ياد شهدای سال 1367 هميشه گرامی باد

 

تو از سلاله نور

 

بيست ويک بهار را پشت سر نگذاشته بودی

 که به مرگ لبخند زدی

بار ها از دام مرگ جستی

چنگال زردش را گرفتار نيامدی

امّا

 اينبار صاعقه ضاله سياه عمامه

همانکه با شوقی وصف ناپذير

 از فرودگاه  پرنده های آهنی

تا فرودگاه جسم آدمی

با قدم های سبزت

هلهله کنان کجاوه جهارچرخش را دنبال میکردی

تا بی نهايت تاريخ سورتمه می رفتی

و دل خوش داشتی که بلبل باغ عدن از او آموخته

 ودّر هايش را  به او فروخته

 با ولع واژه ها را از گويشش می بلعيدی

تا در لوح ضميرت به گوش جان آويز کنی

 ولی بجای شهد روح افزا، با ياوه تاخت میزدی

در ضمير دلت نرد عشق می باختی و سرخی گونه هايت

از زبانه های آن خبر می داد، هيهات که شعله های

دوزخ تنوره می کشيدند و تو مست و مغرور

شک نکردی،

آيا تنوره ديو زمان را باور داشتی؟، هرگز

 ماه زيبا را آلوده کرد، خود را به او چسباند

تو تنها شيره زمان نبودی که مکيد، بسيار انبوه بودند

طپش های قلبت را به او هديه کردی، چه خالصانه

 و لی ددان،

 دستان بارورت را به پشت قفل کردند و آنگاه، آويزان

چه دردناک، لحظه ها را تا بی نهايت می شمردی تا به خدا رسيدی

چه مغرور ، ولی زانو نزدی تا خدا رفتی

از که آموختی تا زوزه ددان را تاب آوری؟

پوزخند زدی، گيسو افشان کردی، هيولا لرزيد

 به تاريخ پيوستی با تمام آرزو ها و آمال

جلادان پلشت حتی از جسم بی جانت هم در هراس اند

درخت وجودت را شبانه در خاک کردند

شمع خاموش وجودت را نديديم

تا چون پروانه به ميهمانی گل ها ببريمت

ولی، هرگز فراموش نخواهی شد، هرگز

دژخيم کف کرده سم بر زمين می کوفت و گلها را پرپر میکرد

و تو آرام به ميهمانی خدا می رفتی

اسلحه ات بر زمين نماند

راهت را پی می گيريم

عطر نسيم پويائی ات را در شش هايمان حفاظت می کنيم تا در روز موعود

 به دست باد صبا در پهنه خاک بگسترانيم

و ازگلهای بهار آزادی گردنبندی خواهيم ساخت

 تا بر پيکر نوريت بياويزيم

نه، تو را هرگز فراموش نخواهيم کرد

خاک میگريست، گهواره ات بود،  پيکرت را درنورديد، بالا آمد، بالاتر

همچون گردبادی به خشم آمده بالا آمد تا سپهر

 و تورا به ستارگان سپرد، و تو ستاره شدی

تلولو نورت ديدگان فرومايه را کور کرد ودر جهل مرکب غوطه ور شد  

دژخيم ، ولی، تا قعر دوزخ تاخت

زقّوم را مرحم می پندارد و در هزار لای عقريت پتياره به دنبال ترفنديست

 تا ستارگان شب اميد را به زير،

 تا قعر دنائت خويش در خاک بيند

بگو گرگان شب پرست، هرچه زوزه دارند بکشند

زيرا فردا نور خورشيد چشم سرشان را کور خواهدکرد

 و خوره به جانشان خواهد افتاد.

دور نيست ای از سلاله اهريمن

 

زری عرفانی. زوريخ امردادماه 1383

 

Za.erfani@freesurf.ch