زبان مشترک  ، گویش قومی

 

فرهاد عرفانی - مزدک

 

 بی تردید ، یکی از مشکلات عمده اجتماعی در ایران ، در یکصد سال اخیر ، و بخصوص تا دههء 40 شمسی ، مسألهء چگونگی برخورد با گویش اقوام ، از سوی دولتمردان ، گروههای سیاسی و روشنفکران بوده است . ممکن است سوال شود که چرا مسأله را ، از نظر زمانی ، به یکصد سال اخیر محدود کردم؟

 توضیح آن اینستکه :

 بواقع ، تا پیش از مشروطه ، چه در سطح حکومت و چه در بین مردم و اندیشمندان ایرانی ،  انتخاب و استفاده از یک زبان خاص در سطح کشور، و همزمان ، چند گویش در مناطق مختلف ، به عنوان (( مشکل )) مطرح نبوده است ، چرا که (( این )) در بین همهء مردمی که در ایران زندگی می کردند ، به شکل کاملا طبیعی ، جا افتاده بود که ، در برقراری ارتباط عمومی ، باید از زبان مشترک استفاده کنند و در بین اقوام خود ، از گویشی که به عنوان لهجه یا گویش محلی از آن بهره مندند. هیچگونه تعصبی نیز در این رابطه وجود نداشت . آنها ، زبان فارسی را ، به عنوان زبان مادر یا پایه ، یا زبان مشترک ، پذیرفته بودند ، به این دلیل که به عینه مشاهده می کردند : مبتنی بر ادبیات نوشتاری ِ کهنسال و قدرتمند و تکامل یافته ای است . از منظر علمی و زبان شناسی نیز ، درک و برداشت تودهء مردم و روشنفکران و حکومتگران در این رابطه ، صحیح بوده است ، ( توجه شما را به دیدگاههای انگلس و گوته در اینمورد ، یعنی ویژگیهای منحصر به فرد زبان فارسی برای تبدیل شدن به زبانی جهانی ، جلب می کنم ! )  چرا که فارسی در هزارهء اخیر ، شکل تکامل یافته ء گویش دری و در همین مسیر، زبان فارسی میانه و پهلوی  در هزارهء پیش از خود بوده است که به لهجه های متفاوت ، در مناطق مختلف ، از آن  استفاده می شده است .

 

من آنم که در پای خوکان نریزم    مر این قیمتی در لفظ دری را

 

(( ناصر خسرو ))

 

در یک نگاه سریع به تاریخ ، مشاهده می کنیم که  حکومتگران ، بجز اعراب ، آنهم در ابتدای سلطهء خویش بر ایران ،   ترکها و مغولها و ترکمن ها نیز ، این قاعده را پذیرفته بوده اند و با اینکه از حکومتهای مقتدری در دوران طولانی برخوردار بوده اند  و به راحتی می توانسته اند ، زبان خویش را زبان رسمی اعلام کنند ، اما هرگز اقدامی در اینجهت صورت نداده اند ، که حتی تلاش کرده اند زبان فارسی را بسط و گسترش دهند ! در بین اندیشمندان و شعرا و نویسندگان اقوام مختلف نیز ، با اینکه کاملا آزاد بوده اند ، که با هر گویشی که می خواهند ، آثار خود را خلق کرده و ارائه دهند ، اما اکثرا ، دیوانها و کتب ادبی خود را به فارسی نگاشته اند. بدون تردید هیچکس نمی توانسته است شاعران ترک زبان را وادار کند که به فارسی شعر بسرایند ! و دیوان فارسی تدوین کنند ! این انتخاب ، کاملا آزادانه و اختیاری و اتفاقأ از سر ِ دانش و آگاهی این بزرگمردان تاریخ ایران بوده است .

 وقتی در تاریخ ادبیات به افرادی  بر می خوریم که با داشتن زبانها و گویشهای مادری متفاوت ، به زبان فارسی ، خلق اثر می کرده اند ، بدون اینکه اجباری در اینکار داشته باشند ، یا در عرصهء سیاست ، مغول زاده ها  و ترک زاده ها  و ترکمن ها را می بینیم ، که وقتی به قدرت می رسند ، زبان فارسی را به عنوان زبان  دربار و زبان رسمی اعلام می کنند ، باید از خود بپرسیم که براستی چه ویژگیهائی در این زبان و شرائط اجتماعی بوده است که آنان را وادار به اتخاذ چنین تصمیمی ، آنهم از سر اختیار ، و نه اجبار ! ، می کرده است ؟

آری ! همانگونه که پیشتر اشاره شد ، مردم ایران (( یعنی مجموعهء اقوام ایرانی ، از آذری و فارس و کرد گرفته تا بلوچ و گیلک و مازندرانی  و لر ... )) در یک تجربه تاریخی طولانی و بنابر ضرورت زندگی با یکدیگر و در آمیختگی فرهنگی و تبادلات اجتماعی - اقتصادی و سیاسی ، به یک مخرج مشترک رسیده  و مسألهء زبان را به شکل طبیعی حل کرده بوده اند . یعنی اینکه در روابط عمومی با یکدیگر ، در سیاست ، در هنر و اشاعهء علوم ، زبان  فارسی را برگزیده بوده و از آن استفاده می کرده اند و در روابط خصوصی و قوم و قبیله ای و خونی ، با گویش محلی خود تکلم می کرده اند .

 جالب اینجاست که بدانیم ، گسترهء استفاده از  گویش فارسی ( لهجه مادر در مجموعه ء گویشهای مختلف زبان پارسی  ) ، محدود به جغرافیای ایران نبوده است ، که : از شبه قاره هند گرفته تا دربار عثمانی ، زبان فارسی ، زبان علم و دانش و ادب ، و در دوره هائی طولانی ، زبان رسمی کشورهائی بوده است ( همچون عثمانی ترک زبان ) که اساسا ، همهء مردم ، زبان دیگری داشته اند !

 بر این اساس در می یابیم که : اولا انتخاب زبان فارسی ، به عنوان زبان ملی و رسمی ایران ، بهیچوجه امری دستوری ، اجباری و تحمیلی نبوده ، که کاملا آزادانه و اختیاری بوده است .

 دوما این انتخاب ، بر پایهء ویژگیهای تکامل یافته این زبان ، از نظر ادبیات نوشتاری  و مکتوب ، شفاهی ، دستور زبان و خط بوده است و سیری طبیعی را ( از پارسی اوستائی تا پهلوی و دری و فارسی نو ) طی کرده است . سوما گسترهء نفوذ آن ، محدود به فلات ایران نبوده ، که زبان زندهء ملل غیر ایرانی و اقوام مختلف ایرانی ، در دوره هائی طولانی ، از هند گرفته تا ترکیه و قفقاز ، بوده است . در این رابطه ، مطالعه کتب فراوان تاریخی - ادبی موجود ، از جمله آثار ارزنده ء دکتر ذبیح اله صفا و دکتر زرین کوب و دکتر باطنی و دکتر کدکنی  و دکتر خانلری و ... را توصیه می کنم .

 اکنون این پرسش ممکن است در ذهن خواننده نقش بندد که ؛ پس چگونه است که اکنون بخشی از روشنفکران یا گروههای سیاسی ، اینچنین با شدت و حدت و تعصب ، بر استقلال زبانی ؟ ! تأکید می کنند و حتی برخی بشکلی کاملا غیر علمی ، غیر منطقی و مضحک ! تلاش می کنند تا گویش ها را به عنوان (( زبان )) مطرح کرده ، برای آن خط و دستور زبان بوجود آورده ، بدین وسیله ، بین طایفه و قوم و قبیلهء خویش ، با سایر مردمانی که هزاران سال با ایشان در آمیخته اند و در آرامش زیسته اند ، دیوار چین ( یا دیوار نوار غزه !!! ) بکشند ؟

 بله ! دقیقا بخاطر همین مسئله بود که در ابتدای سخن ، مشکل زبان و گویشها را محدود به یکصد سال اخیر کردم !  چرا که دقیقا ، در آستانه و پس از مشروطه  است که از سوئی چنگال خونین استعمار  انگلیس و سیاستهای کثیف تفرقه بیانداز و حکومت کن آن در پیکر و جان جامعهء ایران فرو می رود و از سوی دیگر ،   روشنفکرانی که تفکر چپ را ، با چپ روی و چپه فکر کردن ، اشتباه گرفته بودند ! علمدار یزید و سینه زن حسین می شوند !!!

 از اینزمان است که جماعتی آگاه و نوکر ، و جمعی دلسوز و جاهل و کم اطلاع ، دست در دست هم ، خواسته و ناخواسته ، بذر کینه و تفرقه و جدائی می پاشند !

داستان از آنجا آغاز می شود که گروهی ، بیکباره کشف می کنند که ؛ (( ایران کشوری است کثیر المله ؟!!!!! و در ایران ، مردمان به زبانهای ! گوناگون تکلم می کنند و حکومت های فارس (  توجه کنید که آقایان ! عربها و ترکها و مغولها و ترکمنها و افاغنه را هم ، که پس از اسلام ، تقریبا هزار و دویست سال ! بر ایران حکومت کرده اند را ، از قوم فارس !!! به حساب می آورند ) بر آنان ظلم مضاعف ؟! ( 1 ) روا داشته و حقوق اقلیتها را نادیده گرفته اند ! در نتیجه ، مبرمترین وظیفهء ایشان ، احقاق حقوق خلقها؟ و رسمیت دادن به حق تعیین سرنوشت ملل؟ !! است )) . قابل ذکر است که این کشفیات ، همزمان است با معماری طرح استقلال ِ ! قطعات جداشده از امپراطوری عثمانی ، توسط دولت فخیمه ! انگلیس ، در منطقه خاورمیانه !!!...

 بالاخره ، قرار بود کار نیمه تمامی را که سلطان سلیم و تزار در رابطه با  کردستان و آذربایجان انجام داده بودند ، یعنی بخش هائی از کردستان وآذربایجان ایران را در جنگ تصرف کرده و ضمیمهء امپراطوری های عثمانی و روسیه کرده بودند ، این وارثان خلف ! به پایان برسانند !!

 جالب است که این زمزمه ها در زمانی بگوش می رسد و آغاز می شود که ، نود و دو درصد مردم ایران در بیسوادی مطلق بسر می برند و هشتاد و سه درصد همین جمعیت ، در روستاها زندگی می کنند . ایران ، جامعه ای است بغایت عقب افتاده از جهان مدرن و اسیر نظام بستهء ارباب و رعیتی ست ، و همچنین ، عمیقا گرفتار خرافات مذهبی و فقر است .

 بسیار طبیعی ست که در چنین وضعیتی ، و در اوضاعی که همه کشور اسیر نابسامانی ست ، این شعارهای خر رنگ کن ، می توانند موتور محرکهء مردمی باشند ، که عمری مصیبت کشیده و ندانسته اند از چه می کشند ! و نیز طبیعی تر است ، هنگامی که فکر می کنیم ، به مردمی که ، در دهه های پایانی قرن بیستم ، عکس آقا ( خمینی ) را در ماه می دیدند و تصور می کنیم ، همین مردمان را ، در دهه ها پیش از آن و در وضعیتی که ذکر آن رفت .

 چنین شعارهائی ، بدون اینکه از صافی نقد بگذرند و یا اساسا صافی ای وجود داشته باشد که بخواهند از آن بگذرند ! ، بسیار سریع ، توانستند عقده های فروخورده را سرگشوده ، هر جمعی را به زیر بیرقی کشند . حکایات کسروی را بخوانید تا ببینید که آن جامعه ای که اینگونه شعارها  در آن زاده می شد ، چگونه جامعه ای بوده است !

 روشنفکران خرده بورژوای شهرستانی و روستائی ای  که در آن تاریخ ، تاریخ ادبیات سرزمین شان را بیگانگان می نوشتند و خرابه های تمدن !؟ کهن شان را ، مستشرقین از زیر خاک بیرون می کشیدند و مشخص می کردند که چه گذشته ای داشته اند و حاکمان پیشین شان چه کسانی بوده اند و یا در ادوار گذشته در کدام منطقه می زیسته اند و چگونه می زیسته اند و به چه لهجه و زبان و گویشی صحبت می کرده اند و دین و آئین شان چه بوده است و حتی چه نژادی دارند !! ...

 روشنفکرانی که حتی نام پدربزرگشان را نمی دانستند و خاستگاهش را نمی دانستند که در بلخ بوده است یا قونیه و ارض روم و بغداد یا شوش و شیراز و مهاباد ! تخم عرب هستند یا مغول و ترک و یونانی و افغان !

 

آری ! بیکباره پرچم دو هزار و هفتصد سال تاریخ ! و حکومت دویست سالهء قوم ماد برافراشتند ، درحالیکه فرق بین ماد و نر و ماده و ماده و مواد را نمی دانستند و احتمالا قادر به نوشتن آنهم نبودند ! آنها حتی نمی دانستند که نام جدید ! قوم شان ( کرد ) هم ، برای اولین بار در ادبیات مکتوب ، در عهد سلاجقه به میان آمده ( حمدالله مستوفی ) ، آنهم به گفتهء رهبرشان قاسملو در کتاب کردستان و کرد ، نمی دانند چه معنی دارد و به چه زبانی  است و از کجا پیدا شده !!! ، فقط حدس می زنند ! که شاید از واژهء اصیل فارسی (( گرد به معنی شجاع و دلیر و نترس )) باشد. البته (( کرد )) به معانی بدوی ! چادر نشین ( فرهنگ معین ) ، صحرا نشین ! ( غیاث اللغات ، از غیاث الدین محمد بن جلال الدین بن شرف الدین رامپوری / 1200 خورشیدی ) ، چوپان ، گوسفند چران هم آمده ( معین ) ، که شخصا حدس می زنم این آخری صحیح تر باشد ، چرا که با شیوهء زندگی و شرائط اقلیمی ایشان ، بیشتر تطبیق دارد.   

 از بحث خود ، دور نشویم ! متأسفانه شرائط حاکم بر کشور در آنزمان ( اواخر قاجار ) ، از سوئی ، و از سوی دیگر، نفوذ اندیشه هائی از غرب و شرق عالم ، که اغلب در  عین درستی ، ربطی به شرائط و ویژگیهای سرزمین ایران نداشت ، زمینه ساز مطرح شدن خواستهائی شد که ارتباط چندانی با خواستهای حقیقی مردم ایران ( در ارتباط با ظلم و بیعدالتی حاکم ، که طبقاتی هم بود و نه قومی ) نداشت . در واقع ، مطرح شدن این خواستها ، بهانه ای بود برای شورش علیه حکام و نظم حاکم ، که از قضا ، فارس هم نبودند!!! ، که هیچ ! دشمن قسم خوردهء پارسیان بودند و بنیان گذارشان ِ آغا محمد خان قاجار ، بزرگترین رسالت خویش را در زندگی ، برداشتن تخم پارس و پارسیان از زمین ، تعریف کرده بود!!! .

 پس از این دوران است که استعمار ، در ادامهء طرحهای استراتژیک خویش ، محتاج به حکومتی مقتدر و متمرکز ، با سازمانهای مدنی ست ، تا بتواند سیاستهای خود را در ایران و منطقه به پیش ببرد .

 از اینروست که کمال آتا ترک ها و رضاخان ها و ... به میدان فرستاده می شوند . نوکران سابق ، کسانی همچون شیخ خزعل ، کلکشان کنده می شود و بنیان بسیاری از سازمانهای اداری و کشوری و لشگری گذاشته می شود .

 در این راستا و در همین چهارچوب است که ، لزوم ایجاد آموزش همگانی و اجباری احساس می شود . مدارس نوین ، که تک و توک و به همت افراد دلسوز ایجاد شده بود ، شکل رسمی یافته ، به سرعت در همهء کشور ، مدرسه و دانشگاه تأسیس می شود . طبیعتا ، آموزش سراسری و منسجم در جهت توسعهء هماهنگ ، باید بر اساس زبان مشترک صورت می پذیرفت ، و این زبان ، زبانی جز فارسی ، که زبانی بود دارای زبان گفتار و نوشتار و ساختار منسجم دستوری و همچنین پیشینه ای درخشان از ادبیات چند هزار ساله و از دوره های مختلف تکامل زبانی گذر کرده و اینک از بافت محکم و مقبولیت عامه برخوردار بود ، نمی توانست باشد . تنها ، این زبان بود که همهء گویشهای مختلف ایرانی ( بجز ترکی و عربی که از خانوادهء گویشهای ایرانی محسوب نمی شوند ) را در بر می گرفت و فراگیری آن نیز بسیار ساده تر بود ، تا لهجه های اقلیتهای قومی ، که طبیعتا این لهجه ها ، هیچکدام ، ویژگیهای برشمرده شده را نداشتند . عربی هم نمی توانست زبان رسمی و مشترک باشد ، به این دلیل ساده که : اولا زبان یک اقلیت کوچک بود ، که اکثر مردم ایران با آن ناآشنا بودند ، ثانیا ، زبان اقوام مهاجم و خونریز و جنایتکار و وحشی به ایران بود ، که ایرانیان قرنها در برابر آن ، مقاومت سرسختانهء فرهنگی را صورت داده بودند. ترکی هم نمی توانست زبان مشترک باشد ، به این دلیل که اولا همچون عربی ، زبان یک اقلیت بود ، ثانیا با زبانها و گویشهای ایرانی وجه اشتراکی نداشت و یک زبان تحمیلی و وارداتی به بخشی از ایران بود ، ثالثا ، فاقد ادبیات تکامل یافته و نوشتاری ، در قیاس با فارسی بود و طبیعتا ، نمی توانست به عنوان زبان رسمی و مشترک پذیرفته شود و مورد قبول همهء ایرانیان که با لهجه های مختلف فارسی صحبت میکردند ، واقع گردد.

از طرفی ، طبیعی بود که در برابر این حرکت ( آموزش رسمی و به زبان مشترک ) مقاومتهائی صورت پذیرد . این مقاومت ، از طرف دو گروه صورت می پذیرفت :

 گروه اول ، روحانیت بود ، که با شکل گیری مدارس نوین ، احساس می کرد ، دکان انحصاری وی در امر آموزش تخته خواهد شد ، و زبان عربی ، که زبان قرآن بود ، به حاشیه خواهد رفت ، و از طرف دیگر ، آموزش علوم جدید ، به زبان ساده همه فهم ، مردم را هوشیار کرده ، در برابر خرافات دینی قرار خواهد داد و از جهتی دیگر ، جمعیت زنان را از گوشهء خانه بیرون کشیده ، به اجتماع وارد می کند و ایشان را از صورت ابزار جنسی و بردهء کاری ( چیزی که مورد نظر آخوندها ست ) بیرون می آورد .

 و اما گروه دوم مخالفین ، متأسفانه ترکیبی از روشنفکران بودند ، که احساس می کردند  مسألهء لهجه ها و گویشها ، بهانهء مناسب و خوبی ست ، برای تاختن به حکومت دیکتاتور ، و همچنین عاملی ست که قادر  است ، بسیار سریع ، اقوام گوناگون را در زیر بیرقشان منسجم کرده ، در جهت خواستهایشان هدایت کند.

این جماعت ، که حتی روشنفکرترین و باسواد ترین شان هم ، درکی بسیار ابتدائی از مقولهء زبان شناسی و جامعه شناسی زبان و گویش و لهجه داشتند و هنوز هم دارند ! ( ومن مطمئنم این همدوره هایمان، در تمامی عمر خود ، حتی یک کتاب از زبان شناسانی همچون لوریا ، چامسکی ، تریگر ، مینسکی ، گویارد ، ویگوتسکی... و حتی دکتر باطنی و دکتر غلامعلی زادهء خودمان ! نخوانده اند ) ، صرفا برای بهره برداری سیاسی ، مسألهء گویشها و زبانها را وارد برنامهء خود کرده و در کنگره هایشان همچون ترجیع بند آنرا تکرار کردند و متأسفانه ! هنوز هم ادامه می دهند !! ( نگاه کنید به اسناد کنگره های برگزار شدهء احزاب و گروهای مدافع فدرالیسم ، در دو سال اخیر ! ).

 و اما پس از سقوط رضاخان ، در فاصلهء شهریور 1320  تا کودتای 28 مرداد 1332 ، فضای نسبتا باز سیاسی ، زمینه را برای فعالیتهای گوناگون فراهم کرد . اگر در دورهء گذشته ، جنبش های اجتماعی ، راه حل را در حرکت به سمت تهران ، اشغال پایتخت و پایان دادن به دیکتاتوریها می دانستند ، اینک قضیه برعکس شده بود . تکیه بر مسائل قومی ، مرکز گریزی ،... و منافع ملی را در سایهء منافع قطبهای سیاسی در سطح جهان قرار دادن ، ... به محور حرکات سیاسی تبدیل شده بود ، و اتفاقا ، اینها ، همان بهترین بهانه هائی بود که (( راست )) در داخل کشور ، و (( راست )) در سطح جهانی ، می توانست آن را علم کرده ، تلاشهای استقلال طلبانه ، آزادیخواهانه و عدالت طلبانه مردم ایران را به راحتی سرکوب کند ، که کرد !

 بدون شک ، یکی از بزرگترین خطاهائی که جنبش عمومی چپ در این دوران مرتکب شد ، حمایت از همین حرکتهای قومی بود ، که در بنیان ، علاوه بر اینکه به جنبش عمومی مردم ایران یاری  نرساندند ، که در شکست آن نیز ، نقش بسزائی داشتند . این واقعیت را یکبار و برای همیشه ، چپ ایران باید بپذیرد که حرکتهای  قومی ، یعنی جنبشها ئی که آمالشان ، در دستیابی به استقلال قومی ، خلاصه می شود و نه خواستهای ملی  ، یا طبقاتی ، در هیچ کجای تاریخ ، و در هیچ زمانی ، مترقی و پیشرو نبوده ، که همواره مانع بزرگی بر سر راه مبارزهء طبقاتی بوده اند ( به عنوان نمونه به وضعیت هند و پاکستان و افغانستان و چچن و یوگسلاوی و ... درگیری های قارهء آفریقا ، درهمین  دوران اخیر بنگرید ! ) .

 نقطه ء آغاز عدالتخواهی و آزادیخواهی ، هرگز نمی تواند زاویهء بسته و خط کشی شده ء قومیت ، و تکیه بر ویژگیهای منحصر بفرد گروهی ، تحت هر عنوانی : (از جمله نوع لباس و لهجه و گویش و مذهب و  ... ) باشد . اساس تفکر چپ ، انسان محوری ، هم در فلسفه ، و هم در فلسفهء اجتماعی است و هیچ چیز ، از جمله ، قومیت ، مذهب ، لهجه و زبان ، نژاد ، رنگ پوست ، جنسیت ،جغرافیا و هر نوع ویژگی دیگر از این دست ، نمی تواند مبنائی برای بر حق دانستن گروهی از آدمیان در جهت ایجاد تفرقه و تمایز و کینه و نفرت و خط و خط کشی و مرز و... باشد . حتی مبارزهء طبقاتی ، که پایه و اساس مبارزه اجتماعی کمونیستی ست ، برای از میان برداشتن بیعدالتی در بین انسانهاست ، نه حقانیت بخشیدن به یک طبقه و اصالت قائل شدن برای آن !

 طبقه کارگر ، خود نیز ، پس از نابودی قدرت انحصاری سرمایه ، بخشی از جامعه ای ست که مبنا در آن ، قبول مسئولیت ، و برخورداری از امکانات ، به صورت برابر با دیگر آدمیان  است ، و نه چیز دیگر !

 

************

 

 و اما در دوره ء محمدرضاشاه ، با گسترش امکانات شهری ، مهاجرت به شهرها ، تغییر ساختار اجتماعی و حتی گذر معیوب ، از صورتبندی زمینداری و ارباب و رعیتی ، به صورتبندی سرمایه داری ( وابسته ) ، افزایش کمی طبقه کارگر و همچنین طبقه متوسط و خرده بورژوازی شهری ، کاهش فوق العاده جمعیت روستائی ، در آمیختگی جمعیتی و قومی ( که از الزامات زندگی شهری بود ) و طی شدن یک دوره نسبتا طولانی ِ آموزش عمومی و سراسری به زبان فارسی ، اساسا و از پایه ، فاکتورهای تعیین کنندهء جامعهء موزائیکی و قومی ، دچار دگرگونی شد . شکل شرکت مردم ایران در جنبش 1357 ، از اساس ، با شکل شرکت همین مردم ، در جنبش های قبلی ، از جمله مشروطیت ، متفاوت بود . دیگر سران اقوام و طوایف و عشایر، از نقاط مختلف کشور ، به قصد تسخیر تهران نیامدند ! که اعتصابات سراسری طبقه کارگر در نقاط مختلف کشور ، جنبشهای عمومی معلمان و کارمندان و دانش آموزان و دانشجویان و زنان ، جدا از تعلقات قومی و منطقه ای ، ویژگی اصلی و تفاوت نوع ِ شرکت مردم در حرکت اجتماعی 1357 ، با جنبش های قبلی بود .

 اکنون و پس از گذشت بیست و پنج سال از حاکمیت اسلام و بازار  ، و در پی تحولات شگرف در سطح جهانی و در زمینهء ارتباطات و همچنین روابط بین الملل ، جامعهء ایران ، از اساس دگرگون شده است . این دگرگونی ، بیش از هر جائی ، خود را ، در مسئله جمعیتی کشور نشان می دهد .

 در حال حاضر ، نزدیک به هفتاد درصد از جمعیت هفتاد میلیونی ایران در شهرها زندگی می کنند . چیزی نزدیک به پانصد شهر و شهرک ( در طی بیست و پنج سال گذشته ) در نقاط مختلف ایجاد شده ، که از هر نوع ویژگی ای برخوردارند ، جز ویژگی قومی !! شهرها و شهرکهائی که قوم گرایان عزیز مقیم سوئیس و کانادا و آلمان ، احتمالا حتی اسم آنها را هم نشنیده اند ! در این شهرها و شهرک ها ، همه نوع آدمی با هر نوع پیشینه ای و از هر قومی که تصور کنید ( حتی با پیشینه تعلق ملی دیگر، همچون افغانی و عراقی و پاکستانی و... ) زندگی می کنند و تنها وجه اشتراک آنها این است که فارسی صحبت می کنند و خود را ایرانی ! می دانند .

 صد و ده عدد از این شهرکها در اطراف تهران ایجاد شده است . جمعیت پایتخت ، که اینک بواقع یک ا ّبر شهر است و برای خود ، کشوری محسوب می شود ، از مرز چهارده میلیون نفر گذشته و از طرفی به کرج سه میلیون نفری وصل شده و از طرف دیگر به ورامین یک و نیم میلیون نفری !!

 پیشینهء این جمعیت هجده - نوزده میلیونی ، از نظر قومی به ترتیب ، به آذربایجان ، لرستان ، گیلان ، مازندران ، خراسان ، کردستان ، و ... تقریبا از همهء کشور باز می گردد . یکنفرشان هم به کمتر از تهرانی بودن ! رضایت نمی دهد و بر اساس یک نظر سنجی (( که اخیرا گرفته شد )) نود و دو درصدشان افتخار می کنند که ایرانی اند !!! یکنفرشان هم حاضر نیست بگوید پدر و مادرش کجائی ست ! حق هم دارند !! چرا که پیشینهء زندگی در میان پشکل و شپش ، طبیعتا نمی تواند افتخار آمیز باشد !

این اتفاق ، تقریبا در همهء نقاط کشور ، رخ داده است . ترکیب جمعیتی در ایران ، به شکلی اساسی دگرگون شده است . به عنوان مثال ، تقریبا جائی از ایران را نمی توانید پیدا کنید که آذریها در آنجا نباشند و با غیرآذریها ازدواج نکرده باشند ! خانواده ای را نمی توانید پیدا کنید که بستگانی از اقوام مختلف و از نقاط مختلف کشور در بین خود نداشته باشد .

 از منظر زبانی نیز ، مسئله ، علاوه بر اینکه دیگر ، مسئلهء انتخاب بین زبان فارسی و لهجه های قومی نیست ، که تلاش و تغییرات ، به شکل طبیعی ، در جهت هر چه گسترده تر شدن لهجهء تهرانی زبان فارسی است !! به عنوان مثال ، اگر به میان جوانان امروز شهرهای مشهد و اصفهان و ساری و رشت و... بروید ، دیگر کمتر با کسی روبرو می شوید که با لهجهء پدران خود صحبت کند .

استفاده گسترده از رسانه ها ، رادیو و تلویزیون ، نشریات ، اینترنت  و ... انواع و اقسام وسائل ارتباطی ، بعلاوهء بالا رفتن سطح سواد عمومی و افزایش تعداد متخصصان و همچنین پیدایش جمعیت انبوه دانشجوئی ، حتی در نقاطی از کشور که تا ده سال پیش مستراح هم نداشتند ( یعنی همان منطقهء تمدن ؟! 2700 ساله !! ) چنان دگرگونی ای در کیفیت و بافت جمعیتی ایران پدید آورده است  که ، اگر همین روند تا یک دههء دیگر ادامه پیدا کند ، برای کسب اطلاع راجع به اقوام ایرانی و گویش و آداب آنها ، تنها باید به موزه ها و کتابخانه ها مراجعه کنید !!!

 می خواهم توجه تان را به این موضوع مهم جلب کنم که این پدیده ، تنها به ایران اختصاص ندارد ، که از افریقا گرفته تا آمریکای جنوبی ، پدیدار گشته و بسرعت پیش می رود .

 دانشمندان و محققین علوم جامعه شناسی ، مردم شناسی و زبان شناسی معتقدند که تا پنجاه سال آینده ، از بین پنج هزار زبان زندهء کنونی که بشر با آن صحبت می کند ، تنها ، چیزی در حدود پانصد زبان باقی می ماند و بقیه بتدریج بدست فراموشی سپرده می شوند . این روند ، کماکان ، پس از این تاریخ نیز ادامه پیدا خواهد کرد . اکثر زبانهائی که در این فاصله به فراموشی سپرده می شوند ، مربوط به جوامع عقب افتاده و در حال توسعه هستند و اکثرآ ، زبانها و لهجه های محلی به حساب می آیند .

علیرغم تلاشهای لجوجانه ای که قومگرایان و نژاد پرستان مقیم خارج از کشور ، در زمینهء خلق زبان جدید از لهجه های مغلوط خود می کنند ، حتی موفق به گسترش این اختراعات ! در بین نسل پس از خود نشده اند و فرزندان ایشان ترجیح می دهند به زبان کشور محل اقامت خود و یا انگلیسی گفتگو و یا مطالعه کنند . در داخل کشور ، حتی تلاشهائی که جمهوری اسلامی در این زمینه انجام می دهد ، با شکست روبرو شده است . به عنوان مثال پخش ویژه برنامه و فیلم به لهجه مازندرانی در تلویزیون مرکز ساری ، با تمسخر و اعتراض مردم مواجه شده است که : (( پخش این برنامه ها باعث می شود لهجهء فارسی بچه های ما بد شود !! )) .

 

***********

 

 با توجه به آنچه آمد ، می توان گفت که ، علم کردن مسألهء زبانها و لهجه ها ، در حال حاضر! ، تنها می تواند کارکرد سیاسی داشته باشد و این کارکرد ، جدا از طرحها و راهبردهای امپریالیستی ، قابل تصور نیست . حیله ای که در این رابطه به کار می رود ، قابل توجه است : کارگزاران این طرحها تلاش می کنند که در وهلهء اول چنین جا بیاندازند که واژهء ایرانی مترادف است با فارس !!! به عنوان مثال ، هنگامیکه از یک کرد و یا یک بلوچ در خارج از کشور بپرسید که شما کجائی هستید ؟ نمی گوید ایرانی یا کرد ایرانی  و یا بلوچ ایرانی ، بلکه می گوید من کُردم یا بلوچم ! و بهیچوجه حاضر نیست قبول کند که قوم و قبیله اش از جملهء اقوام آریائی و از سرزمین  و کشور ایران است . به آنها قبولانده اند که اگر بپذیرید ایرانی هستید ، به این معنی ست که فارس هستید و بدینگونه هویت مستقل ! خود را نادیده گرفته اید !! برای آنها پرچم درست کرده اند و نقشه جغرافیائی چاپ کرده اند و انجمنهای مستقلی برپاداشته اند و مراسم و اعیاد را جداگانه اجرا می کنند و در روابط خود با دیگران ، فارس ها را بایکوت می کنند . آنها تلاش می کنند تا همین طرحها را در داخل کشور نیز اجرائی کنند . خنده دار است که ، آقایانی که خود را نمایندهء خلق عرب !! خوزستان می دانند به پابوسی سران کشورهای عربی می شتابند ، آنهم با بدست گرفتن پرچمی با شکل و شمایل پرچم عراق ! و آنگاه در مصاحبه های داخل کشور می گویند (( ما فقط بدنبال احقاق حق خود در چهارچوب  میهنمان ایران هستیم !!! )) . یا آن دیگری ، محمود چهرگانی ، از کاخ سفید  بودجهء مخصوص دریافت می کند ، تا در جهت استقلال آذربایجان تلاش کند ! گروهی دیگر که دائم در حال لاس زدن با جمهوری جنایت اسلامی هستند و حتی رهبران خویش را در همین رابطه از دست داده اند ، شب خوابیده ، صبح بر می خیزند و شعار خودمختاری خود را ، هماهنگ با طرح آمریکا برای عراق ( و لابد ایران ) ، با شعار فدرالیسم ( کنگره سیزده حزب دمکرات کردستان ) عوض می کنند !! عده ای دیگر خواهان استقلال آذربایجان می شوند ، چون در آنجا معدن طلا پیدا شده است !!! و این قصه سر دراز دارد...

.......

 

این نوکران بالقوه و بالفعل ، با خاک پاشیدن به چشم توده ها ، از ایشان پنهان می کنند که در ایران ، ما قومی خاص به نام ایرانی نداریم ! بلکه کشوری بنام ایران داریم که ساکنان آن ، از هر قوم و قبیله ای را ، ایرانی می خوانند . فارس ها همچون کردها و یا لرها و آذریها و بلوچها ، همه با هم ایرانی محسوب می شوند و دیرزمانی ست که دیگر در ایران کسی نمی گوید من کردم یا لرم یا فارسم ، بلکه می گوید  تهرانی ، بروجردی یا اهوازی و تبریزی ام !

 آنها نمی خواهند به مردم بگویند که در ایران ، نه اکنون ، که مدتهای مدید در تاریخ ایران ، هیچگونه منعی در بیان و نگارش به زبان و لهجهء خاص ، وجود نداشته است و وجود ندارد ! که اگر منعی  وجود داشته ، به دلیل محتوای آن بیان و یا آن نوشته بوده ، نه زبان آن !!!

 چه در زمان شاه و چه در جمهوری اسلامی ، هزاران  عنوان کتاب و نشریه و نوار و فیلم به زبان و گویش های مختلف منتشر شده و هرگز منع زبانی وجود نداشته ، که اگر منعی بوده ، همانند انتشارات به زبان فارسی ، به دلیل موضوع و محتوای این کتابها و نشریات بوده است ! کتاب دستور زبان کردی ، نوشتهء آقای احمد قاضی ، در مرکز نشر فرهنگ و ادبیات کردی ، و توسط اتشارات صلاح الدین ایوبی ، و به تعداد 5000 نسخه ، در ارومیه منتشر شده است نه در آفریقای جنوبی !!!

 

************

 

 و اما چگونه می توان این قضیه لهجه و زبان را به گونه ای سامان داد که بهانهء سوء استفاده را از دست بیگانگان و نوکرانشان گرفت ؟

 قبل از هر چیز ، سیاستمداران ، جامعه شناسان ، زبان شناسان و ادبا ، باید این نکته مهم را بشکل اقناعی برای همهء مردم توضیح دهند که لازمهء زندگی مشترک در کشوری همچوم ایران ، بخصوص در حال حاضر ، هم از جهت سیاسی و هم فرهنگی و آموزشی و همچنین پیشرفت و توسعهء همگون و هماهنگ ، و ارتباط و همزیستی ، استفاده از یک زبان مشترک است . آنها باید اطلاع داشته باشند ، حتی در کشورهائی که دو زبان رسمی دارند ، همهء مردم، هر دو زبان را بخوبی فراگرفته و بر آن مسلط هستند . در هیچ کجای دنیا ، برای هر قوم و قبیلهء موجود در آن کشور، نظام مستقل آموزشی ، به زبان و لهجهء خودش به راه نیانداخته اند ! چرا که اساسا چنین چیزی هم غیر معقول و غیر منطقی است و هم امکان ناپذیر است ، چرا که امکانات فراوان نیاز دارد و از سوی دیگر ، شیرازهء نظام آموزش هماهنگ و توسعهء یکسان را ، از هم می پاشد و همچنین ارتباط لازمهء علمی در سطح یک کشور را مختل می کند و در دراز مدت به وحدت ملی که رکن اساسی ساختار یک جامعه در قالب یک کشور است ، ضربهء اساسی وارد کرده ، آن را متلاشی می کند . ( یکلحظه تصور کنید که اگر دولت هند می خواست بر این قاعده عمل کند ، چه وضعی پیش  می آمد ؟ کشوری با یک میلیارد جمعیت و داشتن بیش از هفتصد نوع زبان و گویش !! ) .  بنابراین ، در نفس وجود یک زبان مشترک ، هم در ارتباط با ساختار اداری - سیاسی و هم فرهنگی و ارتباطی در سطح جامعه و هم نظام آموزش سراسری ، هیچ شکی نباید وجود داشته باشد .

  موضوعی که در اینجا مطرح می شود این است که در اینصورت ، تکلیف کسانی که در این کشور ، در بین اقوامی بدنیا می آیند که زبان و لهجه یا گویش ایشان با زبان رسمی فرق دارد ، چه می شود ؟

پیش از هر چیز بگویم که از منظر علوم جدید ، مراحل فراگیری زبان ، بر خلاف تصورات گذشته ، از دوران جنینی آغاز شده وتا سن پنج سالگی ، تا حد نود در صد ، تکمیل میشود. ده درصد باقیمانده نیز ، که تنها مربوط به آرایه های زبانی و فرهنگی - شخصیتی است ، بتدریج تا ده سالگی ( برخی نظرات ، تا سیزده ) تکمیل می شود. بر این اساس ، کودکی که مدرسه را در سن شش یا هفت سالگی شروع میکند ، تقریبا ، در رابطه با زبان مادری اش مشکلی ندارد. قابل ذکر است که ، همچنین ثابت شده است ، روند فراگیری زبان در کودکان ، با بزرگسالان ، تفاوت دارد ، بدین معنی که : یک کودک برای فراگیری یک زبان جدید ، بخشی جدید را در مرکز زبان مغز ، فعال میکند ، اما یک بزرگسال ، مجبور است در همان بخش فعال زبان ، پروندهء جدیدی را ، برای زبان جدید ، بگشاید. بر این اساس ، یک کودک قادر است سه ، تا چهار زبان را ، به سهولت و بدون هیچ مشکل و فشاری فرا گیرد. با توجه به موارد مذکور ، آه و ناله های قوم پرستان عزیز و نگرانی هایشان در مورد آموزش به زبانی غیر از زبان مادری، کاملا بی مورد و غیر علمی است ! هر چند شخصا اعتقاد به آموزش همزمان زبان مادری ، به عنوان یک مادهء درسی ! در کنار زبان رسمی دارم.  

 

از نظر نگارنده ، راه حل مسئلهء گویشها در ایران ، بسیار ساده است ! اگر ما نخواهیم به عمد، مسئله گویش و زبان را علم عثمان کرده ، بهانه کنیم و از آن  بهره برداری سیاسی کنیم  ، قضیه به راحتی قابل حل است و برای آن راه حل عملی وجود دارد ؛

 1 - در سطح عمومی و جامعه ، هیچگونه منعی در استفاده از گویش محلی ، در گفتار و نوشتار و انتشارات نباید وجود داشته باشد و همهء اقلیتهای قومی ، در این رابطه ، باید از امکانات برابر با دیگر اقوام برخوردار باشند.

 2- رسانه های جمعی از جمله رادیو و تلویزیون ، در سطوح منطقه ای باید حداقل یک سوم از ساعات پخش برنامهء خود را به زبان یا گویش محلی اختصاص دهند . اما در بقیه ساعات الزاما برنامه ها باید به زبان رسمی کشور باشد . ( موارد 1 و 2 ، در حال حاضر ، تقریبا وجود دارد و رعایت می شود ! ).

 3 - در سطح نظام آموزشی کشور ، آموزش و پرورش هر منطقهء قومی موظف است شرائط لازم را به جهت آموزش زبان یا گویش همان منطقه ، به صورت یک مادهء درسی و یک کتاب درسی مشخص ، در کنار دیگر مواد درسی ، همچون علوم  و ریاضی و فارسی ، فراهم آورد . طبیعتا ، همهء کتب درسی دیگر ، غیر از کتاب گویش قومی ، باید به زبان رسمی و مشترک باشد. این مادهء درسی ، به عنوان زبان دوم ، پس از زبان رسمی ( که همهء کتب بدان زبان است ) رسمیت یافته ، زبان خارجی ( انگلیسی ، فرانسه ، آلمانی یا ... ) زبان سوم مناطق قومی فرض می شود . طبیعتا در مناطقی که به زبان رسمی ( فارسی ) تکلم می کنند ، زبان دوم ، زبان خارجی  خواهد بود . در چنین شرائطی ، همهء اقوام ، زبان  یا گویش خود را ، از همان ابتدای آغاز تحصیل ، در کنار زبان رسمی آموزش دیده ، قادر به استفاده از آن خواهند بود.

 بر این اساس ، همهء اتباع کشور ، ضمن اینکه از نظام  آموزشی یکسان و مشترک برخوردارند ، زبان و یا گویش و لهجهء  مادری خویش را نیز می دانند و مشکلی با زبان رسمی نخواهند داشت .

 در چنین شرائطی وضعیت بدین صورت در خواهد آمد که به عنوان مثال در آذربایجان ، فارسی ، زبان مشترک و آذری زبان دوم خواهد بود. در کردستان ، فارسی زبان مشترک و کردی ، گویش دوم خواهد بود ، در بلوچستان  و ... در همهء  مناطق مختلف به همچنین !

 آنچه در این نظام آموزشی اهمیت دارد ، این است که : محور آموزش ، در همهء مناطق ، بر اساس زبان مشترک است ، ضمن اینکه حق هر قوم در فراگیری گویش محلی ، حفظ گردیده است .

 به این ترتیب ، کودکی که در منطقه آذربایجان یا کردستان و یا هر جای دیگر  پا به مدرسه می گذارد ، همزمان ، زبان مادری خویش را در کنار زبان مشترک ( که زبان همهء ملت ایران است ) فرا گرفته ، از هیچ جهت ، مشکلی برای او پیش نخواهد آمد . در بسیاری از کشورهای جهان ، فرزندان خانواده های مهاجر ، دقیقا چنین وضعیتی دارند و هیچکدام هم بخاطر داشتن زبان مادری متفاوت ، خواهان خودمختاری و یا حکومت فدراتیو در کشور مورد نظر نمی شوند !!!

 

 مرداد   

1383

( 1 ) - ستم مضاعف هم ، صیغهء مبالغهء این جماعت ، برای مظلوم نمائی به شیوهء روضهء طفلان مسلم ! است ، تا از مناطق قومی ، صحرای کربلا ساخته ، و چنین القاء کنند که بر ایشان همان رفته ، که لابد بر حسین و بستگان ، در تاسوعا و عاشورا !!!

 منظور قوم پرستان روستائی ویا گوسفند چرانانی که با یک سفر چند ساعته و یا حداکثر چند ماهه ، فاصلهء یک صورتبندی تاریخی را ، با صورتبندی دیگر، طی کرده ، در اروپا مستقر شده اند ، اینستکه : آنها علاوه بر اینکه ستم طبقاتی را متحمل شده اند ، ستمی را نیز به عنوان اقلیت قومی تحمل کرده اند ، یعنی تحقیر شده اند و یا حق آموزش به لهجهء روستائی شان از آنان سلب شده است ، البته منظور ایشان عمدتا مربوط می شود به دوره ای بسیار کوتاه در زمان محمد رضا پهلوی ، که خود آنجناب ! هم  جزو اقلیتهای قومی محسوب می شدند!

ولی آیا واقعا چنین چیزی حقیقت دارد؟ یعنی اینکه مردم ، در ایران ، بخاطر تعلقات قومی ستم کشیده اند و یا تحقیر شده اند ؟

 من فکر می کنم اگر قرار بر میزان محاسبهء ستم و تحقیر باشد ، اتفاقا بر هیچکس به اندازهء  فارس ها ظلم نشده و هیچ جماعتی به اندازهء ایشان تحقیر نشده است ! باور نمی کنید ؟ تاریخ را بخوانید ! از اعراب وحشی مسلمان ( که فارس ها را ملقب به لقب عجم  کردند و تا دویست سال اگر کسی به فارسی سخن می گفت ، زبانش را از پس گردن بیرون می کشیدند ...، سنائی می گوید : عجم سزد که بنالند از عرب ، که عجم - ز خشک مغزی اعراب ، خشک لب  گشتند !!! ) گرفته ، تا کارگزاران دستگاه شکنجهء محمد رضا پهلوی و جمهوری اسلامی که از سر اتفاق!! همه یا ترک اند و کرد و لر ، یا عرب و افغانی و بلوچ !!! ، تمامی تاریخ هزار و چهارصد سالهء گذشته ( بجز دوره هائی کوتاه ) ، حکایت ظلم اقوام گوناگون بر فارس و فارس زبان است!!!...

 و اما حقیقت چیست؟

حقیقت اینستکه همهء ظلمی که تا کنون بر مردم ایران رفته ، ظلم و تحقیری طبقاتی بوده و برای حاکمان فرقی نمیکرده که کسی را که می دوشند و یا تحقیر می کنند  ،از چه قوم و قبیله ای ست و چه رنگی دارد و متعلق به کدام شهر و روستاست . زبان و مذهب و قومیت و امثالهم هم ، حداکثر، بهانه ای برای توجیه همان ستم طبقاتی بوده است و بس !

 امروز هم همین حکایت است !! همهء آن صد هزار نفری که جمهوری اسلامی به جوخه های اعدام سپرده و یا در زیر شکنجه کشته است ، بخاطر افکار عدالت خواهانه و آزادی خوا هانه شان بوده است ، نه تعلق قومی یا نژادی شان ! جمهوری اسلامی با مردم مشهد و قزوین و تهران و اسلام شهر و اراک ، همان بر خوردی را کرده و می کند که با مردم در سنندج و خلخال و ساری و زاهدان.