاى در اداره عمومى و اداره امور دولتى داشته باشند.»
بلشويكها، نخستين كنگره زنان كمونيست را برگزار كردند و مقدمات انتشار روزنامهاى به نام «رساله جنبش زنان كمونيست» را فراهم كردند. در اين روزنامه علاوه بر تاكيد به برابرى اقتصادى، سياسى و اجتماعى زنان و تضمين حقوق آنها، مقالاتى نيز در نقد «كدبانوگرى» و «كانون خانواده» نوشته مىشد. در تدوين برنامه سياستها و اهداف رهايى زن، زنان كمونيستى مانند الكساندر كلنتاى، اينسا ارمند و كلارازتكين، نقش برجستهاى داشتند.
اما در دهه 1930 در شوروى، عرصه فعاليت زنان نيز مانند همه عرصههاى سياسى و اجتماعى ديگر محدودتر گرديد. نقدهايى كه از كانون خانواده مىشد، جاى خود را به تقديس «خانواده سوسياليستى؟» داد.
بىجهت نيست كه دولتهاى بورژوايى سنت، اخلاق، اركان خانواده و تفاوتهاى طبيعى جنسيتى را برحسته مىسازند. زيرا تغيير در مناسبات جنسيتى، پايههاى طبقاتى و مناسبات مالكيت خصوصى را سست مىكند.
بدين ترتيب، انقلاب همچنان كه روابط و مناسبات اقتصادى و سياسى سرمايهدارى را دگرگون مىسازد، بر مناسبات جنسيتى نيز هم در عرصه اجتماعى و هم در عرصه قوانين تاثير مىگذارد.
شوراها و انقلاب اكتبر
شوراهاى كارگرى روسيه، قبل از انقلاب 1905، به وجود آمده بودند، اين فرصت تاريخى را داشتند تا كارگران، دهقانان و سربازان را متشكل سازند و خود را براى برپايى حكومت كارگرى سوسياليستى آماده كنند. و در اولين روز پيروزى انقلاب اكتبر 1917، بلافاصله كنگره شوراها برگزار نمايند. اين تجربه به ما مىآموزد كه تشكيل شوراها را نبايد فقط به دورههاى انقلابى موكول كرد. در هر دوره كارگران و اقشار محروم و تحت ستم به اين نتيجه رسيدند كه شورا تشكل دهند، آن را مانند كميتههاى اعتصاب، كميتههاى كارخانه، سنديكا و غيره به وجود مىآروند و در مجامع عمومى خود تصميم جمعى مىگيرند و جمعى نيز پيش مىبرند. تجارب تاريخى نشان داده است كه فعاليت شورايى، دمكراتيكترين و آزادترين و قدرتمندترين ظرف فعاليت تشكيلاتى است. بنابراين اگر اعضاى شوراها در روسيه، يك دوره فعاليت نسبتا طولانى اقتصادى، سياسى و اجتماعى را تجربه نكرده بودند، چگونه مىتوانستند در همان لحظات اول پيروزى انقلاب، كنگره با شكوه و پربار خود را برگزار كنند؟! در پايين به چند نمونه از خاطرات پيشگامان انقلاب اكتبر و كنگره شوراها اشاره مىكنيم.
در جلسه نمايندگان كارگران و سربازان پتروگراد* در روز 25 اكتبر(7 نوامبر) پيروزى انقلاب 1917 با تقويم روسيه در آن دوره، در رابطه با انقلاب چنين آمده است:
«اين انقلاب، اين انقلاب كارگرى و دهقانى چه مفهومى دارد؟ والاترين مفهومش اين است كه ما حكومت شوراها را برپا خواهيم داشت و خود قدرت را به دست خواهيم گرفت، بىآن كه بورژوازى كمترين سهمى در آن داشته باشد؛ تودههاى محروم قدرت خويش را اعمال خواهند كرد، ماشين كهنه دولت از اساس در هم شكسته خواهد شد و دستگاه رهبرى تازهاى از دل شوراها سر برخواهد آورد؛ و اين آغاز مرحله تازهاى در تاريخ روسيه است، مرحلهاى كه در آن سومين انقلاب روسيه سرانجام به پيروزى سوسياليسم خواهد انجاميد.»(منتخبى از گزارش، اقداماتى كه با قدرت شوراها در ارتباط است. اين گزارش روز 25 اكتبر(7 نوامبر) سال 1917 در جلسه نمايندگان كارگران و سربازان پتروگراد قرائت گرديد.) لازم به توضيح است كه تقويم قديمى روسيه، 13 روز با تقويم اروپايى اختلاف داشت.
سرگئى اورالف، كه از سال 1914 عضو حزب كمونيست روسيه شد و يك از مبارزان فعال بلشويكى در شهر «ماراتف» مركز صنعتى ولقا بود، خاطرات خود از انقلاب از جمله ديدن لنين، روز 25 اكتبر، يعنى روز انقلاب را چنين تعريف مىكند: «... حدود ساعت 8 تا 9 صبح روز 25 اكتبر بود. در كميته نظامى انقلابى جلسهاى برپا بود كه دقيقا يادم نيست جلسه كميته مركزى بود يا چند نفر از اعضاى كميته مركزى كنفرانس داشتند. داشتم ماجراى اشغال چاپخانه را تعريف مىكردم كه ناگهان صداى فرياد شادمانهاى به گوشم خورد:
_ ولاديمير ايليچ!
سرم را برگرداندم و «و.بونچ بروئه ويچ» را ديدم كه لنين را در آستانه در آغوش گرفته بود. از ديدن او گيج و سرگشته شده بودم: پس اين است لنين، مردى كه هميشه در فكر ماست. براى اولينبار بود كه او را مىديدم چون بيش از ورود من به پتروگراد در ماه ژوئيه لنين مخفى شده بود. فكر مىكردم چه مرد سادهايست «مثل همه آدمهاى ديگر». به زحمت مىتوانستم باور كنم كه اين ايليچ حقيقى همان لنين است كه تصورش را در ذهنم ساخته بودم. زيرا تصويرى كه من از او داشتم تصوير مردى تنومند با صدايى پرطنين بود. تحت تاثير اين ديدار غيرمنتظره مثل سنگ كنار ديوار خشكم زده بود اما وقايع بعدى شگفتآورتر بود: لنين خود را از آغوش «بونچ» بيرون كشيد و به طرف ميز كوتاهى كه چيزى رويش نبود رفت. به دنبال او اشخاص ديگرى وارد سالن شدند، عدهاى از آنها روى لبه پنجره ايستادند و عدهاى ديگر پشت لنين. يك نفر هم مقابل لنين ايستاد و زانويش را روى صندلى گذاشت. اما رفقايى كه وارد اتاق شده بودند اصلا به فكرشان هم خطور نمىكرد كه اين جلسه، جلسهاى تاريخى خواهد بود. لنين روى صندلى كنار ميز نشست و بدون مقدمهچينى شروع به تشريح برنامه عمل كرد:
_ ما سقوط دولت موقت و انتقال قدرت به دست شوراها را اعلام خواهيم كرد و همين امشب كنگره شوراها آغاز به كار مىكند؛ بايد كاخ زمستانى را بگيريم، وزرا توقيف و در پادگان «پطروپاولوفسكى» زندانى كنيم.
لنين، چيزهاى ديگرى هم گفت كه فراموش كردهام فقط به خاطرم مىآيد كه پيشنهادهايش به راى گذاشته شد. اما راىگيرى بيش از ده تا پانزده دقيقه طول نكشيد زيرا سرعت عمل، وحدت و سرعت تصميمگيرى رفقا بىنظير بود.
سرشار از شادى لحظهاى اين ديدار تمام وظايفى را كه كميته نظامى انقلابى بر عهدهام گذاشته بود انجام دادم و با عجله به چاپخانه برگشتم. ظهر روز 25 اكتبر بود.»
نيكلاى پودوويسكى، پس از انقلاب فوريه، عضو كميته حزب بلشويك در پترزبورگ شد و يكى از سازماندهندگان و رهبران تشكيلات نظامى كميته مركزب بلشويكهاى روسيه بود. پودوويسكى، در روزهاى تدارك قيام مسلحانه اكتبر به عضويت كميته نظامى انقلابى درآمد و يكى از رهبران حمله به كاخ زمستانى بود و در سالهاى پس از انقلاب مقامهاى سياسى و نظامى مهمى برعهده گرفت. او در اين باره مىگويد: «... نيمه شب خبر فتح كاخ زمستانى و توقيف اعضاى حكومت سابق را به كنگره شوراها در اسمولنى داديم و دو ساعت بعد آنتونف اووسئنكو به اعضاى كنگره خبر داد كه از توقيفشدگان در زندانهاى پادگان «پطروپاولوفسكى» نگاهدارى مىشود. اين خبر آرامش را به فضاى كنگره باز گرداند.
من، تا هنگام خروج آخرين واحدها در ميدان كاخ ماندم و پس از استقرار يافتن پستهاى ديدهبانى به اسمولنى رفتم و ساعت 2 پس از نيمه شب بود كه عازم خانه ولاديمير ايليچ شدم، و.بونچ بروئهويچ هم آنجا بود.»
آندرهئى آندرهلف، از سال 1914 به حزب كمونيست روسيه پيوست و بين سالهاى 1915 تا 1917 عضو كميته حزب بلشويك پتروگراد بود. در سازمان دهى سنديكاى كارگران فلزكار شركتى فعال داشت و در دومين كنگره شوراهاى روسيه به عنوان نماينده اين سنديكا انتخاب شد، خاطرات خود را چنين توصيف مىكند: «... كنگره دير هنگام آغاز شد و منشويكها و سوسياليست_رولوسيونرها، كه اقليت ناچيزى را تشكيل مىدادند، سعى داشتند عليه رويدادهايى كه در خيابانهاى پتروگراد مىگذشت سمپاشى كنند اما وقتى با حاضر جوابىهاى قاطعانه اكثريت حاضر در كنگره روبهرو شدند با فريادهاى عصبى سالن را ترك كردند. فقط سوسياليست_رولوسيونرهاى چپ و بخشى از منشويكها ماندند. لنين در جلسه اول حضور نداشت زيرا رهبرى قيام مسلحانه برعهده او بود و بايد در شوراى پتروگراد سخنرانى مىكرد.
كنگره با تعيين دستور جلسه آغاز به كار كرد. موضوع اساسى دستور جلسه مسئله صلح، زمين و تشكيل حكومت كارگران و دهقانان بود. اعضاى كنگره با شور و حرارت از پيامى كه لنين براى كارگران، دهقانان و سربازان فرستاده بود استقبال كردند. لنين در پيامش خواستار پيروزى كارگران و سربازان انقلابى پتروگراد و واژگونى حكومت موقت شده بود و اعلام مىداشت كه از اين پس قدرت به دست شوراها سپرده خواهد شد. در پايان پيام خلاصهاى از برنامه عملى و كوتاه مدت حكومت شوراها به اين شرح آمده بود: برقرارى فورى صلح دمكراتيك، انتقال زمينهاى مالكين بزرگ به كميتههاى دهقانى، نظارت كارگران بر توليد، توليد نان براى شهر و توليد كالاهاى صنعتى براى روستا و محترم شمردن حق ملل در سرنوشتشان...
جلسه دوم شب بعد تشكيل شد. نحستين موضوع دستور جلسه مسئله صلح بود. هنگامى كه لنين پشت تريبون قرار گرفت تمام حاضران در جلسه به پا خاستند و به سويش دويدند. صداى كفزدنها و فريادهاى «زنده باد لنين» قطع نمىشد و لنين نمىتوانست سخنرانيش را آغاز كند... لنين در گزارش كوتاه و جامهاش گوشزد مىكرد كه زمان عمل فرا رسيده است و خاطرنشان مىساخت كه انقلاب سوسياليستى و حكومت شوروى تصميم گرفته است بدون لاف زدن و انحراف، به طريقى ملموس و عينى، مسايل حياتى تودههاى به پا خاسته را حل كند. روز آغاز مىشد و كنگره پس از تصويب فرمان زمين به اتفاق آراء، اعضاى نخستين حكومت شوروى حهان را، به رهبرى لنين انتخاب كرد و بدينگونه مرحله تازهاى در تاريخ بشريت آغاز شد و نظام سوسياليستى استقرار يافت.»
بدنبال پيروزى انقلاب اكتبر، براى اولينبار گرايشات رفرميست در قفقاز كه قدرت را به دست گرفته بودند، دست به اعمال ديكتاتورى عليه بلشويكها زدند.
فيليپ ماخازاژه، در سال 1891 به جنبش سوسيال دمكراسى روسيه پيوست. فعالانه در انقلاب 1905 شركت كرد و بارها دستگير و تبعيد شد. يكى از سازمان دهندگان شوراى نمايندگان كارگران تفليس در سال 1917 بود. در روزهاى انقلاب اكتبر به عضويت كميته نيروى زمينى قفقاز درآمد و در سالهاى تسلط منشويكها بر گرجستان به مبارزه زيرزمينى پرداخت و در راه استقرار حكومت شوراها در قفقاز لحظهاى از پاى ننشست...، درباره عملكرد ضدانقلابى منشويكها و سوسياليست_رولوسيونرها گفت: «... در نيمه دوم سپتامبر(1917)، دومين كنگره ارتش در تفليس تشكيل شد و بلشويكها با وجود تعداد قليلشان توانستند پيشنهادهاى خود را به تصويب رسانده و شوراى جديدى انتخاب كنند اما شوراى سابق، كه تحت رهبرى «دونسكو» سوسياليست_رولوسيونر قرار داشت به تصميمات ما تن نداد و از انتقال ارگانهاى قدرت به شوراى جديد سر باز زد... تراژدى «شامخور» نمايشگر خيانتى ديگر بود كه منشويكها و سوسياليست_رولوسيونرها در حق سربازانى كه به سوى شمال مىرفتند مرتكب شدند. در اين ماجراى غمانگيز راهزنان مسلح ژنرال گرجى، «ماگالف»، به علت مسلح نبودن سربازان توانستند بيش از 1000 سرباز را كه از شمال به سوى قفقاز مىرفتند به نحو فجيعى به قتل برسانند... سرانجام در شب هشتم فوريه سال 1918 تمام نشريات ما كه به سه زبان انتشار مىيافت توقيف شد و بدينسان منشويكها، داشناكها و سوسياليست_رولوسيونرها دست به دست هم دادند و به موجوديت قانونى مطبوعات بلشويك در گرجستان پايان بخشيدند. دوباره زندگى مخفى من درست مثل زمان تزار، شروع شد اما اينبار شرايط بسيار سختتر و نفرتانگيزتر بود و در تمام مدتى كه در مخفيگاه به سر مىبردم چندشآورترين روزنامههاى ارتجاعى، كه انتشارشان در تفليس آزاد بود، با رضايت به خوانندگان گزارش مىدادند كه فيليپ ماخازاژه دستگير شده است. تمام اين عمليات باعث شد كه ما در تاريخ دهم فوريه 1918 براى اعتراض به بسته شدن روزنامههاى بلشويكى و توقيف مبارزان بلشويك ميتينگى در باغ الكساندر بر پا كنيم. پايان اين ميتينگ را همه مىدانند: »منشويكها و سوسياليست_رولوسيونرهاى راست، كه اكنون به همدستان داشناكها و ديگر احزاب و گروههاى ارتجاعى بدل شده بودند با به گلوله بستن شركتكنندگان در ميتينگ صفحه خونين ديگرى در تاريخ جنگ داخلى سراسر ماوراء قفقاز گشودند.»
بدين ترتيب، اميد و آرزوى كارگران سوسياليست و حتا خود لنين، در مقطع انقلاب 1917، اين بود كه «دستگاه رهبرى تازهاى از دل شوراها سر برخواهد آورد» و «نظام سوسياليستى استقرار خواهد يافت»، اما متاسفانه چنين نشد. اگر چند سال اول انقلاب را به دليل محاصره امپرياليستها، جنگ داخلى، فقر و گرسنگى و برنامه اقتصادى «نپ» كه لنين خود آن را يك اقتصاد بورژوايى ناميده بود و براى يك دوره معين براى سازماندهى و ساماندهى اقتصاد كشور تعيين شده بود، در حالى كه استالين، در سال 1918، برنامه اقتصادى «نپ» را اقتصاد سوسياليستى ناميد و استقرار سوسياليسم در شوروى را اعلام كرد كه غير از استقرار سرمايهدارى دولتى و سوسياليسم بورژوايى و كنار زدن طبقه كارگر از حاكميت و برقرارى حاكميت حزبى چيز ديگرى نبود. لازم به تاكيد است كه بلشويكها، واقعا در عرصه سياسى حرفهاى و مهارت كامل داشتند، بر عكس در عرصه اقتصاد بىتجربه بودند و به همين دليل در اين عرصه نتوانستند آلترناتيو اقتصاد سوسياليستى را سازمان دهند.
از اينرو احزاب و سازمانهايى كه طبقه كارگر را سكوى پرشى براى رسيدن به حاكميت تصور مىكنند، تصورى باطل و تكرار سياستهاى شكست خورده سرمايهدارى دولتى شوروى است.
اساسا رابطه طبقه و حزب يك رابطه دلبخواهى و من درآوردى نيست، بلكه يك رابطه طبقاتى سياسى و اجتماعى است. هر حزب جدى كمونيستى بدون هيچگونه چشمداشت و معاملهگرى كليه امكانات و ابزارهاى خود را در خدمت فعاليتهاى روزمره طبقه قرار مىدهد تا اين طبقه آزادانه و آگاهانه خودش را از پايين متشكل سازد و گامبهگام توازن قوا را به نفع خود تغيير دهد و با دست بردن به عمق روابط و مناسبات سيستم سرمايهدارى براى برافكندن آن و برپايى حكومت كارگرى به معناى واقعى سوسياليسم علمى را در افق و چشمانداز خود قرار دهد. احزاب و سازمانهايى كه در برج آج نشستهاند و از موضع بالايى بحثهاى صرفا روشنفكرانه و تئوريك خود را به رخ طبقه كارگرى مىكشند، هر تعريفى هم از خود ارائه بدهند نهايتا بىربط به جنبش كارگرى كمونيستى هستند.
سرانجام سوياليسم در شوروى شكست خودر و پس از فروپاشى آن شهروندان شوروى سابق به شرايط بدتر مشکلات اقتصادى، سياسى و اجتماعى دچار شدند. بنابراى بايد تاكيد كرد انقلاب 1917 و سوسياليسم روسى شكست خورد؛ اما سوسياليسم علمى بالنده و انقلاب جهانى پرولتاريا و رهايى از سركوب، تبعيض، جنگ و كشتار، خشونت و ستم و اسثمار سيستم سرمايهدارى هنوز هم زنده و آرزوى اكثريت ساكنان كره زمين است.
با يك جمعبندى كوتاهى با اتكا به تجربه انقلاب اكتبر 1917 روسيه، مىتوانيم بگوييم كه اولا، احزاب به تنهايى قادر به انقلاب نيستند، بلكه انقلاب اجتماعى امر مستقيم طبقه كارگر متشكل و متحد و آگاه و احزاب و سازمانهاى درون آن است. تشكلهاى سياسى جدى كمونيستى، همواره به طور پيگير در ميان طبقه به لحاظ عملى و نظرى فعاليت مىكنند. به رفع معضلات سياسى و ايدئولوژيكى طبقه كارگر يارى مىرسانند. ثانيا بلافاصله پس از سرنگونى سيستم سرمايهدارى و رژيم حامى سرمايه، كنگره شوراها برگزار مىشود و اين كنگره، به عنوان بالاترين مرجع تصميمگيرى، حكومت كارگرى سوسياليستى را اعلام مىكند. پس بايد به معنى اخص كلمه به حكومت كارگرى با روابط و مناسبات شورايى و دمكراسى مستقيم تاكيد كرد. ثالثا، حكومت كارگرى، بلافاصله اقدامات عملى اقتصادى، سياسى، اجتماعى و فرهنگى خود را در جهت لغو مالكيت خصوصى و لغو كار مزدى و برپايى يك جامعه نوين اشتراكى كمونيستى به مرحله اجراء مىگذارد. جامعهاى كه در آن، همه شهروندان بدون در نظر گرفتن مليت، جنسيت و باور سياسى از آزادىهاى فردى و اجتماعى و از آخرين و مدرنترين دستاوردها و امكانات بشرى در همه عرصههاى علمى و تكنيكى به طور يكسان و برابرى برخوردار مىگردند.
اجازه بدهيد اين مطلب را با ذكر خاطره زيبايى از انقلاب اكتبر، كه ديميترى فورمانف، توصيف كرده است، به پايان ببريم. ديمترى در دوران جوانى به جنبش انقلابى پيوست و خيلى زود توانست در ميان كارگران نفوذ داشته باشد. سپس به نمايندگى شوراى نمايندگان كارگران ايوانف_ووزنسنسك برگزيده شد و در اكتبر 1917 رياست ستاد انقلابى شورا را بر عهده گرفت. فورمانف بعدها يكى از نويسندگان بزرگ و نامآور شوروى شد. او مىنويسد: «... سه بار سعى كردم تلفنى با مسكو تماس بگيرم اما بىفايده بود. سرانجام موفق شدم با هيات تحريريه «ايزوستيا» تماس برقرار كنم و از آن سوى سيم طنين فراموش نشدنى صداى كسى در گوشم پيچيد كه مىگفت: «حكومت موقت سرنگون شد!» در حالى كه از شادى ديوانه شده بودم خود را به داخل سالن انداختم. ناگهان همه دست از گفتوگو كشيدند و سكوت مرگبارى سالن را در برگرفت و من، با جملاتى بريدهبريده گفتم: «رفقا، حكومت موقت سرنگون شد» سكوت و بعد، سالن از صداى فريادهاى شادى به لرزه درآمد. هر كس هر چه در دلش بود بيرون ريخت، لعن و نفرين، زنده باد و ...، دستهاى يكديگر را مىفشرديم و روى نيمكتها مىپريديم... ناگهان يك نفر فرياد زد: «سرود انترناسيونال» و نداى سرود مقدس اوج گرفت... ما پيش از آن بارها اين سرود را خوانده بوديم و بعدها نيز هزاران بار تكرارش كرديم اما هيچگاه به ياد نمىآورم كه مثل آن روز بر زبانش آورده باشيم، با آن نيرويى كه ناگهان در درونمان زنده مىشد و با آن شور و شيفتگى و ايمان ناب و عميقى كه در بندبندش نهفته بود:
برخيزيد اى محكوم شدگان زمين
برخيزيد رنج ديدگان گرسنه
كه نداى حقيقت در اعماق طنين انداخته است...
مىخوانديم و به پا خاستن، گام زدن و قد راست كردن صفوف كارگرانى را كه عازم نبرد نهايى بودند مىديديم؛ آواى فريادهاى جنگى وحشتزا، طنين فرمانهاى كوتاه و آمرانهشان و صداى چكاندن ماشه سلاحهايشان را مىشنيديم... آرى ارتش كارگران حمله را آغاز كرده بود؛ خورشيد مىدرخشيد و در آتش اشعه خويش مىسوخت... همه چيز در اين ترانه بود، سرودى كه راهنماى ما بود، گرامىترين و مقدسترين ترانهاى كه بردگان در مخفيگاه مىسرودند، سرودى كه كه برايش رفقاى ما رانده، تبعيد، تيرباران، اعدام، شكنجه و زندانى شده بودند. آيا اين ترانه كه از خون جانباختگان نوشيده بود اشتباه مىكرد؟ نه، روز ما فرامىرسيد، روزى كه در انتظارش بوديم. سلام، زندگى نو!»
25 اكتبر 2005
توضيح:
* نقل قولها از لنين، بر گرفته از كتاب «نظريهپردازى انقلابها»، به قلم جان فورن؛ ترجمه: فرهنگ ارشاد؛ انتشارات: نشر نى؛ چاپ اول: 1382 تهران.
* برگرفته از جزوه «چگونه انقلاب اكتبر پيروز شد؛ نوشتههايى از پيشگامان انقلاب اكتبر؛ درباره چگونگى پيروزى نخستين انقلاب كارگرى دنيا»؛ برگردان: مانا طباطبائى؛ ناشر: فرهنگ نوين؛ چاپ اول: زمستان 1358، تهران