زن در مسير رهائی

ايده هاي انساني به همه افراد بشر تعلق دارند و از نظر بسياري از فعالان حقوق زنان، غربي بودن يا شرقي بودن ايده برابري زن و مرد، تغييري در اهميت و ضرورت مبارزه براي پيشبرد حقوق زنان در سرتاسر جهان نمي دهد اما در تاريخ معاصر ايران و بسياري از كشورهاي جهان سوم اين موضوع كه حقوق زنان و حقوق بشر مقولاتي غربي هستند از طرف حكومت ها و نيروهاي سنت گرا به ابزاري براي مقابله با فعالان زنان و حقوق بشر تبديل شده است.

مالکيت خصوصی پا به پای برقراری ستم انسان بر انسان، دريافت که برای ادامه حيات خود، می بايستی کل روابط حاکم بين انسان ها را نابود کند. به عبارت ديگر، تنها داشتن برده، موقعيت برده دار را ثبات نمی بخشيد، بلکه لازم بود که با کنترل هر چه بيشتر، محيط را برای پا برجائی خود مساعد تر سازد. لذا بفکر تشکيل آن  شکل از خانواده افتاد که در آن تنها يک مرد (مرد برده دار) در رأس خانواده قرار داشت و زنان و فرزندان او تحت کنترل کامل او قرار داشتند. بدين گونه پديده ديگری در کنار «سـتم طبقاتی» در اجتماع بشری شکل گرفت به نام «ستم جنسی» يا « ستم مضاعف» که بطور اخص بر زنان پياده می شد.

در جامعه ای که ستم انسان بر انسان، هم در زمينه اقتصادی و هم جنسی آن قدر شدت دارد که انسان ها برای گذران زندگی و حفظ بقای خود (هر چند هم که کوتاه مدت باشد)، مجبورند تا جسم خود را در اختيار ديگری گذارند، طبيعتاً عشق، احساسات، وابستگی های روحی و معنوی ديگر از آن جامعه رخت بربسته و انسان ها، روبات های از پيش برنامه ريزی شده ای هستند که در سنين مختلف پا به عرصه اجتماع می نهند.

آنگاه که زنان مبارز و پيشروی جامعه ای برای مبارزه برعليه بيدادگری های رژيم کشور خود برخيزند، ناخودآگاه اين حرکت به فرو ريختن يکی از پايه های رژيم که همان اصل ستم مضاعف بر زن است، منتهی می گردد. دليل اينهم آن چنان مبهم نيست: ستم جنسی بر زن يکی از سه اصل اساسی است که نظام مالکيت خصوصی از ابتدا بر آن متکی و استوار گرديد.

دو گانگی بين کار و خانواده، در تفکر سنتی که يا بايد کار مزدی داشت و یا خانواده. فعالين زن اين مفهوم را به چالش کشيدند و بحث کار مزدی و کار بی مزد مطرح شد و اموری مثل زايمان و کار در خانه را کار معرفی کردند. اين مساله زمينه ای برای فعاليت زنان و درخواست حقوق ديگر برای زنان شد.  دوگانگی بين حوزه عمومی و حوزه خصوصی، در تاريخ نگاری سنتی اين دو فضا به هيچ وجه هم سطح و هم ارزش نبوده و دوگانگی آن نيز برای به انقياد در آوردن زنان بوده است.  

 

از طرف ديگر، نظام سرمايه داری اگر چه شکلی متکامل تر از نظام فئودالی داشت، اما نتوانست جوابگوی مبارزات حق طلبانه اقشار تحت ستمی مثل زنان باشد. اين بود که در بدو انقلاب کبير فرانسه، به سرکوب بيرحمانه زنان در برابر مبارزات رهايی بخش آنان دست زد.
در طول قرن نوزدهم و بيستم، در پی ضربه ای که سرمايه داری از مبارزات طبقه کارگر ميخورد، جو به اندازه کافی دموکراتيک شد تا زنان هم بتوانند خواسته های خود را مطرح و از جو انقلابی برای کسب حمايت استفاده کنند. اين فرصت مناسب البته تنها منحصر به زنان نبود، بلکه ساير اقشار ستمکش در جامعه هم به همين ترتيب برانگيخته شده، ميتوانستند لااقل به بخشی از خواسته های انسانی خود دست يابند. مثلاً جنگ داخلی آمريکا، مبارزات رهايی بخش سياهپوستان منجر به برچيده شدن برده داری گرديد.
مبارزه زنان فمينيست در اين مقطع اما، صرفاً در جهت کسب حقوق مساوی با مردان رشد کرده وعملاً خصلت بورژوايی داشت. اين زنان که خواهان حق رأی، حق مالکيت خصوصی و حضور در صحنه اجتماع پا به پای مردان خود بودند، برای رسيدن به هدف خويش حتی مواضع ارتجاعی گرفته و خطاب به مردان بورژوای طبقه خود گفتند که چطور به مردان سياهپوست حق رأی ميدهند ولی از دادن اين حق به خواهران سفيدپوست خود دريغ دارند؟(!) در پی اينگونه مبارزات زنان و در اين چهارچوب بود که بورژوازی آمريکا و سپس يکی بعد از ديگری بورژوازی کشورهای اروپايی پذيرفت تا به زنان طبقه خود حقوق دموکراتيک موجود در نظام سرمايه داری را روا دارد.

اين نوع مطالبات فمينيستی که صرفاً به نفع زنان طبقه بورژوا (يا طبقه سرمايه دار) تمام ميشد، در اصل مبارزات رهايی بخش زنان را به انحراف کشيد. به اين ترتيب که مردان در قدرت اين طبقه آموختند که اگر به اين خواسته ها تن در دهند، نه تنها راه موثری در سرکوب مبارزات اصلی و طبقاتی زنان کارگر خواهد بود، بلکه به اين ترتيب ميتوان از وجود اين زنان در صحنه اجتماع، برای سرکوب مبارزات ساير اقشار جامعه و کل طبقه کارگر هم استفاده کرد و باز هم چهره مردمی خود را حفظ نمود. چطور؟ بسيار آسان: با دادن حقوق دموکراتيک به زنان بورژوا و باز کردن راه تحصيل و اشتغال به روی آنها و رساندنشان به مقامات بالای اداری، دولتی و تا حدودی مديريت، بورژوازی در ظاهر ميتوانست چهره ای آزاديخواه و به اصطلاح طرفدار تساوی حقوق انسان داشته باشد. منتهی اين «آزاديخواهی» و «تساوی» طلبی در چهارچوب نظام سرمايه داری، عملاً و تنها برای خود طبقه سرمايه دار مفيد بود. آنان که به اين طبقه تعلق داشتند، از اين مزايا در برابر قانون و در مقابل يکديگر و در مقابل مبارزات طبقه کارگر و اقشار تحت ستم ديگر، برخوردار ميشدند. اين نوع حقوق دموکراتيک بطور قانونی اجازه ميداد که مثلاً مبارزات زنان کارگر را عليه ستم طبقاتی و ستم جنسی سرکوب کرد. اين تاکتيکی بود که اول در آمريکا بوسيله حزب دموکرات آن کشور و سپس در اروپا بوسيله احزاب سوسيال دموکرات بکار گرفته شد.

در مقابل اين، مبارزه زنان کارگر عليه سرمايه داری و ستم جنسی است. برای مثال به تاريخچه 8 مارس (روز زن) اگر نگاه کنيم، ميبينيم که روزی بود که زنان چند کارگاه بافندگی عليه ستم و استثمار صاحبکاران بلند ميشوند و با دست خالی در برابر پليس شهر نيويورک مبارزه ميکنند و پليس هم از سرکوب بی رحمانه آنان شرمی ندارد. عظمت اين مبارزه و شدت سرکوب آن باعث شد اين زنان در سالروز آن دوباره به مبارزه بپردازند و اين بار با سرکوب بی رحمانه تری روبرو شوند. تأثير آن در سطح جهان چنان شد که کلارا زتکين که رهبری جنبش زنان سوسيال دموکرات را در آلمان داشت، در اولين شرکت خود در کنگره سوسيال دموکراتها، علاوه بر انتقاد به سوسيال دموکراتهای مرد که در برابر بورژوازی مرتجع آلمان سرفرود آورده و مانع ورود زنان به ميدان سياست ميشدند، برای بزرگداشت مبارزات زنان کارگر نيويورک، 8 مارس را روز جهانی زن اعلام نمود.

در مبارزات انقلابی کمون پاريس زنان کارگر نقش تعيين کننده ای در مبارزه و پيروزی داشتند. آنان هم در صف مقدم مبارزه حضور داشتند و هم از پشت مردان را حمايت ميکردند. نظير اينگونه مبارزات طبقاتی که زنان برعليه رژيم های ارتجاعی و مستبد در صحنه حضور داشته و نه تنها برعليه ستم طبقاتی جنگيده اند که در واقع مبارزه ای اساسی برعليه ستم جنسی هم نموده اند در تاريخ کم نيست. مهم ترين آنها انقلاب اکتبر 1917 در روسيه است که منجر به پيروزی طبقه کارگر و بدست آوردن قدرت هم شد.


جرقه انقلاب روسيه را زنان کارگر زدند. آنها با آغاز اعتصابات و گذاشتن تظاهرات در حقيقت شعله انقلابی را که در سالهای پيش از آن خاموش شده بود، جان بخشيدند. در واقع حمله سربازان و پليس به اين زنان بود که مردان کارگر را به حمايت آنها برانگيخت و مبارزات گسترش يافته و تا سرنگونی رژيم روسيه ادامه پيدا کرد.

مارکسيسزم معتقد است اخلاق «خوب» يا «بد» داشتن، از فرهنگی مترقی يا عقب افتاده و ارتجاعی برخوردار بوده،  ذاتی و مادرزادی نيست، بلکه انسانها هر دو جنبه خوب يا بد را از محيط اطراف خود و سپس در اجتماع مياموزند.لذا بايد به دنبال دليل حقيقی و ريشه ای اين بود که چرا مردها انقدر نسبت به زنها ستم ميکنند.


اما آيا اين همه ستم ـ بخصوص ستم بر زن ـ بالاخره پايانی دارد، اين طور ميتوان گفت که هرگز چيزی عوض نخواهد شد، اگر به همين منوال پيش رود. تنها راه ايجاد تغيير اساسی شناخت ريشه اينهمه تضادها در اجتماع و مبارزه در جهت برانداختن و ريشه کن کردن آن است. در نتيجه مبارزه با مردسالاری و تبعيض جنسی، مبارزه عليه مردان و دور نگهداشتن آنان از مبارزات ضد تبعيض جنسی نيست. بلکه با کمک آنان، حرکت در جهت مبارزه با رژيم سرمايه داری و برنامه هائی در جهت برچيده شدن زمينه ای است که بر بستر آن اجازه رشد اين تبعيض و ستمگری داده شده. اگر مردان در جامعه ای زندگی کنند که نه تنها تبعيض گذاشتن و صدمه زدن به زن، به نفع آنها نباشد بلکه برايشان ايجاد دردسر و مشکل هم بکند و آنان را از زندگی ساقط هم کند، آيا آنان باز هم به اين روش خود ادامه ميدهند؟! البته که نه! رفتار مردسالارانه مردان در حال حاضر، برای آنان استفاده عينی و مادی دارد و موقعيت آنان را در جامعه و در برابر نيمه ديگر، تثبيت ميکند. اگر اين موقعيت از آنان گرفته شود، ديگر دليلی ندارد که اين روش ادامه دهند.

در مورد مبارزات رهايی بخش زنان نيز ميبايد همواره در صحنه مبارزه باقی مانده و با پياده کردن طرحهايی که بتواند، آگاهی زنان را بالا برده و آنان را از توی خانه بيرون کشيده و در صحنه اجتماع برای دفاع از حقوقشان فعال کند، کوشش نمود. زنان بايد پا به پای مردان در پيشبرد اهداف انقلابی فعال باشند تا زمينه فکری انسان درجه دو بودنشان در جامعه به کل برچيده شود. آنگاه اگر مردی همواره در افکار ارتجاعی خود باقی مانده به زنی (حتی اگر مادر، خواهر، زن و يا دختر او هم باشد) هرگونه توهين لفظی، جنسی و يا فيزيکی نمايد، با قانون دولت انقلابی روبرو خواهد شد. آنگاه تجربه نشان خواهد داد که چگونه همين مردان اصلاح شده و حتی جو خانواده هم در احترام به مادر و دختران عوض ميشود. وقتی فرهنگ تربيت در خانواده عوض شد، تاًثير آن در اجتماع بلافاصله منعکس خواهد شد و بالعکس، فرهنگ رژيم و سيستم مسلط هم  در جامعه خودش را  اشاعه خواهد داد.


مهمترين ويژگي زنان ايرانی در يكصد سال اخير اين است كه زنان در بسياري از جنبش‌هاي سياسي، اجتماعي حتي جنبش‌هاي مسلحانه شركت داشته‌اند. اين ويژگي، موقعيت آنان را با سده‌هاي پيش از اين متمايز مي‌كند. از طرف ديگر چون ايران در ميان كشورهاي خاورميانه پيشتاز تحول بوده، حتي بعضي از مورخان، انقلاب هندوستان و يا انقلاب اكتبر روسيه را هم متاثر از تحولات ايران و انقلاب مشروطه مي‌دانند، به همين دليل مي‌توان گفت، همانگونه كه ايران در خاورميانه پيشگام مدرنيزاسيون و تحول خواهي بوده زنان ايراني نيز، نسبت به زنان خاورميانه در جنبش‌هاي اجتماعي پيشتاز بوده‌اند.
براي بررسي نمونه‌هاي عيني مشاركت زنان در جنبش‌هاي اجتماعي به دوره قاجاريه باز مي‌گرديم، دوره‌اي كه آن را آغاز تاريخ معاصر مي‌شماريم .از جمله حضور زنان در دوران مجلس دوم است، كه مجلس ضعيفي بود. در اين دوران دولت، «مورگان شوستر» را براي امور دارايي استخدام مي‌كند، روس‌ها آن را نشانه نفوذ آمريكايي‌ها دانسته و اولتيماتوم مي‌دهند كه مورگان شوستر اخراج شود، اين درخواست، تحقير ايران تلقي شده و بازار تعطيل مي‌شود، مجلس در برابر اولتيماتوم آماده تسليم مي‌شود، اما حدود 300 تن از زنان تهراني كه عده‌اي نيز مسلح بودند، وارد مجلس شده و نمايندگان مجلس را تهديد مي‌كنند، در صورتي كه در برابر اولتيماتوم روسيه تسليم شوند آنها را خواهند كشت، از سوي ديگر چند هزار زن كفن پوش نيز به خيابان آمده و عليه اولتيماتوم روس اعتراض مي‌كنند. در اين رويداد نقش زنان عليه اولتيماتوم روسيه آن قدر گسترده است كه به بيرون مرزها نيز كشيده مي‌شود، عده‌اي از زنان كه «انجمن مخدرات وطن» را تشكيل داده بودند، طي تلگرافي به كميته زنان در لندن، از آنها مي‌خواهند در برابر اولتيماتوم روسيه موضع گيري كنند.

مسئله حق راي زنان در ايران بسيار زودتر از بعضي كشورها تصويب شد مثلاً در كشور سوئيس به سال 1975 ميلادي به زنان حق راي داده شد، يعني تنها چهار سال قبل از انقلاب ايران. در زماني كه زنان ايران حق راي پيدا كردند، هنوز در برخي ازكشورهاي اروپايي به زنان حق راي داده نشده بود.
لازم است نكته‌اي را يادآور شوم و آن اين است كه زنان در ايران بسياري از حقوقشان از جمله حق راي را بدون هزينه زياد دريافت كردند، اما زنان كشورهاي اروپايي در طول سه، چهار دهه مبارزات خونيني انجام دادند و اعتراضاتي به راه‌انداختند كه گاه به شكل خشونت باري سركوب مي‌شد.

از سال 1920 ميلادي به بعد كشورهاي اروپايي به تدريج به زنان حق راي مي‌دهند. مثلاً زنان در انگلستان در سال 1920 ميلادي در بعضي از كشورهاي اروپايي در سال 1940 ميلادي و در سوييس در سال 1975 ميلادي حق راي را كسب مي‌كنند. در ايران دستاوردهاي زنان كم هزينه تر از كشورهاي اروپايي بود.
بعد از اعطاي حق راي به زنان الگويي كه توسط حكومت دنبال مي‌شد، الگوي غربي تمام عيار بود. در كتاب «به سوي تمدن بزرگ» الگويي كه براي حضور زنان در حوزه‌هاي آموزش و پرورش، اشتغال و جامعه مطرح مي‌شود كپي برداري از مدل‌هاي غربي است و كمال مطلوبش چيزي است كه در سوئيس و در جوامع اروپايي مشاهده شده است.

هرچند كه نظام مردسالار و مستبـد در دوره‌هاي مختلف، با استفاده از انگ‌ها و برچسب‌‌هاي گوناگون كه خاص جوامع سنتي و استبدادزده است، براي عقيـم‌كردن مبارزات حقوقي زنان آشكار و نهان تلاش كرده است، اما گام‌به‌گام تلاش‌هاي زنان از دوران مشروطيـت، كودتاي رضاخان، شهريـور 20، دوران مصدق، دوران اصلاحات به‌اسم‌هاي محمدرضا پهلوي و تا دوران حاضر نيـز بر پايـگاهي حقوقي و اجتماعي استوار بوده است و با شعار دست‌يـابي به حقوق برابر مسيـر خود را يـافته است. زنان هوش‌مند جامعه، هرآيـنه در تنگناهاي سيـاسي و اجتماعي، با اتكا به منطق مبارزاتي و خرد عاطفي خويـش، كه در طول تاريـخ همواره تحت‌عنوان "مكر زنان" از آن يـاد شده است، راه‌ها و روش‌هاي گوناگوني را در طي ايـن راه كشف‌كرده و برگزيـده‌ا

به يک نمونه از فعالين برابری حقوقی زن و مرد اشاره می کنم. در كتاب «سناتور» با يکی از بيشماران فعّال حقوق زنان مهرانگيز منوچهريان (۱۳۷۹-۱۲۸۵) و تلاش هاي پيگير و خستگي ناپذير او به عنوان يك حقوقدان مدافع برابري زن و مرد در عرصه هاي مختلف زندگي اش آشنا مي شويم و در مي يابيم كه فعاليت هاي زناني چون منوچهريان بر تلاش هاي فردي آنان بر بستر مبارزات جمعي زنان شكل گرفته و تداوم يافته است. مبارزاتي كه غالباً در تاريخ ما يا تحريف شده و يا نانوشته مانده است. آنچه براي من به عنوان يك خواننده علاقه مند به مسائل زنان، زندگي منوچهر يان را جذاب مي كند و به رغم تمايزات فكري و سياسي او با خودم، احترام مرا نسبت به او برمي انگيزد، تلاش هاي پيگير و مصمم او در عرصه هاي مختلف فردي و اجتماعي است .

منوچهريان ۵ سال (۱۳۲۵ _ ۱۳۱۹) پشت در دانشكده حقوق منتظر ماند و با پيگيري بسيار تقاضاي پذيرش در دانشكده حقوق را كرد. هر بار مسئولان دانشگاه تقاضاي پذيرش او را به جرم زن بودن رد كردند اما سرانجام با سماجت منوچهريان در ۱۰ مهر ۱۳۲۵ در دانشكده حقوق به روي زنان باز شد. محروميت  زنان از تحصيل در دانشكده حقوق طي ۵ سالي كه مهرانگيز منوچهريان خود به طور مستقيم با آن دست و پنجه نرم كرده بود وي را بيش از پيش با مسائل حقوقي زنان درگير مي كرد. (1)

او در دوران دانشجويي اش در دانشكده حقوق چندين سخنراني در آمفي تئاتر دانشكده داشت كه محور همه آنها نقد قوانين جاري كشور از زاويه حقوق زنان بود. همين جلسات و فعاليت هاي بعدي اش زمينه ساز انتشار كتابي به نام «انتقاد، قوانين اساسي و مدني و كيفري ايران از نظر حقوق زن» در سال ۱۳۲۸ شد. مهرانگيز منوچهريان اولين و تنها زني بود كه در كنكور رشته دكتراي حقوق در ۱۳۳۴ ثبت نام كرد و رتبه اول را در ميان داوطلبان به دست آورد. موضوع رساله او «مسئله جرائم اطفال و طرح تاسيس محاكم اختصاصي اطفال و بنگاه هاي وابسته به آن در ايران»  بود او مبتكر طرح قانون خانواده در مجلس سنا بود. طرحي كه خواهان بررسي، حذف و اصلاح مواد مربوط به ارث، تابعيت، اقامتگاه، ازدواج، طلاق و... از زاويه حقوق زنان و با الهام از گزارش دبير كل سازمان ملل متحد درباره حقوق زن و مرد بود .

 فمینیسم، بنابراین روشن میکند که نابرابری یا سرکوب جنسی را میتوان و باید منسوخ کرد. فمینیسم همیشه مترادف با جنبش زنان بوده، جنبشی که در جستجوی ارتقاء نقش اجتماعی زنان حرکت میکند. این جنبش در زمانها و مکانهای مختلف، شکلهای گوناگون را باور داشته واهداف وسیع ومختلفی را دنبال میکرده. سعی نموده به اعمال بربریت مانند مثله کردن جنسی زنان (ختنه) پایان داده وقانون محدودیت پوشش را منسوخ کند؛ از جمله برای بدست آوردن حقوق مساوی وجهت دستیابی گسترده تر به کسب تحصیل علم یا موقعیتهای کاری  مبارزه کرده؛ سعی نموده که تعداد زنان نخبه در موقعیتهای بالای شغلی در زندگی اجتماعی را افزایش داده، والاآخر...

گرچه فمینیسم همیشه با جنبش زنان همراه بوده، ولی کاملا واضح است که تنها مبحث «زنان» نیست بلکه، به موضوعات نگران کننده ودر خور اهمیت برای هر دو جنس اشاره دارد. بخصوص، افکار فمنیستی، در پی وسعت بخشیدن به فهم ودرک سیاسی از طریق تعمق فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی ورساله فمینیسم مدرن فاکتهای بیولوژیکی در برگیرنده طبقه بندی جنسی که بنابر آن هر یک ازمارا چه مذکر وچه مونث مشروط میکند، میباشد. گرچه که مبحث «فمنیسم» به قرن بیستم تعلق دارد، ولی عقاید فمینیستی در فرهنگهای مختلف بیان میشده ودر تمدنهای قدیم یونان وچین یافت شده است. کتاب « شهر بانوان » اثر کریستین دو پیزان در سال 1405 در ایتالیا بچاپ رسیده که از پیش حاکی بودن بعضی ایده های فمینیستی مدرن درعملکردهای زنان مشهور گذشته خبر میداده که از حقوق زنان برای آموزش ونفوذ در امر سیاست دفاع کرده بودند. باوجود این، تا قرن نوزدهم هنوز یک  جنبش توسعه یافته، سازماندهی نشده، بود.

درسالهای 1960 جنبش زنان حیات دوباره یافت و « موج دوم» فمينيسم ظهور کرد. انتشارات The Feminine Mystique نوشته های Betty Friedan  در به حرکت در آوردن دوباره افکار فمینیستی بسیار موثر بود.

 مختصات طرح فمینیسم اینست که تقسیم بندی های جنسی در جامعه را برجسته میکند، وچنین تقسیم بندی ها رادر جامعه بیشتر بعنوان سیاسی، و نه طبیعی مورد ملاحظه قرار میدهد. تقسیم بندی های جنسی بنابراین به مثابه منعکس کنند رابطه قدرت بین زن و مرد ملاحظه میشود. فمینیستها مطرح میکنند که از کجا این تقسیم بندی ها سرچشمه گرفته وتحمیل میشود؟ وچگونه میتوان با آن مبارزه و آنرا منسوخ کرد. بطور مشخص، فمینیستها بیان میکنند که زندگی خصوصی، شخصی، خانوادگی ورهبری جنسی، بسیار سیاسی است وبنابراین یک موضوع در خور تحلیل های سیاسی میباشد.

فمینیستها معتقدند که تسلط پدر در خانواده برتری مردانه را در تمام دیگر تشکیلات جامعه سمیلیزه میکند. بعضی ها بیشتر براین باورند که خانواده پدر سالاری محور مراحل سیستماتیک تسلط مردانه بوده است، بطوریکه موجب بازسازی تسلط مردانه در تمام شئونات دیگر زندگی، در تحصیلات، در کار و همچنین در سیاست میباشد. پدر سالاری بنابراین در برداشت وسیع تری که از آن بکار رفته، خیلی ساده یعنی؛ حکومت مردان، هم در خانواده و هم بیرون از آن. میلت برای نمونه، اینگونه توصیف میکند که دولت پدر سالاری به مثابه مکان وتشکیلاتی است، که نیمی از سکنه آن که زنان باشند توسط نیم دیگر که مردان هستند، کنترل میشود. او اظهار میدارد که پدر سالاری شامل دواصل است: مردان باید مسلط برزنان باشند و مرد مسن تر مسلط برمردجوانتر. پدر سالاری بنابراین یک جامعه رده بندی شده است، که باسرکوبی جنسی و نسلی خصوصیت یافته. نطریه پدر سالاری، باوجود این وسیع است. فمینیستها ممکن است که معتقد باشند که مردان در تمام جوامع برزنان مسلط هستند، ولی قبول دارند که شکل ودرجه سرکوبی جنسی در فرهنگ های مختلف و زمانهای مختلف، متغیّیر، ملاحظه گردیده است. حداقل در کشورهای غربی موقعیت اجتماعی زنان بطور قابل توجه ای در قرن بیستم اصلاح شده، ثمره آن دستیابی به حق رای وامکان وسیع تر برای تحصیل و آموزش، تغییرات در قانون ازدواج و جدائی، قانونی سازی سقط جنین وغیره بوده اند. بهر حال، پدر سالاری هنوز در قسمتهای جهان سوم یک ظلم محرز است، حتی بسیار ظالمانه، 80 میلیون زن اکثرا در افریقا، مورد ختنه قرار میگیرند، عروس کشی هنوز در هند اتقاف می افتد، وسیستم پا برجای مهریه ، فرزندان دختر را متقاعد میکند که ناخواسته هستند وبعضی مواقع مستحق مرگ.

فمینستها در پی سرنگونی پدر سالاری هستند، نه اینکه مردان را مدل خود قرار دهند، که مستلزم اتخاّذ رفتار تجاوزگرانه ورقابت آمیز که خصوصیت جامعه مردانه است، میباشد. برای بسیاری از فمینیستها «آزادسازی» به مفهوم تمایل به توسعه ونیل به تحقق یافتن هویت زنانه است؛ به عبارت دیگر، به معنی «زن هویت یافته » است ، برای مبارزه ونهایتا منسوخ کردن پدر سالاری، فمینیستها باید بفهمند چگونه این تشکیلات سازماندهی شد وحفظ وبرقرار گردید. مشکل شناخت پدر سالاری اینست که تسلط مردانه در بیشتر سطوح مختلف وتمام تشکیلات اجتماعی عمل میکند. برای مثال در ساختار خانواده سنتی وپروسه مشروط سازی که در خودش به وقوع می پیوندد برفرهنگ کلیشه ای از زنان، بعنوان مادران، زنان خانه دار یا طرف مقابل اعمال سکسی یاد شده ودر غیبت زنان از حضور در مقامهای کلیدی درسیاست، تجارت، زندگی حرفه ای واجتماعی، وهمچنین در ارعاب وخشونت فیزیکی وارده از طرف مردان برای کنترل زنان کاملا مشهود است. فمینیستها یک تحلیل ساده ومجرد از پدر سالاری ارائه نمیدهند بعضی ها براین باورند که این امر در خانواده ومراحل اجتماعی شدن جنسیت ریشه دارد، دیگران براین باورند که «تحصیلات» بالا وموقعیتهای وسیع تر شغلی میتواند نابرابری رابزداید واصلاح کند. سیستم اقتصادی در نظر بعضی فمینیستها منبع سرکوبی است.

فمینیسم سوسیالیستی در اواخر قرن بیستم به برتری بخصوصی رسید. برخلاف همردیفان لیبرالشان، فمینیستهای سوسیالیست براین باورنیستند که زنان فقط بی بهره ازامتیازات قانونی و سیاسی شده اند که می توان بوسیله حقوق قانونی برابر یا نائل شدن به فرصتهای برابر آنرا جبران نمود، بلکه فراتر از آن، فمینیستهای سوسیالیست معتقدند که روابط فیمابین جنس ها ريشه در ساختار اجتماعی و اقتصادی دارد و چیزی کمتر از تغییر عمیق اجتماعی، بقولی انقلاب اجتماعی، نمیتواند چشم انداز رهاسازی واقعی را به زنان عرضه کند. همانطوری که دریک" گزارش سازمان ملل درسال 1980 اشاره شده، درصورتیکه زنان 50 درصد جمعیت دنیا را تشکیل میدهند و تقریبا دو سوم تمام ساعتهای کاری رابه خوداختصاص داده اند، ولی فقط یک دهم درآمد دنیا را دریافت میکنند و صاحب کمترازیک درصددارائی دنیاهستند

انگلس عقیده داشت "خانواده بورژوا"، که زنان فرمانبردار داشته، منتج از مالکیت خصوصی، وبنابراین، در حقیقت یک همزاد کاپیتالیسم بوده، ونظر براین دارد که استثمار طبقاتی یک مرحله برجسته تر ویا عمیق تر از سرکوبی جنسی است. زنان بوسیله مردان سرکوب نمیشوند، بلکه توسط موازین مالکیت خصوصی، بوسیله کاپیتالیسم.

همچنین نظر میدهد که رهاسازی زنان یک امر همزاد انقلاب اجتماعی که کاپیتالیسم رامغلوب کرده وسوسیالیسم راجایگزین آن کند، خواهد بود. زنانی که به جستجوی آزادی هستند بنابراین باید "جنگ طبقاتی" رامهم تر از "جنگ جنسی" تشخیص دهند. در نتیجه، فمینیستها باید انرژی شان رابیشتر صرف جنبش زحمتکشان کرده تا حمایت از جنبش مستقل پراکنده زنان.

بهر حال، فمینیستهای مدرن پذیرش برتری سیاستهای طبقاتی را برسیاستهای جنسی بطور فزاینده ای مشگل یافتند، برای آنها سرکوبی جنسی هر ذره اش به همان اندازه استثمار طبقاتی اهمیت دارد.نویسندگانی ازجمله ژولیت میچل به مارکسیسم مدرن که نقش میانی اقتصادی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیروهای جامعه را بیشتر پذیرفته بیشتر صحّه میگذارد تابه مارکسیسم ارتدوکس، که به برتری عوامل اقتصادی و مادی پای میفشارد. بدین دلیل است که میچل از تجربه وتحلیل موقعیت زنان بطور فزاینده ای به ریشه های ایدئولوژی وفرهنگی پدر سالاری توجه نموده است. در کتابش "In Women`s Estate"  درقلمرو زنان (1971) او ابراز کرده که زنان چهار عملکرد اجتماعی رامحقّق میکنند: اولا، آنها اعضای نیروی کار و در تولید فعال هستند، دوما؛ آنهافرزند بدنیا می آورند بنابراین انواع بشر رادوباره تولید میکنند؛ سوما، آنها مسئول اجتماعی کردن بچه ها هستند؛ وبالاخره، آنها طرف مقابل رابطه همخوابگی هستند، آزادی مستلزم نائل شدن زنان به رهائی در هر یک از این صحنه هاست نه فقط جایگزینی سیستم سوسیالیسم به جای سیستم طبقاتی کاپیتالیسم.

 

همانطورکه گرفتن حق رای یک پیروزی دراوایل سالهای قرن بیستم بود، فمینیسم "موج دوم" به قانونی سازی سقط جنین دربسیاری از کشورها، وهمچنین پرداخت دستمزد مساوی و قوانین ضدتبعیض، دستیابی به سهولت بیشتر برای ادامه زندگی حرفه ای و سیاسی نائل گشتند. بعضی هاحتی اظهارکرده اندکه پیروزی فمینیسم رامیتوان درظهور یک تربیت نوین درمردان مشاهده کرد، فارغ ازتعصّب شوینیستی کهنه، بلکه "مردجدیدی" که در آرایشی جدید همگام باخواسته های پدیده های "مونث" پیش می رود و برای مسئولیتهای خانوادگی و خانگی دریک خانواده متناسب و برابر آماده میشود.

بدون شک، برای مثال، افزایش تعداد زنانیکه شاغل هستند، دربیشتر کشورهای غربی ازیک اکثریت آشکار از زنان متاهّل خبرمیدهد. با وجوداین، آنها هنوز مغلوب استخدام با دستمزد کمتر، وضعیت شغلی پائین تر و اغلب کارنیمه وقت هستند.گرچه رفرم های سیاسی، قانونی و بعضی مواقع اجتماعی ایجادشده، ولی یک تفاوت اساسی و چشمگیر هنوز بین نقشهای زنان و مردان درتمام جوامع معاصر پابرجاست، زیرا موازین پدرسالاری سرسخت و محکم به بافت فرهنگی و اجتماعی زندگی تجاوزکرده. فمینیسم تشکیل دهنده یک ایدئولوژی سیاسی باحفظ حقوقش است که تازمانیکه بی توازنی جنسی درجامعه پابرجاست، قدرت زدائی ازفمینیسم و زوال آن غیرمحتمل است.

نتيجتا: زنان بايد تشکّل خود را در زمينه های مختلف داشته باشند و پارالل در کنار مردان به مبارزه حق طلبانه خود ادامه دهند. و تا زمانيکه زنان در قدرت سياسی سهيم نباشند نمی توان در شرايط موجود تغييری ايجاد کرد. زنان ايرانی بايد بپذيرند که در صحنه مبارزه حضور فيزيکی آنها لازم و به لحاظ کميّی هم بايد پارلمان دولت آينده را بطور 50 در صد پوشش دهند تا بتوانند در جابجا کردن رای ها و تاثير گذاری بر اجرای مصّوبات برابر حقوقی زن و مرد دخيل باشند. بدون سهيم شدن در قدرت سياسی چشم انداز دست يابی به حقوق انسانی و برابر با مردان در افق های دور دست قرار خواهد گرفت. رسيدن به رهائی متضّمن فعاليت مداوم سياسی و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات دنيای مرد سالار و نا اميد نشدن و صحنه را در اختيار مردان قرار ندادن است. البته اين امر از خود گذشتگی بسياری می طلبد. متاّسفانه زنان مبارز برابری حقوقی يا از ازدواج محروم مانده اند و يا ناچارا برای قفل نشدن انرژی خود تن به جدائی از همسران مردسالار خود داده اند و اين بهای سنگين نيل به برابری و آزادی است. بايد مردان را هم زمان آموزش داد تا بتوان از هزينه بسيار گزاف تحقّق برابری حقوقی زن و مرد کاست و نهايتا دست يابی به يک زندگی انسانی را به بشريت ارزانی داشت. پيش گامی زنان و اسقرار يک رژيم مترّقی می تواند نويد دهنده برقراری صلح و دوستی در عرصه داخلی( خانواده)و يا عرصه خارجی( اجتماع) باشد. حضور زنان در پست های سياسی و رهبريت از ضرورت های دستيابی به جامعه ای برابر و شکوفا می باشد.

 

-1  ص ۸۳).سناتور)

 

زری عرفانی

زوريخ مه 2006

Za.erfani@freesurf.ch